عبدالکریم سروش فرضیه رقیبی برای مدل سنتی وحی مقبول عموم مسلمین ارائه کرده است. لب مدعای او چنین است: مفسران تاکنون قرآن را به عنوان سخنان خداوند تفسیر کرده اند، اما اکنون نوبت خوابگزاران است تا خواب های محمد را تعبیر کنند.
سروش مدل سنتی “پیامبر نامه رسان” را نمی پذیرد. این مدل برای فیلسوفانی چون فارابی، ابن سینا و ملاصدرا هم مسأئل بسیاری پدید آورده بود که کوشیدند از طریق ساختن نظام های ستبر متافیزیکی بر آن فائق آیند. عارفان مسلمان هم به نحو دیگری با همین مسأله دست به گریبان بودند. در میان نواندیشان دینی آرش نراقی در مقاله ” سنت گرایی انتقادی در قلمرو دین: نظریه ای در باب منطق اصلاح فکر دینی در اسلام (بخش اوّل)” کوشید تا فهم و دفاعی مدرن از نظریه سنتی وحی ارائه کند. درک و دانش محدود من آن دفاعیه را بر نمی تافت، لذا در مقاله “سنت گرایی متعارض و نقدناپذیر آرش نراقی” آن را به پرسش گرفتم.
در برابر فرضیه سروش نیز خود را با چنین وضعیتی روبرو می بینم. به طور طبیعی این حق سروش است که فرضیه تازه ای برای فهم و درک وحی و قرآن ارائه کند، اما این فرضیه باید به اندازه کافی روشن و دقیق باشد تا باب گفت و گوی انتقادی را بگشاید. من در این نوشته می کوشم تا استدلال کنم که فرضیه سروش لااقل با ۱۴ اشکال روبرو است که عبارتند از: ۱- رفت و آمد میان خدای متشخص و خدای بی صورت محض. ۲- محدود بودن نظریه به صرف قرآن یا تعمیم آن به وحی. ۳ – مشکلات معرفتی فرضیه. ۴- رفت و آمد میان خواب های تعبیر شده و خواب های تعبیر نشده. ۵- محتوای بصری نداشتن کل قرآن. ۶- نتایج روانشناسانه غریب. ۷- تکرار نظر مشرکان در قالبی نو. ۸- غیر حساس بودن به رفتار و گفتار پیامبر. ۹- استدلال بهترین تبیین نامعتبر. ۱۰- غیرقابل قبول بودن فرضیه برای جامعه مومنان. ۱۱- غیر تاریخی بودن نظریه. ۱۲ – مغفول نهادن هدف هدایتگری دین. ۱۳- منحل شدن نبوت. ۱۴- مسأله زندگی پس از مرگ.
بیان کردن این نکات تأکید بر این نیاز است که سروش باید از طریق ایضاح مفهومی، روشن کردن مدعیات و ادله آن راه گفت و گو و نقد را بگشاید. ایضاح مفهومی و بیان دقیق مدعیات اولین گام سخن گفتن محققانه و فرضیه پردازانه است.
تفاوت های اساسی مدل سنتی و مدل رقیب
مطابق مدل یا تبیین سنتی از وحی :
الف- خدا موجودی متشخص و متمایز از جهان است که مانند انسان ها دارای ذهن و عقل و فهم و خودآگاهی است و توانایی سخن گفتن و انتقال معنا دارد(چنین خدایی را می توان انسانوار نامید). به تعبیر دیگر، خداوند دارای اندیشه هایی است و می تواند از برساخته انسانی زبان برای انتقال آن اندیشه ها به آدمیان استفاده می کند.
ب- قرآن سخنان خداوند است که از طریق پیامبر در اختیار دیگران قرار گرفته است.
پ- نبوت به معنای برگزیدن انسانی خاص از سوی خدای متشخص انسانوار برای ابلاغ سخنان و پیام های- امر و نهی- او به مردم است.
ت- سخنان خداوند تفسیربردار است و مومنان و مفسران در طول تاریخ آن را تفسیر کرده اند و می کنند.
سروش مدل رقیبی در برابر روایت عموم مسلمانان برساخته که مطابق آن :
الف- خدا وجود بی صورت محض و عین جهان است که ذهن ندارد، و چون اندیشه هایی ندارد توانایی انتقال آن از طریق گفتار را نیز ندارد. از آنجا که خداوند ذهن و اراده ندارد نه تنها نمی تواند سخن بگوید، بلکه نمی تواند اندیشه ای را درک کند یا سخن و دعا و تمنایی را بشنود و یا تأیید و تصویب کند.
ب- قرآن خواب های محمد و خوابنامه نبوی است.
پ- محمد انتقال دهنده سخنان و پیام های خداوند نیست، فقط خواب های تولید شده خودش را بیان می کند. او در تولید خواب هایش مدخلیت تام و تمام دارد.
ت- خواب ها را باید خوابگزاران تعبیر کنند.
به نظر سروش قرآن را سخنان خداوند به شمار آوردن قابل فهم نیست، اما محصول خواب دیدن پیامبر به شمار آوردن کاملاً برای همه قابل فهم است. او در برنامه پرگار گفت :
“ببینید من که می گویم خواب دیدند اتفاقا این را ما می فهمیم، اما این که خدا حرف زد ، خدایی که بی جهت است، بی مثل و مانند است، بدون اعضا و جوارح است، چه جوری با پیامبرش حرف می زنه؟ …محصول این مکاشفه خیلی مهم است، اگر بگوئید از جنس خواب بوده، آن وقت محصولش نیاز به خواب گزاری دارد…بنده معتقدم خوک و میمون شدن یهودیان که در قرآن آمده را در خواب دیده اند”.
خدایی که حرف نمی زند، قادر به شنیدن هم نیست. از این رو دعا کردن در فرضیه سروش سخن گفتن با خدای مشخص انسانوار نیست، حدیث نفس و مراقبه است.
برخی اشکالات که نوشتارکنونی بدانها می پردازد، به قرار زیرند :
اشکال اول- “خدای متشخص انسانوار” یا “خدای بی صورت محض”؟
خداهای متفاوت، یا تصورات گوناگون از خدا، سرشت و سرنوشت نبوت و وحی و قرآن را به کلی تغییر خواهند داد. به تعبیر دیگر، یک خدا، وحی – سخنان خداوند- و نبوت – برگزیدن فردی خاص و مأمور کردن او برای رساندن سخنان و پیام های خداوند به مردم- را قابل فهم و ممکن می سازد، اما خدایی دیگر، جایی برای وحی و نبوت باقی نمی گذارد.
بدین ترتیب، یک اندیشمند وقتی با این “مسأله” دست به گریبان می شود که خدا موجودی متشخص و انسانوار نیست و سخن گفتن و شنیدن خداوند ممکن نیست، مجبور است از نو طرحی ارائه کند که به وحی و نبوت و قرآن معنای جدیدی ببخشد. عبدالکریم سروش با چنین مسأله بزرگی دست و پنجه نرم کرده است.
به باور من انگیزه اصلی سروش از طرح نظریه رویا رسولانه هماهنگ کردن نظریه خود در باب قرآن با نظریه خود درباره خداوند است. اما چنان که در این بند توضیح خواهم داد، نظریه سروش درباره خداوند از نظر الاهیاتی دارای پیامدهای ستبری است که خود سروش هم در نوشتههای مختلف خود نتوانسته به آن وفادار بماند و در نتیجه سخنان او در نوشتههای مختلف نامنسجم و ناسازگار است. همچنین در این بند نشان می دهم که نظریه رویای رسولانه منطقا مستقل از نظریه سروش درباره خداوند است و اگر سروش به نظریه خود درباره خدا وفادار بماند قرآن نسبت به نوشتههای بشری از وضعیت الاهیاتی ویژه ای برخوردار نیست.
مسأله سروش را در این جمله ببینید که او می نویسد:
“مادامی که دست خداوند را در قرآن مستقیماً در کار ببینیم و محمّد را در تجربه وحی، منفعل محض بشماریم و قرآن را محصول علم بیکران باری تعالی بدانیم، این معضلات[قرآن] هیچ گاه حلّ نخواهد شد. کافی است که ورق را برگردانیم و انسانی الهی را فاعل و خالق این اثر سترگ ببینیم…[قرآن حاصل] فاعلیّت تامّ و تمام اوست…خدا محمّد را تألیف کرد و محمّد قرآن را”.
سروش به درستی در پاسخ جعفر سبحانی می نویسد:”تا تصویر درستی از رابطه خدا و جهان نداشته باشیم، پیامبر شناسی و وحی شناسی هم چهره راستین شان را آشکار نخواهند کرد”. سروش می گوید که خدایش خدای وحدت وجودیان است.
و.ت. استیس در کتاب کلاسیک عرفان و فلسفه– ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات سروش، چاپ اول ۱۳۵۸- میان وحدت وجود آفاقی (objective) و انفسی (subjective) تمایز قائل می شود. مطابق وحدت وجود آفاقی خدا با جهان یکی است و کل جهان خداست. خدا همه چیز است و همه چیز خداست. محی الدین عربی می گفت:”وجود فقط خداست”( الفتوحات المکیه ، ج۲، ص ۶۹)، “در هستی غیر از خدا نیست”(همان، ج۲، ۱۱۴)،”وجود غیر از عین حق نیست و در هستی سوای او نیست”(همان، ج۲ ، ص ۵۱۶)،”موجودی غیر از خدا نیست”(همان، ج۲، ۲۱۶)،”موجودی غیر او نیست”(همان، ج۲، ص ۵۶۳). “قسم به کسی که عزت و جلال و کبریا از آن اوست غیر از خداوند واجب الوجود چیز دیگری وجود ندارد”(همان، ج۱، ص ۷۰۱).”خدا هر چیزی را در بر می گیرد زیرا عین هر چیزی است”(همان، ج۳،ص ۳۸۶)،”عارفان او را عین هر شیء می بینند”(همان، ج۳، ص ۴۱۰)، “کسی که خدا در را برایش گشوده باشد او را در هر شیء یا عین هر شیء می بیند”(همان، ج ۱، ص ۵۹۲).
اما مطابق وحدت وجود انفسی جهان متمایز از خدای متشخص انسانوار است و عارف از طریق سلوک نفس به اوج صعود کرده و در آناتی با خدا یکی می شود.
به نظر سروش عمده اشکالات ما درباره خداوند- از جمله مسأله شر(غیبت خداوند در هولوکاست و سونامی اندونزی و کشتار غزه)- ناشی از انسانوار به شمار آوردن خداوند است. خدا در همه این رویدادها حضور فعال داشت و همه کارها را خود او انجام می داد و خودش یهودی ها را می سوزاند. خداوند انسان نیست و نباید از او انتظارات انسانی داشت. محمد در خواب دید که خداوند بر تخت(عرش) نشسته بود. محمد در خواب دید که ۸ نفر در قیامت خدای نشسته بر تخت را حمل می کردند. خدا حرف نمی زند و امر نمی کند.
به گفته سروش در بادی نظر باید تصوری همچون زمان یا عدد یا معنی از خدا داشت. اگر چنین تصوری از خدا داشته باشیم معلوم نیست چرا باید به خدا قدرت علی نسبت دهیم. عددها که قدرت علی ندارند. از این که بگذریم، سروش می گوید مطابق این تلقی از خداوند، دعا و شفاعت هیچ تأثیری در خدای ناانسانوار ندارد و مطابق نظریه ملاصدرا تأثیر از این سو به آن سو به طور مطلق بسته است. هیچ توجیه عقلی و فلسفی برای دعا کردن وجود ندارد- بلکه صد دلیل علیه آن داریم- و اگر موسی و محمد دعا نمی کردند، من هم دعا نمی کردم. همه صورت ها[از جمله محمد] با خداوند نسبت مساوی دارند. علیت نزد ملاصدرا بیانگر آن است که خداوند خودش مصور به صور می شود.
فکر کردن برای خداوند ناممکن است. خدا فکر و اهتمام و رقت و شفقت ندارد. خدایی که کاری به ما ندارد، چرا ما با او کار داشته باشیم؟ وقتی شما همت کنید، خدا همت کرده است. وقتی شما اراده کنید، خدا اراده کرده است. خداوند ذهن و زبان ندارد و امر و نهی نمی کند. هدف و غایتی ندارد. محمد در خواب همه هستی را در حال سجده دید، به خاک افتاد، نماز خواند و ما را امر به نماز کرد.
شیعیان خداوند را پدر بزرگ محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین به شمار می آورند که اینها با یکدیگر روابط خصوصی دارند و جهان بر حسب دلخواه خودشان می گردانند. خداوند شفقت ویژه به اینها و هیچ کس دیگر ندارد، این انسانوارگی و بت پرستی و شرک است. خداوند وسط معرکه هولوکاست بود و آتش افروزی می کرد و می سوزاند. خداوند جز خلقت هیچ کار دیگری در عالم انجام نمی دهد. دین همه اش تولید و محصول محمد و خواب های اوست.
سروش قائل به “خدای بی صورت محض بیکران ازلی ابدی” فاقد روح و صفات انسانی(رحم، خشم، غضب، انتقام، خشنودی، خالق،آفرینش، شفقت، تکلم، رازق، حیات، عالم، حکیم، تمامی اسمأ حسنی، علم به غیر، امر و نهی، غرض و مقصود داشتن، و…) است. می گوید مهمترین انتقادی که به خداشناسی او شده این است که رابطه انسان ها را با خدا قطع کرده است و با خدای بی صورت نمی توان رابطه ای داشت. هر جا وجود و هستی است، آنجا خداست. عالم هستی نمایشگاه خداست. وقتی می گوئیم سنگ و گل و خار هست، یعنی خود خدا ظهور و تجلی کرده است.همه صورت ها، صورتکهایی بر خداست. تأثیرگذاردن معلول(انسان) بر علت(خداوند) محال است و نمی توان از طریق دعا و عبادت/نماز در خداوند تغییری ایجاد کرد. ترس از خدای بی صورت و عشق به خدای بی صورت معنا ندارد. نماز و دعا تکرار تجربه پیامبر است، نه سخن گفتن با خدای بی صورت فاقد توانایی شنیدن. “خدا در ماست، پیش ماست و خود ماست“. سجده کردن شرکت در ارکستر جهانی است.
مطابق این تلقی همه موجودات عالم- از جمله انسان ها- خدا هستند. اما سروش در همه احوال به این تلقی وفادار نمی ماند. وقتی سخن گفتن خداوند را نفی می کند، پای خدای بی صورت را به میان می کشد که سخن نمی گوید و همه عالم خود اوست. سروش درباره نسبت خدا و مخلوقات می نویسد:
“ذهن عامیان از آن نسبت بیچون، صورتی مادّی و انسانی میسازد و خدایی را که جدایی از خلق ندارد، چون پادشاهی مقتدر بر تخت سلطنت مینشاند تا از راه دور به بندگانش پیام بفرستد. امّا همین که شیشۀ این پندار بشکند و معیّت قیّومیۀ حق با مخلوقاتش به نیکی دریافته شود، آن متافیزیک فراق به متافیزیک وصال بدل خواهد شد و ظهور و بطون حق در اشیا، چنان که در رؤیای قدسی پیامبر رؤیت شده، روی خواهد نمود و به قول صدرالدین شیرازی، اشیاء همچون شئون و نعوت حق دیده خواهند شد. نه تنها خدا، درپیامبر بود که پیامبر در خدا بود و هر چه میاندیشید، اندیشۀ او بود. و این جز بدان سبب نیست که خدای موحّدان، بیفاصله و بیحجاب در کائنات و ممکنات حاضر است و جمیع ممکنات وکائنات هم در اوست. جهان، الاهی است. و این مهمترین کشف محمّد(ص) بود”(محمد راوی رویاهای رسولانه، ۲).
سروش از این گزاره که “خداوند وجود بی صورت محض ناانسانوار است“، این گزاره که “خداوند سخن نمی گوید و قرآن سخنان محمد است” را استنتاج می کند. گزاره دوم شرط لازم گزاره اول است. اما این گزاره که “وحی/قرآن همانان خواب/رویا است“، از دو گزاره قبلی مستقل است و نتیجه یا لازمه هیچ کدام از آن گزاره ها نیست. این ادعا که خدا سخن نمی گوید و آن چه در قرآن آمده سخنان محمد است، سروش را دست به گریبان مسائل بی شمار ی کرده است که ناگزیر شده گزاره تازه ی وحی/قرآن همانا خواب/رویا است را مطرح سازد هر چند که معلوم نیست این گزاره تازه چه کمکی به آن مسائل میکند جز این که خود مسائل تازهتری را بیافریند.
فرضیه سروش مسأله نبوت و وحی را پیش می آورد و سروش برای وفادار ماندن به آنها دوباره پای خدای متشخص انسانوار را به میان می کشد. به عنوان مثال می گوید: “محمد از خدا پر شده است”. مگر دیگر موجودات جهان از خدا پر نشده اند و خود خدا نیستند؟ اگر موجودی ذره ای از خدا خالی باشد، خداوند از بی نهایت بودن و بیکرانگی می افتد و دیگر خدای ملاصدرا و وحدت وجودیان نیست.
سروش در آخرین نوشته اش تحت عنوان “رویاهای رسولانه؛ زهی مراتب خوابی که به ز بیداری ست” نیز دائماً در حال عبور از یکی از این دو خدا به دیگری است. به عنوان مثال می نویسد :
“محمّد(ص) از خدا پر می شود و خدا به قامت و قواره محمّد(ص) درمی آید و لذا سخن محمّد در خور علم محمّد است، نه در خور علم خدا. چون نوری بی رنگ که از حبابی رنگین بتابد و رنگ حباب را بگیرد…و خدا هنوز حرفها دارد که نگفته است؛ و نمی توان گفت با آمدن قرآن و آخرین پیامبر، وحی و الهام پایان پذیرفت و حرف تازه ای برای خدا نمانده است؛ بلی مانده است و لذا بسط تجربه نبوی ممکن است”.
ببینید چه شد؟ همان خدایی که سخن نمی گفت و ذهن نداشت، اینک که نوبت تکرار نبوت رسید، علم دارد ، حرف هم می زند و همه حرف هایش را هنوز نزده است و حرف های تازه اش را در خواب به پیامبران جدید نشان خواهد داد. آیا سروش فراموش کرده که به ما گفته بود:
“خدا سخن نگفت و کتاب ننوشت، بل انسانی تاریخی به جای او سخن گفت و کتاب نوشت و سخنش همان سخن او بود…چنان نیست که محمد مخاطب آواهایی قرار گرفته باشد و در گوش باطنش سخنانی را خوانده باشند و فرمان به ابلاغ آن داده باشند…به او نگفتهاند برو و به مردم بگو خدا یکی است…به او نگفتهاند برو و به مردم بگو خدا و فرشتگان و دانایان بر وحدانیت خدا گواهی میدهند…به او نگفتهاند برو و به مردم بگو که رستاخیزی هست و میزانی و دوزخی و بوستانی و حشر خلایق و نشر کتب…به او خبر ندادهاند که همه چیز تسبیح خدا میکند”(رویای ۱).
“این تصوّر که فرشتهای آیهها را به قلب محمّد فرو میریخته است و او آنها را بازخوانی میکرده است، باید جای خود را به این تصوّر دهد که محمّد(ص) چون گزارشگری جانبخش و صورتگر و حاضر در صحنه، وقایع را گزارش میکرده است. به جای این گزاره که در قرآن، الله گوینده است و محمّد شنونده، اینک این گزاره مینشیند که در قرآن محمّد(ص) ناظر است و محمّد راوی است. خطابی و مخاطبی و اخباری و مخبری و متکلّمی و کلامی در کار نیست، بل همه نظارت و روایت است. آن سَری نیست بل این سَری است”.
اگر خدا وجود بی صورت محض نا انسانوار باشد، همه موجودات، از جمله محمد و سروش و اسود عسنی و مشرکان و کفار هم خدا هستند. محمد از خدا پر نشده است، محمد خود خداست که خواب هایش را تعریف می کند. هیتلر نیز خود خداست و کتاب نبرد من کتاب خدا. چالش روبروی سروش این است که چه فرقی میان قرآن و نبرد من در نسبت با خدای بی صورت محض وجود دارد؟ بر مبنای نظریه سروش، همه کتاب ها- از جهت خدایی بودن- شبیه یکدیگرند. همان خدایی که در آشویتس یهودیان را می سوزاند، نبرد من هیتلر را هم نوشت.
سروش در موضع نقد مدل سنتی از وحی – از جمله در گفت و گوی با جعفر سبحانی و عبدالعلی بازرگان- به بحث علیت ملاصدرا و رابطه خدا و جهان مطابق این نظریه استناد می کند. “وحدت شخصی وجود” اساس نظریه ملاصدرا بوده و موجود و وجود منحصر در حقیقت واحد شخصی- واجب- است. معلول ها شئون و تجلیات و اطوار و جهات و حیثیات وجودی علت واحد هستند. بر این مبنا جز خدا هیچ موجودی وجود ندارد، معلول شأنی از شئون و جهتی از جهات علت است. با حضور اطلاقی خداوند غیری باقی نمی ماند و آنچه به ظاهر غیر می نماید چیزی جز ظهور آن مطلق منبسط نیست.
مطابق این نظریه، هر چه هست، خود خداست. خدای ناانسانوار نامتشخص همان گونه که سخن نمی گوید، چیزی را تصویب و تأیید هم نمی کند. از این رو موجه نیست که ادعا شود محمد سخن می گوید و سخنان او مورد تصویب و تأیید خدای بی صورت محض است. سروش در نقد مدل سنتی به نظریه صدرا توسل می جوید، اما هرگاه به مدل خود می رسد، به لوازم منطقی و عملی این موضع پایبند نمی ماند. همان گونه که “قل” های قرآن سخنان خود محمد با محمد هستند، تأیید ها و تصویب ها هم تأیید ها و تصویب های خود محمد هستند.
بدین ترتیب وقتی سروش می نویسد:”خداوند با اجابت این دعا، علم او[محمد] را زیادت بخشید و او را در صراط تکامل افکند و پیامبرتر کرد”(رویای ۱)، از او می پرسیم، خدای بی صورت محض مگر گوش دارد؟ چگونه می شنود؟
از این رو اگر خدای سروش خدای بی صورت محض ناانسانوار باشد، مقاله های رویاهای رسولانه باید کاملاً بر این مبنا بازنویسی شده و با این اصل سازگار شوند. از یاد نبریم که سروش گفت به محمد از سوی خداوند هیچ مأموریتی داده نشده است. با خدای بی صورت محض ناانسانوار، رسالت و مأموریت از سوی خداوند منحل شده و نبوت هم به گزارش خواب ها فروکاسته می شود. می ماند تعبیر خواب ها که در فرضیه سروش به روشنی معلوم نیست وظیفه محمد بوده یا انسان شناسان و روانکاوان آینده؟
نکته محوری دیگری هم وجود دارد. “خدای بی صورت محض” یا “خدای نامتشخص ناانسانوار” خالق هم نیست. وقتی همه وجود خود خداست، همه حرکت ها و رویش ها و زادن ها هم حرکات و رویش ها و زادن های خود خداست. هر مادری که فرزندی می زاید، خداست که در حال زایش و تولد است. محمد استثنایی در زایش های خدای بی صورت محض نبود. امواج اقیانوس را فراموش نکنیم. همه زنده کردن ها و مردن ها کار خود خداست. به همین دلیل سروش می گفت که در هولوکاست خود خدا یهودیان را می سوزاند. البته سروش در جایی به دشواری سخن گفتن از خلقت توسط خدای بی صورت محض اشاره کرده است.
اشکال دوم- فرضیه ای در باب وحی یا فرضیه ای تنها درباره قرآن؟
سروش به صراحت روشن نمی سازد که فرضیه رقیبی درباره وحی عرضه کرده یا فرضیه او فقط و فقط ناظر به قرآن است؟ تا حدی که من می فهمم، سروش سرشت و ماهیت- به زبان ذات گرایان- وحی را خواب قلمداد کرده و میان وحی و خواب اینهمانی برقرار کرده است. آیا هر خوابی وحی است یا فقط برخی خواب ها وحی هستند؟ اگر فقط برخی خواب ها وحی اند چه فرقی میان خواب هایی که وحی هستند و آنها که وحی نیستند وجود دارد؟ و پرسش مهمتر : با کدام پیش فرض ها و ادله می توان وحی را همان خواب دانست؟ اگر خدای بی صورت محض اساس باشد، از فاقد کلام بودن خداوند نمی توان خواب بودن سخنان محمد را استنتاج کرد.
اگر سروش بگوید فرضیه من درباره وحی است، جامعه مومنان یهودیان، مسیحیان، بهائیان و مورمون ها آن را نمی پذیرند و بسیار خشمگین خواهند شد که متون مقدس شان را به خواب های پیامبرشان تقلیل دهیم. اما اگر سروش بگوید نظریه من فقط و فقط درباره وحی محمدی و قرآن است، ممکن است آنها خشنود شوند که او کل قرآن را به خواب های محمد فروکاسته و رقیبی را از میدان به در کرده است.
سروش از یک سو منکر نقش تبلیغ گری روشنفکری دینی است و از سوی دیگر از وظیفه پیامبرانه روشنفکری دینی و حتی مسلمان کردن یک غیر مسلمان توسط خودش سخن گفته است. بر من روشن نیست که سروش چگونه یک غیر مسلمان را مسلمان کرده است. اما می توان پرسید: آیا اگر سروش به آن غیر مسلمان در مقام هدایت می گفت به خواب های فردی در ۱۴۰۰ سال پیش ایمان بیاور، او مسلمان می شد؟
اشکال سوم- نتایج غیر قابل قبول معرفتی
نا دقیق بیان کردن مفاهیم و مدعیات جزیی از “رویاهای رسولانه” است. مفهوم خواب اساس فرضیه سروش است. وقتی منتقدان به نقد فرضیه خواب می پردازند، سروش با به میدان آوردن مفاهیمی چون رویا، کشف، شهود، خیال، و…راه نقد را می بندد. فرضیه خواب را وقتی می توان نقد کرد که خواب باقی بماند، اما وقتی به شهود، رویا، کشف عرفانی، علم خیال فیلسوفان، و…بسط پیدا کرد، آن چنان مبهم می شود که راه نقد بسته شده و فرضیه را از نقد مصون می سازد.
از سوی دیگر می دانیم که معرفت شناسان پنج منبع ادراک حسی، حافظه، درون نگری، عقل و گواهی را به عنوان منابع معرفت معرفی کرده اند. گویی سروش خواب را یکی از منابع معرفت به شمار آورده و برای آن حجیت قائل است. برای این که می گوید به همان دلیلی که برای وحی حجیت قائل هستید، برای خواب هم حجیت قائل باشید. اولاً باید مستقلاً بحث کرد و نشان داد که وحی به عنوان یک منبع مستقل دارای حجیت معرفت شناختی است یا نه؟ ثانیاً حتی اگر وحی دارای حجیت معرفت شناختی باشد، نمی توان ادعا کرد چون وحی دارای حجیت معرفت شناختی است، پس خواب هم دارای حجیت معرفت شناختی است. سروش اینها را دقیقا از یکدیگر متمایز نکرده و تکلیف آنها را در نظریه خود روشن نمی سازد. مگر آن که بگوید خواب را مصداقی از درون نگری به شمار می آورد. آیا این مدعا را می توان جدی گرفت؟
به نظر می رسد که اگر وحی را از جنس خواب بدانیم، به سختی میتوان از حجیت وحی دفاع کرد. این مشکلی است که نوگرایان مسلمان بر آن انگشت نهادهاند. وقتی محسن آرمین این نقد را مطرح کرد، سروش در پاسخ او نوشت:
“گفتهاند خواب حجّت نیست، و لازمه رؤیاپنداری وحی “نفی حجیّت تعالیم و آموزههای پیامبر و بالاتر از آن، امتناع رسالت است”. بسیار خوب؛ امّا مگر ادّعای وحی حجّت است؟ مؤمنان به هر دلیل که وحی نبوی را حجّت میدانند، خواب نبی را هم که عین وحی اوست، باید معتبر بشمارند. گرچه رؤیا خواندن وحی، راه را برای تصوّر صحیح آن (و شاید هم تصدیق آن) هموارتر خواهد کرد”( محمّد(ص)؛ راوی رؤیاهای رسولانه ۴).
مومنان به این دلیل وحی نبوی را حجت میدانند که آن را سخنانی می دانند که خدا به نبی گفته است. واضح است که اگر وحی سخن خدا نباشد، مومنان نمی توانند به همان دلیلی که وحی نبی را حجت می دانند، خواب نبی را هم حجت بدانند. اگر نبی خداست، هیتلر هم خداست، چه فرقی میان خواب اولی با دومی است؟
تا حدی که من می فهمم، حجیت سه گزاره زیر در یک حد نیست :
اول- مدعیات و سخنان مرا با توجه به دلایل عقلی که برای توجیه آنها ارائه می کنم بپذیرید.
دوم- تمامی مدعیات من سخنان خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض هستند و من فقط و فقط سخنان او را عیناً به شما منتقل کرده ام. این سخنان را بپذیرید چون کلام خداوند هستند.
سوم- تمامی سخنان و مدعیات من خواب هایی است که دیده ام و برای شما تعریف می کنم. خواب های من را بپذیرید.
یعنی حتی جامعه مومنان که به راستگویی پیامبر ایمان دارند و این پیش فرض آنان را به جلو می راند که مدعیات دیگرش را بپذیرند، میان سخنان محمد و سخنان خداوند تفاوت های عظیمی می نهند ، چه رسد به تمایز خواب های محمد از سخنان خداوند.
اشکال چهارم- رفت و آمد میان خواب های تعبیر شده و خواب های تعبیر ناشده
محمد خواب هایش را تعبیر ناشده در اختیار عموم قرار می داد یا تعبیر شده؟ کلیه مشاهدات و خواب ها گرانبار از نظریه اند و رنگ معرفت، معیشت، فرهنگ زمانه و جغرافیا را به خود می گیرند. پرسش مهم این است: مشاهدات و خواب های نظریه بار محمد، تعبیر شده یا تعبیر ناشده به دیگران عرضه شده اند؟ مشاهدات و خواب ها پس از تعبیر اولیه توسط مشاهده کننده و خواب دیده در اختیار دیگران قرار می گیرند تا آنها از نو آن را تعبیر کنند.
در فرضیه سروش تکلیف این مراحل به دقت روشن نمی شود. نظریه بار بودن خواب های محمد مقبول اوست. می گوید محمد نقشی کاملاً فعال در خواب دارد و خیال و خردش :
“بر کشفهای بیصورت او، صورت زبان و زمان و مکان می بندند، و بر هسته ی بصیرتهای او پوستههای اعراض می تنند، و جامه ی تاریخ و طبیعت می پوشانند”(رویاهای ۵).
اما موضع او درباره تعبیر خواب ها توسط محمد برای ارائه به دیگران پارادوکسیکال است. یعنی اساس فرضیه او این که آنها خواب های تعبیر ناشده اند که مردم شناسان و روانکاوان باید تعبیرشان کنند. اما این مدعا به مسائل لاینحلی می انجامد- به آن مسائل لاینحل باید مستقلاً بپردازیم- که سروش برای گریز از آنها در مواردی این ادعا را مطرح می سازد که محمد خواب هایش را پس از بازسازی و دستکاری در اختیار دیگران قرار می داده است. به چند گونه سخن گفتن او بنگرید:
الف- سروش از یک سو می نویسد که قرآن: “عین مَشاهد و مناظر رؤیایی رسول اسلام اند و چنان اند که او دیده و آزموده و چشیده و شنیده و با زبانی تهی از کنایههای کژتاب با ما در میان نهاده و ما را شریک اذواق و معاشر بزم مثالین خود کرده است”(رویاهای ۵).
ب- اما از سوی دیگر در تفسیر(تعبیر!!؟؟) این آیه “لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ : زبان خود را نگه دار و در خواندن قرآن شتاب مکن”( قیامت/ ۱۶)، می نویسد که آیه دلالت بر این دارد که محمد با دیدن خواب هایش: “شتابزده و از فرط هیجان میخواسته است بلافاصله آنها را با مردم در میان بگذارد. ناظری درونی/ بیرونی (خدا یا جبرئیل به زبان تئولوژیک) او را نهی می کند و می گوید بگذار تا رؤیا به انجام رسد و ما نحوه گزارش آن را به تو بیاموزیم و آن گاه آنها را بر مردم برخوان (إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ* قیامت/ ۱۷ ـ ۱۹). یعنی بگذار پاکنویس شود. آنها را نیاراسته و ویرایش نشده قرائت مکن. سپس ما معنای آنها را به تو می گوییم”.
پس محمد خواب هایش را لخت و عریان در اختیار دیگران نمی نهاد، آنها را ابتدأ “می آراست” و “ویرایش” می کرد و سپس به دیگران عرضه می داشت. حتی خودش به خودش “معنای آنها” را می گفت که چیست و آن گاه عمومی شان می کرد. با توجه به این که خواب را تفسیر نمی کنند، پس نتیجه می گیریم که محمد خواب هایش را تعبیر کرده و به دیگران عرضه می داشت.
پ- سروش کل احکام فقهی قرآن را هم تعبیر خواب های محمد قلمداد می کند. پس در این مورد اذعان می کند که محمد خود خواب هایش را تعبیر کرده است. می نویسد:
“این که پیامبر خود وضو میگرفت و نماز میگزارد و به احکام شرع عمل میکرد و از دیگران هم عمل بدانها را میخواست، بهترین علامت است بر این که آن احکام تعبیر دیگر لازم ندارند، بلکه خود تعبیراتی از حقایقی برترند“.
بر همین اساس می توان نوشت: این که محمد مشرکان و کفار را به خدای متشخص انسانوار و بهشت و جهنم مادی جسمانی دعوت می کرد و حورالعین و غلمان به آنها وعده می داد، بهترین علامت است بر این که آن ها تعبیر دیگر لازم ندارند، بلکه خود تعبیراتی از حقایقی برترند. سروش نباید از یک متدولوژی به صورت یک بام و دو هوایی استفاده کند.
اشکال پنجم- تمام قران محتوای بصری ندارد
از نظر سروش زبان کل قرآن زبان خواب است. او میگوید:
“شک نیست که همۀ قرآن زبان واحد دارد: یا زبان بیداری است یا زبان خواب؛ نه غیر این دو است و نه آمیزهای از این دو. اما به حکم آن که فضای وحی، فضایی رؤیایی است، تردید نباید کرد که زبان قرآن هم یکسره زبان رؤیا است“.
مدعای بصری بودن کل قرآن حیرت آور است. در قرآن گزارههای کلیه وجود دارد. گزارههای اخلاقی وجود دارد، گزارهها خلاف واقع وجود دارد، گزارههای شرطیه وجود دارد، گزارههای سالبه وجود دارد. چگونه میتوان این گونه گزارهها مثلا گزارههای کلیه یا خلاف واقع را با تصویر بیان کرد؟ آیا مفاهیم اخلاقی، و غیرمادی را میتوان با تصویر بیان کرد؟ چگونه مفهوم خدا را میتوان بیان کرد؟ مثلا فرض کنید که در قرآن آمده باشد که خدا به هرکس که بخواهد پاداش خواهد داد. این گزاره چگونه با تصویر قابل بیان است؟ شاید خدا مثل پیرمرد نقاشی آفرینش میکل آنجلو ظاهر می شود و در مقابل او دو گروه آدم ایستادهاند و خدا به گروه اول شکلات میدهد و به گروه دیگر خیر. خیلی خب، چرا چنین تصویری بیانگر این است که خدا به هر که میخواهد پاداش میدهد، شاید این تصویر تنها این را می گوید که خدا به پنج نفر گروه اول ( و نه همه) شکلات میدهد. وانگهی، شاید خداوند مایل نباشد به این پنج نفر شکلات دهد و کسی او را مجبور کرده است. چگونه این تصویر میگوید به هرکه دلش میخواهد شکلات میدهد و حالا اگر قرار باشد پاداش شکلات نباشد و غیرمادی باشد چگونه باید با تصویرنشان داد که پاداش غیرمادی میدهد؟ خب،، آیه لااله الله چه طور؟ شاید پیرمرد میکل آنجلو در وسط تصویر نمایش داده میشود اما وجود نداشتن خدایان دیگر چگونه با تصویر بیان میشود، مگر وجود نداشتن تصویر دارد؟ یا برای مثال دیگر لیس کمثله شی چگونه با تصویر قابل بیان است؟ این که خدا اول و آخر و ظاهر و باطن است(حدید، ۳) چه طور؟ تصویر اول و آخر و ظاهر و باطن بودن چگونه است؟ چارهای نداریم مگر این که فکر کنیم بخشی از قرآن به صورت بصری منتقل نشده است، و آن وقت چه اشکالی دارد که بگوییم همه قرآن به صورت غیربصری منتقل شده است؟
البته سروش کلیه احکام فقهی قرآن را هم اموری به شمار می آورد که پیامبر آنها را در خواب دیده است. با این تفاوت که احکام یادشده قرآن، برخلاف دیگر آیات، تعبیر شده اند. او می نویسد:
“حقیقت این است که احکام فقهی قرآن، محصول تجربه رؤیایی پیامبر و تعبیر آنند. پیامبر اسلام، طهارت معنوی را که مقدّمه گزاردن نماز است، به صورت شستن دست و صورت، در رؤیای وحیانی دیدهاند و بدان فرمان دادهاند”.
اشکال طرح شده را به زبان دیگری هم می توان توضیح داد. اگر آن چه در خواب دیده می شود، قرار باشد به صورت قضیه ای بیان شود، آن قضیه فاقد “هر” و “هیچ” خواهد بود. مانند شیری به من حمله کرد و من گریختم. چهار زن و سه کودک را در خواب دیدم. اما گزاره های کلی- موجبه کلیه و سالبه کلیه- در خواب دیده نمی شوند. قرآن پر از موجبه کلیه و سالبه کلیه است. مانند: هر انسانی فلان است، هر مومنی فلان است، هیچ کافری فلان نیست. به موارد زیر در قرآن بنگرید:
“هر کس که بر روی آن[زمین] است فناپذیر است و ذات پروردگارت که شکوهمند و گرامی است، باقی است”(رحمان، ۲۷- ۲۶).
“همه چیز فناپذیر است، مگر ذات او”(قصص، ۸۸).
“و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخی اند و جاودانه در آنند”(بقره، ۳۹).
“خداوند به مردان منافق و زنان منافق و کافران از آتش جهنم بیم داده است که جاودانه در آنند و همان ایشان را بس”(توبه، ۶۸).
“هر کس مومنی را عمداً بکشد، جزای او جهنم است که جاودانه در آن بماند و خداوند بر او خشم گیرد و لعنتش کند و برای او عذابی عظیم آماده سازد”(نشأ ، ۹۳).
“هر کس از شما که از دینش برگردد و در حال کفر بمیرد، اعمالش در دنیا و آخرت باطل گردیده، و اینان دوزخی اند و جاودانه در آنند”(بقره، ۲۱۷).
“کسانی که بدی کنند و گناهشان بر آنان چیره شود، دوزخی اند و در آن جاودانه می مانند”(بقره، ۸۱).
“و کسانی که به این کار[رباخواری] باز گردند دوزخی اند و جاودانه در آنند”(بقره، ۲۷۵).
“پس به خاطر آن که دیدار این روزتان را فراموش کردید[عذاب را] بچشید، ما نیز فراموشتان کرده ایم و عذاب جاویدان را به خاطر کار و کردار پیشینتان بچشید”(سجده، ۱۴).
“و همانند کسانی که خداوند را فراموش کردند، مباشید که خداوند هم خودشان را از یادشان برد”(حشر، ۱۹).
“خداوند را فراموش کرده اند و خداوند هم فراموششان کرده است، بیگمان منافقان فاسقانند”(توبه، ۶۷).
سروش می گوید که معاد بصری ترین بخش قرآن است که یک سوم آیات قرآن را تشکیل می دهند. تمام آن تصاویر در خواب دیده شده اند و باید همه آنها را تعبیر کرد. پرسش: موجبه های کلیه ذکر شده چگونه در خواب دیده شده اند؟ سروش به این نمونه هم استناد کرده است :
“هر کس[در آخرت] بداند که چه آماده کرده است”(تکویر، ۱۴).
این یکی را محمد چگونه در خواب دیده است:
“اگر همه جن و انس گرد هم آیند تا مانند این قرآن را بیاورند، نتوانند چنین کنند، گو این که همگی دست به دست یکدیگر دهند”(اسرأ، ۸۸).
بر همین منوال، گزارههای شرطیه بسیاری در قرآن وجود دارد، اما یک گزاره شرطی را چگونه میتوان در خواب یا بیداری دید؟ ممکن است مقدم یا تالی یک گزاره شرطی را دید اما خود گزاره شرطی چه طور؟ شاید اول تصویر مقدم را می بینیم و بعد تصویر تالی را. اما این که معادل ترکیب عطفی مقدم و تالی است، نه ترکیب شرطی آن. گزاره های شرطی خلاف واقع چه طور؟ مثلا در قرآن می خوانیم:
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَاَ (انبیأ، ۲۲).
لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِۚ (حشر، ۲۱).
شرطی خلاف واقع گزاره ای شرطی است که درباره جهان واقع نیست، بلکه درباره یک جهان ممکن است، مثلا جهانی که قرآن بر کوه نازل شده است. تصویر متناظر با این شرطی خلاف واقع چیست؟ شاید پیامبر دیده که قرآن بر کوه نازل شده است و کوه خاشع شده است (از این بگذریم که معلوم نیست تصویر خاشع شدن کوه چگونه است). خب چرا چنین تصویری نمی گوید که در جهان فعلی قرآن بر کوه نازل شده است و کوه خاشع شده است؟ شاید تصویر این است که ابتدا کوه را به صورت عادی می بینیم، بعد می بینیم قرآن بر آن نازل شده و کوه خاشع شده و بعد دوباره کوه را به صورت عادی می بینیم. اما چرا بیان این تصاویر این نیست که به صورت زمانی اول کوه عادی بوده است، در زمان بعد از آن قرآن بر آن نازل شده است و کوه خاشع شده است و بعد از آن دوباره کوه عادی شده است؟ چگونه با تصویر می توان گزاره ای را بیان کرد که درباره کوه در بازه های زمانی مختلف در جهان واقع نیست، بلکه درباره کوه در جهان های ممکن متفاوت است؟
نه تنها گزاره های شرطیه و سالبه و کلیه که حتی گزاره های امریه هم با تصویر قابل بیان نیستند. مثلا به این آیه نگاه کنید:
وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ(بقره، ۲۳).
از سوی دیگر، دیدن چیزی در خواب که در بیداری قابل دیدن نیست، ممکن نیست. تغییر در مشاهدات بیداری، در خواب ممکن است. در بیداری شاخ را بر سر بز می بینیم، اما در خواب می توانیم “اسب شاخدار” ببینیم. در بیداری “برف سفید” می بینیم، اما در خواب می توانیم “برف سیاه” هم ببینیم . یعنی اجزای صورت های خیالی هر خوابی، در بیداری صورت های حسانی شان دیده شده اند.
اما قرآن دارای تعداد زیادی آیاتی است که فاقد صورت حسی هستند. مانند:
“هر چیزی نابود شدنی است جز خدا”. صورت حسی این گزاره چیست؟
الله، وجه الله، فانی، تقوا، توبه، ایمان، کفر، امید، شک،حسن، شر، پاداش، جزا، و…فاقد صورت حسی اند و در نه در بیداری و نه در خواب قابل دیده شدن نیستند.
اشکال ششم- نتایج روانشناسانه غریب
سروش دو طایفه انسان شناسان و روانکاوان را به عنوان خوابگزاران معرفی می کند. در لابلای مدعیات او برخی انسان شناسان حضوری جدی دارند. او محمد را دارای ذهن پیشا منطقی قلمداد می کند. می نویسد:
“ابداع و تخیّل دیداری و شنیداری و رؤیاهای بازیگرانهی محمّد(ص) و اندیشهی پیشامنطقی و وحی رازآلود و مِهآلود وی، متنی هنری و خوابنامهای پریشان و پر پارادوکس پدید آورده که از صدر تا ذیلش به هرجا چشم بیفکنی رازهایی نشسته است ناگشوده و ناگشودنی، و همین است آن که آن را ممتاز و بدیع و چالشپرور و حیرتافکن میکند”(رویاهای ۳).
این نظریه لوی برول است که می گفت “افراد بدوی” به شیوه ای “پیشا منطقی” و راز ورزانه فکر می کنند. لوی نوشت:
“[تفکر بدوی] برخلاف تفکر ما، و فراتر از هر چیز، خود را محدود به اجتناب از تناقضات نمی کند. ضرورتهای منطقی[موجود در تفکر ما] در تفکر بدوی همیشه وجود ندارند و همیشه بر آن حاکم نیستند. آنچه به چشم ما محال یا عبث و پوچ می آید، در تفکر بدوی بعضاً بدون هیچ مشکلی پذیرفته می شود”( لوی برول، ۱۹۳۱، ص ۲۰۱).
اتفاقاً برول بر خصلت شاعرانه و رویاپردازانه به اصطلاح تفکر بدوی تأکید فراوان می کرد. مسأله سروش این است که قرآن پر از تناقض نما(پارادوکس ها) و تناقض هاست. قرآن سرشار از خطا هاست(تعارض با علم تجربی و عقل فلسفی). راه حل سروش چیست؟ ذهن پیشا منطقی محمد آنها را در خواب دیده است.
بدین ترتیب، مدعیات سروش به شرح زیرند:
الف- خداوند وجود بی صورت محض است که سخن نمی گوید، نمی شنود، تأیید و تصویب هم نمی کند.
ب- قرآن سخنان محمد است.
پ- محمد انسانی متعلق به اعصار ذهن پیشامنطقی است.
ت- قرآن سرشار از تناقض نما، تناقض، خطاهای ناشی از ناسازگاری با عقل تجربی و فلسفی است.
ث- محمد همه آنها را خواب دیده است.
اما انسان شناس سروش فقط و فقط اینجا به کار نمی آید، روانکاو او نیز باید به ما بگوید که محمد دارای چه شخصیتی است که دائماً حورالعین و غلمان به خواب می بیند. روانکاوان چه ویژگی هایی برای چنین شخصیتی قائل هستند؟
اشکال هفتم- فرضیه ای تازه یا تکرار فرضیه های مشرکان مکه؟
تازه یا قدیمی بودن فرضیه هیچ ربطی به صدق و کذب و موجه و ناموجه بودن آن ندارد. آن چه مهم است، این است که بتوان صدق مدعا را با دلایل قوی موجه ساخت. سروش در چند جا- از جمله پرگار- با ذکر حکایت نزاع چهار تن بر سر نام انگور،می گوید که مانند صاحب سر این داستان با فرضیه تازه خود کل مسائل گذشتگان را حل کرده است :
صاحب سری عزیزی صد زبان / گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم/ آرزوی جمله تان را می دهم(مثنوی، دفتر دوم، ابیات: ۳۶۹۷- ۳۶۹۶).
در عین حال، برخی حوزویان بر این نکته انگشت نهاده اند که فرضیه سروش نظریه جدیدی نیست و مشرکان مکه دقیقاً همین مدعا را درباره وحی پیامبر مطرح می ساختند. در قرآن آمده است :
“بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَهٍ کَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ : یا این که گویند[قرآن] خواب های پریشان است. یا [گویند] آن را برساخته است. یا [گویند] او شاعری است. پس باید مانند آنچه به پیشینیان داده شد معجزه ای برای ما بیاورد”(انبیأ، ۵).
سروش در مصاحبه با نشریه هلندی گفت که قرآن سخنان خداوند نیست، سخنان خود محمد است و چون در حد دانش و عرف زمانه بوده ، خطا در آن راه یافته است. در آنجا گفت که بهترین راه تبیین وحی تشبیه آن به شعر و شاعری است. در فرضیه بعدی می گوید که خواب است. ممکن است گفته شود که تفاوت این فرضیه با فرضیه مشرکان در این است که آنها خواب های محمد را خواب های پریشان قلمداد می کردند. پاسخ این است که سروش اگرچه خواب های پیامبر را خواب های اصیل و متعالی به شمار می آورد، اما در عین حال گوشزد می کند که اساساً ماهیت و سرشت خواب پریشانی است و بدین ترتیب مسأله پریشانی قرآن را حل و فصل می کند. سروش می نویسد:
“نظم قرآنی پریشان است. اینک سؤال بدین برمیگردد که چرا نظم قرآنی پریشان است، و چرا ابتدای سوره با میان و انتهای آن پیوند ندارد، و چرا سخنان خدا در هم می رود و قصه و اخلاق و فقه و غیب و شهادت به هم میآمیزند و درک مراد را بر مفسّر دشوار میسازند؟…این پراکندگی نه معلول تصرّف دشمنان، نه غفلت جمعآورندگان، نه بیخبری صاحب وحی و خدای آدابدان، بلکه از آن است که ساختار روایی سورهها تابع ساختار مهآلود و خوابآلود رؤیاهاست که غالباً نظم منطقی ندارند و از سویی به سویی و از گوشهای به گوشهای میروند و فاقد انسجام و انتظام هستند”(رویاهای ۲).
بدین ترتیب، محمد در پاسخ مشرکان که وحی را خواب های پریشان او قلمداد می کردند، به جای انکار، می بایست به آنها می گفت : اساساً پریشانی ماهیت خواب را تشکیل می دهد و نه تنها خواب های من پریشان است، بلکه خواب های همه انسان ها و شما هم پریشانند. بنابر وحدت شخصی وجود همه ما خود خدا هستیم، خواب های پریشان می بینیم و خواب های پریشانمان سخنان خداوند است.
اشکال هشتم- پدیدارشناسی وحی ای که نافی انکارهای محمد است
سروش از ابتدأ مدعی بود که به دنبال پدیدارشناسی ساختار وحی است. اما او هیچ گاه توضیح نمی دهد که منظورش از پدیدارشناسی ساختار وحی چیست؟ یک احتمال این است که او در این فرضیه کاری به صدق و کذب مدعیات محمد نداشته و کلیه پیش فرض های متافیزیکی را کنار می گذارد. برای این که سروش می نویسد:
“پدیدارشناسی وحی و رؤیا و عبور از تفسیر کلاسیک متن مقدّس به ساختارشناسی رؤیایی ـ روایی آن، نه پژوهشی است متکلّمانه، و نه کوششی است هستیشناسانه. یعنی این قلم، نه در پی اثبات نبوّت پیامبر اسلام است، و نه در پی آشکار کردن وثاقت و صداقت و سلامت رؤیاهای او…بل سخن در پدیدار وحی و زبان رؤیایی و فضای رمزآلود و مهآلود آن است که میراث ماندگار پیامبر است و گشودن قفلش را به کوشش ما وانهادهاند”(رویا ۲ ). “سخن ما نه در تصدیق و تکذیب رسول، بل درپدیدارشناسی و چگونگی نزول و وصول وحی، و نقش نفس نبی در تکوین و تصویر آن است”(رویا ۴ ).
منظور سروش هرچه که باشد، توصیف پدیدارشناس نباید با تجریه سالک منافات داشته باشد. اما توصیف سروش از تجربه محمد با آن چه او گزارش می کند منافات دارد. از نزول وحی آغاز کنیم.
روایات درباره آغاز وحی دو دسته اند. تعدادی از دیدن و تعدادی از شنیدن سخن می گویند. سروش روایات شنیدن را حذف می کند. اما روایات دیدن. گروهی از روایات بر این تأکید دارند که دیدن در بیداری رخ داده است. سروش همه آنها را به عالم خواب باز می گرداند. در بحث فلسفی و علمی ممکن سروش ادعا کند که مشاهده آن رویدادها در عالم بیداری و شنیدن آن صداها در بیداری ناممکن و محال است(پژوهش های عصب شناسی و نورساینس مبطل این مدعایند)، اما در بحث “پدیدارشناختی ساختار وحی” متفکر باید با بیرون قرار دادن این موضع فلسفی و علمی مدعیات را توصیف و بازسازی کند و اگر امکان پذیر باشد پیش فرض ها را به صفر کاهش دهد.
پرسش مهمتر این است: آیا محمد آگاه بود که در حال تعریف خواب هایش است یا نمی دانست که خواب هایش را برای دیگران تعریف می کند؟ فرض کنیم ناقدی بگوید فرضیه خواب های رسولانه را سروش خواب دیده است. سروش این مدعا را انکار کرده و خواهد گفت که اینها نتیجه چند دهه مطالعه و تأملات عقلانی من است. محمد هم میان خواب و بیداری تفاوت می گذارد و خواب بودن وحی اش را انکار می کرد(رجوع شود به اشکال هفتم) . مشرکان می گفتند محمد خودش قرآن را ساخته است(طور، ۳۳) و او به شدت این مدعا را رد می کرد. سروش می گوید قرآن تولید محمد است و او در تولید آن مدخلیت تام و تمام داشته است.
سروش برای توجیه فرضیه اش دائماً به مثنوی مولوی هم استناد می کند. مولوی به صراحت می گفت:
نه نجومست و نه رملست و نه خواب/ وحی حق والله اعلم بالصواب ( مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۱).
ویلفرد اسمیت ملاکی برای اعتبار تفسیرهای پدیدارشناسانه پیشنهاد می کرد. به گفته او، تفسیری که پدیدارشناس ارائه می کند باید “به لحاظ وجودی مورد تأیید و پذیرش” کسانی باشد که آن تفسیر راجع به ایشان است( ویلفزد اسمیت، ۱۹۷۱، ص ۱۷).
مشرکان می گفتند قرآن خواب های محمد است و قرآن برساخته خود اوست. محمد این دو ادعای بزرگ را انکار می کرد. آیا پدیدارشناسی قرآن می تواند این انکارها را نادیده بگیرد؟
سروش اتفاقاً آنجایی که در حال پدیدارشناسی قرآن است، به صراحت می گوید: “خداوند در قرآن سه چهره دارد: یا شارع و قانون گذار است، یا صاحب و فرستنده شریعت است، یا سلطان و ملک و قدوس است. فقط یک آیه در سوره نور داریم که خداوند نور است”(دقیقه ۷۷ ). همان خدای قرآنی، انکار می کرد که محمد تولید کننده قرآن باشد یا قرآن محصول خواب هایش باشد.
اشکال نهم- “استنتاج از راه بهترین تبیین” سروش نامعتبر است
مسائل و معضلاتی در قرآن وجود دارد. سروش مدعی است که روایت سنتی از وحی که قرآن را سخنان خداوند به شمار می آورد قادر به حل هیچ یک از آن مسائل و مشکلات نیست، اما فرضیه خواب رسولانه او همه آن مسائل و معضلات را “حل و منحل” می سازد. سروش می نویسد:
“قدرت تبیینی این نظریه و «پوشش دادن»اش به داده های قرآنی چندان است که آن را از فرضیات رقیب، محتملتر و موفقتر می نماید. همین فراگیری داده هاست که عین دلیل بر صحّت یا تأیید فرضیه است و ناقدانی که طلب دلیل می کنند، در این داده ها بنگرند و توفیق فرضیه های دیگر را برای پوشش دادن به آنها ارزیابی کنند”.
“ما مدلی داریم که باید سازگاری درونی و فراگیریاش را نشان دهیم، و همین کافیست. ابطالپذیری از آنِ نظریاتِ خرُد است نه برنامههای پژوهشی کلان”(رویاهای ۴).
سروش در پرگار هم بر معیارهایی چون “سادگی” و “کمترین پیش فرض ها” تأکید کرد. وقتی بگوئیم همه تناقض ها و تعارض ها و ناممکنات را پیامبر خواب دیده است، دیگر مسأله ای و معضلی باقی نخواهد ماند. خواب فرضیه ای ساده تر از بدیل سنتی است که قرآن را سخنان خداوند به شمار می آورد. فرضیه خواب فقط به چند پیش فرض حداقلی نیاز داریم. الف- محمد راستگوست. ب- محمد در نقل خواب هایش خطا نمی کند. پ- محمد از خدا پر شده است و به همین دلیل خواب هایش وحی به شمار می رود.
اگر سروش از راه بهترین تبیین فرضیه خود را مدلل می سازد و از تأیید و درستی اش سخن می گوید، باید بداند که نظریه سنتی تنها رقیب فرضیه او نیست ، فرضیه های رقیب دیگری هم وجود دارند که بسیار ساده تر بوده، پیش فرض های کمتری داشته و به راحتی همه مسائل را حل می کنند. به برخی از آنها بنگریم:
فرضیه مستشرقین: قرآن از روی متون یهودی و مسیحی کپی برداری شده است( “قرآن پیش از محمد” و “قرآن پس از محمد”). این فرضیه فاقد پیش فرض های سروش بوده و نه تنها همه مسائل و معضلات را حل می کند، بلکه از پشتوانه های علمی و تحقیقاتی بسیاری برخوردار است.
فرضیه خداناباوران: فرض کنیم سروش با فردی چون محمد رضا نیکفر در حال گفت و گوست. مطابق فرضیه خداناباوران، خدا بزرگترین اختراع انسان هاست. این فرضیه هم فاقد پیش فرض های سروش بوده و ساده تر است.
فرضیه یزید: مطابق مدعای شیعیان، یزید گفته بود: “لعبت الهاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل”( اللهوف ، ص۱۸۱) نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است و همه چیز از دم دروغ است. آیا این تبیین ساده تر و کم پیش فرض تری نیست؟
فرضیه جولیان جینز: جینز در کتاب خاستگاه آگاهی، در فروپاشی ذهن دو جایگاهی ،نشان می دهد که نیمکره راست مغز و خصوصاً لوب گیجگاهی جایگاه خدایان و دین است. در اعصار گذشته این بخش فعال بود، لذا افراد و پیامبران صداها و تصاویر خدایان را در بیداری می دیدند و صدای آنان را می شنیدند. او از این منظر به تبیین کتاب مقدس می پردازد. وقتی ذهن دو جایگاهی فرو پاشید و بخش راست مغز تقریباً تعطیل شد، دیگر صدای خدا و موجودات رازآلود شنیده نشد. نیمکره راست به توانایی جدید روایت گری narratization) ( دست یافت و داستان های گذشته خدایان به زبان حماسه و رویایی روایت کرد. با تحریک نیمکره راست و لوب گیجگاهی در آزمایشگاه و مصرف برخی داروها اینک همان تجربه های دینی را تکرار می کنند(جولیان جینز، خاستگاه آگاهی، در فروپاشی ذهن دو جایگاهی، ترجمه خسرو پارسا و همکاران، نشر آگه، جلدهای اول و دوم و سوم. دیوید ام. وولف، روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقان، صص ۱۷۱- ۱۶۸).
تاریخ مبطل مدعای سروش: نظریه سروش قادر به تبیین تاریخ دین نیست. اگر خدای محمد، خدای بی صورت محض بود و قرآن حاصل خواب های او بود، چرا وقتی اسود عسنی در اوج پیامبری محمد ادعای پیامبری کرد محمد نگفت که او هم مانند من خود خداست و دارد خواب هایش را تعریف می کند، بگذارید خواب هایش را گزارش کند، سپس خواب های او و مرا تعبیر کنید. بلکه گفت به زندگی اسود عسنی پایان دهند:”چه از طریق جنگ و چه از طریق ترور“.
مگر خواب های اسود عسنی چه تفاوت یا تفاوت هایی با خواب های محمد داشتند؟ چرا فرصت را از او گرفتند و اجازه ندادند تا خواب هایش را همچون خواب های موسی و عیسی و محمد و عبدالبهأ و جوزف اسمیت تعریف کند؟ شاید او هم می توانست حداقل مانند جوزف اسمیت و بهاء الله پیروانی برای خود بیابد و خواب هایش را تثبیت سازد؟
فرض کنیم فردی در مدینه به مسلمان ها می گفت وحی محمدی خواب های اوست. محمد و مسلمانها با او چه می کردند؟ احتمالاً همان کاری را که با اسود عسنی و مشرکان مکه کردند.
سروش در پرگار بر سادگی و کم پیش فرض بودن فرضیه اش تأکید کرد. اگر اینها ملاک های اصلی باشند، فرضیه های رقیبی وجود دارند که از این جهت بر نظر او مرجحند.
درست است که به باور برخی فرضیهای که نسبت به فرضیههای رقیب، عمیقتر، جامعتر، سادهتر، خوشساختتر، موجزتر، معقولتر، دارای قلمرو بیشتر، قدرت وحدتبخشی بیشتر، دارای تبصرههای موردی و استعجالی (ad hoc) کمتر و … باشد؛ فرضیهای بهتر با توانایی تبیین بیشتر است. اما برخی ناقدان گفته اند معیاری عینی برای سادگی و ایجاز وجود ندارد و معلوم هم نیست که عالم طبیعت و انسانی ساده باشد. از سوی دیگر، چه دلیلی وجود دارد که احتمال صدق فرضیه ساده تر از فرضیه پیچیده تر بیشتر باشد؟
حتی اگر این پرسش ها پاسخ موجهی داشته باشند، همه می دانند که برای جامعه مومنان “سادگی” و “کم پیش فرض” بودن مهمترین مسأله نیستند. آنان قرآن را کلام خدا به شمار می آورند و نمی خواهند هیچ کس به بهانه سادگی و کم پیش فرضی آن را به خواب تبدیل کند.
اشکال دهم- غیر قابل قبول بودن فرضیه سروش برای جامعه مومنان
هیچ یک از دو مدل رقیب با استدلال عقلی آغاز نمی شود. هر دو از ایمان مومنان به الف- راستگویی محمد، ب- خطاناپذیری او در دریافت و ابلاغ وحی یا خواب هایش و پ- خدایی که به محمد وحی کرده یا خواب هایش را تصویب و تأیید کرده آغاز می کنند. اگر این پیش فرض ها ستوده شوند، بقیه بنا فرو خواهد ریخت.
به همین دلیل مخاطب هر دو نظریه “جامعه مومنان” هستند. با این تفاوت که روایت سنتی مورد پذیرش “جامعه مومنان” در تمام ۱۴ قرن گذشته قرار گرفته و فرضیه رقیب سروش مقبول مخاطب اصلی اش- یعنی جامعه مومنان- نیست. سروش در برنامه پرگار درباره مخاطب فرضیه می گوید:
“رویا دانستن…وحی پیامبرانه…لزوماً خطا را در آن وارد نمی کند. چون که مومنان معتقدند که پیامبر خطا نمی کند. ماهیت وحی یا ماهیت رویا خطا پذیر است، اما چون مومنان به پیامبر اعتقاد دارند، معتقدند که نه در اینجا خطا راه ندارد…مومنان بیرون از قرآن و به منزله یک پیش فرض این را کتاب الهی می دانند. حتی اگر پیامبر می آمد و می گفت من این را می بینم، به من می گویند، ما اگر ایشان را راستگو ندانیم ، می گوئیم خوب اینها هم سخنان نادرستی است که بر زبان ایشان جاری شده…به همین سبب هم هست که من همیشه در نوشته هایم تأکید کرده ام که روی خطاب من، روی سخن من با جامعه مومنان است، یعنی کسانی پیشاپیش پیامبر را پیامبر و حجت می دانند، لذا با آنهاست روی سخن من“.
در جای دیگر می نویسد:
“همۀ سخن در فهم پدیده وحی است، نه در اثبات وحیانی بودن کلام و صدق رسالت پیامبر و تکذیب ابوجهل، که آن مسألهای حل شده برای مؤمنان است“(رویاهای ۴).
با توجه به تأکید سروش که مخاطب او جامعه مومنان است، نشان دادن عدم پذیرش فرضیه او توسط جامعه مومنان بسیار مهم است. ببینیم جامعه مومنان چه نظری درباره مدعای سروش دارند؟
جامعه مومنان به پنج گروه بنیادگرایان، سنت گرایان ، نوگرایان، سنتی ها و پسامدرن ها تقسیم می شوند. بدیهی است که پیروان “اسلام بنیادگرایانه” ، “اسلام سنت گرایانه” و سنتی ها مطلقا مدعای سروش را نمی پذیرند. می ماند اقلیت نظریه پردازان و پیروان “اسلام نوگرایانه”.
تا حدی که من اطلاع دارم، تقریباً همه نوگرایان مسلمان مخالف فرضیه سروش اند. آرش نراقی( ۲۳ ژانویه)، محسن کدیور، حسین کمالی، علی پایا، سید محمد ایازی، محمود صدری، احمد صدری، ابوالقاسم فنایی، محمد جواد غلامرضا کاشی، عبدالعلی بازرگان، حسن یوسفی اشکوری، حبیب الله پیمان ، محسن آرمین، علی رضا علوی تبار، سعید حجاریان، سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، و…بخشی از این گروه اند.
افرادی بیشماری چون بهاء الدین خرمشاهی، نصرالله پورجوادی، حمید وحید دستجردی ، و…نیز با این فرضیه مخالفند اما نمی دانم به کدام یک از “اسلام ها” تعلق دارند. مصطفی ملکیان هم به طور قطع مخالف این نظریه بوده و آن را از نظر منطقی و فلسفی ناموجه به شمار می آورد.
سوال مهمتر این است که فرضیه خواب های سروش قرار است چه مشکلی را از چه کسی حل کند؟ اگر مساله توضیح آیاتی از قرآن است که از نظر اخلاقی یا علمی مشکل زا به نظر می رسند، نوگرایان مسلمان از راههای گوناگون نظیر زمانمند دانستن آن آیات، استعاری دانستن آن آیات، فهم آن آیات در بافتار تاریخی، غیر مهم دانستن آن آیات نسبت به قلب اصلی قرآن، تاویل آن آیات براساس پیغام اصلی دین و…سعی به حل مشکل کردهاند. نظریه سروش چه مشکلی را قرار است حل کند که تاویل و استعاری دانستن قرآن نمیتواند حل کند؟
از آن سو اما جامعه مومنان فرضیه سروش را دیندارانه به شمار نمی آورند. بنیادگرایان و سنت گرایان را فراموش کنیم، نواندیشان دینی هم آن قدر گزیده شده اند که در مخالفت با سروش گاهی از زبان طنز و شوخی استفاده کرده و به عنوان نمونه یکی از آنان می گفت در تهران قدم می زدیم که پیرزنی نشسته در کنار خیابان داد می زد که فال گیرم، تعبیر خواب می کنم، و چه و چه. دوستمان گفت: بدو قرآن را بیاور ، نماینده دکتر سروش است، بدهیم برایمان تعبیرش کند. دیگری می گفت این مدعا شبیه مدعای سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی است. فرد اخلاق مداری چون عبدالعلی بازرگان نه تنها از “بدعت” آمیز بودن فرضیه سروش سخن گفته ، بلکه نوشته که این فرضیه “اعتماد بسیاری مؤمنین از اصل و اساس دین” را “سلب” می کند. جامعه مومنان گزیده شده اند که سروش مدعای مشرکان مکه را به عنوان فرضیه نوینی با لعاب عرفان به خورد آنان می دهد. آنان می بینند که عده ای می گویند: پس سروش روشن کرد که وحی و قرآن همه اش خواب و خیال بوده است.
البته سروش تعبیر خواب های پیامبر را بر عهده پیرزنان فال گیر و تعبیر خواب کن نمی گذارد، بلکه تأکید می کند که با علوم اسلامی موجود نمی توان به تعبیر خواب های پیامبر پرداخت. باید انسان شناسان، مردم شناسان و روانکاوان از راه برسند و این خواب ها را برایمان تعبیر کنند.
اتفاقاً سخنان سروش “جامعه دین ناباور” را بیشتر راضی کرد. منتها درخواست آنان از سروش این است که پروژه زمینی کردن محمد و قرآن را که تا گام آخر پیش برده، یک گام نهایی را هم بر دارد و زبانش را از زرورق های شعرها و واژه های عرفانی بزداید تا کار تمام شود.
اشکال یازدهم- غیر تاریخی بودن فرضیه سروش
سروش به درستی به دنبال نشان دادن تاریخمندی وحی بود و است. اما فرضیه او گویی وحی و محمد را غیر تاریخی می سازند. سروش محمدی تماماً درون گرا و خوابگرا می سازد. این تصویر با محمدی که درگیر با مشرکان در مکه و سپس در گیر جنگ های طولانی مدینه بود نمی سازد. این تصویر با عارفانی چون محی الدین عربی و مولوی و غزالی در وقت گوشه گیری از دنیا بیشتر سازگار است تا محمدی که در حال نبرد برای جا انداختن ایده هایش بود و در این راه حاضر به هیچ گونه سازشی نبود.
محمد به شدت به خدایان مشرکان می تاخت و آنها را به سخره می گرفت. مشرکان به او وعده می دادند که دست از سر خداهای ما بردار و به آنها حمله نکن، ما هم کاری به کار تو نخواهیم داشت، اما محمد این را نپذیرفت و از سال چهارم بعثت بی امان به خداهایشان می تاخت تا همه را به خدای واحد الله تبدیل سازد( محمد عابد الجابری، رهیافتی به قرآن کریم ، در تعریف قرآن ، ترجمه محسن آرمین، نشر نی، صص ۳۵۳- ۳۵۱ . محمد عابد جابری ، عقل سیاسی در اسلام ، ترجمه عبدالرضا سواری، گام نو، صص ۱۱۳- ۱۰۲).
اگر محمد در خواب چیزهایی دیده بود، مشرکان هم در خواب چیزهایی دیده بودند. خوب چرا محمد بر تحمیل خواب هایش بر خواب های آنان این همه اصرار داشت. جنگ خواب ها چه معنایی داشت؟ محمد نه خوابگرا که یک استراتژیست نظامی برای بسط پیامش بود. نزدیک دو سوم آیات قرآن متعلق به ۱۳ سال مکه است. با این همه در طی این مدت فقط ۱۵۴ تن اسلام آورده بودند. محمد عابد الجابری به تفصیل استراتژی محمد برای بسط پیامش را شرح داده و در بخشی از آن می نویسد:
“دعوت پیامبر، نمی توانست راهی به سوی گسترش و پیروزی بیابد، مگر این که حلقه قبیله ای را بشکند و این ممکن نبود مگر با ایجاد یک نیروی مسلح که ساختار قبیله ای مکه را از بیرون مورد هجوم قرار داده و به پایه های مادی که این ساختار بر آن قرار گرفته بود، ضربه وارد کند. پیامبر، این مسأله را درک کرد و به همین سبب، پس از روانه کردن افراد مسلمان به حبشه، خود را در موسم حج به قبائل عربی- غیر قریشی- عرضه و معرفی می کرد تا شاید، از میان آنان قبیله ای بیابد که به دعوت او پاسخ گوید و نیروی نظامی خارجی مورد نظر(برای این کار) را در اختیار او قرار دهد. آن چنان که خواهیم دید، این قبایلی که وی با آنها گفت و گو کرد، با او بر این اساس برخورد کردند که این مسأله “یک پروژه سیاسی” است و بدین سبب با او براساس منافع سیاسی، گفت و گو می کردند”(محمد عابد الجابری، عقل سیاسی در اسلام، ترجمه عبدالرضا سواری گام نو، ص ۱۳۹).
جابری در ادمه می افزاید:
“مرحله مکه، مرحله دعوت و صبر بود و مرحله مدینه، مرحله پایه ریزی دولت و “جنگ”…یعنی مرحله تلاش برای وارد ساختن قبایل عربی(چه اجباری و چه به اختیار) به اسلام”(پیشین ، ص ۱۴۴).
آیا فرد درون گرایی که تا این حد متکی بر خواب است، برای بسط خواب هایش دست به شمشیر می شود؟ آن جنگ ها که در قرآن گزارش شده اند در بیداری روی داده اند، نه در خواب که در “خواب نامه” نقل شده باشند و خوابگزاران بیایند و به ما بگویند که جنگ های قرآنی جنگ نیست، بلکه مثلاً مراسم گفت و گوی استدلالی بوده که طرفین مدعیات خود را همراه با ادله اش عرضه می کردند.
محمد می گفت:
“بُعِثْتُ بَیْنَ یَدَیْ السَّاعَهِ بالسَّیْفِ، حتى یُعبدَ اللهُ وحدَه لا شریک له، وَجُعِلَ رِزْقِی تَحْتَ ظِلّ رُمْحِی، وَجُعِلَ الذِّلَّهُ وَالصَّغَارُ عَلَى مَنْ خَالَفَ أَمْرِی، وَمَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ : من در آستانه رستاخیز مبعوث به شمشیر شده ام تا مردمان خدای یگانه را پرستش کنند و روزی من در سایه نیزه من است” (تفسیر مراغی ج۲۷ – ص۱۸۳).
بدین ترتیب، خواب روزی او نبود.
محمدی که قرآن به تصویر می کشد(رجوع شود به مقاله “محمد: انسانی جایزالخطا و انتقادپذیر“) محصول خواب بود یا بیداری؟ اگر آیات ناظر به محمد را هم محمد در خواب دیده بود، آن خواب ها لخت و عریان وارد قرآن شد یا صورت قرآنی آن تعبیر شده اند؟
اشکال دوازدهم- پارادوکس هدایت و خواب های تعبیرناشده
مطابق مدل سنتی از وحی و نبوت، خداوند پیامبران را برای هدایت آدمیان فرستاده است. قرآن هم کتاب هدایت است:
هُدًى وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ(یونس، ۵۷ )، هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ (بقره، ۲ )، شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ(بقره ، ۱۸۵ ).
بعید است سروش منکر رسالت هدایت گری پیامبران شود. اما فرضیه او مدعی است که تاکنون مسلمانها راه نادرستی را طی کرده اند. آنان به جای تعبیر قرآن- یعنی خواب های پیامبر- آن را تفسیر کرده اند. با علوم اسلامی رایج نمی توان به تعبیر قرآن دست یافت. باید در افق به انتظار انسان شناسان، مردم شناسان و روانکاوان نشست که بیایند و برایمان خوابگزاری کنند.
پرسش مهم این است: اگر محمد خواب هایش را بدون تعبیر در اختیار دیگران می نهاد، آیا ضرورت تعبیر آنها را نمی دانست و بر آنها تأکید نمی کرد؟ به تعبیر دیگر، هدایت انسان ها اساس پیامبری است. چگونه محمد حاضر شد خواب های تعبیر ناشده اش را در اختیار همگان بگذارد و مسلمانها ۱۴ قرن به کلی راه اشتباه بروند تا سروش بیاید و خطای همگان را اصلاح کند و بگوید تفسیر آن خواب ها خطای مهلکی بود، باید خواب ها را تعبیر می کردید. چرا محمد امت خود را ۱۴ قرن به کج راهه راند؟ این چه نوع پیامبری است که به جای هدایت به راه راست، همه امت خود را گرفتار خطا می سازد؟
فرض کنید شما می خواهید کسی را هدایت کنید و برای این کار می گویید من فلان خواب را دیدم. از شما نمی پرسند این که شما فلان تصاویر را دیدهای چه ربطی به کاری که من باید بکنم دارد؟ آیا نباید به او بگویید اگر این خواب من درست باشد تعبیرش این است که تو باید فلان و بهمان کنی؟ و این به این معنی است که نه خود خواب بلکه تعبیر آن است که میتواند (در صورت داشتن حجیت معرفت شناسی) مبنای هدایت قرار گیرد. مگر قرار نبود محمد با همین قرآن مردم را از تاریکیها به سوی روشنایی هدایت کند (ابراهیم، ۱).
اشکال سیزدهم- منحل شدن نبوت
در تلقی سنتی از وحی، خدای متشخص انسانوار فردی را بر می گزیند و او را به عنوان رسول مأمور می کند تا پیام هایش را عیناً به مردم منتقل کند. بدین ترتیب ارکان نبوت به قرار زیرند: الف- خدای متشخص انسانوار. ب- سخنان خداوند. پ- رسول. ت- رسالت او این است که سخنان خداوند را بدون ذره ای خطا به مردم ابلاغ کند.
فرضیه رقیب سروش همه این ارکان را منتفی می سازد. فقط و فقط محمد و خواب هایش باقی می مانند. این خواب ها صورت هایی بودند که محمد بر امر بی صورت افکند و لزوماً بهترین صورت ها نبودند و نیستند. اهل فن از ابتدأ هم متن محور نبودند “واقعاً متن را کنار می گذاشتند…لذا این که می گوئید از متن محوری بیرون می آییم، دقیقاً همین طور است”( عبدالکریم سروش، اخلاق خدایان ، طرح نو، ص ۱۴۰).
چرا نمی توان “متن محور/قرآن محور” بود. اول- ادله ارائه شده در قبض و بسط تئوریک شریعت. دوم- نسبت همه صورتها با امر بی صورت مساوی است و نمیتوان مدعی شد که صورتی (به عنوان مثال قرآن) بر صورت دیگر (به عنوان مثال تورات یا انجیل یا…) برتری دارد( اخلاق خدایان، ص ۱۴۱). سوم- محصول صورت بخشی محمد به امر بی صورت، متضمن خطا/گزارههای کاذب (گزارههایی که با علم و فلسفه کنونی تعارض دارند)، تناقض نما و تناقض است.
سروش باید روشن سازد که نبوت در فرضیه او چه معنایی خواهد داشت؟ آیا مطابق “بسط تجربه نبوی” افراد دیگری در خواب صورت های جدیدی بر امر بی صورت خواهند افکند و خواب هایشان را تعبیر ناشده به دیگران عرضه خواهند کرد؟ یا آن چنان که یاسپرس می گفت “دوران طلایی” تولد پیامبران پایان یافته و دیگر هیچ پیامبری نخواهد آمد؟
به تعبیر دیگر، هر خدایی پیامدهای منطقی ای دارد که معتقد و فرضیه پرداز باید به آن پایبند باشد. به همین دلیل هانس گونگ به روشنی تمام گوشزد کرد که شخصیت اصلی در ادیان هندی(هندوئیسم و آیین بودا) عارف است، در ادیان چینی(کنفوسیوس و آیین دائو) انسان فرزانه، و در ادیان غربی(یهودیت، مسیحیت و اسلام) که اساسشان خدای متشخص انسانوار است، پیامبر است( هانس کونگ، ساحت های معنوی ادیان جهان، نشانه راه ، ترجمه حسن قنبری، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ص ۹ ).
اشکال چهاردهم- مسأله زندگی پس از مرگ
حیات شخصی پس از مرگ، وعده ادیان ابراهیمی است. به همین دلیل حدود یک سوم آیات قرآن درباره زندگی شخصی پس از مرگ است. سروش به دلایل فلسفی و علمی نمی تواند زیر بار این مدعا رود. او بخشی از این دلایل را در “تعبیر معاد در تئوری رویاهای رسولانه” توضیح داده و همین امر نشان می دهد که فرضیه او پدیدارشناسی وحی یا قرآن نیست. می گوید تمامی تصاویر قرآنی درباره زندگی پس از مرگ را محمد در خواب دیده است. نباید آنها را به معنای واقعی تفسیر کرد، بلکه با تعبیر آنها باید نشان داد که معاد؛ مادی/جسمانی نیست.
به تعبیر دیگر، اولاً، دفاع مدلل فلسفی و علمی از بقای هویت شخصی پس از مرگ کار بسیار دشواری است(جان هاسپرس، درآمدی بر تحلیل فلسفی، ترجمه موسی اکرمی، طرح نو، “هویت شخصی”، صص ۴۶۸- ۴۴۲. دنیل کلاک، ریموند مارتین، پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است، ترجمه حمیده بحرینی، ققنوس، “مرگ”، صص ۱۴۲- ۱۳۱. برایان دیوس، درآمدی بر فلسفه دین(ویراست دوم)، ترجمه ملیحه صابری نجف آبادی، انتشارات سمت، “زندگی پس از مرگ”، صص ۲۸۰- ۲۵۸ ). ثانیاً: با خدای بی صورت محض نمی سازد. می توان همچون کانت خداوند را “فاعل اخلاقی عادل” به شمار آورد و پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران را در زندگی پس از مرگ بر عهده او گذارد. اما سروش این نوع انسانوارگی خداوند را به کلی رد کرده و می گوید صفات انسانی به طور مجازی به خدای بی صورت محض نسبت داده شده اند.
مطابق خدای ناانسانوار نامتشخص ، پس از مرگ، همه آدمیان چون قطره ای در اقیانوس وجود خدای بی صورت محض ذوب می شوند و تداوم بقایشان از طریق بقای خدای بی صورت است. مسأله اصلی از دست رفتن فردیت و عدم زندگی شخصی پس از مرگ است، وگرنه همه ما خود خداییم. جان هیک مدعای ادیان غربی را دارای مشکلات عدیده ای دانسته و مدعای ادیان شرقی(هندویی و بودایی) برای زندگی پس از مرگ را معقول تر به شمار آورده است(جان هیک، بعد پنجم، کاوشی در قلمرو روحانی، ترجمه بهزاد سالکی، صص ۴۱۴- ۴۱۱).
سروش در اینجا هم- درست در همین یکی دو سال اخیر- مواضعی متعارض اتخاذ کرده است. از یک سو زندگی شخصی پس از مرگ را رد می کند، اما از سوی دیگر از خدای متشخص انسانوار و زندگی شخصی پس از مرگ دفاع می کند.
در جلسه چهارم “خدا و جهان” مجدداً خداوند را منزه از اوصاف انسان وارگی و طبیعت وارگی به شمار می آورد و تصریح می کند که حتی برخی از فیلسوفان و متکلمان اتصاف مفاهیمی چون وجود و موجود را هم درباره خدا مجاز نمی دانستند. بعد در ادامه می گوید که ماهیت بهشت و جهنم از جنس عالم خواب است. خوب ها خواب خوب می بینند و بدها، خواب های بد می بینند.
گناه هان را به دو نوع اخلاقی و شرعی تقسیم می کند. راذایل اخلاقی(دروغ گویی، دزدی ، قتل، و…) به طور کلی و جهانی ناروا هستند، اما گناه هان شرعی(روزه نگرفتن، شراب خواری، بی حجابی، و…) محلی و خاص هر یک از ادیان بوده که توسط پیامبر آن دین خاص وضع شده اند، نه خداوند. روزه نگرفتن و شرابخواری، گناه اخلاقی نیستند، گناه شرعی هستند. گناه اخلاقی بالذات ناروا است، اما گناه هان شرعی که توسط پیامبر وضع شده اند، فقط و فقط اگر به منزله نافرمانی از حکم پیامبر به شمار روند و علنی صورت گیرند، گناه هستند.
بدین ترتیب عقوبت اخروی گناهان چگونه خواهد بود؟ می گوید خداوند شکنجه گر نیست. عقوبت در جهان برای عبرت گیری مجرم، عبرت گیری دیگران و استحقاق مجرم است. در آخرت عبرت گیری فاقد معناست، چون دوران عمل گذشته و دوران دیدن نتیجه عمل و محاسبه است. عقوبت ابدی استحقاق هیچ گناه و جرمی- حتی در مورد هیتلر- نیست و عقوبت ابدی نخواهیم داشت. عقوبت عمل نتیجه عمل است. گناه کار و مجرم از آن چنان بودن خود رنج می برد. اما عقوبت دائمی نیست.
جهنم در حکم حمام است که ما را در آن می شویند. آدم های پاکیزه بدون حمام وارد بهشت می شوند. شراب در دنیا حرام است، اما :
“در بهشت چون همه خوبند و خوب ها به بهشت می روند، دیگه شراب بر آنها حرام نیست. شراب می خورند، خیلی هم می خورند، خدا هم ساقی گری می کند، پیامبران هم می خورند، فقط خوبی هاشون ظاهر می شود. هیچ بدی ای نمانده. جهنم چه طور است؟ آنهایی که ناپاک هستند، یک مدتی نگه شان می دارند، همچین یک لیف و صابون محکمی می زنند به سر و کله شان، آب داغی هم می ریزند روی بدنشان، گاهی هم می سوزند و رنجی هم می برند، تا اینها هم پاکیزه بشوند، بعدش به حکم پاکیزه شدن وارد بهشت می شوند”(دقیقه ۸۲ و ۴۵ ثانیه تا ۸۳ و ۳۰ ثانیه).
عقل محدود من قد نمی دهد که خدای بی صورت محض چگونه ساقی گری کرده و در بهشت به هیتلر، موسولینی، استالین، فرانکو، و… – البته پس از شستشوی در حمام با آب داغ- شراب می نوشاند.
نتیجه
چنان که گفته شد نظریه سروش از جهات عدیده ای مملو از اشکال است. پاسخ سروش به انتفادات معمولا حالت جدلی دارد. او بیش از این که خودش را متعهد به موضعی روشن و سازگار کند به صورت جدلی با استفاده از تعابیر مبهم از روشن کردن نظریه اش اجتناب می کند.
برای مثال بسیاری گفته اند که نظریه سروش اساسا به متن قرآن وفادار نیست. ناقدان آیات زیادی را عنوان نقض مطرح می سازند و سروش اصرار می کند که همان ها را هم محمد خواب دیده است. انگار نه انگار که محتوای بسیاری از آیات قرآن بصری نیست (مثلا لااله الاالله) و همه گزاره های قرآن محتوای بصری ندارند. گفتن این که همان آیات نقض را هم محمد خواب دیده است به این معنی است که قرآن درباره خود دائم خطا می داند و برای همین سرشار از گزارههای کاذب است. آیا سروش صراحتا قبول دارد که قرآن درباره ماهیت خودش دچار توهم است؟
وقتی ناقدان به سروش می گویند به نظریه ات وفادار باش و آیات قرآن را تفسیر نکن، بلکه تعبیر کن. سروش در پاسخ آنان می نویسد:
“برای دفع حجّت خصم میتوان جدلاً استدلال کرد و سلاح او را در پیکار با او به کار گرفت”(رویاهای ۴).
تناقض گویی سروش قابل تأمل است. از یک سو می گوید “خدا وجود بی صورت محض فاقد صفات انسانی است”، اما از سوی دیگر می گوید، غلظت خدا در ولی خدا- محمد- خیلی زیاد است و “ولی اعظم خدا پر از اوصاف الهی است“. کدام صفات الهی؟ بی صورت فاقد هرگونه صفتی است. این تناقض را سروش برای این می سازد تا سخنان و اوامر و نواهی و خواب های محمد را سخنان و اوامر و نواهی و خواب های مورد تأیید و تصویب خدا قلمداد کند.
اولین گام برای وارد شدن در گفت و گوی انتقادی سازنده با فرضیه سروش این است که او مفاهیم نظریه اش را به معنایی دقیق به کار گیرد و از طریق دامن زدن به ابهام آن را مانند مه بی شکلی نکند که اصلاً قابل نقد نباشد.
سروش به صراحت می نویسد که “متافیزیک ستبر ارسطویی ـ اسلامی” را قبول ندارد و “از ابهامات دست وپا گیر آن مفاهیم کهن و متافیزیک هولناکشان حذر می کند”، اما در عین حال در کنار خواب از “واژههایی مانند مکاشفه و واقعه و مثال و خیال منفصل ومتّصل و اقلیم هشتم و جابلقا و جابلسا و ارض ملکوت استفاده” می کند. به عنوان نمونه می نویسد:
“اگر واژه ی خواب ، گران می نماید، می توان آن را «مکاشفات محمّد (ص)» هم نامید”(رویاهای ۵).
این داستان درباره تمامی مفاهیم و مدعیات تکرار گردیده و کل فرضیه را نقدناپذیر می سازد.
سروش ده ها صفحه در این خصوص نوشته و ساعت ها درباره آن صحبت کرده است، با این حال خوب است نظریه خود را به صورتی منطقی به این شکل که در ادامه پیشنهاد میشود عرضه کند:
الف- ایضاح مفهومی
ب- بیان دقیق مدعیات
پ- ادله مدعیات
ت- صورت بندی منطقی فرضیه.
منبع: رادیو زمانه ، ۳۱ خرداد ۱۳۹۵
22 پاسخ
مگر نه این است که نظریات آقای سروش برای مصرف عمومی است! پس هر مصرف کننده ای هم، من جمله آقای گنجی که از بسیاری از آدمیان معمولی نیز سر است، میتواند به ابراز نظرش بپردازد.
گنجی بدون تنقیح و بیان دستگاه مفروضات سروش، تا توانسته از مقدمات نادرست، نتایج نادرست تر گرفته و در این راه به هر رشته ای دیده خود را آویخته، لذا در همان آغاز کار به جای تنقیح مفروضات سروش،با ادبیاتی زورنالیستی که ویژه ی اوست تلقی های غیر دقیق و حاصل ذهن خودش را در کنار یکدیگر قرار داده چنان که گویی طفلی ناآزموده صاحب فرضیه ی رویای رسولانه است. نقد دیدگاه سروش حق متخصصان است ولی گنجی نمی تواند با نوشتاری شبه استدلالی که پریشانی و غرض ورزی آن بر خواننده ی آگاه پوشیده نیست دل از نظری برباید. از کروبی گرفته تا جولیان جینز ، هر که را دیده با دعاوی خود همراه کرده و تا میتوانسته بر تعداد نقصان های نظر سروش و بر تعداد مخالفان افزوده است (گویی کمیت نشانه ی صدق یا راستی است!!!). چنان که گفته شد، نقد یک دیدگاه حق متخصصان است ودیدگاه سروش نیز نقدپذیر و نیازمند نقد است ولی هر کار آدابی دارد. پیشنهاد می شود جناب گنجی در این امور کمتر ورود کند و به مسائلی بپردازد که در حیطه ی تخصص و مطالعاتش هست.فقط شاهکار گنجی در یک نقد بی چارچوب است که می تواند جولیان جینز و مشرکان مکه را دریک کپسول اقناعی-اغوایی به مخاطب ارائه دهد. .
نوشته شما خیلى شبیه صحبت هاى ملا هاى بیسواد بود. از شما انتظار بیشترى میرفت. کمى زود پریدید وسط و اظهار وجود کردید. …
از نظر من به عنوان یک خواننده این ماجرا چنین می نماید:
آقای گنجی نقدی بر نظریه ی دکتر سروش نوشته است فارغ از اینکه بخواهیم آن را داوری کنیم.
یک بنده ی خدایی زیر مطلب آقای گنجی کامنتی گذاشته و با سلام و احترام آغاز کرده و ویژگی های خاص او را ستوده ، البته با این مقدمه گفته بهتر است شما در همان حیطه مبارزات و مطالعات سیاسی خود بمانی و به دریای مباحث حول قرآن وارد نشوی. نه توهینی کرده و نه تهمتی زده است! کامنتش هم به نظر من بسیاری مطالبی را که کمتر در باره نظریه رویاها به آن توجه شده، روشن کرده بود. دست کم برای من نکاتی باز شد.
بعد ناگهان آقای زاهدی نامی از راه می رسد و ابتدا به ساکن شروع می کند که : « مطلبی با نام مستعار یک استاد دانشگاه ابتدأ در صفحه فیس بوک رسمی دکتر سروش منتشر و توزیع شد. با ذکر این توضیح که استاد محترم نمی خواهند نامشان ذکر شود. ادبیات پاسخ در مواردی شبیه ادبیات دکتر سروش است»! با این کنایه که کامنت نوشته خود سروش است.
«هـ . ف.» در توضیحی دوباره، احتمالا با یادآوری این قیاس که «کافر همه را به کیش خود پندارد» می گوید: اگر من سروشم، پس شاید تو هم گنجی هستی! حال که چنین به او نزدیکید یا از او بپرسید یا خود بگویید که گنجی این سخن لغو را از کجا آورده که کروبی با این نظریه مخالف است؟
آقای زاهدی به جای پاسخ گویی به این پرسش، می گوید: « نوشته پر تهمت شما را خواندم. ضرورتی برای پاسخگویی مجدد نیست»! اما در کمال تعجب خود او ساعت به ساعت مشغول کامنت گذاشتن است!
او در کامنت های متعدد مسائلی را به میان می کشد که معلوم نیست، ارتباطشان با کامنت آن بنده ی خدا چیست؟ بعد شروع به مظلوم نمایی کرده و حتی سیاست سایت زیتون را هم زیر سؤال می برد: «نمی دانم سیاست سایت محترم زیتون چیست؟ بی طرفی جزء مهم اخلاق حرفه ای است. اگر اجازه می دهند که این گونه بدون نام اصلی بنویسند، اجازه دهند که دیگران هم اندکی فاش گویی کنند»! البته معلوم نیست از آن مقدمه چطور به این نتیجه می رسد؟ گویا هنوز منتظر صدور مجوز فاش گویی است که این همه لاطائل بافته، بعداً چه می خواهد بگوید!
نمی دانم چطور این همه افراد زیر همان مطلب به عنوان ناشناس کامنت گذاشته اند، داد آقای زاهدی بلند نشده است، یک نفر که در این مهلکه فقط به نوشتن حروف اول نامش اکتفا کرده مورد انتقاد تند او قرار گرفته! اما برای او این مقدار کافی نیست. ادبیات زاهدی کم کم دیگر لایه های تاریک خود را نشان می دهد و به ادبیات احمدی نژادی نزدیک می شود: «بگم؟ بگم؟»، اجازه دهید یک نمونه فاش کنم! او حتی از تهمت اطلاعاتی بودن به دکتر سروش و فرزندانش که ایشان را «آقا و آقازاده»! خطاب می کند، ابایی ندارد تا آنکه با زیر سؤال بردن روشنفکری دینی، در واقع حکم ارتداد و خروج از دین را به آنها می بندد! یادآور چه مواجهه ی آشنایی با دیدگاه های سروش!
هرچه بیشتر می خوانم می بینم آقای زاهدی ابتدا این جنگ را شروع کرده، یاوه می گوید که نیازی به پاسخ نیست! یعنی اعلام آتش بس می کند، اما تاب نمی آورد و دوباره خودش کامنت پشت سر کامنت می گذارد و از مراد و مریدی می گوید و… طرفه اینکه می نویسد تهمت زدن به گنجی در ایران آزاد است! گویا حواسش پرت است و نفهمیده «هـ . ف.» در کامنت های خود گنجی را به مناسبت فعالیت های سیاسی اش ستوده نه اینکه او را به باد انتقاد بگیرد تا به او جایزه دهند!
لزومی ندارد بیش از این به تناقضات گفته های زاهدی بپردازم. به گمانم برای داوری به همین مقدار می توان اکتفا کرد.
این دو نفر طرف بحث دقت کنند
وجدانا حتی اگر یک درصد شما گنجی و سروش هستید
اگر شما کاندیدای ریاست جمهوری بودین و الان مناظره بود
استعدادش را داشتید که با بگم بگم احمدی نژاد را از رو ببرید
بابا اب نیست وگرنه همه شناگر قابلین
وعده دادم در مورد مرید و مرادسازی توضیح دهم. ناقد آقای گنجی مریدوار نوشته است :
“کسی می تواند قدم به میدان نقد این نظریه[قرآن خواب های حضرت محمد است] بگذارد که دانشی در حدّ و اندازه سروش در خداشناسی و پیامبرشناسی و قرآن و علوم قرآنی و اسلامی مثل فقه و کلام و اصول و حدیث و در نهایت عرفان داشته باشد”.
خوب مریدها می گویند که هیچ یک از ناقدان در این سطح قرار ندارند. آقازاده بزرگ در نامه ای که به همه ایمیل کردند نوشتند که آقای فلانی که ۱۸ ماه زندانی و تحصیل کرده حوزه و دانشگاه اند، اصلاً در سطحی نیستند که بخواهند در کنار جناب آقای دکتر سروش عرض اندام کنند. سروش مفهوم ساز و نظریه پرداز جهانی است و فلانی اصلاً هیچ است.
آقازاده کوچک صریح تر در وبسایت رسمی مدرسه تک استاد مولانا نوشته اند:
“امروز سالروز تولد عبدالکریم سروش، متفکر و فیلسوف برجسته ایرانی است. مدرسه مولانا هفتاد سالگی این اندیشمند را به همه علاقه مندان و منتقدان اندیشه و آثار او تبریک می گوید!
سروش سمبل کسی است که باید او را ستود. نه به سبب شخصیتش، نه به این معنا که او درست می گوید، نه اینکه او را باید پرستید. بلکه فقط به این خاطر که او به فکر اهمیت می دهد.
او بیش از آنچه متکلم، شاعر، مترجم و… باشد یک متفکر اصیل است…سروش اما به حق متفکر کامیابی است. علیرغم همه ناملائم هایی که حکومت ایران بر او تحمیل کرده است، از اخراج دانشگاه گرفته تا ممنوع القلم شدن، اندیشه اش اما چندان در ایران کنونی جا باز کرده است که برخی از ایده هایش اکنون تبدیل به بدیهیات شده است.
کیست که در حال حاضر، حتی علما و طلاب حوزه، اعتراف نکند که دین غیر از معرفت دینی است و معرفت دینی که همان فهم ما از دین باشد امری عصری است و غبار تاریخیت بر قداست و ابدیت احکام دین می نشیند و دین در فقه خلاصه نمی شود و اخلاق در مهار کردن فقه نقش ویژه دارد و… اینها همه به برکت تئوری «قبض و بسط» است.
به یاد بیاورید زمانی را که بر سر همین سخنانِ اینک بدیهی چه بلواها و چوبه های دار به پا کردند و آشوب ها برانگیختند و سخنرانی ها بر هم زدند!
اما جمهوری اسلامی ناخواسته مسبب خیر شد.
خروج اجباری سروش از ایران او و اندیشه هایش را بین المللی کرد.
اینک به اعتراف می توان گفت کمتر کتاب و رشته دانشگاهی در اسلام معاصر است که اندیشه های سروش را بحث و تدریس نکنند و بخشی از ترم تحصیلی را به او اختصاص ندهند. حجم بسیار پایان نامه ها، کتاب ها و مقاله های متعددی که درباره او نوشته می شود اکنون او را بدل به یک شخصیت تراز اول جهان اسلام کرده است.
مخلص کلام آنکه «سروش» سمبل مدرسه مولاناست. راه سروش را باید پی گرفت. با ایستادن بر شانه های او فراتر از آنچه او می دید می توانیم ببینیم. ما به تکثیر سروش ها برای آینده ایران محتاجیم. حسین دباغ “.
https://www.facebook.com/SchoolofRumi/photos/a.961043427291310.1073741829.900608270001493/1033240083404977/?type=3&theater
آقازاده هیچ قرینه ای که بر بین المللی بودن اندیشه های سروش دلالت کند ارائه نمی کند.
آقازاده هیچ قرینه ای ارائه نمی کند که دانشگاه های جهان در کتاب ها و رشته های دانشگاهی مربوط به اسلام معاصر اندیشه های سروش را بحث و تدریس می کنند.
آقازاده هیچ مدرکی ارائه نمی کند که سروش چند مقاله در چند نشریه تخصصی بین المللی در زمینه های مورد ادعا منتشر کرده اند.
آقازاده هیچ قرینه ای ارائه نمی کند که تأیید کند سروش اینک “به یک شخصیت تراز اول جهان اسلام” تبدیل شده است.
آقازاده هر روز دکتر سروش را با یکی از متفکران بزرگ جهان( مثلا جان راولز، و…) مقایسه می کند.
این نوع اسطوره سازی ها مورد تأیید و تصویب استاد ارجمند است که همه سخنرانی هایی که در کشورها و شهرهای مختلف می کند را به نام موسسه مولانا منتشر می کند که آقازاده کوچک را در رأس آن قرار داده و در وبسایت رسمی شان حداقل ۷ لینک مدرسه تک استاد مولانا را قرار داده اند.
آنان خواستار مریدانی از این قبیل هستند و منتقدان را گروهی بی سواد قلمداد می کنند و به آنها نمره داده و حد و جایشان را تعیین می کنند.
آقاى زاهدى این دیدگاه تمامیت خواه و مطلق و حداکثر بین شما کم از اندیشه هاى سیاه و سفید بینان ندارد که نتیجه اش را امروزه مردم بیگناه با پوست و گوشت خونشان رنگین میکنند
متاسفانه آزادیخواهان کنونى ما در خارج از کشور کما بیش چنین شده اند و حتى براى زنده ماندن نامشان حاضرند همه را از دم تیغ بگذرانند و با مارک آقا و آقازاده که روال و معناى دیگرى را متبادر میکرد و امروز شما به طعنه بکار میبرید دست و پا میزنند که به فراموشخانه سپرده نشوند
فرجام خوبى را رقم نزدند براى خودشان؛ خدایشان بیامرزاد.
دوستان ما(خصوصا آقایان کدیور و نراقی) نشان داده اند که اینها از نظر اعتقادی از اسلام عبور کرده اند. بگذارید استدلال آنها را به زبان ساده بگویم:
۱۲ امام اصل موضوعه شیعه امامیه است. اگر کسی مانند آقای گنجی منکر وجود امام زمان شود، دیگر شیعه ۱۲ امامی نیست.
عصمت و علم غیب اصول موضوعه تشیع اند. اگر فردی مانند آقای گنجی منکر عصمت و علم غیب ائمه هدا شود دیگر شیعه نیست.
کلام الله بودن قرآن و ابلاغ سخنان خداوند توسط حضرت محمد اصول موضوعه مسلمانی است. اگر فردی مانند جناب آقای دکتر سروش بگوید که قرآن کلام الله نیست( و جناب آقای دکتر سروش سپس افزوده که همه قرآن خواب های پریشان و متناقض و خطای ذهن پیشامنطقی حضرت محمد است و خداوند از هیچ جهتی از جهات انسانواره نیست، پس نه خالق است، نه متکلم است، نه سخن گفته، نه پیامبری فرستاده ، نه مجازات می کند، نه می شنود تا دعا و عبادت ما را بشنود، و نه….؛ بهشت و جهنم هم خواب های حضرت محمد هستند)؛ از نظر اعتقادی مسلمان نیست، اگرچه اینها عملاً مسلمانند و نماز میخوانند و روزه میگیرند.
آقای دکتر آرش نراقی همین موضوع را به نحو احسن صورت بندی کرد و نوشت:
“آقای دکتر محسن کدیور چندی پیش در سخنرانی ای درباره پروژه روشنفکری دینی نکته ای را مطرح کرد که به نظرم در خور توجه است. کدیور معتقد است که گویی پروژه روشنفکری دینی چندان از قلمرو اسلام فاصله گرفته است که «اسلامی» دانستن آن بسیار دشوار می نماید. کدیور البته در مسلمانی این اندیشمندان تشکیکی نمی کند، اما در «اسلامی» بودن این پروژه در وضعیت کنونی آن تردید دارد.
من مطمئن نیستم که با نتیجه گیری نهایی کدیور موافق باشم. اما به نظرم نکته ای که مورد اشاره اوست از جهات مهمّی در خور تأمل است. شاید پرسش و دغدغه اصلی کدیور این باشد که حدّ دینی بودن یا (در اینجا) اسلامی بودن یک نظام فکری کجاست؟ اندیشه دینی- اسلامی در طول تاریخ خود تحوّلات فراوانی پذیرفته است. اما این نظام فکری- عقیدتی تا کجا می تواند تحوّل بپذیرد و همچنان دینی -اسلامی بماند؟
برای مثال، نظام الهیاتی آیین بهایی از جهات مهمّ و متنوعی به تفکر سنتّی و رایج شیعی نزدیکتر به نظر می رسد تا نظام الهیاتی روشنفکران دینی. مثلاً تلقی آیین بهایی از ماهیت وحی، ماهیت پدیده پیامبری، ماهیت الهی قرآن (یعنی کلام الله بودن آن)، تصویر از خداوند به مثابه موجودی متشخص، و بسیاری موارد دیگر به اندیشه جاری و تاریخی آیین تشیع به مراتب نزدیکتر است تا نظرات سروش و شبستری و ملکیان (و دیگر چهره های این جریان) در این گونه موارد. اما چرا آیین بهایی یک دین تازه تلقی می شود، و پروژه روشنفکری دینی را نمی توان تأسیس یک دین تازه دانست؟
احتمالاً مهمترین تمایز الهیاتی پروژه روشنفکری دینی و (مثلاً) آیین بهایی در مسأله خاتمیت و منابع حجیت دینی است. یعنی همانطور که مسلمانان عیسی و موسی را پیامبران برحق الهی می دانند، اما حجیت نهایی را به شخصیت پیامبر اسلام و کتاب آسمانی او می دهند، در آیین بهایی هم در عین تصدیق پیامبر اسلام به مثابه پیامبری الهی، حجیت نهایی را به شخصیت بهاءالله و کتاب وحیانی او می دهند. بنابراین، شاید آنچه پروژه روشنفکری دینی را نه یک دین تازه که تدوام آیین اسلام می کند التزام این پروژه به حجیت نهایی شخصیت پیامبر اسلام و کتاب او، قرآن، باشد.
اما به نظرم پرسش کدیور را می توان اینگونه فهمید که آیا واقعاً (برای مثال) تقلیل قرآن به خوابهای محمّد می تواند حجیت مزعوم آن را در حلقه مسلمانان تأمین کند؟ آیا در این صورت فاصله معناداری میان خوابهای محمّد و خوابهای مثلاً بهاءالله وجود خواهد داشت؟ چرا خوابهای محمّد را باید واجد حجیت نهایی دانست (اگر بواقع باید برای آن چنان حجیتی قائل شد) و برای خوابهای بهاءالله یا عطاالله نباید؟ اگر تلقی ما از خاتمیت پیامبر و حجیت قرآن چندان کم رنگ شود که فاصله معناداری میان او و کتابش با انسانهای شریف و کتابهای عمیق دیگر نماند، در آن صورت چرا و به کدام معنا پروژه روشنفکری دینی را نباید تأسیس یا توّلد یک دین تازه از دل آیین اسلام دانست؟”.
مسأله این است و آقا و آقازاده ها نمی خواهند به این مسائل بنیادین پاسخ گویند و مظلوم نمایی می کنند که ما را تکفیر کرده اند. تکفیری در کار نیست. مارکسیست بودن و لیبرال بودن یعنی اعتقاد به اصول موضوعه ای خاص. اگر فردی تمامی اصول موضوعه مارکس را انکار کند، دیگر مارکسیست نیست.اگر کسی از دولتی شدن تولید و توزیع دفاع کند دیگر لیبرال نیست.
آقاى زاهدى جالب است که شما بااین مقدار اطلاعاتان که کامل است تا بحال گمنام مانده اید!؟
دوست عزیز تلنگر استاد آقا و یا خانم ه . ف از دید من بسیار بجا بود؛ یکعده باید حد و حدود خود بشناسند و با سر در هر سوراخى کردند نخواهند خود را بر زبانها بیاندازند( منظورم جناب گنجى نیست؛ که ایشان منزلت خاص خود را دارند) البته در زمینه فعالیتهاى سیاسى اما این اقدام ایشان را بسیارى پسندیدند که با حرکتى انتحارى موجب شد تا تلگرانه ایى به ایشان و به همه زده شود که بهتر است باغچه خود را بیل بزنند تا طرح سوالات مبتدیانه ایى که نشان از بد فهمى و یا نافهمى تئورى استاد سروش میدهد
این انتظار زیادى نیست که چنان آتشى بجان زاهدى ها بیاندازد؛ هست؟
آقاى زاهدى جالب است که شما این مقدار اطلاعاتان کامل است و تا بحال گمنام مانده اید!؟
دوست عزیز تلنگر استاد آقا و یا خانم ه . ف از دید من بسیار بجا بود؛ یکعده باد حد خود بشناسند و با سر در هر سوراخى کردند نخواهند خود را بر زبانها بیاندازند( منظورم جناب گنجى نیست؛ که ایشان منزلت خاص خود را دارند)اما این اقدام ایشان را بسیارى پسندیدند که با حرکتى انتحارى موجب شد تا تلگرانه ایى به همه زده شود که بهتر است باغچه خود را بیل بزنند تا طرح سوالات مبتدیانه ایى که نشان از بد فهمى و یا نافهمى تئورى استاد سروش میدهد
این انتظار زیادى نیست که چنان آتشى بجان زاهدى ها بیاندازد؛ هست؟
عجب دعوایی اینجا درگرفته است
خب برادران من ، شما که هر دو به اسم مستعار کامنت میگذارید حداقل در مذمت اسامی مستعار ننویسید. اندکی اعتبار برا بقیه حرفهایتان باقی بگذاید.خواننده را چی فرض کرده اید. هر دو هم که الی ماشالله معلومات و اطلاعاتتان خوب است. خدا پدر و مادر شما را بیامرزد و همان کسی که اولین بار گفت: ملا شدن چه اسان، انسان شدن چه مشکل
نوشته پر تهمت شما را خواندم. ضرورتی برای پاسخگویی مجدد نیست. نوشته اید:
“برای ما که در ایران هستیم، کاملا واضح است که چرا بنده به عنوان یک استاد دانشگاه نخواستم نام کاملم را بنویسم”.
خب نوشتن علیه آقای گنجی و تهمت زدن به او هیچ هزینه ای در ایران ندارد. تازه موجب امتیاز است. هتاکی و تهمت زدن به گنجی در ایران آزاد است. همه آثار و نوشته های او در ایران ممنوع است. اما برخی در ایران دارای موسسه رسمی اند، آقازاده ها هم مرتب در ایران آثارشان منتشر می شود و با آنها مرتب مصاحبه صورت می گیرد.پس توجیه ننوشتن نام قابل قبول نیست. این اندازه شجاعت نوبر است. چگونه بدون اسم اتهام می زنید که دو کامنت من نوشته آقای گنجی است؟ چگونه ابتدأ نوشته شما در صفحه فیس بوک رسمی دکتر سروش منتشر شد؟ پس قابل قبول نیست که فردی به آقای گنجی بتازد و تهمت بزند و بعد بگوید چون در ایرن زندگی می کنم نمی توانم نامم را بنویسم؟ آیا اگر نامتان را بنویسید حفاظت اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات و قوه قضائیه شما را زندانی خواهند کرد که چرا علیه گنجی نوشته اید؟ پس این پنهان کاری دلیل دیگری دارد.
چندی پیش نامه ای علیه یکی از بزرگان توسط یکی از آقازاده ها به تعداد زیادی از افراد ایمیل شد و سپس به همین شیوه ها به دست خود آن بزرگوار رسید. محتوای آن نامه ایمیل شده و این نوشته بدون اسم و فامیل یکسان است. خوب خواننده چه تصوری خواهد کرد؟ آیا لازم است موارد بسیاری که علیه دیگران از طریق آقازاده ها و استخدام مریدان صورت گرفته را در اینجا ذکر کنم؟
زمانی که آقای گنجی مقاله های “قرآن محمدی” را می نوشت، دوستان ما سخنان ایشان را هم نقد کردند که چرا به دفاع از دکتر سروش آن مقاله ها را می نویسد. حالا آقای گنجی هم تجربه کردند که اگر انتقادی بکنند، با ایشان هم همان رفتاری خواهد شد که با دیگران شد. آمیدوارم پس از آن همه خدمت یکسویه حالا که مزدشان را دریافت کرده اند، درس عبرت بگیرند و مهندس میر حسین موسوی، سید جواد طباطبایی، محمود دولت آبادی، مصطفی ملکیان، محمد مجتهد شبستری، آرش نراقی، دکتر وحید دستجردی، محسن کدیور و ده ها فرد دیگر را به یاد بیاورند .
آیا آقای گنجی فراموش کرده اند که همیشه گفته می شد که وزارت اطلاعات فلانی را برای ایستادن در برابر …ساخته و علم کرده است؟ همان فلانی بیچاره ای که ۱۸ ماه در جمهوری اسلامی زندانی شد.
نمی دانم سیاست سایت محترم زیتون چیست؟ بی طرفی جزء مهم اخلاق حرفه ای است. اگر اجازه می دهند که این گونه بدون نام اصلی بنویسند، اجازه دهند که دیگران هم اندکی فاش گویی کنند. نمی شود به نام عرفان و اخلاق و دین به هر شیوه ای دست زد.
اگر زیتون اجازه دهد، با ذکر دقیق منبع، یک نمونه از سخنان مریدان را که اسطوره و خداسازی کرده اند، در اینجا بازنشر می کنم تا خواننده بداند منظور از مریدان و مرادسازی چیست ؟
جرا باید با هم بجای مهربانانه سخن گفتن تند سخن بگوییم مگر نه اینکه ان کنت غلیظ القلب ا لنفزوا من حولک
اگر آقای بازرگان که عمر دینی خود را صرف پژوهش در قرآن نموده و چندین کتاب در این زمینه نگاشته نتواند نظریه دکتر سروش را نقد کند چون سواد فلسفی عرفانی و… سروش را ندارد آن هم در حالیکه تا آنجا که من می دانم دکتر سروش کتابی مختص به قرآن ندارند پس چه کسی نقد کند؟ شخصیت دکتر سروش بعنوان یکی از بزرگترین دانشمند علوم انسانی جهان اسلام محفوظ اما اینکه دیگران نقد کنند چون ایشان بزرگند بر خلاف دیدگاه خود دکتر سروش هم هست
خطاب به آقای زاهدی،
قبل از هر چیز بگویم که کامنت مورد نظر ابتدا در زیتون منتشر شد و بعد لینک آن در صفحه دکتر سروش هم گذاشته شد. جای تعجب است که چون شما ابتدا آن را در صفحه دکتر سروش دیده اید و بعد در زیتون، به این موضوع آشکار توجه نکرده اید که لینک صفحه دکتر سروش از سایت زیتون برداشته شده است! آنجا هم مثل اینجا، متن کامنت به علاوه یک توضیح کوتاه با حروف اول نام من یعنی «هـ . ف.» درج شده، نه «نام مستعار»، چون منبع آن سایت زیتون بوده است. فکر می کنم میان «مخفف نام» با «نام مستعار» تفاوت زیادی هست.
نمی دانم شما در کجا زندگی می کنید اما برای ما که در ایران هستیم، کاملا واضح است که چرا بنده به عنوان یک استاد دانشگاه نخواستم نام کاملم را بنویسم. نوشته ی من به عنوان یک خواننده و علاقمند به چنین مباحثی صرفاً یک کامنت است، نه نقد! در محل مخصوص کامنت ها ذیل مقاله ی آقای گنجی هم درج شده، ادعا هم نکرده ام که نوشته ام نقد است. مگر در یک کامنت می توان مقاله ی بلند کسی را نقد کرد؟ اگر می خواستم نقد بنویسم مقاله کاملی می نوشتم و به ۱۴ ایراد آقای گنجی یک به یک پاسخ می گفتم. روشن است که در این کامنت مواردی را به طور کلی مورد اشاره قرار داده ام.
کامنت کاملاً محترمانه ای که در آن از فعالیت های آزادیخواهانه و از خودگذشتگی های آقای گنجی یاد کرده و آن سابقه را نادیده نگرفتم. نه لحن بدی در آن است نه اهانتی در آن دیده می شود. فقط جایگاه ویژه آقای گنجی را به عنوان یک اپوزیسیون سیاسی یادآور شدم. در یک پاراگراف کوتاه به آقای بازرگان هم اشاره کردم چون برخی ایرادهایی که این دو به نظریه ی آقای سروش وارد کرده اند، با یکدیگر مشابهت دارد. با ذکر نام مهندس عبدالعلی بازرگان ایراد مشابه را در منحل شدن نبوت و نزول مقام پیامبر گرامی اسلام مورد پرسش قرار داده و به کوتاهی پاسخ گفتم. بنابراین با ذکر نام «مهندس بازرگان» به مفاهیمی که ایشان در توصیف پیامبر آوردند نظیر پستچی و «سَتِ لایت» و … اشاره کرده و مشخص است که چرا در یک کامنت از هر دو یاد کرده ام.
در کامنت دومتان هم دوباره با آوردن پاراگراف مورد نظر که در آن اشاره ای هم به مهندس بازرگان رفته است؛ آن را مورد انتقاد قرار داده اید. حال اضافه می کنم اگر مهندس بازرگان عمری را با قرآن گذرانده و هنوز پیامبر را همچون نامه رسان و طفل سه ساله و ست لایت و … می بیند، عجب نیست که بنده به عنوان نویسنده ی کامنت (نه دکتر سروش) نمره ی قرآن شناسی او را بیش از آقای گنجی نداند! نتیجه ی یک عمر قرآن حفظ کردن و خواندن و تفسیر کردن آن، این است که پیامبر را کودک سه ساله ای بینگاریم که از کامپیوتر می پرسد و ما (لابد در نقش پدر) به او می گوییم: ما ادریک کامپیوتر! حقا که چنین شناختی از پیامبر نشانگر استادی در قرآن شناسی است! راستش پس از دیدن دو برنامه پرگار و انتشار دو نقد مکتوب ایشان می خواستم کامنتی هم برای ایشان بگذارم که متاسفانه مجالش را نیافتم.
اینکه گفته اید پس از گذشت چند روز یک نفر را پیدا نکردند که در موافقت با نظریه دکتر سروش چیزی بنویسد، ظاهراً اطلاع ندارید که قبلا در تأیید نظریه ایشان مقالات دیگری در صفحات فیس بوکی و کانال تلگرامی دکتر سروش منتشر شده است. می توانید رجوع کنید و بیابید. نقد مخالفان بیشتر تکرار همان مکرّرات گذشته است. در حالی که نظریه ی سروش شیوه ی جدیدی در فهم قرآن را نشان می دهد. طبیعی است اگر به راحتی قابل هضم و جذب همگان نباشد.
ثانیاً به نظر نمی رسد ایشان نیازی به آن داشته باشد تا دنبال کسی بگردد که نظریه اش را تأیید کند تا به او سفارش مقاله ی تأییدی بدهد! اندیشه ی گسترده اش را در اختیار همگان گذاشته تا از آن بهره مند شوند. نظریه پردازان نظریه ی نوین خود را ارائه می کنند تا در طول زمان مورد نقد و بررسی قرار گیرد و محک بخورد و جایگاه اصلی خویش را بیابد و البته فهم شود.
اگر در کامنت خود جای جای به قول شما «شعرخوانی» کرده ام، برای این بوده که سطح ذوقیات دکتر سروش و پایبندی و عشق او را به پیامبر اسلام نشان دهم که البته در حدّ دانش علمی و دینی اوست تا روشن شود که بعضی اتهامات ناقدان به ایشان تا چه حد نارواست!
اما این که «در مورد جایگاه علمی و سواد افراد» نوشته اید، من هم آقای گنجی را متهم به بی سوادی نکرده، بلکه دانش او را هر چه هست مناسب قلمرو دیگر دانسته ام، نه نقد نظریه در باره ی قرآن! همه نمی توانند در همه زمینه ها متخصص و دانشمند باشند. از پرسش ها و ایرادهایی که گنجی مطرح کرده است، مشخص است که در این وادی اطلاعات چندانی ندارد.
اما شما دوباره تلویحاً با مورد خطاب قرار دادن دکتر سروش با لحن کنایه آمیزی می نویسید: «آری همه ناقدان جناب دکتر سروش بی سواد هستند و ایشان در اوج قله فلسفه و عرفان و کلام و منطق هنر و علم و نظریه پردازی و مفهوم سازی قرار دارند. خب این حکیم فرزانه چرا نظراتشان را برای عوام بی سواد طرح می کنند؟»
خوب است که بنده به آنچه بعضی افراد به آقای گنجی نسبت می دهند، اشاره ای نکرده و با احترام او را مورد خطاب قرار داده ام، وگرنه این عصبانیت جایی برای نگاهداشت حرمت قلم باقی نمی گذاشت!
اما اینکه چرا یک بار دکتر سروش منظورش را روشن نمی گوید و … ظاهراً چنان که پیش تر هم آوردم از این هم بی خبر بودید که تا کنون ۶ قسمت از نوشته های روشن ایشان منتشر شده و چندین سخنرانی و جلسه پرسش و پاسخ هم برگزار کرده اند. حال در کامنت دوم به آن اشاره می کنید! برای کسانی که نمی خواهند بدانند، صد بار هم توضیح داده شود، چیزی روشن نخواهد شد. به قول مولانا: «راز جز با رازدان انباز نیست / راز اندر گوش منکر راز نیست».
پاسخ سؤالاتی از قبیل «خدا چگونه حرف می زند ، یا چگونه می شنود و …» را هم در کامنت اول آورده ام. جای تعجب ندارد که با چنین عصبانیتی آن را هم نادیده گذاشته و توجهی نکرده باشید.
اگر دکتر سروش خدای انداموار را نفی می کند، ایرادی بر ایشان وارد نیست، پیامبران همچون نوح و موسی هم چنین می کردند. تنزیه خداوند مرتبه ی بالایی از شناخت است و تشبیه او مرتبه ی مادون. اولی در فهم خواص است و دومی در فهم عوام. اتفاقاً به این مسئله هم در کامنت مزبور اشاره شده است. آیا کسی می تواند نوح و موسی را مورد انتقاد قرار دهد که چرا دریافتهایشان را با عوام خدانشناس مطرح می کردند؟ شاید بگویید مولانا این نقد را وارد دانسته است. اما مولانا گفته انتظار نداشته باشید خدای شبان هم مرتبه ی خدای موسی باشد. حال خود جایگاهتان را روشن کنید که با شناخت از خدا به عنوان خدای انداموار موسایید یا شبان؟ البته هر کدام باشید در سطح و منزلت فهم شماست. گناه دکتر سروش چیست؟
موضوع «مرید و مرادی» هم گویا این روزها معنای چماق پیدا کرده است. کسی که به دنبال دلیل و استدلال است موارد روشن را می بیند و بدان توجه می کند، تا ابهاماتش رفع شود، نه اینکه بدون دقت از روشنگری ها عبور کند و نادیده شان بگیرد و بعد دیگری را مورد انتقاد نابه جا قرار دهد که چرا استدلال نکرده ای و شعر خوانده ای!
در پایان می پرسم: چگونه با این اطمینان کامنت مرا نوشته ی خود دکتر سروش می دانید؟ یعنی این قدر بیگانه از شیوه ی نگارش دکتر سروش هستید؟ البته برای من افتخاری است اگر بتوانم مانند ایشان بنویسم یا سخن بگویم. نکند شما هم در واقع آقای اکبر گنجی هستید نه هوشنگ زاهدی! (آقای زاهدی یا گنجی؟ نمی دانم!) ادبیات شما و ملکیان ستایی تان نشان واضح از ادبیات گنجی دارد. لطفا حال که چنین با آقای گنجی نزدیک یا با او یکی هستید، از ایشان بپرسید یا خود بگویید منبع این قول که آقای کروبی مخالف نظریه ی رؤیاهاست، کجاست؟
به علاوه از کجا با حرف اول نام بنده متوجه شدید که آقا هستم نه خانم؟ شاید علاوه بر علوم دیگر، علم غیب هم دارید؟ خوبست که من دست کم حروف اول نام خود را ذکر کرده ام نه مثل برخی پشت نامی مستعار پنهان شوم!
در پاسخ جناب (….) به نقد آقای گنجی( که که فیس بوک ایشان و زیتون با نام مستعار “ه.ف” منتشر شده) آمده است:
“با آنکه دکتر سروش، چند بار در باره ی نظریه ی رؤیاها، در کالیفرنیا سخنرانی کرده ، و به پرسش ها پاسخ گفته اند (در کنار مهندس بازرگان)؛ و دو بار هم در برنامه پرگار در کنار ایشان نشسته، و یک بار هم جوابیه ای به نقد نخست ایشان داده اند، جای تعجّب است که مهندس بازرگان هم همچنان بر همان موضع نخست خویش پای می فشارند! هرچند تعجّبی ندارد که نقدهای دوگانه ی ایشان هم به این نظریه، نمره ای بیشتری از نقد شما[گنجی] نمی گیرد!”.
یعنی آقای دکتر سروش توقع دارند قرآن شناس بزرگی چون مهندس عبدالعلی بازرگان پس از چند جلسه گفت و گو با آقای سروش تابع خواب های دکتر سروش و مرید شخص ایشان بشوند؟ آیا دکتر سروش معلم مدرسه اند و آقای بازرگان دانش آموز کلاس ایشانند که نمره داده و می فرمایند آقای بازرگان نمره بیشتری از آقای گنجی نمی گیرد؟ آری همه ناقدان جناب دکتر سروش بی سواد هستند و ایشان در اوج قله فلسفه و عرفان و کلام و منطق هنر و علم و نظریه پردازی و مفهوم سازی قرار دارند. خب این حکیم فرزانه چرا نظراتشان را برای عوام بی سواد طرح می کنند؟
من تقریبا کتاب ها و نظرات جدید دکتر سروش را مطالعه کرده ام. و الان که نقد آقای گنجی رو دیدم به نظر بسیار پر مایه و گرانقدر بود. واقعا نقدی علمی بود. نمی دانم چرا آن آقای ناشناس به جای جواب دقیق و علمی به این نقد ، بیشتر بحثش را پیرامون تخصص آقای گنجی و اینکه حوزه کاری ایشون غیر از این هاست می چرخاند. همان طور که بعضی حوزوی ها می گویند در باره دین فقط خودشان باید نظر بدهند نه کسی که درس حوزه نخوانده.
چه اصراری است که اقای گنجی ” با درک و دانش محدود خود ” هر کسی را در هر زمینه ای به پرسش بگیرند ؟!
مطلبی با نام مستعار یک استاد دانشگاه ابتدأ در صفحه فیس بوک رسمی دکتر سروش منتشر و توزیع شد. با ذکر این توضیح که استاد محترم نمی خواهند نامشان ذکر شود. ادبیات پاسخ در مواردی شبیه ادبیات دکتر سروش است. همان متن اینک با نام “ه.ف” اینجا منتشر شده است.
جالب است که بخش مهمی از این نقد، پاسخ به سخنان و مکتوبات آقای عبدالعلی بازرگان است. نویسنده به گونه ای آنها را نوشته که گویی سخنان آقای گنجی است.
گویی نویسنده اصلاً اطلاع ندارد که آقای گنجی نویسنده مقاله های “قرآن محمدی” است و در ابتدای همین مقاله هم لینک نقدش بر آرای دکتر آرش نراقی را گذارده است. پس چگونه می تواند حضرت محمد را نامه رسان و پستچی بداند؟
آقای گنجی نوشته که همه چهره های شاخص نواندیشی دینی مخالف این فرضیه هستند. همین نقد هم ادعای آقای گنجی را ا تأیید کرد. برای این که پس از گذشت چند روز نتوانستند حتی یک نفر پیدا کنند که در تأیید نظریه دکتر سروش و به دفاع از فرضیه او به آقای گنجی پاسخ دهد، لذا متنی با نام مستعار در فیس بوک دکتر سروش و سپس سایت محترم زیتون منتشر کردند. این امر سابقه دار است و در صورت لزوم می توان مصادیقی برای آن ارائه کرد.
کاش به جای داوری درباره جایگاه علمی و سواد افراد، به پرسش های آقای گنجی پاسخ می دادید.آقای گنجی دقت، ایضاح مفهومی، روشن کردن مدعیات و ادله را مطالبه کرده بودند. ناسازگاری ها را نشان داده بودند. اگر فرضیه روشنی است، نیاز به این همه شعرخوانی ندارد. می توان به صورتی منطقی آن را عرضه کرد تا جایگاه علمی و شایسته فرضیه پرداز بهتر و بیشتر شناخته شود.تمامی شعرهای حافظ و مولوی و سعدی و عطار را که بخوانید، هیچ چیز اثبات نخواهد شد.
دکتر سروش از آقای بازرگان پرسیدند خداوند چگونه حرف می زنند؟ خوب آقای بازرگان هم می توانند بپرسند خداوند چگونه گوش می کند؟ چگونه تأیید و تصویب می کند؟
آقای دکتر سروش به یاد ندارند وقتی به طورر مطلق انسانوارگی خداوند را نفی می کنند، فقط سخن گفتن خداوند را نفی نکرده اند، شنیدن و تصویب کردن و خلقت او را هم نفی کرده اند. خلقت هم امری انسانی است.
به جای این گونه نقدهای با اسم مستعار از دانشگاهی با نام مستعار، بهتر است جناب آقای دکتر سروش ابهام گویی و ایهام گویی را کنار بگذارند و مانند استاد مصطفی ملکیان صریح و روشن بگویند از کجا به کجا شیفت کرده اند. این دقیقاً همان درخواستی بود که آقایان آرش نراقی و محسن کدیور مطرح کردند. تکلیف همگان با استاد ملکیان روشن است، اما دکتر سروش می خواهد مانند استاد ملکیان از این طرف به آن طرف گذر کند، اما به ماندگان این سوی آب همچنان بگوید که من در سمت شما هستم.
ما تابع دلیل هستیم، نه مرید و پیرو. تا هر کجا دلیل ما را برد، خواهیم رفت. اما مریدان تابع مرادند و تا هر جا مراد برود خواهند رفت.
اینچنین تاخت و تاز به شخص ناقد منشا جز تعصب و شخص پرستی نداره. و متعجبم که کانال دکتر در تلگرام هم این کامنت را بعنوان جوابیه به انتقادات اقای گنجی منتشر کردند.
سلام
با قدردانی از زحمات نویسنده مقاله روشنگر عرض میشود که آقای سروش در ابتدای انقلاب با کمک فلسفه ملاصدرا و همفکری بعضی دیگر از آقایان توانستند جلوی کمونیست ها بایستند و سرمستانه و مغرورانه آنها را تار و مار کنند. ایشان هنوز به ملاصدرا وفادار هستند و نمی خواهند مانند بعضی دیگر فقط تا رسیدن به قدرت از ملا صدرا استفاده ابزاری کرده باشند.میخواهند به تبعات اندیشه ملاصدرا وفادار بمانند خودآگاه یا ناخودآگاه…
فلسفه حاضر و آماده ملاصدرا برای مقابله با کمونیست ها غنیمت بود اما نه میزان اصلی و همیشگی برای حقیقت.
برای مجهز شدن به چنانی میزان همیشگی باید دوران نوجوانی و جوانی امثال ایشان با مطالعات و تفاسیر دقیق قرآنی انباشته می بود ولی بجای آن برنامه های از قبل تدارک دیده شده برای تربیت امثال ایشان کتاب هایی از قبیل بوستان و گلستان و مثنوی و حافظ خوانده میشده و قلسفه های سنتی آماده ارائه میگردیده است…
با احتمال بسیار همزمان با غلبه سرمایه داری در محیط های آکادمیک غربی و وجود متفکرین ملایم با سرمایه داری و فلسفه های اقتصادی سازگار با اقتصاد های آزاد سنتی مذهبی مزید برعلت شده است…
مشکل اینستکه اصلا فلسفه ها و بینش های سنتی آنچنانکه باید و شاید منطبق با تمامیت قرآن نیستند.علت نیز روشن است:
باور نداشتن به چیدمان فعلی قرآن و اعتقادات فرقه ای و اشتباهات متصلب همچون ناسخ و منسوخ داشتن قرآن و وجود محکمات و متشابهات (با تعبیر خودشان) موانعی برای فهم پذیر دانستن قرآن و مراجعات مستقیم به قرآن بوده و هستند و همواره بزرگان مقدس نما میزان قرار گرفته اند و میگیرند…
این نگرش های فرقه ای زمانی مفید هستند مانند مقابله با کمونیست ها در ابتدای انقلاب ولی نه برای همیشه. تریبت شدگان چنان مدرسه های علمی گذشته وفادار به دروس خوانده شده و اساتید خود نمی توانند بسادگی از زمینه محکم شده جدا شوند…
جناب سروش بهتر است با همان شجاعت اولیه در اوایل انقلاب به اشتباهات خود اعتراف کنند و به اینکه باید میزانی مستقل از افراد برای درک حقیقت داشت اقرار نمایند…
با فرض اینکه قرآن کتاب حقیقت باشد چگونه باید خوانده شود؟ آیا غیر از این روش باید اتخاذ گردد؟
همچون آیات کتاب طبیعت باید آیات قرآن متصل دیده شوند و اگر در نظر اول ارتباط وجود ندارد باید ارتباط بین آنها کشف گردد…انسجام و کلیت کتاب دیده شود ….خود این روش نشان خواهد داد که آیا قرآن کتاب حقیقت است و حداقل شرایط کتاب حقیقت بودن را دارد یا نه….
هر نظریه ای که با ارتباط آیات منطبق باشد یا ارتباط بین آیات را آشکار سازد صحیح است در غیر این صورت یا باید کنار گذاشت یا باید مجددا تنظیم شود…حال چه نظریه ملاصدار باشد چه غیر او…
والسلام
جناب اسکندر مرادی همین که ادعا می کنید دکتر سروش اوائل انقلاب به فلسفه ملاصدرا اعتقاد داشته و با استفاده از یک فلسفه حاضر و آماده می خواسته جواب کمونیست ها را بدهد نشان می دهد هیچ مطالعه منظم و پیوسته ای در این مورد نداشته اید . دکتر سروش تنها کتابی که بر اساس فلسفه ملاصدرا نوشت کتاب نهاد ناآرام جهان بود . پس از آن کتاب تحلیلی بر تضاد دیالکتیکی را نوشت که تماما بر اساس فلسفه کارل پوپر بود . پس از آن هم در کتاب هایی مانند ایدئولوژی شیطانی و دگماتیسم نقاب دار باز هم مفاهیمی همچون نسبیت گرایی و عدم قطعیت را مطرح کرد که هیچ تناسبی با فلسفه ملاصدرایی ندارد .
واقعه ای بدیده ام، لایق لطف و آفرین
خیز معبّرالزمان صورت خواب من ببین
خواب بدیده ام قمر، چیست قمر به خواب در
زانک به خواب حل شود آخر کار و اوّلین (مولانا)
با سلام خدمت آقای گنجی،
پیش از هر چیز اجازه دهید بگویم برای بسیاری مثل من، شما به دلیل مبارزات آزادیخواهانه و تا پای مرگ رفتن به خاطر آزادی، و پس از آن به خاطر روشنگری ها و نقدهای سیاسی خود قابل احترام هستید. اما زمینه ی مبارزاتی و نقدهای سیاسی شما لزوماً به این معنی نیست که خود را در همه ی زمینه ها صاحبنظر بدانید. از آنجا که سال های متمادی با دکتر سروش معاشرت داشته اید، لابد ویژگی های فکری ایشان را می شناسید و بهتر می دانید که به قول خودش عمری دغدغه دین داشته و زندگیش را در راه آن گذاشته است. اگر ادّعا نکنیم ایشان حافظ همه ی قرآن است، می توان به جرأت گفت که کثیری از آیات قرآن را از بر دارد، چنانکه مثنوی و دیوان شمس و کلیات سعدی و دیوان حافظ و بسیاری از دیگر بزرگان ادب و اندیشه و تاریخ اسلام و نیز فلسفه اسلامی و … پس دست کم این احتمال را بدهید که او هم همه ی آیاتی را که شما و دیگران مثال می آورید در دل و ذهن خویش حاضر دارد و به تفاسیر و معانی مختلف آنها هم بسی بیش از شما رجوع و توجه کرده است. بنابراین لزومی ندارد که آیات قرآن را برای نشان دادن مدّعای خویش شاهد آورده و به رخ ایشان بکشید، گویی بر امری مغفول از نظر او انگشت تأکید نهاده اید!
لابد شما هم می دانید آنچه در نظریه اخیر آمده، با آنچه دست کم از بیست سال پیشتر در «بسط تجربه نبوی» و نیز «قبض و بسط تئوریک شریعت» به علاوه بسیاری از سخنرانی ها و دیگر مقالات آورده اند، مغایرت و مباینتی ندارد. همچنین با شناخت نسبی از اندیشه و شخصیت فکری و اخلاق علمی دکتر سروش که برای ما قدمتی به اندازه انقلاب اسلامی یعنی حدود ۳۸ سال دارد، می توان نظریه ی رؤیاها را مورد تعمق و تأمل و اعتنا قرار داد. کسی می تواند قدم به میدان نقد این نظریه بگذارد که دانشی در حدّ و اندازه سروش در خداشناسی و پیامبرشناسی و قرآن و علوم قرآنی و اسلامی مثل فقه و کلام و اصول و حدیث و در نهایت عرفان داشته باشد. مسائل بسیار ابتدایی را ردیف کردن و مثل مسئله ریاضی دو دو تا چهار تا کردن در استدلال، و قیاسات از جنس منطق صوری آوردن، و آسمان و ریسمان را به یکدیگر بافتن از بسیاری دیگر کسان هم برمی آید که در علوم مذکور صاحب نظر نیستند. اما از کسی مثل شما انتظار نمی رود که خود را وارد عرصه ای کنید که پیشینه ی علمی و نظری تان صلاحیت لازم برای ورود به آن را تأیید نمی کند.
جناب گنجی، شما به این مسئله مهم توجهی نمی کنید که سروش بارها و بارها تکرار کرده است موضوع مورد نظر وی «مکانیسم وحی» است نه زیر سؤال بردن دریافت و درک پیامبر از خدا، بلکه فقط و فقط چگونگی وحی مدّ نظر وی بوده است. نظریه ی رؤیاها در برابر تقلیل وحی به سمعی بودن صرف ارائه شده است به طوری که همه ی حواس را در آن دخیل می شمارد. اگر گوش باطنی پیامبر توانایی دریافت وحی را داشته است، چشم و شمّ و ذوق و لامسه ی او نیز از توانایی مشابهی برخوردار بوده اند. به عبارتی پیامبر وحی را با تمام وجود خود دریافت می کرده نه فقط به گوش خویش! چرا باید حواس باطنی پیامبر را به قوه سامعه ی او تقلیل داد و دیگر قوای باطنی وی را در این امر خاموش دانست؟
گوشم شنید قصه ی ایمان و مست شد
کو قسم چشم، صورت ایمانم آرزوست (مولانا)
نظریه ی رؤیاها، پیامبر را شاهد و راوی صحنه ی مضامین وحی همچون رخدادها می شمارد نه غایب از آن. در حقیقت او به مقام دریافت وحی فراتر از زمان و مکان نائل می شود.
ای غزلواره ی پایانی دیوان نبوّت
حجّت بالغه ی شاعری حضرت باری
دولتی! اختر اقبال بلندی که بخندی
کوثر خلد نشان، سدره ی معراج تباری
مژده ای، اختر سعدی، جرسی، نعره ی رعدی
آفتابی، سحری، خنده صبح شب تاری… (سروش)
اینکه می پرسید چگونه «لیس کمثله شیء» قابل رؤیت است، پرسش حقیقتاً غریبی است، چون پیامبر به مقامی از دیدن می رسد که خداوند را مشابه هیچ چیز نمی یابد. اگر او شاهد صحنه است، همانقدر می بیند که می شنود و می چشد و می بوید و لمس می کند. بصیرت پیامبر نافی دیگر قوای باطنی ایشان نیست. چنانکه خداوند هم سمیع و بصیر و علیم و … است. توانایی دیدن، توانایی شنیدن را منحل نمی کند.
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب
وان حدیث چو شکر کز تو شنیدم همه شب
سینه چون خانه ی زنبور پر از مشغله بود
کز تو ای کان عسل شهد کشیدم همه شب (مولانا)
دکتر سروش بارها و بارها در این باره سخن گفته و حتی در پرسش های بیشماری که از ایشان شده است، پاسخ داده که در این نظریه نگاهش به چگونگی دریافت وحی است نه به قول شما ماهیت و ذات و … وحی؛ هر چند سخن گفتن از ذات و ماهیت در بسیاری دیدگاه ها خود جای تأمل دارد!
بسیاری از شبهاتی که وارد کرده اید، نه تنها از بنیاد محکمی برخوردار نیستند بلکه بیشتر به اتهاماتی ناروا نسبت به این نظریه می مانند تا استدلال موجه در قلمرو علوم دینی و قرآنی. از جمله اینکه با این نظریه نبوّت منحل است و خدا هیچ کاره است و خدا قادر به شنیدن و گفتن نیست و… همه تئوری سروش برای همه کاره کردن نبی در امر دین و نبوّت است، آنگاه شما می گویید که با این تئوری، نبوّت منحل می شود؟! او که بیش از ربع قرن پیش چنین سروده است:
ای به معراج رفته در دل شب
خود تو معراج آشکار منی
ای برون رفته از حصار گمان
با یقین گو که در حصار منی
ای محمّد تو را ثنا گویم
که ثناخوان کردگار منی…
با دیدگاه های مثل شما و برخی دیگر منتقدان است که پیامبر در حدّ یک دستگاه گیرنده صوتی مثل رادیو تقلیل یافته و حداکثر وقتی پیشرفته تر شود، تازه به ماهواره (Satellite) شباهت می یابد یا در حدّ نامه رسان که هیچ از محتوای نامه خبر ندارد! و سخیفتر آن که گفت: خداوند در بسیاری آیات به پیامبر می گوید: «ما ادریک…»، مثل اینکه کودک سه ساله بپرسد کامپیوتر چیست و شما در پاسخش می گویید: ما ادریک کامپیوتر؟! تو از کامپیوتر چه می دانی؟ هیهات! که در چنین دیدگاهی مقام نبّوت حفظ شود! آیا واقعاً شأن پیامبر حدّ نامه رسان و کودک سه ساله و ماهواره و رادیو و … است؟ البته که با چنین فهمی مقام نبوّت منحل می شود!
طرفه اینکه منتقد محترم با فراموش کردن سخنان خویش در حضور میلیون ها بیننده ی تلویزیونی، در نقد دوم خود می نویسد: «اما چه کسی پیامبر را منفعل محض شمرده است؟ کیست که نداند گیرنده و حامل وحی الهی شدن، مستلزم چه اوج و عروجی است و تا قابلیت و ظرفیتی نباشد فاعلیتی صورت نمیگیرد؟»! شکر که همان خدای «ست لایت آفرین»، دستگاه های ثبت و انتشار سخنان و نوشته های ناقدان فراموشکار را هم آفرید تا «… پس از پیامبران حجّتی علیه خدا در گمراهی نداشته باشند (نساء ۱۶۵)».
به عکس در نظریه ی رؤیاها، پیامبر منزلت راستین خود را می یابد که به نصّ صریح قرآن بشری است مثل بقیه با این تفاوت که به او وحی می شود. این سروش است که چنین می خروشد:
لغو و بطلان را بدانجا راه نیست
دعوتش را تلخی اکراه نیست
نه ملک بودی نه دلخسته ز خاک
ای بشیر ما، بشر بودی و پاک
ظرفیت ویژه ی پیامبر است که او را بالاتر از ملائک از جمله جبرئیل امین قرار می دهد و در مقام خاتم پیامبران به مثابه خورشید اعظم در میان آنان می نشاند. حقیقت پیامبر، یعنی آنچه او را از انسان عادی برتر می کند، قوّه ای است که در وی به فعلیت رسیده، همان که امانت خداوندی است و مسبوق به پیمان ازلی. اوست اولین تجلّی حقّ در مقام واحدیت و شایسته ی رحمت خاص خداوند. در عین حال خداوند همچنان در جایگاه احدیت خویش است و منزّه از هر تصوّری! از این روست که سروش از «خدای بی صورت» سخن می گوید زیرا خداوند در صورت های محدود نمی گنجد و قابل تصوّر احدی هم نیست، که اگر بود مقام احدیت او زیر سؤال می رفت! تنزیهی از جنس فهم موسی در برابر فهم تشبیهی شبان.
شعر را تا عرش شرعت ره نبود
سِحر را دست اینقدر کوته نبود
پرده ی تزویر دیوان را بسوز
ظلمت ظلم خدیوان را بسوز
موسیا چوپان چوپان توییم
ما هم از فرعون کوبان توییم… (سروش)
در نظریه گفته نمی شود که خداوند قادر به شنیدن نیست (آنچنان که شما به خطا آورده اید) بلکه چگونگی شنیدن اوست که متفاوت از توانایی شنیدن انسانی به وسیله ی عضوی به نام گوش است. یا قادر به گفتن نیست، البته نحوه ی سخن گفتن خداوند همانند سخن گفتن انسانی و به وسیله ی عضوی مشابه ماهیچه ی «زبان» در انسان و حیوان نیست، که خداوند فاقد بدن و اعضای آن است. البته که خداوند در دیدگاه سروش «خدای انداموار» نیست، همچنانکه خدای سلطان منش نیست؛ که او از چنین مرتبه ای در شناخت خدا عبور کرده است. القاء وحی، فارغ از کلمات در زبانی ویژه است. پس از «نزول» است که به کلام درمی آید و مطابق قرآن به زبان فصیح عربی «نازل» می شود، یعنی حقیقت وحی، لباس نازل زبان به تن می کند و پس از آن موجودیتی نازلتر نیز می یابد هنگامی که مکتوب می شود و نام مصحف بر خود می گیرد!
سروش گفته است که مسئله ی رؤیایی بودن وحی در مورد همه ی پیامبران صادق است نه فقط پیامبر اسلام، زیرا او برای خوشایند هیچ کس از جمله پیروان دیگر ادیان نظریه نمی دهد که دغدغه ی آن را داشته باشد که آیا یهودیان و مسیحیان و بهاییان و … را خوش خواهد آمد یا نه؟ (خوبست که این آخری را هم برای حفظ جایگاه اجتماعی خود به آن ادیان ابراهیمی افزوده اید، مبادا که بهاییان از شما برنجند که آنان را به حساب نیاورده اید و به مقام دنیایی شما خدشه ای وارد و از محبوبیتتان کاسته شود! جای انکار نمی ماند که منکر مقام پیامبر اسلام به عنوان ختمی مرتبت شده اید! بهتر است اصول حقوق بشری مدرن را در این بحث وارد نکنید!) سروش در پی بیان مکانیسم دریافت وحی است نه به دست آوردن دل دیگران و همراه کردن ایشان با خود!
همه اقطار گرفتی، همه آفاق گشودی
به جهادی و مدادی و کتابی و شعاری
توسن تجربه، ای فاتح آفاق تجرد
در شب واقعه راندی ز مداری به مداری
ز سوادی به خیالی، ز خیالی به هلالی
پای پر آبله جبریل و تو چالاک سواری
بال در بال ملائک به تماشای رسولان
طائر گلشن قدسی تو و خود عین مطاری
به تجمّل بگذشتی، به جلالت بنشستی
بر چنان خوان کریمی و چنان خیل کُباری
میهمان حرم ستر و عفاف ملکوتی
در تماشاگه رازی و تماشاگر یاری
با ظلومان و جهولان و منوعان و جزوعان
مهربان باش چو بر حمل امانت بگماری
تو بر ارکان شریعت نزدی سقف معیشت
سیر چشمی تو، رسالت ز تجارت نشماری (سروش)
به تحقیق رؤیای مورد بحث از جنس خواب عادی یعنی به خواب رفتن به هنگام خستگی که همه ی انسانها آن را در تجربه ی شبانه روزی خود دارند، نیست؛ بلکه خوابی از جنس خروج از عالم محسوس و بیدار شدن در عالم مثال است که فراتر از محسوس است: «زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست»! از این روست که ایشان در بیان مرتبت چنین خوابی بارها و بارها از اشعار مولانا و حافظ و … و اقوال ابن عربی و سهروردی و حتی احادیثی از خود پیامبر گرامی اسلام یاد می کند، هم چنانکه عنوان آخرین مقاله منتشر شده چنین است. با یادآوری قول مولانا مبتنی بر «کار پاکان را قیاس از خود مگیر»، اشاره به بیت دیگری از او که مورد استناد سروش بوده است، خالی از لطف نیست:
خواب می بینم ولی در خواب نه
مدّعی هستم ولی کذّاب نه!
یا:
آن رسول از خود بشد زین یک دو جام
نی رسالت یاد ماندش نی پیام
هست قرآن حال های انبیا
ماهیان بحر پاک کبریا
البته برای درک این نظریه باید چنانکه سروش بارها در توصیف دینداری تجربت اندیش گفته است، شریک الاذواق پیامبر شد تا بتوان درک درستی از وحی داشت، چنانکه خود در جذبه ی دیدار او می سراید:
تو مرا یار گرفتی، ز چه از بخت بنالم؟
تو مرا بال گشودی، ز چه بر عرش نبالم؟
ای شب از رؤیت روحانی رؤیای تو روشن
به سیه روزی ما بنگر و روز آر به روزن…
آنکه چنین ذوقی را نچشیده و از حلاوتش بهره نبرده، چگونه می خواهد و می تواند با پای چوبین، نه پایه ای محکم، و از طریق استدلالی بی بنیاد (آن هم ناقص و بدون اشراف کامل حتی نظری، چه جای تجربه ی عملی!) در باره ی شهد چشیده و شهود دریافته ی دیگری داوری کند و تجربه ی ذوقی او را ردّ نماید؟ دیدگاه های استدلالی و فلسفی و خردورزانه ی سروش از همان قوّت و استحکامی برخوردار است که تجارب ذوقی او در شرح وصال حقّ و نبوّت پیامبر:
خِرَد آن پایه ندارد که بر او پای گذاری
بختیاری تو و بر مرکب اقبال سواری
چون توان در تو رسیدن؟ به دویدن؟ به پریدن؟
نورپایی که چنین با دگران فاصله داری
لیله القدر وصال تو چه فرخنده شبی بود
تا چه دیدی که چنین مستی و پر شور و شراری؟
شعله در خرمن تاریکی تاریخ فکندی
چشم بیدار زمان بودی و خسبیده به غاری
از اشارات تو روشن شده چشمان بشارت
طُرفه فانوسی و آویخته بر طُرفه مناری
نه دل من طرب آلود نگاه و نفس توست
از نگاه و نفست حق به طرب آمده، آری… (سروش)
بد نیست اگر یکبار دیگر به همان سخنرانی مورد اشاره خود، «پرستش خدای بی صورت» و ده ها سخنرانی دیگری که جای جای ایشان در همان موضوع سخن گفته اند، مراجعه کنید امّا این بار پیش داوری و «من» خود را موقتاً کنار بگذارید، فارغ از آنکه بخواهید در صدد پاسخ گویی و ایرادگیری برآیید، صادقانه توجه کنید تا بشنوید آنچه را پیش از این نشنیده گذاشته و بی اعتنا از آن عبور کرده اید! با آنکه دکتر سروش، چند بار در باره ی نظریه ی رؤیاها، در کالیفرنیا سخنرانی کرده ، و به پرسش ها پاسخ گفته اند (در کنار مهندس بازرگان)؛ و دو بار هم در برنامه پرگار در کنار ایشان نشسته، و یک بار هم جوابیه ای به نقد نخست ایشان داده اند، جای تعجّب است که مهندس بازرگان هم همچنان بر همان موضع نخست خویش پای می فشارند! هرچند تعجّبی ندارد که نقدهای دوگانه ی ایشان هم به این نظریه، نمره ای بیشتری از نقد شما نمی گیرد!
در پایان، دیگر بار یادآوری می کنم همچنان شما را قابل احترام می شمارم به خاطر فعالیت ها و خصوصیات برجسته ای که داشته و دارید؛ اما در کمال تأسف باید بگویم که دینداری ویژه ای که در نقد شما خود را نشان می دهد، مطابق تقسیم بندی مشهور دکتر سروش در انواع دینداری، در حدّ دینداری معیشت اندیش است و حتی به دینداری معرفت اندیش هم ارتقا نیافته، چه رسد به دینداری تجربت اندیش.
چون شما را هنوز هم محترم می شمارم، صمیمانه و صادقانه پیشنهاد می کنم با حفظ مقام خود به عنوان یک منتقد و تحلیل گر سیاسی، از درافتادن در این وادی بپرهیزید که همین اولین نقدتان نشانگر آنست که از جایگاه قابل قبولی در این عرصه برخوردار نیستید، البته هیچ اشکالی هم ندارد. اما محلّ اشکال است وقتی ادّعا می کنید: «کروبی و موسوی و خاتمی مخالف با تئوری رؤیاها هستند»! چگونه به یکباره و ناگهان پای ایشان به میان کشیده می شود؟
نظریه ی رؤیاها پس از حصر این بزرگان ارائه شده است، گذشته از آنکه در خلال سالها اشتغالات فکری و اظهارات آنها در باره مسائلی بسیار متفاوت از پرداختن به این نظریه بوده، پس منبع چنین ادّعایی کجاست؟ آیا صحّت اعتبار بقیه حرفهاتان هم بر همین پایه است؟
جای شگفتی است که سالها پیش سروش در خلوت خود در ثنای پیامبر چنین سروده است:
خرمن شب با دلیری های شبگیران چه سنجد
باش گو تا برق غیرت برجهد از دیدگانم
شمع خاموشم صبور از شمع خاموشان نشینم
ای سکوت خلوت کروبیان چونت بخوانم؟
همچنین است مسئله ی دیگری که به نقد خود افزوده اید مگر بار علمی بدان دهید! زهی جای تأسف که به بیراهه می روید! لطفاً قصّه ی مسائل عصب شناسی را کنار بگذارید که امروزه دستاویز شبه علمی منکران برای فروکوفتن وحی و نبوت شده است!
بهتر نیست شما همچنان در عرصه فعالیت هایی مثل آنچه تا کنون بدان مشغول بوده اید نظیر تلاش در استیفای حقوق اجتماعی و مبارزات آزادیخواهانه ی سیاسی فعّال باشید و پرداختن به دیدگاه های قرآنی و چند و چون آن را به صاحبنظران این عرصه بسپارید؟ اجازه دهید همچنان به نقدهای سیاسی شما اعتماد داشته باشیم و آن ها را همتراز نقدتان به نظریه ی رؤیاها نشماریم. مقام پیشین شما مقام کمی نیست، آن را نیالایید.
سخن را با گزیده ای از یکی از سروده های دکتر سروش در ستایش پیامبر گرامی اسلام به پایان می برم، که از هر سخنی خوشتر و روشنگرتر است:
السّلام ای هم نشینان یقین
ای خداوندان ایمان آفرین
ای مسیحای فلک پیمای چست
جان ما در حسرت معراج توست
ای شب از چشم سیاهت شرمگین
وی نگاهت آبشار آتشین
داور ما، باور ما دین توست
جنّت موعود ما آیین توست
ای مبارک آن گلیم گل تو را
وی خنک آن وصف مزمل تو را
مدّعی را دیو در دیوان دمید
هم خرد را خست و هم دل را درید
نسخه ی قانون ما عین شفاست
مصحف ما مستفاد از مصطفی است
هین روان کن ای امام المتقین
این خیال اندیشگان را تا یقین…
وَ السَّلام عَلی مَن اِتََّبَعَ الهُدی
با احترام ـ هـ . ف.
۴/۴/۹۵
دیدگاهها بستهاند.