معمای اسلام

حسین میرمبینی

زیتون- متن پیش رو معرفی کتاب«معمای اسلام» نوشته‌ی  «حسین میرمبینی» است که توسط نویسنده تهیه  و برای انتشار  به «زیتون» سپرده شده است.

***

https://www.zeitoons.com/wp-content/uploads/2016/08/THE-ENIGMA-OF-ISLAM.pdfمن در «معمای اسلام» برآنم تا ثابت کنم که در ارتباط با «دین» هر آنچه را که انسانها می گویند یا ترجمه و تفسیر می کنند و یا در کتابها نوشته شده، از آنجایی که همه برساخته های تخیل انسانی هستند، در نتیجه نباید که آنها را در جای وحی و به حساب «کلام خدا» گذاشت. به عبارت ساده تر، هر سخنی غیر از «وحی» که از برداشتی انسانی اخذ شده باشد، هرچند به زعم عده ای بهترین معنا و « احسن القول» باشد، باز به دلیل آنکه آن برداشت و یا تفسیر و یا روایت برخاسته از عقل و ذهن انسانی است «دون خدا» محسوب می شود. در نتیجه چون آن برداشت و تفسیر جای کلام وحی را نمی گیرد، در نتیجه برای دیگران نمی تواند حجت باشد.

در عین حال من در این نوشتار می خواهم نشان دهم بعداز فوت پیامبر اسلام و قطع تنزیل وحی، فهم دین منحصرا به استنباط فردی یعنی عقل تک تک انسانها از کلام قرآن سپرده شده است. با این توضیح که عقل، چون حیطه عملکردش محدود به حواس پنجگانه و متأثر از روانیات انسانها است بالطبع قادر به درک همه آن معنایی نیست که به عنوان «کلام الله» و به وجه وحی بر پیامبر اسلام نازل شده است. آنهم در غیاب پیامبر و زمانهای مربوط به بعداز وی و درجایی که پوستین «اسلام» همه وارونه شده و وجدانیات مسلمانها در پی آموزه های متعبدانه «مذاهب تاریخی و سیاسی» عملا به موضوعاتی گره خورده اند که مربوط به «کلام الله» نیستند. از اینجا است که معتقدم هر استنباطی از قرآن به دلیل انکه درگیر بسیاری از عوامل شخصیتی و روانی است استنباط جامع و کاملی نیست که بتوان آن را به حساب «کلام خدا» و یا تأویل «رسول» گذاشت. این مطلب شامل همه انسانها اعم مذهبی و غیرمذهبی است. به ویژه آنهایی که خود را «سخنگوی اسلام» معرفی می کنند و مدعی اند که از جانب خدا امورات دینی مردم به ایشان سپرده شده است. از اینرو من معتقدم هر تفسیر و هر برداشتی از «دین» که آخوندها و مفتی ها و مفسران در بعداز مرگ پیامبر در کتابها نوشته اند و گفته اند را نباید به حساب «کلام خدا» و آن وحیی گذاشت که بر رسول نازل شده است. در نتیجه نباید که به آنها اعتقاد دینی پیدا کرد و آنها را وارد حوزه روانیات و وجدانیات انسانی مان کنیم.

درک این مسئله و پرداختن به این بحث می تواند به جهت پیدا شدن یک رهیافت برای ایجاد تغییر در وضعیت کنونی مسلمانان مفید واقع شود. به ویژه در این شرایط حساس که خاورمیانه در آتش افکار ناسالم قشری مذهبان می سوزد و با بجا ماندن کوهی از ویرانی ها همه جا «اسلام» مورد اتهام قرار گرفته است.

من به عنوان یک مسلمان معمولی در وظیفه خود می دانم که انکار و اعتراضم را از باور داشتن به چنین مذاهب و چنین جریاناتی که دنیا را نا امن کرده اند به گوش همگان برسانم. در عین حال قصد دارم از مسیر اعتقاداتم کوششی کرده باشم در حل «معمای اسلام» و اینکه نشان دهم «اسلام»[به آنگونه که بر پیامبر نازل شده] می تواند با دموکراسی و سکولاریته سازگاری داشته باشد.

کتاب«معمای اسلام» در وهله نخست در پی جلب نظر آن کسانی است که خداباورند و دینی فکر می کنند. در وهله بعد قصد همفکری دارم با آن بخش از کوشندگان سیاسی و سکولاری که به دنبال رهیافتی عقلانی برای تحقق«سکولاریته» و «دموکراسی» در کشورهای مسلمان نشین می باشند .

نوشته ی من، درواقع نقدی است بر آن دسته از خوانش های مذهبی که مسئولیت تفسیر «دین» و حفظ آن را به ملاها و مفتیان و فقیهان محول کرده و آنها را تنها سخنگویان اصلی دین معرفی می کنند. آنهایی که مدعی اند رهبری دین در بعداز مرگ پیامبر به عهده ایشان سپرده شده و ایشان بر حسب مسیری که خدا و رسول تعیین کرده اند موظفند مردم را به شاهراه هدایت رهبری کنند. ادعایی که در قرآن برایش هیچ حجتی موجود نیست. اما عجبا که مسلمانان و حتا غیرمسلمانان این مدعیات را به حساب «اسلام» می گذارند.

این مسئله درواقع لب سخن من در این کتاب است و اینکه نشان دهم مشکل اساسی مسلمانان از درک موضوع «آزادی» و«دموکراسی» نیز از آنجایی به وجود آمده که در بعد از فوت پیامبر یعنی در بعداز پایان وحی، «اسلام» به توسط عده ای برتری جو با هدف به دست گرفتن قدرت سیاسی و چنگ انداختن به رای و ثروت مردم بهانه اغراض مادی شده است. نیروی ویرانگر و خطرناکی که هر چه بیشتر به تصرفاتش افزوده هر چه بیشتر از مسیر وحی و آنچه پیامبر در عرض ۲۳ سال تلاش و جهاد به عمل آورد تا که مردم را از شر قید بتان و شر قید آن متولیانی که برای مردم «مقدسات» می سازند نجات دهد، دور و دورتر گشته است. توجه به این مسئله ما را به این حقیقت رهبری می کند که بدانیم «اسلام» در هر زمان و بنا به اقتضای جغرافیای سیاسی هر منطقه و نوع فرهنگ عمومی که از دیرباز در بین مردم سرزمین ها جاری بوده، به اشکال مختلف و مذاهب گوناگون تغییر ماهیت داده است. و اینکه بدانیم آن شکل ها به هر طور که باشند مخالفت جدی دارند با آن پیامی که در مکه بر پیامبر نازل شده و یا حتا در مدینه که پیامبر مدنیت نوینی را برای سر و سامان دادن به روابط انسانی مردم عصر خود در سرزمین حجاز به وجود آورده بودند.

متن کامل کتاب  «معمای اسلام»  را می توانید از «اینجا» به رایگان دریافت کنید.

من در این نوشتار قصد دارم نشان دهم «اسلام»، در بعداز فوت پیامبر، بر حسب توجیهات فکری آنهایی که می خواستند بر مقدرات مردم چیره شوند از مسیر اصلی اش منحرف شده است. به ویژه در جایی که حاکمیت سیاسی به گونه سلطنتی و قدرت مطلقه درآمده و مردم رایی جز رای «خلیفه» و «سلطان» و نظر «ولی امر مسلمین» نمی توانستند داشته باشند. این امر تنها در زمانی می توانسته عملی شود که «اسلام» با فلسفه جبر و تخیلات فیلسوفان طرفدار نظام دیکتاتوری افلاطونی التقاط پیدا کرده باشد و در ادامه با کمک دیوان سالارانی که به راه و رسم کشورداری از مسیر اعمال قدرت مطلقه آگاه بودند، وسیله ای شده باشد برای سروری و خودکامگی آن عده از مردمانی که برای رسیدن به قدرت و حفظ آن به نام دین دست به هر گونه ظلم و جنایت و غارتگری می زدند. از اینجا می توان ثابت کرد که در تمامی این قرون و اعصار «اسلام وحیانی» در ذهنیت مسلمانان جایی نداشته است. «اسلامی» که با شعار «لااله الا لله» عملا به نفی شرک و ظلم همه آن جباران و مراجعی می پردازد که می توانند با استفاده از فلسفه جبر و مذهب بت پرستی و شخصیت پرستی در جای خدا نشسته و بر مقدرات مردم مسلط شوند.

از مسیر چنین باورهایی بود که حاکمان ستمگر می توانستند هر جرم و جنایتی را به نام «خدا» و «اسلام» بکنند و به کسی هم پاسخگو نباشند. قدرقدرتان و قوی شوکتانی تهی از شرم و تقوا که اهالی سرزمینی را به خاطر تمکین نکردن از اوامر «خلیفه» و «اولی الامر» با حکم «شریعت» یکجا قتل عام می کردند. با ادامه این وضع و تغییر نکردن ساختار قدرت به نفع مردم، «اسلام» عملا به گروگان کسانی از طایفه راهزنان و سلاطین و مفتی ها و آخوندها و … در می آید که می توانستند در جای خدا هر حرف ناصوابی را به حساب کلام خدا گذاشته و هر باطلی را حق جلوه دهند. دینی با صدها آیه و حجت آشکار که رفتارهای اینچنینی را شرک و مبلغان و کنشگرانش را طاغوت می نامد و همه جا مسلمانان را بر آن می دارد که از آنها بیزاری جسته بلکه به ایشان کفر بورزند.

اما چه می شود گفت درباره مردمی که در پی استمرار شرک از خودبیگانه شده اند و با تصویر سازی از زندگی پیامبر و نقل قول هایی از صحابه و یا اهل بیت و قیاس از ایشان -که از نگاه «دین» همه آنها «دون الله» محسوب می شوند- خودشان را در جای خدا و پیامبر می نشانند[شرک]، تا آنچه را که نفس ظالم شان به آنها وسوسه می کند را به نام دین به مردم منتقل سازند. موضوعاتی که از یک طرف پرورش دهنده ستمگری اند و از طرف دیگر از خودبیگانگی و بی مسئولیتی را در جامعه دامن می زنند.

درحالیکه اسلام در همان نخستین پیام هایش یعنی توحید به این مسائل توجه کرده است. به این معنا که در اسلام هیچ موجودی و هیچ مخلوقی نمی تواند با خدا در یک کف و یک ردیف قرار گرفته و با او در امر مربوط به خدا و خلقش شریک شود. با این اصل، حتا پیامبر اسلام که بشری بوده مثل ما، از حریم قدوسیت و الوهیت یکتایی خدا بیرون است. یعنی پیامبر به خودی خود درجایی قرار نمی گیرد که کسی بخواهد از او اطاعت کند. مگر آنجایی که به ایشان وحی شده و مامور بوده که کلام خدا را به انسانها ابلاغ کند. این اصل اعتقادی مسلمانان را بر حذر می دارد که بخواهند در جای خدا حکم کنند. یا که در مقابل آنهایی که درجای خدا حکم می کنند سر تعظیم فرو آورند و از موجودیت و رای و فردیت شان به نفع آنها صرفه نظر کنند. خلاصه آنکه تعظیم و تکریم و ستایش و اطاعت یک مسلمان همه به خدا تعلق دارد و لاغیر.

اگر مسلمانان برای خدا شریک قائل نباشند آنگاه نه خود می توانند در جای خدا یا پیامبر قرار بگیرند که توجه و اطاعت دیگر مسلمانان را به خود جلب کنند و نه آنکه از کسانی که چنین ادعایی دارند اطاعت به عمل می آورند. سوره اخلاص [توحید] درواقع به همین معنا اشاره دارد. یعنی این سوره بسیار کوچک اما بسیار پر معنی دقیقا روشن می کند که هیچ موجودی نمی تواند در ردیف خدا و یا شریک او در امر مربوط به خدا و دین قرار بگیرد. یا که انسانها به جای خدا از آن موجود و یا کس اطاعت کنند. به عبارت روشنتر ملاها و مفتی ها و آخوندها و شیخان و مراجع مذهبی اعم از سنی و شیعه و صوفی و همچنین سلاطین و پادشاهان و فرماندهان و والیان درجایی که خواستار اطاعت مردم باشند، عملا بر اساس آنچه در قرآن بیان شده طاغوت و مشرک به حساب می آیند.

توحید اسلامی به آنگونه که قرآن بیان می دارد نافی آزادی و فردیت و مسئولیت انسان در ارتقاء دادن به توانایی هایش همچنین سعی در بهتر کردن زندگانی خودش و سلامت جامعه و طبیعتی که حیاتش بدانها پیوند دارد، نیست. بلکه برعکس برای آن است که انسانها به خودآگاهی برسند که بدانند نه بیشتر از یک بشر معمولی اند که اجازه داشته باشند اراده شان را به غیر از خودشان تعمیم دهند و نه آنکه اجازه دارند از کسانی اطاعت کنند که عملا در جای خدا و پیامبر نشسته اند و به مردم امر و نهی می کنند.

باور داشتن به خدای یکتای لاشریک (توحید) ، می توانسته ذهنیت مردمانی را که به بت پرستی و شخصیت پرستی معتقد بودند، از موضوعات بیرونی به درون شان برده و از آنجا آنها را به خودشان متوجه سازد. چراکه خدای اسلام درحالیکه یکتا و لاشریک است اما از رگ گردن انسان به او نزدیکتر است. یعنی خدای اسلام در وجدان انسانها حضور دارد. در حالیکه در ادیان و مذاهبی که مردم به بت پرستی روی می آورند و انسانها بالاجبار از کاهنان و حافظان بت ها حرف شنوی دارند، فردیت و عاملیت کنشگر انسانی[Subjectivity] مردم باورمند به ناچار در اختیار رهبران معابد و کسانی قرار می گیرد که بر ابزار قدرت و دهنیت آن مردمی که به این چیزها باور دارند مسلط هستند. یعنی آنکه مردم در این نوع مذاهب توجه و شخصیت شان به مظاهر مربوط به بیرون از خودشان منحرف می شود. مظاهری که یا با گل و سنگ و چوب و رنگ و شیشه و آهن شکل گرفته و مهندسی شده اند و یا از آن تصوراتی شکل می گیرند که از کلام و فهم و نوشته کسانی چون کاتبان و تاریخ نویسان و شارحان کتب مذهبی و ملاها و مفتی ها و صوفیان و شاعران فهمیده می شوند. اینها در اسلام و در قرآن همه بت و دون الله تلقی می شوند. این موضوع را اگر مسلمانان درک کنند آنگاه کسانی تحت نام ملا و مفتی و شیخ و روحانی و صوفی و … نمی توانند پیدا شوند تاکه از راه داستان پردازی از زندگانی پیامبر، ذهنیت آنها را از خدای درونی شان و «کلام الله» به موضوعاتی چون سنت و اخبار و احادیثی منحرف سازند. یا مانند مراجع شیعه که با همان نوع داستان پردازی ها و تصویر سازی ها، خلق خدا را به گور امامان [و غیر از ایشان] رجوع می دهند. یا مانند صوفیان که برای مراجع مذهبی شان چنان موقعیتی قائل بشوند که گویی آنها خداوندگاران روی زمین اند. باید بدانیم که این نوع دینداری در قرآن شرک محسوب می شود و اینکه بدانیم شرک و ظلم در قرآن هم معنا هستند. به این عبارت که هرجا ظلم باشد، تبعیض باشد، بی عدالتی باشد، آن جا شرک یعنی جباریت است. جباریتی که نامش امروزه دیکتاتوری است. درعین حال قرآن آنهایی را که از روی تقلید و ناآگاهی به این چیزها اعتقاد دینی پیدا می کنند یا از کسانی پیروی می کنند که به این جریان نا سالم دامن می زنند [ملاها و مفتی ها و شیخان] ، مورد شماتت قرار داده و ایشان را از مسئولیت عمل زشت شان با خبر می سازد۱.

خوب که نگاه کنیم، می بینیم مسلمانان در نبود پیامبرشان درست همان راهی را انتخاب کردند که پیشتر مسیحیان از مسیر تصویر سازی از مسیح [پسر خدا]، دین شان را با فلسفه وحدت وجود و ایده [تخیل] همراه کردند. فلسفه و تخیلی که اگر با جلوه های هنری [معماری و نقاشی و یا داستانپردازی] جمع شوند آنگاه به سادگی می تواند در خدمت قدرت مراجع مذهبی و به منظور فریب دادن اذهان عمومی قرار بگیرد. به این معنا که می توان با این وسائل انسانها را از خودبیگانه ساخت و آنها را به مانند حیوانات اهلی [انعام] و یا موجودات گوش به فرمان [ربات] تغییر موجودیت داد. از اینجا به بعد است که اصول راستین «دین» با نظر و برداشت کسانی که قصد دارند از مسیر دین به ثروت و قدرت و خلافت و ولایت دست پیدا کنند فرو می ریزد و انسانها فردیت و هستی انسانی شان را در راه توهمات دیگران از سلاطین و شیخان و ملایان و مفتیان و صوفیان و عارفان و شاعران مذهبی به باد می دهند.

تمامی تولیدات فرهنگی و دینی که در طول این اعصار بوجود آمده، همه بر اساس اعتقادات جبری و ذات گرایانه است. اعتقاداتی که عملا فرد را بی اراده کرده و موجب می شوند که انسان از نقش خودش و مسئولیت اش در این جهان، بی خبر بماند. اعتقاداتی با نام های گوناگون اما مشخصا قوم گرا و برتری طلب که برای آنکه باقی باشند مجبورند یا در مقابل زور سر تعظیم فرو آورند و یا جزو ابواب جمعی آن مراجعی شوند که عملا قصد برتری جویی و قدرت طلبی دارند. این وضع دقیقا از زمانی که حکومت به وضع سلطنتی موروثی و قدرت مطلقه در آمده است یعنی از زمان امویان تا همین زمان ما ادامه پیدا کرده و همچنان به همین روش در تمامی کشورهای خاورمیانه کم و بیش رایج و حاکم است.

بنابراین منطقی است که بپذیریم «اسلام» جز همان چند سال اوایل ظهورش، اثر مستمری بر ذهنیت پیروانش نداشته و یا چنان نبوده که بتواند آنها را از جهل شان و یا ظلمی که به واسطه شرک و جایگزینی «دون الله» با «الله» پدید می آید، آگاه نماید. این مسئله را می توان خیلی ساده به اثبات رساند و نشان داد که مسلمانان جز آن چیزهایی که ملاها و مفتی ها و شاعران و فیلسوفان جبراندیش و ذات گرا و البته قدرت طلب در طی این قرون و اعصار برای شان ساخته و به ایشان تلقین کرده اند، چیزی از دین شان نمی دانند. بیشتر آنها جز همین چند آیه ای که ضمن نماز و دعا با لقله زبان تکرارشان می کنند از معانی آنها هیچ خبر ندارند. چون اگر خبر می داشتند، طبیعتا وقتی در بتدای نمازشان اظهار می دارند «الحمدلله» لازم می آید که هیچ کسی را ستایش نکنند. چراکه انسانها بر حسب مدح و تمجید و ستایش است که بی حساب بزرگ می شوند و ادعای ولایت می کنند و در جایی قرار می گیرند که می خواهند حکم و رای شان را بر همگان جاری و لازم الاجرا سازند. مشخص است که اگر مسلمانان از این امر خبر می داشتند آنگاه هیچ حاکم و سلطانی در جوامع شان ظهور پیدا نمی کرد که بتواند آنها را برای پیش برد امر خودش راهی جبهه های جنگ و آدمکشی کند.

از این جا است که معتقدم ذهنیت مسلمانان [اعم از سنی و شیعه و صوفی] شکل گرفته از نوعی «ذهنیت جمعی» قبیله ای است که در آن فرد از «فردیت» انسانی اش در مقابل خواسته قبیله که آن را شیخی (یا سلطانی) رهبری می کنند، صرفه نظر می کند. این نوع ذهنیت تنها از مسیر دینداری متعبدانه و مقلدانه شکل می گیرد که دقیقا هم خواسته حکام ظالم را تامین می کند و هم نظر مراجع مذهبی را برآورد می سازد. چراکه از این مسیر آنها می توانند به سروری خود ادامه داده و مردم را مطیع خود نگه دارند. این شد که مسلمانان پیوندشان با فطرت آزادشان و «دین» و خدایی که از رگ گردن شان به آنها نزدیکتر بود قطع می گردد و ذهن و فکر شان با ذهن و فکر ملاها و مفتی ها و صوفی هایی گره می خورد که از این وضع بیشترین سود را می برند.

متن کامل کتاب  «معمای اسلام»  را می توانید از «اینجا» به رایگان دریافت کنید.

 

در بعد از فوت پیامبر، درواقع «اسلام» به گروگان کسانی در می آید که می توانستند خودشان را بعنوان «وارثین دین خدا» و «جانشینان پیامبر» معرفی کنند. با قرار گرفتن حربه «شریعت» به دست آنها، گویی خداوند سرنوشت مسلمانان و موجودات را به این قشر «دین دزد» و «دینکار» سپرده و برای انسانها چاره ای جز اطاعت از ایشان وجود ندارد.

در فرایند شکل گیری این جریان تاریخی است که مراجع مذهبی با دروغ بستن به«وحی» و آنچه پیامبر برای هدایت مردم آورد، مذاهب جدیدی را خلق می کنند که جدای از اصول اعتقادی «اسلام» منطق جداگانه خودشان را دارند. دستگاه عقلی که متعلق به افلاطون و ارسطو است و بر اساس آنچه که از راه قیاس و استقراء از احکام مدنی و روایات و احادیث مربوط به صحابه و یا اهل بیت برداشت می شود [یعنی دون الله] می تواند آنهایی را که به این امورات آشنایی دارند را به عنوان «وارثین علم پیامبر» در راس جامعه قرار دهد. بدینصورت دینی که قرار بود خدایش خدای یکتای لاشریکی باشد که مسلمانان جز او را ستایش نکنند و اطاعت نکنند، به یک زمان دارای هزاران شریک و همتایی چون ملاها و مفتی ها و شیخان و مراجعی می شود که می توانند در جای خدا و پیامبر حکم کنند و مردم را بر آن دارند که از حکم شان اطاعت نمایند.

در حالیکه «اسلام» آمد تا از مسیر فطرت و خردی که مبراء از تاثیرات مربوط به تصورات ساختگی است، انسان ها را به خودآگاهی برساند. زیرا درجایی که عقل از اطلاعات درست تغذیه نشده باشد متأثر از تصورات ساختگی است. تصوراتی که یا خود شخص آن را در ذهنش ساخته و یا دیگران برای او ساخته و می سازند. اسلام از مسیر چنین عقلی که متوهم باشد به دست نمی آید. به همین خاطر است که برای رسیدن به چنین فطرتی توصیه شده که انسانها برای چیزها و اشخاص ارزش اضافه و ارزشی فوق آن چیزها و اشخاص دارند، قائل نباشند بلکه آنها را نفی کند [لا اله الالله]. نفی اله ها یعنی نفی همه آن ارزشهای اضافی که در گمان انسانها چیزها و شخصیت ها را در جای خدا و حق می نشاند ، اینها همان بتان و توهماتی اند که می توانند انسانها را از آدمیت شان و توانایی های خدادادی شان دور نمایند. تصوراتی که اگر نفی نشوند بلکه مورد ستایش واقع شوند آنگاه می تواند کسانی را در مقام متولی امر دین یا ولی امر مسلمین در بالای جامعه قرار داده و حاکم امور مردم کند. «قولوا لا إله إلا الله تفلحوا» که شعار اصلی اسلام بود برای آن بود که انسانها با نفی هر جریان خودساخته [به طور فردی و یا گروهی که طبیعتا مبدل به ایدئولوژی می شود] درواقع به صلح و رستگاری برسند.

اما مذاهب تاریخی از آنجایی که یک جریان خودساخته اند [به طور فردی و یا گروهی] طبیعتا و به مرور زمان مبدل به ایدئولوژی می شوند. و چون که از جنس ساخته ذهن و دست بشرند ناگزیر به جهت تحمیق هرچه بیشتر انسانها به تصویرسازی روی می آورند. تصویرسازی از «امر مقدس» و هرآنچه را که در جای خدا و دین قرار گرفته و بتواند مردم را از خدایی که در وجود آنها حضور دارد بی خبر سازند. به این خاطر تعلقات هویتی و عاملیت کنشگر روانی -انسانی انسانها [Subjectivity] در مذاهب تاریخی و ایدئولوژیک به بیرون از وجود آنها یعنی به چیزها و اماکن «مقدس» و «امامزاده ها» و داستانپردازی از رهبران به اصلاح «فرهمند» و روایات جعلی که در اصل و در نزد خدا وجود خارجی ندارند و در ارتباط با وحی نیستند، پیوند می خورند. به همین خاطر هم آنهایی که به مذاهب تاریخی باورمندند در جایی که عاملیت کنشگر انسانی شان [Subjectivity]به خالق هستی بر نمی گردد به ناچار به خدا و هستی بیکران پیوندی ندارد یعنی به او [Subject] نیستند. در نتیجه به طور طبیعی مجبورند به آنچه مراجع و رهبران مذهبی و یا رهبران سیاسی که بر ایشان تسلط دارند گردن نهند. که معنی این حرف یعنی جنگ ، ظلم ، تبعبض و فساد در روی زمین.

عدم درک این قضیه در طول زمان سبب شده که مسلمانها نتوانند به فردیت خودشان دست پیدا کنند. فردیتی که اگر از مسیر نفی الهه ها و نقد «دون الله» حاصل می شد می توانست در عین اختلاف نظر و تفاوتها، آنها را مجموع سازد و به جامعه دیالوجیکال [چندصدایی] برساند. جامعه ای که در آن همه مردم در مقام آدم خلیفه الله قرار می گیرند و در نقش دست توانمند خدا [یدالله مع الجماعه] قادر خواهند بود در وضعیت انسانی خود به سمت عدل و همچنین در وضعیت زمین به سمت صلح و آبادانی تغییرات اساسی به وجود آورند. از اینجاست که باید معتقد شویم تا آخوندها و مفتیان و مراجع مذهبی ایدئولوژیک هستند که به این جریان ناسالم دامن می زنند پیشبرد و تحقق دموکراسی و سکولاریته در کشورهای «مسلمان نشین» غیرممکن می نماید. بویژه در این زمان که حکام و مراجع مذهبی با دست یابی به چاه های نفت، به ثروت و قدرت بی حساب رسیده اند و خود را در جایگاهی کمتر از خدا نمی نشانند.

این نوشتار درواقع می خواهد ثابت کند عقاید مراجع مذهبی و خوانش هایی که مجموعا از جانب آنها به عنوان «مذهب» و «شریعت» بیان می شوند، هیچ ربطی به «اسلام» و آن دینی که پیامبر اسلام در ۱۴۰۰ سال پیش اساسش را بنا فرمود، ندارند. دلیل من این است که می توانم ثابت کنم که مبانی اعتقادی آنها ریشه قرآنی ندارند. بلکه ربط دارند به روایات انسانی و عقل و تفسیری که مفتیان و فقیهان و شیخان و فبلسوفان و … از آن روایات به دست می دهند و اینکه به مرور زمان و جا افتادن جایگاه آنها در مقام رسول الله ، اکثریت مسلمانان از خود بیگانه شده و رای و نظری جز رای و نظر ایشان ندارند.

با وارد شدن مباحثی چون فقه، حدیث، سنت، فلسفه، عرفان، شعر و هنر، به حوزه «دین» می توان به راحتی ثابت نمود که «اسلام» در اصل با این اعتقاداتی که در بعداز حیات پیامبر به وجود آمده اند فرق دارد. آنهم اسلامی که بر اساس آیات قرآنی، در ارتباط با «دین» هیچ سخنی جز آنچه که بر پیامبر وحی شده نمی پذیرد و سخن غیرخالق را «دون الله» تلقی می کند. درواقع هرآنچه را که «مسلمانان» از مسیر برساخته های ذهنی شان در کتاب ها نوشته و به عنوان مباحث دینی مطرح کرده اند از نظر قرآن نه تنها درست نیستند که حتا خطرناک و شیطانی تلقی می شوند. دلیل سخن من آیه ۷۹ سوره بقره است که می فرماید: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِاللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ» [= وای بر آنها که کتاب را با دستهاشان می نویسند و بعد ادعا می کنند که آن از جانب خدا است تاکه به بهای ناچیزی بفروشند. پس وای بر آنها از آنچه با دستهای خود می نویسند (کتابهای مذهبی) و وای بر آنها از آنچه (از فروش آن کتب) به دست می آورند.] که منظور پول، شهرت و قدرت برای ملایان و … از یک طرف و از طرف دیگر از خودبیگانگی برای انسانها است.

اسلام در زمانی در شبه جزیره عربستان ظهور پیدا کرد که اغلب ساکنین این سرزمین بر خلاف شریعت نیای پیامبرشان یعنی ابراهیم خلیل همه بت پرست شده بودند. آنها بتانی را می پرستیدند که ساخته و پرداخته ذهن و دست انسانها بودند. انسانهایی که می توانستند در مقام حافظان و مالکان آن بتان تمامی فردیت و اختیار معتقدان آن بتان را از آن خود کنند و از این مسیر بر همه مقدرات آنها مسلط شوند.

من در این مختصر کلام قصد ندارم وارد جریانات تاریخی این قضیه شوم جز آنکه بخواهم روشن کنم «اسلام» در آن دوره ی تاریخی ظهور پیدا کرد تا که ضمن برچیدن بساط بت پرستی، اعراب را با دین «حنیف» ابراهیم که برخی از مصادیقش (کعبه) با ایشان بود، آشنا سازد. دینی که مخالف بت پرستی بود و آنها را به خدای یکتای لاشریک دعوت می کرد. «اسلام» درواقع آمد که اعراب را از ذهنیت بت پرستی [که سودش به حافظان بتان و پرده داران کعبه می رسید] همینطور از آن هویتی که آنها را به نظام قبیله ای[شیخوخیت عربی] وصل می کرد و مجبورشان می ساخت که همیشه در اختلاف و دشمنی بسر برند، جدا و رها شان سازد. پیامبر اسلام تا زمانی که در قید حیات بودند موفق شدند با شعار«لا اله الاٌ لله» این مشکل شخصیتی اعراب را تا حدودی حل کنند وآنها را تحت «شریعت اسلام» برای اولین بار متحد سازند .

شاید لازم باشد که توضیح دهم که بین شکل گیری فردیت و همینطور قدرت با موضوع پرستش رابطه ای است که نباید از آن غافل ماند. به این معنا که تا آنگاه انسانها «مصنوعات» [ذهنی و غیرذهنی] خود را در جای «خالق» می نشانند و آنها را ستایش و پرستش می کنند، به ناچار مجبورند تا پایان عمر در خدمت آن متولیانی باشند که این جریان ذهنی را ساخته اند و از آن محافظت می کنند. بنابراین اگر انسانها، از ستایش بتان و ستایش شخصیت ها -چه زنده و چه مرده -دست بکشند آنگاه قدرت حاصله مربوط به تشکیلات مذهبی بتخانه ها [بخوانید امامزاده ها و یا جریانات خودساخته ملاها و مفتی ها از مذهب] به یکباره ویران خواهد شد در نتیجه هیچ مرجعی و تشکیلاتی پیدا نخواهد شد که بتواند برای آنها نقش خدا و یا پیامبر را بازی کند. از اینروست که در اسلام در خصوص موضوع شرک و ستایش غیر بسیار تاکید می شود. چراکه با ستایش و پرستش موضوعات ساختگی رای و نظر و فردیت انسانها همه از بین می رود.
«اسلام» آمد تا آن تشکیلاتی را که با کمک هنرمندان و فیلسوفان و مهندسان و … برای مردم «امر مقدس» می ساختند را از میان بردارد. [که مصداقش در زمان پیامبر اشراف مکه و پرده داران کعبه بودند] و اینکه به همراه این هدف ارزشمند بخواهد به مسئله قسط [برابری] و عدالت در جامعه تحقق بخشد. یعنی همین مواردی که ما امروزه کم و بیش از آن به دموکراسی و حقوق بشر یاد می کنیم. واضح است که این اهداف عالیه با خواسته آن عده از آخوندها و ملایان و مفتیانی که از امر دین روزی می خورند و از این مسیر در جایگاه برتر جامعه قرار می گیرند در یک جا جمع نمی شود. به همین خاطر معتقدم که با مرگ پیامبر اسلام، سلاله همان«بت پرستان» با گروگان گرفتن اسلام و با ایجاد ترس [ترور] و اعمال زور [النصر بالرعب]، همینطور با کمک تفسیر قدرت طلبانه از دین و همراهی مردمانی قومگرا و برتری جو، موفق شدند خواسته های برتری طلبانه شان را در جای «اسلام» قرار دهند و دوباره از نو همان بساط واسطه گری مربوط به مذاهب بت پرستی را به جریان بیندازند.

من در این نوشتار کوشش کرده ام تا نشان دهم مشکل اصلی جوامع به اصطلاح «اسلامی» نه از «اسلام» که از آن مذاهبی است که بعداز تاریخ فوت پیامبر به وجود آمده اند. مذاهبی که می کوشند از «اسلام» تفسیری ارائه دهند که مراجع مذهبی را در جایگاه «پدران معنوی جامعه» و «حافظان دین» و «جانشین پیامبر» یعنی در موقعیت برتر قرار دهند. مسئله اینجاست که جایگاه وجودی این افراد از آن لحاظ که مجاز باشند از «اسلام» دفاع به عمل آورند و یا امتیاز و ولایت داشته باشند، از سوی آیاتی که بر پیامبر اسلام وحی شده قابل تایید و اثبات نیست بلکه به تکرار و دفعات فراوان در قرآن تکذیب شده است. در نتیجه درست نیست که مسلمانان به اعتقاداتی روی بیاورند که تاریخ شکل گیری شان به بعداز تاریخ وفات پیامبر مربوط می شود. همچنین درست نیست که چنین مذاهبی را «اسلامی» بدانیم و پیروان و رهبران شان را مردمانی هدایت یافته تلقی کنیم.

به زبان ساده تر، اگر می بینید کشورهای خاورمیانه امروز با معضلات وسیعی از مسائل انسانی روبرو هستند و راه اصلاحات و پیشرفت بر آنان مسدود شده، همه از بابت آن باورهایی است که در حواشی و حوادث تاریخی بعداز حیات پیامبر اسلام شکل گرفته اند. باورهایی که در نبود پیامبر و در خلاء معرفتی او توانسته اند وجود هر بدعتگزاری را در جای پیامبر خدا توجیه پذیر سازند و از راه اشاعه خرافات و انباشت توهمات قومی و حزبی، «اسلام» را تا حد یک مذهب فرقه گرا و ایدئولوژیک تقلیل بدهند. از اینرو معتقدم اگر مردم به شکل گیری این جریانات تاریخی ناسالم آگاهی پیدا کنند شاید بتوان به بحث «فقه» و «شریعت» و موضوع «مرجعیت مذهبی» به نحوی که مدعیان شیعه و سنی مطرح می کنند، پایان داد و آنها را از سر راه دین و دنیای مردم کنار زد. چرا که «اسلام» به طور بنیادین مشکلی با «دموکراسی» و «فردیت انسانها» و درک حقوق برابر آنها در این جهان ندارد. بلکه [به شرحی که در ادامه این نوشتار خواهد آمد] اساسا و از ابتدا برای این منظور ظهور کرد که انسان را با خودش و آن خدای مهربان و آن خالقی که پروردگار همه جهانیان است یعنی خدای هستی بخش آشنا سازد. خدایی که در عین حال جنگ و تفرقه و ظلم را دوست نمی دارد و از آنهایی که به این جریانات ناسالم دامن می زنند شدیدا بیزاری می جوید.
————————————————————————–
۱) – آیه ۳۶ سوره اسراء می فرماید: «وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»، [=از چیزی که شما به آن دانش ندارید پیروی نکنید. همانا گوش و چشم و قلب و روح تان ، همه از آن (پیروی جاهلانه) مسئولند]. یا آیه ۳۸ سوره مدثر : «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَهٌ»، [هر نفسی در گرو آن چیزهایی است که کسب می کند. [.

متن کامل کتاب  «معمای اسلام»  را می توانید از «اینجا» به رایگان دریافت کنید.

 

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »