از فیس‌بوک تا تلگرام؛ اگر فحش خورمان ملس باشد

ابراهیم نبوی

بیست سال قبل برای اینکه یک داستان توسط پنج هزار نفر خوانده شود، باید تمام پروسه چاپ و نشر انجام می‌گرفت و اگر چنین اثری قانونی نبود، تقریباً نشر آن غیرممکن بود، امروز این کار تقریباً برای هرکسی ممکن است. اما به‌طور هم زمان هم نقد و هم حذف در دسترس است. یک نویسنده می‌تواند نوشته‌اش را یک دقیقه پس از نوشته شدن منتشر کند، نیم ساعت بعد هم ممکن است صد نفر نوشته او را نقد کنند یا آن را بستایند، اما این امکان هم برای نویسنده وجود دارد که با حذف افرادی که دوست ندارد، خود را از معرض نقدها کنار بکشد و فقط تحسین‌هایی را که می‌شود در معرض دیگران بگذارد. شاید یکی از دلایلی که ما ایرانیان از رسانه‌ای مانند «تلگرام» بیش از «فیس‌بوک» استفاده می‌کنیم، به همین دلیل است. به خاطر اینکه در کانال تلگرام مجبور نیستیم شاهد نظرات مخالف دیگران باشیم. به خاطر اینکه مفهوم کانال «تلگرام» به متکلم وحده بودن نزدیک‌تر است.

در یکی دو سالی که من تقریباً حضور کامل و دائمی در فیس‌بوک دارم، بارها شاهد این اتفاق بودم که دوستان خوبی که هم به دموکراسی و نقد معتقدند و هم به آزادی و بیان، نوشته‌ای را در صفحه خود منتشر کردند و گفته‌اند که به خاطر ناسزا گویی، پرت‌وپلا گفتن، سبک گویی، چرند گفتن، افرادی را که فضا را مخدوش می‌کنند از صفحه‌شان بیرون می‌کنند. علی نیری، آرش سبحانی، منیره روانی پور و ده‌ها دوست دیگر را می‌شناسم که همین الآن حضور ذهن دارم و به یاد دارم که چنین نوشته‌ای منتشر کردند و افرادی که به نظرشان بیهوده‌گو یا نامربوط بوده حذف کردند.

قطعاً من نمی‌توانم بگویم که کار بدی کردند. قطعاً تحمل نظرات یا فحاشی‌های افرادی که نه شما را می‌شناسند، نه کارتان را خواندند و می‌خوانند، بسیار سخت است. افرادی که به شما بدوبیراه می‌گویند و ممکن است هیچ مخالفت یا دشمنی یا نقدی هم بر شما نداشته باشند و اصولاً اهل داستان و موسیقی و این چیزها هم نباشند، ولی یک دفعه حال می‌کنند که به شما فحاشی کنند. بارها دیده‌ام و خوانده‌ام که آدم‌هایی حتی اسم مرا نمی‌دانند، با خطاب کردن «نوابی! غلط کردی که … می‌نویسی» فحاشی می‌کنند یا بدوبیراه می‌گویند. شکی در این ندارم، ولی شک دیگری که ندارم این است که چنین حذفی ممکن است به معنی حذف فحاشی و مزخرف‌گویی باشد، اما بی‌تردید می‌تواند به معنی حذف نقد یا مخالفت هم باشد.

می‌خواهم خودم را با افرادی جمع ببندم که تولید فکری یا خلاق دارند و کارهایشان را به معرض دیده شدن و خوانده شدن در فضای مجازی می‌گذارند. ما، که باهم جمع بسته می‌شویم، باور کنید که جاهای کمی برای نقد شدن داریم. اگر در این فضاهای محدود تحمل نکنیم بعید می‌دانم هیچ‌وقت با نظر مخالف مواجه شویم. شکی ندارم که فضای فیس‌بوک فضای نقد نیست و اصولاً خشونت کلامی رایج در میان ایرانیان باعث می‌شود حتی نقدها هم با چنان زبان خشن یا آلوده‌ای نوشته شود که تحمل اش تقریباً غیرممکن است. ولی من بیش از اینکه تأکید داشته باشم که از نقدها استفاده کنیم، تأکید می‌کنم که مخالفت را تحمل کنیم.

ما با واژه موهومی به نام «انتقاد سازنده» غالباً مواجه می‌شویم. معنی این واژه در فرهنگ ما این است که انتقاد باید موجب بهتر شدن کار شود، ولی من اصلاً نمی‌توانم مفهوم چنین چیزی را بفهمم. ما به دلیل موهومی که در زبان فارسی است، معنی لغوی نقد را به معنی جدا کردن خوب از بد و سره از ناسره می دانیم و معتقدیم منتقد یا منتقد خوب کسی است که حتماً چیزهای خوب را در یک اثر نشان بدهد و چیزهای بد را هم بیان کند. در واقع از منتقد انتظار قضاوت عادلانه و عاقلانه و همچنین ارزش‌گذاری علمی داریم، درحالی‌که نقد به معنایی که «کریتیک» فرنگی دارد الزاماً قضاوتی معقول و عادلانه نیست. نقد می‌تواند با تندترین زبان و با تندی صورت بگیرد، اصولاً نقد می‌تواند ویرانگر باشد. نقد می‌تواند فقط غلط‌گیری باشد، منتقد وظیفه ندارد که درست و غلط را از هم جدا کند. اگر این کار را کرد باید دستش را بوسید، ولی اگر این کار را نکرد نباید دستش را گاز بگیریم.

من با بزرگان بسیاری رابطه شخصی داشتم، می‌دانم که ما ایرانیان به شکل حیرت‌انگیزی با دورویی به‌صرف علاقه یا آشنایی یا فقط رودررو بودن با یک هنرمند یا متفکر یا سیاستمدار از نقد دیگران خودداری می‌کنیم. بارها دیده‌ام که دوستی موزیسین با آن‌یکی موزیسین مخالف است، وقتی می‌گویم چرا نقدش نمی‌کنی، می‌گوید باهم رفیقیم، یعنی رفاقت به معنای نقد نکردن تلقی می‌شود. واقعاً چه رفاقتی بالاتر از نقد کردن است؟ خیلی اوقات دوستان نویسنده من نقدی را تاب می‌آورند، چون منتقد باعث معرفی‌شان شده است، یا چون وجه مثبت اش به وجه منفی‌اش می‌چربد، ولی واقعاً در بسیاری موارد آیا نقد دیگری به معنی به هم ریختن کل رابطه انسانی نمی‌شود؟ من تجربه‌های شخصی خوبی با برخی از دوستانم دارم، آرش سبحانی و من سال‌هاست که با هم از نظر سیاسی مخالفیم، علیه هم بارها نوشته‌ایم، و همچنان دوست بودیم. ولی من مطمئنم که بسیاری از دوستانم را فقط به همین دلیل از دست دادم. من بعد از پنج سال نوشته‌های تائید آمیز درباره فلان دوست نویسنده‌ام، یک بار علیه او نقدی نوشتم. به‌طور کلی رابطه‌اش را با من قطع کرد و چهار سال طول کشید تا به تلفن من پاسخ بدهد.

می‌خواهم بگویم سعی کنید «فحش خورتان ملس باشد» حتی اگر یاوه‌ترین و بیراه‌ترین و زشت‌ترین توهین یا حتی اتهام را شنیدید، ولی درهای مخالفت را نبندید. از سرنوشت بزرگان هنر و فرهنگ این کشور پند بگیریم، تقریباً همه هنرمندان این کشور پس از اینکه بزرگ شدند و ارزش ملی پیدا کردند، تبدیل به اسطوره می‌شوند و بعد نقدشان تقریباً محال می‌شود. به همین دلیل است که اغلب این هنرمندان وقتی بزرگ و پیر می‌شوند روزبه‌روز تکراری‌تر، غیرخلاق تر و غیرمولد تر می‌شوند و کسی هم جرات نمی‌کند که علیه آنها کلمه‌ای حرف بزند. یعنی واقعاً آقای شجریان یا شاملو یا بیضایی یا گلشیری هیچ عیبی ندارند و نداشتند که کسی نقدشان کند؟ البته من از نقدهای سیاسی که اگرچه آنها را هم نقد می‌دانم ولی غالباً اغلب آنها در همان حوزه باقی می‌ماند چشم می‌پوشم. طبیعی است که وقتی شاملو چهره سیاسی غیرحکومتی پیدا می‌کرد، میرشکاکی هم پیدا می‌شد که او را «پیرسلطنت آباد» بخواند و نقدش در همین خلاصه شود که شاعر مزدور کجا بود یا چه مصرف می‌کرد یا در کدام مجلس رقص کرده است.

می‌دانم و می‌دانید که سال‌ها فقط به خاطر نقد هنری رابطه میان ابراهیم گلستان و براهنی با احمد شاملو قطع بود. در حالی که چه نقد براهنی و چه نقد گلستان بر شاملو ارزش فنی داشت. اصلاً رضا براهنی بیش از همه به خاطر نقدهای باارزش اش غالباً بایکوت بود.

سال‌ها قبل در نشریه‌ای کار می‌کردم و ازقضا نشریه ادبی بود و شماره ویژه‌اش را داشتم در می‌آوردم، با دوست خوبم مصاحبه کردم و نظرش را درباره رمان نویسان دیگر کشور پرسیدم، وقتی حرف از شهرنوش پارسی پور شد، گفت او که اصلاً رمان نمی‌فهمد، «طوبا و معنای شب» اش شبیه این است که توی ضبط‌صوت داستان را تعریف کرده و همان را بعداً عیناً پیاده کرده روی کاغذ. نظرش را نوشتم و گفتگو تمام شد، نیم ساعتی بعد تلفن زد که تو نظر دیگران را هم درباره من پرسیدی؟ گفتم: بله. به من گفت نظرشان چه بود؟ گفتم خواهی خواند. زیاد که اصرار کرد، محض شیطنت نظر شهرنوش را در موردش گفتم که «رمان فلانی یکی از بهترین رمان‌های معاصر است.» یا چیزی شبیه همین. نفس اش بند آمد. خندیدم. گفت: نظر مرا حذف کن. گفتم کجای نظرت را حذف کنم؟ گفت همان‌که در مورد شهرنوش گفتم حذف کن. در این شرایطی که زیر نظر حکومت است، بهتر است چنین چیزی را منتشر نکنی. … بالاخره این قدر اصرار کرد که من هم نظرش را در مورد شهرنوش حذف کردم یا عوض کردم، و هم پشیمان شدم که چرا مطلبی را پیش از نشر به کسی گفته‌ام. می‌خواهم گفته باشم که این ملاحظه کاری که جنبه معکوس هم دارد، مصیبتی برای هنرمند و نویسنده مملکت است.

می گوییم فلانی با همه‌چیز مخالف است، پس منتقد بدی است، معلوم نیست که منتقد چرا باید با چیزی موافق باشد؟ می گوئیم که فلان منتقد فیلم‌ساز ناموفق یا داستان‌نویس ناتوانی بود، پس منتقد شد. اصلاً چه لزومی دارد منتقد داستان‌نویس یا فیلم‌ساز خوبی باشد؟ می گوئیم فلانی مرده است پشت سر مرده حرف نزن. انگار داریم حکایت ختنه‌سوران نوه عمو را غیبت می‌کنیم. می‌گویند فلانی زندان رفته برای چی نقدش می‌کنی؟ معلوم نیست اشکالات فیلم یا رمان چه ربطی به عقاید سیاسی دارد؟ می گوییم فلان منتقد مزدور فلان جاست، اصلاً به فرض که مزدور باشد، اگر مزدوری اشکال شخصیت‌پردازی رمانی را به‌درستی گفت، مگر عیبی دارد؟ آخر حرفمان این است که کسی نباید مرا نقد کند، یا باید چنان نقد کند که من از خواندنش لذت ببرم. من نمی‌فهمم اگر نقدهای سیاسی فرنگی‌ها هم نقد است، پس چرا همدیگر را ترور نمی‌کنند؟

می‌دانم که خواهید گفت «فیس‌بوک یا فضای مجازی محل نقد نیست و مردم در آن چرند می‌گویند.» بی‌شک حرف شما مقبول و معقول است، ولی من اصلاً به دنبال تائید نقد دیگران و ازجمله کاربران فیس‌بوکی نیستم، می‌خواهم بگویم که تحملتان را بالا ببرید. این حرف‌هایی که در فیس‌بوک برایتان می‌نویسند، همان حرف‌هایی است که دوستانتان به شما نمی‌گویند چون تحمل اش را ندارید. بعد رمان می‌نویسید و کسی کتابتان را نمی‌خرد و بقول آن سیاستمدار که گفته بود من چرا این‌همه طرفدار داشتم پس چرا رأی نیاوردم، حیران می‌مانید که پس آن‌همه ستایش چرا به آمار تبدیل نشد؟ اگر آن سیاستمدار دیگران را تحمل می‌کرد می‌فهمید نظر واقعی دیگران در موردش چیست.

البته که نمی‌خواهم فحاشی و خشونت کلامی را تائید کنم، اما تحمل‌کنید، فحش‌ها را از گوشی بشنوید و از آن دیگر گوش بیرون کنید و ببینید حتی اگر ده تا جمله علیهتان نوشته بودند و اشکالتان را گفته بودند، از آن موهبت استفاده کنید. در یک جامعه ریاکار و دورو که دوستان نقدتان نمی‌کنند و دوستانتان منتقد را خفه می‌کنند، موهبتی است شنیدن نظر مخالف. خودتان را از آن محروم نکنید. اگر کمی «فحش خورتان ملس باشد، ضرر نمی‌کنید.» باور کنید ضرر نمی‌کنید.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

3 پاسخ

  1. درود بر شما: فضای مجازی دنباله همان public sphere ( فضای عمومی و در لغت فضای باز و علنی )است که ما هرگز چنانکه باید و شاید نداشته ایم.فضای عمومی جان دموکراسی است و پیشینه آن حتی به قبل از رآی گیری برمی گردد. ما به جای فضای عیان از دیر باز حصار کتمان داشته ایم و این کتمان ،پرده پوشی، خودسانسوری، ریا، لاپوشانی، تکلف، زبان پر رمز و راز راکه خوی فرهنگی سرشته با روح جمعی و تاریخی ما شده است، با اصطلاحاتی چون نجابت، عفت کلام، ادب و مانند این ها زیبا سازی و رنگ مالی کرده ایم. این است که هر یک از ما در درون خود یک سلطان مستبد و سانسورچی و یک کودک لوس حمل می کنیم. تا این آفت های فرهنگی در ما از بین نرود،هرگز به دموکراسی پایداری نخواهیم رسید.درود بر شما که به مطلب مهمی اشاره کردید

  2. من چند روزی هست که با این تعریف از نقد آشنا شدم (موقع یادگیری زبان انگلیسی). گوگل کلمه کریتیک (critic) رو بصورت زیر ترجمه کرد در حالی که در دوره دبیرستان بهمون آموخته بودند که نقد یعنی بررسی محسنات و کاستیهای یک متن و تأکید بر محسناتِ اون.
    critic: a person who expresses an unfavorable opinion of something

  3. با حرف های آقای ابراهیم نبوی کاملاً موافقم. امیدوارم ایشان بیشتر در این باره بنویسند. ما واقعاً به نقد یکدیگر و کارهای یکدیگر احتیاج داریم. ببینید ما هنوز به شمار انگشتان یک دست هم منتقد ادبی- ایضاً سیاسی و اقتصادی و هنری و …- درست و حسابی نداریم. بدتر از آن هنوز عادت نکرده ایم که نسبت به یک مقاله، مثلاً همین مطلب آقای نبوی، نظرمان را بگوییم.فقط می خوانیم و از کنار آن می گذریم.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »