خون خور و خامش نشین که آن دل نازک / طـــاقـــــت فـــــــــریاد دادخـــــواه نـــــدارد (۱)
۱. یکی از عوارض خطرناک استبدادِ مزمنْ پوشیدگی آراء و أنظار است، بهنحوی که مدّعَی در نظر اول شناخته نشود، راه انکار و توجیه باقی باشد، اظهار نظر مبهم و چندپهلو صورت میگیرد، از متشابهات و روش راهنما بهچپ زدن و از راست روانه شدن استفاده میشود. ادبیات دوران استبداد از این حیث خواهی نخواهی «نقابدار» است، از صراحت لهجه میگریزد و عمدا با الفاظ بازی میکند. برای هزینه ندادن میپذیرد که خواننده برای درک مقصود اصلی نویسنده دچار زحمت شود. در یک کلام موازین «عقلانیت گفتاری» در ادبیات استبدادزده رعایت نمیشود. اما این شیوه نوشتن و گفتن گاهی تبدیل به عادت میگردد، به نحوی که گوینده یا نویسنده نمیتواند بهگونهی دیگری بگوید یا بنویسد، حتی اگر از «کویر وحشت» هم بهسلامتی گذشته باشد (۲) و در «فضای آزاد» قلم بهدست گرفته، بر منبر خطابه بالا رفته باشد.
این عارضه اختصاصی به استبداد سیاسی ندارد. در استبداد دینی هم وضع بر همین منوال، بلکه وخیمتر است. گوینده یا نویسنده دائما از اینکه توسط متولیان رسمی دیانت تکفیر شود و تحت فشار قرار گیرد و بیدین معرفی شود، واهمه دارد، لذا تا بتواند مقصود اصلی را بیشتر در لفافه پیچیده، از عبارات مجمل و متشابه و چندپهلو استفاده میکند.
۲. در چنین جو مسمومی که از یکسو ارباب استبداد سیاسی و دینی از هر ابزاری ولو نامشروع و ضداخلاقی برای پیشبردن اهداف نامقدس خود استفاده میکنند، و از سوی دیگر گویندگان و نویسندگان – ولو خارج از «ارض استبداد» – نیز برای ابراز صریح و شفاف آراء سیاسی و دینی خود با مشکلاتی مواجهند، آیا «نقد علمی آراء دینی» میسر است؟ این پرسشی ستبر است، پرسش از امکان نقد.
آراء بشری برای شکوفایی و رشدْ محتاج نقد است. تضارب آراء و در بوتهی نقد قرار گرفتنْ یک ضرورت است. انسداد باب نقد بیش از هرکس و هرچیز بهرأیِ نقدنشده و صاحب آن آسیب میزند. فکر نقدنشده همچون درخت هرَسنشده بهبار نمینشیند. قدر و قیمت گوهر فکر تا در بوتهی نقد تفتیده نشده باشد مشخص نمیشود. این امر از بدیهیات است.
۳. یکی از کژخوانیهای ادبیات معاصر دینی این است که هرکس فکر غیرمتعارفی را در این حوزه نقدِ جدّی کرد، الزاما حربهی زنگزدهی تکفیر بهدست گرفته و با حرامیان استبداد دینی همراهی کرده و در ایمان دینی گوینده یا نویسندهی دگراندیش تردید کرده است. (۳) یعنی نقد دگراندیشی دینی به تکفیر و تشکیک در ایمان دگراندیش تحویل میشود. خلط دو مقام به استنتاج ناصواب مذکور انجامیده است: مقام اول ایمان شخصی و مقام دوم آراء علمی و دینی. مقام اول امری شخصی است. داور آن خداوند در آخرت است. تا کسی خود را مسلمان میداند مسلمان است. ابراز هر نظر و انجام هر عملی بهویژه از سوی یک دانشمند تا خود را مسلمان میداند باعث خروج وی از اسلام نمیشود. (۴) مقام دوم نظرِ ابراز شده جدا از شخصیت و باور گوینده امری مستقل و قابل نقد است، و نقد آن تلازمی با ایمان شخصی گوینده یا نویسندهی نقدشده ندارد. به عبارت دیگر مقام دوم مقام «ماقال» است (قول، سخنِ گفتهشده) که مستقل از «مَنْ قال» (گوینده) قابل بحث است و نباید این دو را با هم خلط کرد. نقد «ماقال» تلازمی با باور «مَنْ قال» را بهچالش کشیدن ندارد و مستقل از آن است.
چند سال قبل متذکر شدم: «هاضمهی قوی تفکر اسلامی به هر اندیشهی تازه واردی خوشآمد میگوید، بهاین شرط که ضوابط علمی را رعایت کند. بیشک عرصه، عرصهی بحث و نقد است. متعلق نقد هم آراء و افکار است نه اشخاص و افراد. اگر بر بطلان و ضعف نظر و رأیی اشارتی رود، هرگز به معنای تعریض به دین اشخاص و ایمان افراد نیست. هر که خود را مسلمان میداند، مسلمان است و داورِ دین و ایمان آدمیان دادار دادگر در روز بازپسین است. هر دو سوی بحث بحمدالله مسلمانند و به نیت مبارک ارتقای اندیشه اسلامی پا در این وادی نهادهاند.» (۵) اصولا ورود در مقولهی نخست (ایمان شخصی افراد) تجاوز بوالفضولانهی بشری بهحریم کبریایی است.
اما تکفیر، یعنی کسی را بهکفر و خروج از دین نسبت دادن. فرد تکفیرشده از منظر مفتی کافر، مرتد یا زندیق است برحسب مورد، و مجازات این عناوین در نزد اغلب قریب بهاتفاق شریعتمداران فریقین اعدام، سلب مالکیت و انفساخ زوجیت همسر و غیر آن است. برخلاف مشهور، راقم این سطور در نقد یکی از مفتیانِ تکفیرِ منجر به قتل (۶) در سال ۱۳۹۰ شدیدا عکسالعمل نشان داد، که بهانتشار کتابی با مشخصات زیر انجامید: «مجازات ارتداد و آزادی مذهب: نقد مجازات ارتداد و سبّالنبی با موازین فقه استدلالی» (۷). در آنجا بهصراحت و شفافیت نوشتم: خروج از دین و ارتداد هیچ مجازات دنیوی ندارد. (۸) مراجعه بهکتاب فوق اثبات میکند که تکفیر نه تنها در منظومهی فکری راقم این سطور جایی ندارد، بلکه متعارض با فهم دینی و مذاق شرعی وی است. (۹) اقویا فکر را با فکر پاسخ میدهند. تکفیر و تفسیق حربهی ضعفاست.
بین نقد فکر دینی و تردید در ایمان دینی گوینده و نویسنده (یا تکفیر وی) هیچ تلازمی نیست. اگر کسی چنین تلازمی میبیند براوست که اقامهی دلیل کند و بر وقوع آن شاهد و مدرک بیاورد. آنکه به چنین تلازمی قائل است آیا به لوازم خطیر مبنایش التفات دارد؟ در این صورت وقتی در بطلان یک رأی دینی استدلال میشود، در ایمان دینی گوینده یا نویسندهی آن بذر تردید افکنده شده است! یعنی هر نقد فکر دینی، تکفیر گوینده یا نویسنده یا حداقل تردید در ایمان دینی وی است. این مبنایی بیپایه، سست و بهغایت خطرناک است.
اگر گوینده یا نویسندهای منتقدان مشفق را به تکفیر و تشکیک در ایمان دینی خود متهم میکند معنایش این است که اصولا نقد را برنمی تابد و مقام خود را مافوق نقد میداند. البته این خصلتی است مقتبس از استبداد دینی. زمامداران جمهوری اسلامی هم هر نقدی را توهین دانسته، منتقد قانونی و غیرمسلّح را در دادگاههای فرمایشی خود به اشدّ مجازات میرسانند. (۱۰) اگر قرار است کسانی هر نقدی را تشکیک در ایمان دینی و بهدست گرفتن حربهی زنگزدهی تکفیر معنی کنند، آیا این روش نامیمون به «انسداد باب انتقاد» نمیانجامد؟ آنچه زیبندهی مؤمنان خردمند است، پاسخ متین و منطقی به نقد است نه چیز دیگر.
۴. هرکس آراء دینی یکی از مخالفان استبداد و تحجر دینی را نقد کرد، لزوما آب به دو آسیاب یادشده نریخته و با عملهی ولایت جائر و پاسداران جهل و خرافه همراهی ننموده است، مگر اینکه نویسنده یا گویندهی نقدشده خود را تجسّم حقیقتِ محض پنداشته باشد، که مسلما وی در حقّ خود چنین جفایی نمیکند، و بهمنسوبان و علاقهمندان خود تعلیم میدهد که نقدْ خدمت و هدیه است و جزماندیشی و خود را حقِّ مطلقدیدن تیشه بهریشهی تفکر میزند. این توهم مانع از تضارب علنی آراء در میان منتقدان استبداد و تحجّر دینی است. مسلمانی که مؤمنان را بهنقد قرآن و پیامبر تشویق کرده، آیا تحمّل انتقاد از خود را دارد؟!
باید به این حقیقت اذعان کرد که دینباوران منتقد استبداد و تحجّر دینی متنوّع و متکثّرند. برخی از آنها بهآراء دینی یکدیگر هم نقد دارند. غیرمنصفانه است اگر نقد آنها را به حساب مستبدّان یا متحجّران واریز کنند. مبارزه با استبداد دینی تنها یکی از اضلاع برنامهی نظری و عملی راقم این سطور است، نه تنها دغدغه، یا حتی مهمترین دغدغه. نقد تحجّر از یکسو و نقد برخی تندرویها در حوزهی مدرنیته و تجدّد بهویژه اگر با تعالیم دینی مرتبط باشد دو دغدغهی اصلی دیگر نگارنده بوده و هست. مبارزهی همزمان در این سه حوزه تلاشی چندساحتی است. اگر کسی به ضلع سوم نرسیده، یا بهآن اصولا باور ندارد، یا در آن تردید دارد، اشکالی ندارد، اما میباید مدارا و شکیبایی پیشه کند و تلاش قائلان آن را بهنفع استبداد دینی یا تحجّر مصادره نکند، و از بهتان تکفیر بپرهیزد. (۱۱) رعایت این نکته لازمهی اخلاق علمی و تقوای دینی است.
آنکه نقد میکند، از نقد شدن هم استقبال میکند. نقد حاکی از ارزش علمی است. نقد را باید قدرشناخت و ناقد را باید تکریم کرد. نقد شناسنامهدار و اخلاقی نعمت است، که باید شکرش را بهجا آورد. بهامید خدا، نقد در هر سه حوزهی تحجّر و خرافه، تجدّدگرائی افراطی، و استبداد دینی با قوّت و انصاف ادامه خواهد داشت.
۳۰ بهمن ۱۳۹۴
یادداشتها:
(۱) دیوان حافظ، غزل ۱۲۷.
(۲) محمدرضا شفیعی کدکنی: «به کجا چنین شتابان؟ / گوَن از نسیم پرسید/ – دل من گرفته زینجا، هوس سفر نداری/ ز غبار این بیابان؟ / – همه آرزویم اما / چه کنم که بسته پایم/ به کجا چنین شتابان؟ / – به هر آن کجا که باشد / بجز این سرا سرایم/ – سفرت بهخیر اما، تو و دوستی خدا را / چو از این کویر وحشت بهسلامتی گذشتی/ بهشکوفه ها بهباران / برسان سلام ما را.» (شعر سفر بهخیر، مجموعهی درکوچهباغهای نشابور)
(۳) «من حتی پارهای از روحانیان را که انتظار از آنها نمیرفت میبینم که کم کم در ایمان روشنفکران دینی تشکیک میکنند و سلاح زنگزدهی تکفیر را که هیچ برشی ندارد جز به نفع حاکمان جائر، بهدست گرفتهاند. این یک خطای مسلم شرعی و تاریخی است. روشنفکران دینی باید پشت به پشت هم کار بکنند و بدانند که هیچ کس پشتیبان آنها نیست جز خودشان و خدایشان. و میدان را اگر خالی کنند، جایشان را جاهلان و مستبدان و متحجران پر خواهند کرد.» بازخوانی مبانی روشنفکری دینی در گفتگو با عبدالکریم سروش: ما هم به قرآن نگاه نقدی داریم و هم به پیامبر، تیتر اول و مصاحبهی افتتاحیهی سایت تازه تأسیس زیتون، طاها پارسا، ۱۲ بهمن ۱۳۹۴.
این مصاحبه ناظر به این سخنرانی است: محسن کدیور، «تأمّلاتی در نواندیشی دینی در ایران معاصر» (دانشگاه إی أند إم تگزاس، آبان ۱۳۹۴، وبسایت نویسنده).
در ادبیات مصاحبهشونده، واژهی «روحانی» با عبارت «ستون شریعت بر سقف معیشت» تعریف شده است. واضح است که این تعبیر از منظر وی تعبیری تحقیرآمیز است. بعید است که وی نداند معیشت فرد مورد نظرش چنین نبوده و نیست.
(۴) این البته نظر راقم این سطور است. اغلب قریب به اتفاق فقیهان عدم انکار ضروری و لوازم آن را شرط بقای مسلمانی میدانند. بر این باورم که تا کسی شهادتین را صریحا انکار نکرده مسلمان است و با او باید معاملهی مسلمان کرد. داوری در صدق باور واگذار به حضرت باری است.
(۵) قلب اسلام، سخنرانی محسن کدیور در مرکز اسلامی ایرانیان اُکلند در کالیفرنیا، روزنامه اعتماد، ۱۲ دی ۱۳۸۷.
(۶) رافقتقی (۹۰-۱۳۲۹) نویسندۀ کشور آذربایجان بهدلیل بعضی مقالاتش از جانب برخی فقهای قم ازجمله محمد فاضل لنکرانی (۸۶-۱۳۱۰) در پائیز ۱۳۸۵ بهعنوان مرتدّ و سابّالنبی به اعدام محکوم شد و در ۲ آذر ۱۳۹۰ در باکو با ضربات کارد بهقتل رسید.
(۷) مجموعۀ اسلام و حقوق بشر: دفتر دوم؛ کتاب الکترونیکی، تیر ۱۳۹۳، ۴۰۶ صفحه.
(۸) «در اسلام، مجازات دنیوی برای دین و عقیدۀ باطل پیشبینی نشده است. منطق اسلامی در دعوت دیگران بهدین حق، منطقی معقول، مسالمتآمیز، رحیمانه و بهدور از خشونت و تحکم است. کسی را نمیتوان با اکراه، از تغییر دین بازداشت. ارتداد، مجازات دنیوی ندارد؛ اما اگر توأم با جحد و عناد باشد، عذاب اخروی شدیدی در پی دارد. آزادی عقیده و مذهب، در اسلام امضاء شده است و روایات وجوب قتل و مهدورالدّم بودن مرتدّ با قرآن کریم ناسازگار هستند.» (مجازات ارتداد و آزادی مذهب: نقد مجازات ارتداد و سبّالنبی با موازین فقه استدلالی، ص۲۶)
(۹) قبل از آن نیز در سال ۱۳۸۱ از آزادی عقیده و مذهب دفاع استدلالی کردهام: آزادی عقیده و مذهب در اسلام و حقوق بشر، حقالناس: اسلام و حقوق بشر، ص۲۱۵-۱۸۰.
(۱۰) آقای خامنهای حتی بهحرمت نقد علنی مسئولان فتوا داده است: «گزارش دادن ظلم مسئولین بهمراکز و مراجع مسئول براى پیگیری و تعقیب، بعد از تحقیق و اطمینان نسبت به آن اشکال ندارد و حتّى اگر از مقدمات نهی از منکر محسوب شود واجب مىگردد، ولى بیان آن در برابر مردم وجهى ندارد، بلکه اگر موجب فتنه و فساد و تضعیف دولت اسلامى شود حرام است.» أجوبهالمسائل، تجسّس و خبرچینى و افشاء اسرار، شمارۀ ۱۳۹۱؛ منتخبالمسائل، مسائل فرهنگی اجتماعی، غیبت، شمارۀ ۴۳۱. بنگرید بهکتاب الکترونیکی «ابتذال مرجعیت شیعه: استیضاح مرجعیت مقام رهبری، حجتالاسلام والمسلمین سیدعلی خامنهای»؛ ۱۳۹۲، ویرایش چهارم: اردیبهشت ۱۳۹۴، مجموعهی افضلالجهاد: دفتر دوم، فصل شانزدهم. نمونهای از فتاوای بیپایه و خطرناک، ص۲۱۸-۲۱۱.
(۱۱) یکی دیگر از خصلتهای ناپسند استبداد دینی این است که «دشمنمدار» است، یعنی بدون دشمن فلسفهی وجودیش منتفی میشود. حتی اگر دشمن حقیقی هم نباشد دشمن توهمی تراشیده میشود تا فلسفه وجودی بههم نخورد! اگر کسی با تکفیر ارباب استبداد دینی یا پاسداران تحجّر و خرافه احساس زنده بودن میکند، و اگر هم او را حقیقتا تکفیر نکردند، با توهّم تکفیر احساس سرزندگی میکند، بحثی نیست!
منبع: وب سایت محسن کدیور