جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت سوم
تحریر محل نزاع
در نظر داشتم که در این قسمت به موضوع مهم «نبوت» و «حکومت» نبی اسلام بپردازم اما کامنت دوستی در پای مقاله پیشین (جستار دوم) بر آنم داشت تا در این جستار به موضوع مهم دیگری بپردازم که از نظر ترتب منطقی بر موضوعات بعدی مقدم است و آن پرسش از امکان اعتماد به منابع کنونی تاریخ اسلام است[۱]. این دوست پس از اشارتی به برخی ایرادهای اقوال تاریخی در دوران معاصر نوشته است: «چگونه میتوان به اسناد و تواریخ شفاهی برآمده از هزار جور رخداد عجیب و غریب اعتماد کرد»؟ به بیان دیگر آیا منابعی که ما اکنون به عنوان تاریخ اسلام میشناسیم، معتبرند و میتوان بدانها اعتماد و استناد کرد؟
یک گسست حدود صد ساله بین حوادث صدر اسلام با دوران نگارش و تدوین وقایع و یا احوالات پیامبر و خلفای راشده وجود دارد
برای ایضاح پرسش میتوان گفت مشکل اصلی در این است که منابع اصلی موجود اسلامی در تمام رشتهها و موضوعات (حدیث، فقه، تفسیر، کلام، سیره، تاریخ و …) عمدتا از قرن دوم آغاز شده و تا قرن هفتم ادامه یافته است. این دوران (به ویژه قرن دوم تا پنجم) را دوران تدوین گفتهاند. این سخن بدان معناست که سیرهها (که خود بخشی از تواریخ اسلامیاند) بیش از صد سال پس از درگذشت حضرت محمد و حوادث دیگر نیز کم و بیش با همین فاصله زمانی و یا کمتر نوشته شدهاند. اگر سیره ابن اسحاق نخستین سیره مکتوب باشد، این سیره در نیمه نخست قرن دوم تألیف شده است (ابن اسحاق در سال ۸۵ زاده شده و مرگ او را عموما ۱۵۱ گفتهاند). واقدی و ابن هشام در نیمه دوم قرن دوم میزیستهاند. اما تواریخ نخستین در نیمه دوم همین قرن پدید آمده و تاریخنگاری نیز عمدتا با نگارش نسبشناسی (انساب¬العرب) آغاز شده است. ظاهرا نخستین نسبنگار نیز ابن هشام کلبی است که در سال ۲۰۴ هجری درگذشته است. این نسبشناسی در قرن سوم با «انساب الاشراف» بلاذری به کمال میرسد. با این همه، اگر تکنگاریهای ابی مخنف مشهور (درگذشته ۱۵۷ هجری) معتبر و قابل استناد باشند، باید اذعان کرد که در عصر سیرهنویسی، تاریخنگاری (واقعهنگاری رخدادها) نیز در جریان بوده است[۲]. بدین ترتیب میتوان گفت تألیفات نخستین مسلمانان از نیمه نخست قرن دوم آغاز شده و در قرن سوم تا پنجم به شکوفایی رسیده است.
بدین ترتیب روشن است که یک گسست حدود صد ساله بین حوادث صدر اسلام با دوران نگارش و تدوین وقایع و یا احوالات پیامبر و خلفای راشده وجود دارد. گفتن ندارد که در این فاصله زمانی، رخدادها در هر زمینهای، غالبا به طور سینه به سینه و شفاهی نقل و روایت میشده است. به ویژه عربها نیز (مانند ایرانیان عصر ساسانی) بیشتر به شفاهیات علاقه داشتند و نه مکتوبات و ثبت وقایع. با توجه به این که نقلیات شفاهی و آن هم در فاصله یک قرن به صورت گریزناپذیری کم و بیش هم آمیخته با اشتباهاتاند و هم آمیخته با اغراض فردی و اهداف فرقهای و عمدی، چندان نمیتوانند مورد اعتماد باشند؛ و بدین ترتیب، حتی اگر بتوان به وثاقت و امانتداری گردآورندگان احادیث و اخبار و اقوال در سده دوم کاملا اعتماد کرد، باز منابع شفاهی آنان نمیتوانند از جهات مختلف (از جمله تناقضات فراوان در منابع مختلف و حتی در منبعی واحد) چندان قابل اعتماد و موثق باشند[۳].
با این شرح مختصر اهمیت پرسش از میزان اعتبار منابع تاریخی اسلام (به طور اعم) بیشتر و برجستهتر میشود. با این وجود چه باید کرد؟ آیا از این واقعیت میتوان نتیجه گرفت که پس تمام منابع اسلامی به کلی بیاعتبارند و مثلا باید آنها را به دریا ریخت و یا آتش زد؟
عموم محققان مسلمان و غیر مسلمان و شرقی و غربی به پرسش از وثاقت و اعتبار و میزان اعتبار منابع اسلامی و از جمله تواریخ اسلامی دادهاند و من نیز بر همین نظرم
پاسخ اجمالی به پرسش این جستار
پاسخ من همان است که تا کنون عموم پژوهشگران مسلمان و غیر مسلمان اسلام در شاخههای مختلف علمی ارائه داده و میدهند و آن این است که: منابع موجود اسلامی هرچند دارای اشکالات و ایرادهای فراواناند و به دلایل کاملا روشن و قابل فهم و درک، به انواع تحریفها و افسانهها و افزونیهای ناراست و کاستیهای عمدی و غیر عمدی آغشتهاند؛ اما به دلایل عقلی و نقلی قابل قبول، در مجموع قابل دفاع و قابل استنادند. در واقع میتوان به طور نسبی به دادههای اصلی یعنی واقعیتهای کلان عیان شده در این منابع (مانند وجود تاریخی محمد و خطوط کلی زندگی نامه او، دین اسلام با اصول و مبادی آن، واقعیت تاریخی قرآن، تحولات زمان خلفای راشدین و …) اعتماد کرد و در جزییات صد البته خیر. از این رو به طور منطقی و گریزناپدیری این منابع همچنان در سطح کلان اگر نگوییم تنها اما میتوان گفت مهمترین سند قابل قبول برای درک و شناخت زندگی و شخصیت مؤسس دین اسلام و رخدادهای قرون نخست هجری است. میزان وثاقت نسبی این منابع نیز، مانند دیگر منابع تاریخ عمومی جهان است. این پاسخی است که تا این لحظه عموم محققان مسلمان و غیر مسلمان و شرقی و غربی به پرسش از وثاقت و اعتبار و میزان اعتبار منابع اسلامی و از جمله تواریخ اسلامی دادهاند و من نیز بر همین نظرم.
بیان چند نکته در مقام ایضاح مدعا
هرچند مسائل مربوط به تاریخ اسلام و منابع اسلامی بیش از آن است که در این مقال کوتاه فیصله پیدا کند ولی در حدی که صورت مساله و مدعای من وضوح بیشتری پیدا کند به بیان چند نکته بسنده میکنم:
نکته اول. تا آنجا که به بحث نظری محض مربوط میشود میتوان گفت هیچ الزام منطقی بین مقدمه استدلال و نتیجه وجود ندارد. یعنی گسست زمانی گزارشهای تاریخی منابع از صدر اسلام (یعنی حدود یک قرن یا دو قرن قبل با زمان کتابت گزارشها و نیز استفاده از منابع نقلی و شفاهی این گزارشها و روایات) لزوما به معنای نادرست بودن آن گزارشها به طور کلی و یا جزیی نیست.
نکته دوم. اگر چنین الزامی منطقی باشد و مقبول، بدان معناست که این قاعده عام است و شامل تمام موارد مشابه نیز میشود. آیا قائلان به نظریه بیاعتباری منابع اسلامی به شمولیت و عمومیت این قاعده معتقد و ملتزماند؟ اگر این قاعده را در تمام موارد مشابه صادق و حاکم بدانیم، ناگزیر باید مجموعه عظیم تواریخ موجود بشری را بیاعتبار و فاقد وثاقت و وجاهت بدانیم و باید با آنها همان کاری بکنیم که با تاریخ اسلام میکنیم؛ چرا که روشن است که تمام تواریخ عمومی و خصوصی بشر در حوزهها و شاخههای متنوع تاریخنگاری، اساسا بر دادههای شفاهی و نیز با فاصله دور و نزدیک با زمان وقوع حادثه و سوژه تحقیق تدوین و تنظیم و مکتوب شدهاند. زیرا به طور طبیعی و گریزناپذیری تاریخ هر قوم و ملت و حادثهای را بعدها مینویسند و گرنه نامش نمیتواند تاریخ باشد.
منابع و مستندات و دستمایه اصلی تاریخها بیش از همه و در مرحله نخست، اخبار و روایات شفاهی و نقلی است که به وسیله راویان مختلف و پراکنده حول رخدادی گفته و نقل میشود. گزارشهای طولی این راویان و ناقلان به تدریج درازتر شده و سلسلهای را تشکیل میدهند. در تاریخ عمومی بشر بسیار اندکاند تاریخنگارانی که خود مستقیما تمام حادثه را دیده و گواه بلاواسطه آن بوده باشند. مثلا هردودت یونانی (که به پدر تاریخ ملقب شده است) چند درصد رخدادها را خود به چشم دیده و یا شاهدشان بوده است؟ در عین حال روشن است که حتی روایت بلاواسطه شخص مورخ نیز برای مورخان معاصر و یا بعدی به خودی خود سند موثق و معتبر شمرده نمیشود بلکه حداقل آن است که گزارشهای مشکوک و مبهم باید با رویکرد انتقادی با شواهد و قراین معتبر دیگر تأیید و تقویت شوند. به همین دلیل است که حتی برای تاریخنگاران کنونی نیز خاطرات فردی افراد، هر چند معتبر، به خودی خود معتبر شمرده نمیشود به ویژه اگر دارای معارض هم باشد. مثلا آیا خاطرات شخصی افرادی که در جنبش مشروطه (مثلا یحیی دولتآبادی، ناظم الاسلام، کسروی و تقیزاده) و یا نزدیکتر در انقلاب ۵۷ شرکت داشتهاند، به رغم اهمیت زیادی که برای تاریخنگاران دارند، امروزه به خودی خود موثق و معتبرند و حاوی تمام ابعاد حادثه به شمار میآیند؟ پاسخ روشن است.
قائلان به نظریه فقدان اعتبار منابع تاریخی اسلام به استناد گسست زمانی با زمان رخدادها و نیز به دلیل استفاده از منابع شفاهی و سینه به سینه درباره تاریخ ایران باستان (و نیز تاریخ ایران پس از اسلام) چه میگویند؟
آنچه گفته شد، یک قاعده و اصل گریزناپذیر در تاریخ معاصر است اما در مورد منابع تاریخی هرچه بیشتر به عقب بر میگردیم، هم این گسست زمانی بیشتر میشود و هم استفاده از اخبار و اقوال شفاهی و نقل شده سینه به سینه افزونتر. به ویژه منابع و اقوال مربوط تاریخ باستان، تمدنها و دولتهای شرقی و دیرسال چنیناند. از باب نمونه میتوان پرسید تاریخ ایران باستان چگونه پدید آمده و کتابت شده است؟ میدانیم که امروز از عصر پیشاتاریخ فلات ایران (از ماقبل عیلامیان گرفته تا اورارتو و …) تا مادها و هخامنشیان و تا ساسانیان تقریبا هیچ متن مکتوبی که مربوط به زمان حادثه و یا موضوع خاص باشد در اختیار نداریم. هرچه هست گزارشهای پراکنده و غالبا آمیخته با اساطیر و افسانههای کهن است که از سده دوم و سوم هجری به بعد در منابع تاریخی اسلامی (مسعودی، بیرونی، ثعالبی، حمزه اصفهانی، طبری و …) راه یافته است. جهانیان و از جمله ایرانیان متأخر عمدتا از طریق همین گزارشهای منابع عصر اسلامی است که با گذشته خود آشنا شدهاند. حتی فردوسی نیز در خلق شاهنامهاش اگر نگوییم تماما میتوان گفت غالبا به استناد روایات نقلی و سینه به سینه شایع در سدههای نخستین پس از اسلام (اول تا چهارم) گزارشهای حماسی عظیم و سترگ خود را پدید آورده و امروز به راستی مایه فخر تمام ایرانیان (به ویژه ایرانپرستان بعضا اسلامستیز) است. باز میدانیم که اصولا تدوین تاریخ ایران باستان با عرض و طول کنونیاش سابقه تقریبا دو قرنه دارد و آن هم غالبا به دست غربیان و ایرانشناسان مدرن و با کشف شماری کتیبه و سنگنگاره و مانند آنها خلق شده و اکنون در میان ما خوانده شده و مورد استناد قرار میگیرند.
حال قائلان به نظریه فقدان اعتبار منابع تاریخی اسلام به استناد گسست زمانی با زمان رخدادها و نیز به دلیل استفاده از منابع شفاهی و سینه به سینه درباره تاریخ ایران باستان (و نیز تاریخ ایران پس از اسلام) چه میگویند؟ واقعا بسیار مشتاقم بدانم دوستانی که این همه اصرار بر بیاعتباری کلی منابع تاریخی اسلامی دارند، در این باب چه نظری دارند. اگر یک ایرانی پیرو این نظریه باشد، به طور گریزناپذیری تقریبا کل تاریخ باستان ایران را بیاعتبار کرده است، چرا که مگر جز این است که تاریخ گذشته (به طور خاص عصر ساسانی) از طریق همین منابع (ابوحنیفه دینوری و ابن قتیبه و مسعودی و طبری و یعقوبی و بیرونی و حمزه) گزارش شده است؟ اگر این منابع بیاعتبار شوند، حتی بخش اصلی تحقیقات ایرانشناسان نوین غربی و ایرانی (از کریستن سن و گریشمن و نیبرگ و مری بویس و دیاکونوف و هرتسفلد و فرای و والتر هینتس و هنینگ گرفته تا پورداود و پیرنیا و زرینکوب و یارشاطر و تورج دریایی) از روزگاران پیش از اسلام، فاقد اعتبار میشود و باید همه را از کتابخانهها جمع کرد و اصولا در این صورت باید تمام مراکز ایرانشناسی در جهان تعطیل شوند.
نکته سوم. حامیان بیاعتباری منابع تاریخی عصر اسلامی، البته به استدلال دیگری نیز متوسل میشوند و آن این که باید دعاوی مربوط به آغاز اسلام (به تعبیر رایج: صدر اسلام) از مستندات قابل قبول مانند سکهشناسی و کتیبهها و سنگ نبشتهها و به طور کلی باستانشناسی معتبر تأیید شود و گرنه فاقد اعتبار است. در این باب نیز چند نکته قابل توجه و تأمل است:
الف. آیا این دعوی درباره تاریخ اسلام آغازین اعتبار دارد و یا در مورد دیگر تواریخ از جمله تاریخ ایران پس از اسلام تا کنون هم معتبر و معیار است؟ اگر فقط درباره آغاز اسلام صادق است و دیگران مستثنا، چرا و به چه دلیل؟ و اگر قاعدهای عام است، با شرحی که در بند دوم خواهد آمد، فکر نمیکنم ناکارآمدی و اثبات بطلان آن کاری دشوار باشد.
ب. درست است که در دو قرن اخیر عمدتا با ابتکار و تلاشهای مستمر غربیان، باستانشناسی در اشکال متنوع آن و زبانشناسی و برخی ابزارهای نقد تاریخی مدرن به کار شناخت تاریخ و فرهنگ و تحولات متنوع ایران کهن و آشنایی با برخی از وجوه تغییرات قومشناسی و جمعیتشناسی و به طور کلی تمدن و فرهنگ مردمان زیسته در فلات ایران آمده و توانسته برخی اشتباهات روایات نقلی منابع مکتوب عصر اسلامی را تصحیح و تکمیل کند، اما با این همه، هنوز این ابزارهای جدید و صد البته مهم و تحولآفرین، حداقل در آغاز راه است و تا این لحظه تاریخ ایران کهن بدون استناد به منابع نقلی و سنتی عصر اسلامی، ساختار و سیمای روایی و منظم و منسجم ندارد و حتی بخشی از مضامین و محتوای خود را از دست خواهد داد. مثلا نامها و ترتیب و ترتب شاهان مادی و پارسی و سلوکی و پارتی و ساسانی و فعالیتها و جنگهای آنان (از باب نمونه فتح بابل به وسیله کوروش و فتوحات داریوش و حمله به یونان به وسیله خشایارشا و بعدها تحولات و جنگهای پارتها و رومیان و پس از آن حمله اسکندر و بعدتر جنگهای ایران و بیزانس) چگونه از طریق اطلاعات باستانشناسی و سکهشناسی و کتیبههای حداقل موجود قابل اثبات و تنظیم است؟ مثلا اگر تواریخ هردوت و دیگر گزارشگران یونانی معاصر هخامشیان (از جمله گزنفون و کتسیاس) را به رغم همه جعلیات و سخنان ناراستی که در آنها هست، از منابع عصر هخامنشی حذف کنیم، حداقل به تقریب بنیاد تاریخ عصر اول هخامنشی ویران خواهد شد. روشن است که تمام این گزارشها به استناد روایات شفاهی غالبا با فاصلههای زمانی و مکانی دور است.
ج. از کلیگویی بگذریم و بیاییم روی شخصیت پیامبر اسلام. اگر استدلال این باشد که چون سیرههای مربوط به زندگی یک قرن بعد نوشته شده و یا چون در این باره اسناد باستانشناسی و کتیبه و سکه به دست نیامده پس چنین فردی وجود خارجی نداشته، چنین استنتاجی به کلی بیبنیاد و نامعقول است. دلایل آن نیز گفته شد. اکنون میافزایم: اولا ـ بر اساس قاعده عقلی عدم وجود چیزی در هر حال دلیل بر عدم وقوع آن در گذشته نیست. ثانیا ـ مگر واقعیت تاریخی دیگر شخصیتهای ریز و درشت تاریخی، از چه طریقی و با استناد به چه نوع مستنداتی اثبات شده و میشود؟ مثلا وجود عینی و واقعی شخصیتی چون زرتشت چگونه ثابت شده است؟ با این که به جد درباره وجود تاریخی فردی به عنوان «زَرَتوشتَرا اسپیتامه»، حداقل به شکل و شمایلی که در ادوار متأخر از او ارائه میشود، محل تردید تاریخنگاران است اما در مجموع نظر غالب این است که چنین شخصیتی (که زمانه او را بین هفت هزار سال پیش از میلاد تا سده ششم قرن نخست پیش از میلاد حدس می زنند) وجود داشته است. امروز در منابع تقریبا زندگینامه کاملی از زرتشت وجود دارد. روشن است که هیچ سند معتبری در حد سکه و کتیبه و سنگنگاره و حتی متن مکتوبی از او و زمانه او در دست نیست. از میان مجموعه اوستا فقط یک رساله کمحجم به نام «گاهان» (=گاتاها) به نام اوست که باز هیچ دلیل مقنعی مبنی بر صحت این انتساب به زرتشت وجود ندارد. این در حالی است که اگر نام و شخصت زرتشت و دین منسوب به او و مجموعه عظیم اوستا از تاریخ ایران حذف شوند، تاریخ ایران باستان چنان آشفته و مغشوش میشود که همه چیز فرو میریزد. از زرتشت به این سو، دیگر پیامبران نامدار تاریخی نیز همین گونهاند. موسی و عیسی نیز کم و بیش همین وضعیت را دارند و برخی محققان در واقعیت تاریخی آنان نیز تردید کردهاند؛ اما در عین حال عموم مردم و اکثریت قریب به اتفاق مورخان به ویژه نگارندگان تاریخ ادیان، وجود تاریخی این پیامبران را مفروض و حداقل معقول گرفتهاند.
بخشی از تناقضات موجود در منابع تاریخی و روایی و سیرهها برآمده از جهل تاریخنگاران و حتی برآمده از سهلانگاری آنان نیست، بلکه به دلیل این بوده که آنان فقط خود را موظف به نقل و انتقال اقوال کهن میدانستند
در این میان از قضا در مورد واقعیت تاریخی محمد بن عبدالله به عنوان بانی و مؤسس دین اسلام در حجاز به دلیل نزدیکتر بودن به زمان ما و وجود اطلاعات دقیقتر از او، تاکنون حتی تردیدی وجود نداشته تا چه رسد به رد و انکار آن. وجود تاریخی محمد و دین او به همان دلایلی اثبات میشود که پیامبران دیگر و رجال و مردان تاریخی و تاریخساز دیگر یعنی: «تواتر تاریخی». اگر این قاعده را نفی کنیم نه تنها راهی به گذشتههای دور و حتی نزدیک نداریم بلکه ریشههای گذشته خود را بریده و به کلی بیبنیاد و بیتاریخ میشویم و در واقع در این حال مفهومی و دانشی به نام تاریخ را نیز تهی از معنا کردهایم. چرا که روشن است روشهای نوین مستندسازی تاریخ و تاریخنگاری، به رغم اهمیت زیادی که دارد و حتما باید ادامه پیدا کند، تا کنون نه تنها جای تواریخ سنتی را نگرفته بلکه اساسا همین دادههای تازه باستانشناسی تا این لحظه در چهارچوب همان روایات مشهور و مقبول که میتوان از آنها ذیل عنوان «تواتر تاریخی» یاد کرد، قابل فهم و تفسیرند. حال در تحقیقات باستانشناسانه جدید در نهایت یا همان گزارشهای کهن تأیید میشوند و یا تصحیح و یا به کلی مردود و بیاعتبار. مهم روش و استحکام مستندات است نه نتیجه. حتی کسی چون آقای اولیگ، که وجود محمد و دین اسلام منسوب به او در سده نخست هجری در حجاز را به کلی انکار میکند، تمام تئوری البته بیبنیاد و سست خود را به استناد برخی حدسیات از قضا غالبا ناموجه و غرائب و عجائب، در چهارچوب همان تواریخ سنتی و اطلاعات مکتوب و معمول تواترهای تاریخی عربستان و بینالنهرین و ایران عصر ساسانی و پس از آن بازخوانی و بازسازی کرده است نه به استناد دادههای مستقیم باستانشناسی. زیرا اساسا راهی جز این وجود ندارد[۴] .
د ـ با این همه، این گونه نیست که بین زمان پیامبر اسلام و نقطه آغازین دین اسلام و زمان تدوین منابع روایی و تاریخی اسلام از سده دوم به بعد گسست تاریخی کامل برقرار باشد. چرا که:
اولا-تاریخنگاران و راویان حدیث از نیمههای سده دوم به بعد که تدوین آغاز شد، گرچه مستندات و منابع اطلاعاتی آنها عمدتا همان نقلیات سینه به سینه بود، اما آنان به درستی توجه داشتند که این نقلیات به دلایل مختلف با جعل و تحریف (به زیاده و کم) و به عمد و یا سهو آمیخته است، از این رو مورخان بصیر و مسوول و یا محدثان آگاه در حدی که ممکن بود و تا حدی که آنان در آن زمان و با معیارهایی که در اختیار داشتند و از قضا غالبا ابداعی بودند و میتوانستند بفهمند، به نقد و پالایش احادیث و اخبار، که در دوران تدوین منبع اصلی و کانونی معارفی چون تاریخ و فقه و اجتهاد بودند، اهتمام کردند و کوشیدند با استفاده از قواعدی چون «تعادل و تراجیح» به نوعی دست به پالایش بزنند. از همان زمان سوءظن آشکاری بین مجتهدان و عالمان علم الحدیث و مورخان نسبت به نقلیات بازمانده از قرون نخست وجود داشت. تا آنجا که شهرت دارد که امام ابوحنیفه (درگذشته ۱۴۸ هجری) در نیمه نخست قرن دوم هجری فقط چهارده حدیث منقول از پیامبر را معتبر میدانست و قبول داشت. محدثانی چون بخاری و مسلم در صحاح و بعدها کلینی شیعی در مجموعه حدیثی «اصول کافی» احادیث زمان خود را غربال کرده و آنچه را با معیارهای خود صحیح و معتبر تشخیص دادند گرد آوردند. گفتن ندارد این بدان معنا نیست که کارشان کاملا کامیاب و محصول تلاششان بیعیب بوده؛ بلکه مراد این است بگویم که این کاتبان و تدوینکنندگان به اشکالات و کاستیهای نقلیات سینه به سینه توجه داشته و در حد خود تلاش وافر کردهاند تا فاصله زمانی نقلیات عصر آغازین با زمان خود را به گونهای ممکن پر کنند و از اشتباهات احتمالی و یا تحریفات و جعلیات بکاهند. در این زمینه علومی چون علم رجال و علم درایه و علم تفسیر و علم اصول فقه پدید آمد که جملگی آنها تدابیری ممکن و معقول برای فهم روشمند و نقد علمی و عقلی میراث نقلی پیشنیان و عصر آغازین بود.
حتی باستانشناسی قرآن، که این همه مورد تأیید و تأکید برخی اسلامشناسان مدرن است نیز اذعان دارد که حداقل پارههایی از قرآن بازمانده از نیمههای قرن نخست هجری اکنون در دست است.
در عین حال محدثان و تاریخنگاران گاه برای این که نشان دهند فقط راوی روایات کهن هستند و وثاقت تمام منقولات خود را تضمین نمیکنند، هم سلسله راویان را ذکر کردهاند تا خوانندگان و محققان هم سلسله اسناد را بشناسند و هم امکان نقد و وارسی پیدا کنند. در این میان گاه برخی تاریخنگاران (از جمله طبری) تصریح کردهاند که آنچه در منابع مکتوب و شفاهی زمان خود یافته و دیدهاند را جمع و کتابت کردهاند و نه بیشتر. به همین دلیل است که در غالب این منابع (به ویژه طبری) در موارد زیادی اخبار و گزارشهای متفاوت و گاه متضادی نقل شده است و متأسفانه وجود همین اخبار متفاوت و متضاد دستاویز برخی مغرضان و یا جاهلان دین باور و یا دینستیز قرار گرفته و هر کدام به سود خود به فلان روایت طبری و مانند آن ارجاع میدهد و انبوه روایات معارض را نادیده میگیرد. میتوان گفت حداقل بخشی از تناقضات موجود در منابع تاریخی و روایی و سیرهها برآمده از جهل تاریخنگاران و حتی برآمده از سهلانگاری آنان نیست، بلکه به دلیل این بوده که آنان فقط خود را موظف به نقل و انتقال اقوال کهن میدانستند و حداکثر این است که گاه اقوالی را نقل میکردند که با عنایت به احوال راویان و معیارهایشان معتبر و موثق شمرده میشدند.
ثانیا– منابع اطلاعاتی متون روایی و تاریخی سدههای دوم و سوم صرفا نقلیات شفاهی و سینه به سینه نبوده بلکه از مکتوبات نیز استفاده شده است. هرچند در سده نخست هجری، به دلایلی که بر اهل فن روشن است، هنوز خط و کتابت در میان اعراب چندان باب نبود و مانند اقوام دیگر معاصر (به ویژه ایرانیان ساسانی) نقل باب و سنت بود و معتبر شمرده میشد و همه چیز از طریق حافظه و نقل سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر انتقال مییافت، اما در عین حال کتابت هم تا حدی معمول بود. از این رو در عصر پیش از اسلام از معلقات و بعد از نامههای پیامبر و بعدها از نامههای خلفای راشدین و بسیاری از بزرگان و رجال سیاسی به همدیگر و یا به پیروانشان یاد شده و نیز از برخی تألیفات به وسیله برخی افراد (مانند عروه بن زبیر و سلیم بن قیس در تاریخ در اواخر سده اول) سخن در میان است. به گواهی شواهد و قراین قابل توجهی کاتبان سدههای دوم و سوم به برخی از این مکتوبات پیشین دسترسی داشته و از آنها مستقیما استفاده کردهاند. گرچه غالبا بدان تصریح نکردهاند. همان گونه که کاتبان و مؤلفان سدههای سوم و چهارم و پنجم نیز از تألیفات پیشینیان و حتی معاصران سود برده اما بدان تصریح نکردهاند. قابل توجه این که اکنون برخی از هر دو منبع استفادهکننده و استفادهشده در اختیار است و میتوان مشاهده کرد که نه تنها فلان منبع از فلان منبع قبلی استفاده کلی و نقل به معنا کرده؛ بلکه حتی کلمات و جملات و گاه در حد صفحات زیادی از منبع مورد استفاده عینا نقل شده است (از باب نمونه طبری درگذشته به سال ۳۱۰ هجری گزارش جنگ صفین را عمدتا از نصر بن مزاحم درگذشته به سال ۲۱۲ هجری برگرفته است). البته میدانیم که سنت حسنه ذکر منبع در کتابنویسی و مقالهنویسی در میان ما کاملا جدید است و تقریبا به یک قرن اخیر و آن هم تحت تأثیر سنت غربیان باز میگردد. نویسندگان قدیم این کار را سرقت ادبی (انتحال) تلقی نمیکردند.
از جمله مکتوبات سده نخست کتابت قرآن است که البته داستان دراز دامنی است و اکنون نمیتوان بدان پرداخت و در جستاری دیگر بدان خواهم پرداخت. فقط اجمالا میگویم حتی باستانشناسی قرآن، که این همه مورد تأیید و تأکید برخی اسلامشناسان مدرن است نیز اذعان دارد که حداقل پارههایی از قرآن بازمانده از نیمههای قرن نخست هجری اکنون در دست است. از جمله بر وفق تحقیق یکی از محققان در میان دوازده هزار قطعه پراکنده از قرآن معروف به پارههای قرآنی صنعا [۵] مربوط به نیمههای قرن اول هجری ۱۱۴ سوره کنونی قران یعنی قرآن کامل وجود دارد[۶]. از این رو سند قرآن کنونی با فاصله حدود بیست سال از زمان تدوین آن در زمان عثمان اکنون در اختیار است. یا انتشار بخشهایی از قرآن به وسیله دانشگاه توبینگن آلمان (که به قرآن توبینگن شهرت یافته) و یا قرآن دانشگاه بیرمنگام در انگلیس (مشهور به قرآن بیرمنگام) سابقه قرآن موجود را تا زمان پیامبر به عقب میبرد.[۷]
ج. چنان که اشاره شد امروز برخی برای توجیه دعوی بیاعتباری منابع مکتوب مسلمانان، به فقدان اسناد باستانشناختی مانند کتیبهها و سنگنبشتهها و سکهها و امثال آنها استناد میکنند. اما این دعوی و توجیه نیز چندان موجه نمینماید. چرا که:
اولا-در گذشته علمی به نام باستانشناسی وجود نداشته و از این رو نمیتوان انتظار داشت که مورخانی چون ابن کلبی و حمزه و ثعالبی و طبری و بیرونی در گزارشات خود (مثلا از ایام و انساب عرب و یا زندگینامه محمد و یا حوادث دوران خلفای راشده) از اسناد باستانشناختی استفاده کنند. هنوز هم درحذف تاریخنگاریهای عمومی جهان و بیشتر در جوامع شرقی و اسلامی و ایرانی مستند به منابع نقلی و شفاهی و به اصطلاح تحقیق کتابخانهای است.
ثانیا-هرچند از قرن نخست هجری اسناد باستانشناختی زیادی در دست نیست که بتواند در حد کفایت حوادث مهم آن دوران را توضیح دهد؛ ولی از یک سو تا همین جا (البته در حد اطلاعات محدود من) اسناد باستانشناختی قابل توجهی به دست آمده است که مهماند و از قضا همین اسناد در مجموع مؤید گزارشهای مورخان مسلمان است و از سوی دیگر از این که تاکنون سندی به دست نیامده نمیتوان نتیجه گرفت که پس از این نیز هیچ سندی (کتیبه و یا سکهای) کشف نخواهد شد. وانگهی، اگر هم سندی برای اثبات فلان مدعا به دست نیامده باشد، حداقل اسنادی معتبر برای رد و نفی آن نیز در اختیار نیست. فرضا اگر هم هیچ سند باستانشناختی معتبر در اختیار نباشد که وجود تاریخی حضرت محمد به عنوان پیامبر و بنیادگذار اسلام را ثابت کند؛ اما هیچ سندی نیز بر عدم وجود واقعیاش وجود ندارد. از این رو حداقل باید لاادری بود و در انتظار نشست تا اسناد معتبر در رد و یا اثبات مدعا به دست آید.
جمعبندی
سخن این است که اولا، از آشفتگی و تناقضات گسترده منابع تاریخی و به ویژه گسست یک قرنی تاریخ شفاهی اسلام نمیتوان نتیجه گرفت که تمام این منابع بیاعتبارند و باید مطلقا از حیّز انتفاع بیافتند. ثانیا، در چهارچوب منابع موجود و با استفاده از روش نقد تاریخی (به ویژه روشهای نقد تاریخی مدرن و از جمله باستانشناسی و زبانشناسی) میتوان در حد اطمینان علمی (مانند دیگر شاخههای علوم انسانی) به انکشاف حقیقت دست یافت. کاری که در این دویست سال اخیر شماری از اسلامشناسان و شرقشناسان کرده و میکنند. در هرحال تاریخ اسلام مقولهای دینی و تئولوژیک نیست؛ بلکه مانند دیگر علوم انسانی از جمله تاریخ، تابع قواعد خاص پژوهش علمی است که میتوان و میباید درباره تمام اجزای آن چون و چرا کرد.
بخش های پیشین :
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت دوم
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت اول
منابع و پانوشت ها
————————————————-
[۱] . لازم به ذکر است که بخشی از این نوشته پیش از این به مناسبتی منتشر شده و اکنون با افزایش زیاد و تغییرات عمده در اینجا مورد استفاده قرار گرفته است. بیفزایم که مقاله پیشین عمدتا در محاجه با برخی ایران گرایان اسلام ستیز و نیز منکران وجود تاریخی پیامبر اسلام نوشته شده بود و به همین دلیل آنان مستقیما مورد خطاب قرار گرفته اند و در این مکتوب نیز ترجیح دادم همان بیان حفظ شود.
[۲] . لوط بن یحیی بن سعیدبن مخنف ازدی مورخ کوفی در سده دوم هجری است و به سال ۱۵۷ درگذشته است. نیای او مخنف از پیروان علی در عراق بوده و خود او نیز به شیعی بودن شهره است. به گفته ابن ندیم و ابوریحان بیرونی و دیگران او تألیفات زیادی در تاریح رخدادهای ریز و درشت قرن نخست اسلام و از جمله چند مقتل در باره قتل عثمان و حجربن عدی و علی دارد ولی مشهورترین آنها «مقتلالحسین» است که ظاهرا کهن ترین گزارش دقیق و با ذکر جزئیات از رخداد فاجعه قتل حسین بن علی در کربلاست. منابع اسلامی اعم از شیعی و سنی عمدتا به روایات ابومحنف و به ویژه در باب حادثه کربلا اعتماد کرده اند و در گزارش های خود بدان استناد کرده و ارجاع داده اند. در عین حال به لحاظ علم الحدیث و وثاقت عالمان شیعی غالبا او را توثیق کرده و سنیان عموما را ضعیف و غیر قابل اعتماد دانسته اند. از کهن ترین منابعی که گزارش های ابومخنف در باب کربلا را آورده است طبری است و پس از آن غالبا گزارش خود را از وی نقل کرده اند. بعدها گزارش ابومخنف ذیل همان «مقتلالحسین» به طور مستقل منتشر شده و اکنون در دست است، ولی در باره میزان وثاقت تمام آن جای مناقشه کم نیست.
[۳] . البته مشکلات این گسست دوران اقوال شفاهی و کتبی در فاصله قرن اول و دوم، در همین دو مورد خلاصه نمی شود، اما از آنجا که این مبحث اکنون موضوع گفتار ما نیست، به همین اشارت بسنده کرده و از آن در می گذرم.
[۴] . بنگرید به کارل هاینتس اولیگ، از بغداد به مرو، ترجمه ب. بی نیاز (داریوش)، چاپ دوم، ۲۰۱۳، انتشارات فروغ، کلن.
در جستاری دیگر در باب واقعیت تاریخی نبی اسلام سخن خواهم گفت.
[۵] . در سال ۱۹۷۲ هنگام بازسازی و تعمیر مسجد کهن صنعا در یمن در دیوار غربی آن انبوهی از پاره های مکتوب قرآنی دیده شد. گویا این بنا در زمان پیامبر ساختمانی چهار طبقه بوده و بعدها تبدیل به مسجد شده و ساختمان کنونی آن حدود ۱۱۰۰ سال قدمت دارد. پس از آن این یافته ها به یک گروه محقق آلمانی سپرده شد تا در این مورد تحقیق کنند و به بازسازی آنها اهتمام ورزند. به زودی روشن شد که این پاره ها حدود ۱۲۰۰۰ برگه اند که ترکیبی از پاره های قرآنی و برخی متون مذهبی می باشند. این مکتوبات بر برگه های پوستی (پرگامنت) و کاغذی کتابت شده اند. در مرحله نخست از آنها میکروفیلم تهیه و در اختیار برخی نهادهای علمی مذهبی از جمله الازهر قرار گرفت. بعضی از این پاره های قرآنی به خط حجازی و برخی به خط کوفی است. مهم ترین بخش این یافته ها دولایه است. متن رویی با قرآن امروزی تقریبا یکی است ولی متن زیرین آن بسیار متفاوت است. آزمایش های رادیو کربن نشان می دهد که بخش زیرین این دست نوشته ها احتمالا حدود پانزده سال پس از درگذشت پیامبر اسلام نوشته شده است. نوشته زیرین که با قرآن امروزی تفاوت بزرگی دارد، شاید به این دلیل پاک شده که برای یکدست کردن متون قرآنی در عهد عثمان می بایستی از بین می رفتند. گزارش دیگر می گوید طبق برآورد بتمر کهن ترین کتابت پوست نوشته ها به سال ۹۰ هجری باز می گردد اما بر اساس آزمایشات شیمیایی به میانه های سالهای ۲۵ تا ۵۸ هجری بر می گردد.
اطلاعات این قسمت و نیز مطالب گزارش شده در متن برگرفته از دو مقاله «نگاهی به پوست نوشته های قرآنی صنعا» به قلم سید محمدباقر تلغری زاده منتشر شده در سایت ملی-مذهبی (مورخ ۳۰ فروردین ۱۳۹۱) و مقاله «راههای نوین پژوهش قرآن» ترجمه ب. بی نیاز منتشر شده در سایت گویانیوز (مورخ ۲۲ مهرماه ۱۳۹۱) می باشد. باید افزود که مقاله بی نیاز برگرفته از ترجمه مقاله «کهن ترین برگه های قرآن کشف شده در صنعا و اهمیت آن برای تاریخ رسم الخط قرآن» به قلم دکتر گرد پوئین و مقاله «آغاز نگارش قرآن: آزمایشات [فیزیکی-شیمیایی] روی دست خط ها و عناصر هنری برگه های قرآن صنعا» به قلم هانس-کاسپرگراف فون بوتمر است. نیز در همانجا ترجمه کامل مقاله «قرآن به مثابه یک محصول دسته جمعی» به قلم کارل-هاینتس اولیگ» آمده است
[۶] . طبق تحقیقات انجام شده هیچ یک از این پاره ها تمام سوره های قرآن را ندارند اما در مجموع ۱۱۴ سوره در آن مجموعه وجود دارد. این سخن بوتمر یکی از محققان پروژه قرآنهای صنعا نیز مؤید این وثاقت است: «تا آنجا که این گروه\ نسخه [نسخه ای که قدمت آن به آغاز نیمه دوم قرن اول هجری می رسد] از گزند مصون مانده است با متن قرآن موجود کاملا منطبق است. هم سوره نخست (حمد) را در بر دارد و هم سوره آخر (الناس) را. بدین ترتیب این نسخه این فرض را که گفته می شود تدوین نهایی قرآن در پایان قرن دوم یا حتی قرن سوم هجری صورت گرفته است، باطل می سازد. تلغری زاده، همان جا.
[۷] . خبر قرآن توبینگن در ۱۸ آذر ماه ۹۳ و خبر قرآن بیرمنگام در ۳۱ تیرماه ۹۴ در سایت بی بی سی (و البته در برخی رسانه های دیگر) منتشر شده است.
7 پاسخ
با درود خدمت آقاى اشکورى
خرسندم که به طور اتفاقى با سلسله مقالات شما آشنا شدم و نه تنها به عنوان یک دوستدار تاریخ مطالب زیادى آموختم بلکه پاسخ شما به نظرات را بسیار پسندیده میدانم.
در مورد چگونگى بررسى صحت برخى داستان ها و روایات من از دیدگاه خودم یک سرى پارامتر ها رو مد نظر قرار میدهم که شاید هم دقیقا علمى نباشد ولى خوشحال میشم اگه نظر شما رو بدونم.
۱- در مرحله اول معتقدم براى شناخت تاریخ اسلام و معانى قرآن باید به کتب قدیمى تر و معتبر که به زمان پیامبر نزدیکتر بوده و توسط کاتبان مسلمان نوشته شده از جمله واقدى ها ، طبرى و غیره تاکید کرد.
۲- داستان در تناقض مسلم با قرآن نباشه با در نظر گرفتن اصل ناسخ و منسوخ و تاریخ نزول آیات در برابر روایت یا داستان موجود
۳- اصل شرمسارى : به نظر من این یکى از مهمترین راهها در مورد حداقل تخمین حقیقت یک موضوع میباشد که تا جایى که من دیدم شما توجه زیادى به آن ندارید. به عنوان مثال شخص محمد بن جریر نه تنها تاریخ نگار بزرگ بلکه از بزرگترین اسلام شناسان عصر خود میباشد. درست است که تاریخ ایشان نقلى میباشد ولى هیچ دلیل منطقى وجود ندارد که ایشان روایتى را که از نظر او باعث شرمسارى پیامبر و دین باشد نقل کند همچنین است واقدى ها و غیره. مسلما بسیارى از روایات ذکر شده را در تناقص آشکار با سیره پیامبر یا قرآن ندیده اند وگرنه دلیلى براى ذکر آن نداشتند.
به چند مورد اشاره میکنم:
۱- ترور هاى شخصى: نام چندین شخص مختلف که به دستور یا رضایت پیامبر کشته شده اند در اکثر تواریخ اولیه موجود میباشد. خوب سوال اینجاست اگر چنین مواردى اصلا اتفاق نیفتاده چرا تاریخ نگار فَقِیه مسلمان حتى در صورت آگاهى پیدا کردن از آنها ان را در کتاب خود نقل کند مگر اینکه آنرا در تضاد با سیره رسول نیافته؟ چرا و أساسا بر چه دلیلى مسلمانان باید چنین داستانهایى را در صورت عدم اتفاق سینه به سینه نقل کنند؟ حتى اگر در مورد بنى قریضه که خواهد آمد عده اى از علما به گفته شما مخالف نظر ابن اسحاق بودند آیا چنین انکارى در این موارد هم ذکر شده ؟ (از علماى قرن دوم و سوم)
۲- کشتار بنى قریضه: نقد شما را بر واقعى بودن داستان بسیار مفید یافتم ولى باز هم به صورت تحقیقى نمیتوان آنرا منکر شد. نخست اینکه اگرچه یکى از منابع به گفته شما یهودى بوده ولى چندین منبع و راوى مسلمان هم دارد که خود شما به آن اشاره کردید. استدلال شما مبنى بر بزرگنمایى هم منطقى نیست چون کشتار إنسان دست بسته که هنر نیست. اگر کسى قصد مبالغه دارد باید به عنوان مثال درمورد کشته شدگان دشمنان در حین جنگ چنین مطلبى رو عنوان کند و مهمتر آنکه بر فرض مثال ابن اسحاق از منابع موثق سود نجسته طورى که اشاره کردید بعضى أفراد به او معترض شدند ولى سوال باقى میماند که اگر داستان به طورى ساختگى میباشد که به راحتى قابل شناسایى است چرا تاریخ نگاران بعدى هم که خود از بزرگان اسلام بوده اند باید آنرا تکرار کنند؟ و اگر داستان اتفاق نیفتاده چه بر سر آن قبیله امد و چرا دیگر هیچ نشانه اى از آنها در تاریخ مدینه نیست ( اشاره کردید شاید انها هم تبعید شدند ولى مجددا بدون حتى یک روایت ضعیف در این باب)
۳- درست است که اگر داستانى از لحاظ تاریخى با قران در تناقض باشد با توجه به قدیمى تر بودن قرآن باید راى به نادرستی آن داد ولى در بحث صحت داشتن روایت بر مبناى احکام قرآنى با توجه به آیات ناسخ و منسوخ چنین امرى ساده نخواهد بود. داستان آنقدر پیچیده است که گاهى آیه قبلى آیه بعدى رو نسخ میکند (احزاب ۵۰ و ۵۲) … بنابرین با ذکر اینکه فلان آیه یا حدیث مطلبى بیان کرده و بر طبق آن فلان روایت باطل است استدلال قدرتمندى نیست.
در پایان اینکه با توجه به إیمان قبلى و درجات مذهبى افرادى چون طبرى وقتى به روایاتى که با موازین اخلاقى امروز نارواست بر میخوریم ساده است که امر رو بر نادرستى روایت گذاشت ولى از دیدگاه من منطقى نیست.
باز هم ممنون از مطالب اموزنده و اگر نظرى در مورد سایر مقالات داشتم هم درج میکنم ولى ممنون میشم اگر نظر خودتون رو در مورد اصل شرمسارى بدونم
می شود بفرمایید چطور میشود متنی مثل نهج البلاغه را همان زمان حفظ و سپس مکتوب کرد آن هم بدون کم و زیاد شدن؟
دریافت من این است که اعتماد به این منابع نسبی است و بیش از همه باید عقلانی بودن آنها را مورد توجه قرار داد.
سالهاست روایت الا الدّعی بن الدّعی را از قول حسین بن علی گفتهاند و می گویند و اخیراً هم یک مداح از آن بدترین استفاده را کرد! مگر میشود یک مدعی امامت امت اسلامی که رکن حرکتش بر اخلاق بنا شده این چنین در ملاء عام چنین سخن تند و ناروایی به زبان آورد؟ دیدم کسانی نوشتهاند که این روایت سست و ضعیف است!
سنجش وجه «عقلانی بودن» درست است معایبی هم دارد ولی مهمترین ابزار برای پالایش این منابع است.
سلام جناب اشکوری
این که نوشتید تاریخ های دیگر از جمله تاریخ ایران باستان نیز از منابع گفتاری و سده های دوره اسلامی و از باستان شناسان و ایرانشناسان دو سده اخیر است، درست؛ ولی این نکته را هم باید در نظرز داشت که کسی از تاریخ ایران باستان جزئیاتی را بخیال خود نقل یا برداشت نمیکند و دیگران را وانمیدارد تا برابر آن رفتار کنند، و هرکه با آن موافق نبود را کافر و مرتد نمیخواند و برایش حتا حکم اعدام نمیدهد.
اینکه فلان پادشاه چگونه آدمی بوده و چه کرده، دستمایه کسی نیست تا وارد جزئی ترین امور زندگی مردم شود و جان مردم را به لب برساند. ولی از روایت های اسلامی سؤ استفاده های بی شمار کرده اند و میکنند، مردم را به ستوه آورده اند. برای خود جناب عالی حکم ارتداد و اعدام صادر کرده اند !
این مسئله است که مردم اعتراض دارند. وگرنه پیش از انقلاب که این همه اعتراض نبود.
شما بیشتر و بهتر از ما میدانید که در حجاز ۱۴۰۰ سال پیش مردم گرسنه و لخت بودند، کی و کجا این همه پارچه ی چند لایه به خود می پیچیدند و عمامه های بزرگ بر سر میگذاشتند؟ کی آن همه پاکیزه بودند که در فیلمها و تصویرها نشان میدهند؟ از این دروغ های سؤاستفاده میشود و جان مردم را به لب رسانده اند.
گزنفون یونانی در کورشنامه می گوید آن بزرگ پیش از دمیدن آفتاب بر میخواست و به نیایش پروردگار می پرداخت. یا نوشته اند که نهال کاری و سبز کردن زمین را بسیار دوست میداشت. ولی کسی نمی آید هرکه چنین رفتارهایی نکرد را کافر و ضد خدا و مرتد بخواند و برایش دردسر درست کند.
پیامبر وضع مردم حجاز را میدیدند و گفتند عورت خود را بپوشانید. بعدها شهید دوم گفت که ایشان یک جا هم گفتند که زن عورت است! آنگاه نتیجه گرفتند که پس زن باید پوشیده باشد ! کسی جرئت نمی کند بگوید مرد حسابی اگر پیامبر چنین نظری داشت که خود میگفت چه نیاز بود آنگونه بگوید تا تو تفسیر و رازگشایی کنی؟
در آن زمان در حجاز این همه پارچه نداشتند که زنها خود را چند لایه بپوشانند . حداکثر همین احرام که برای حج می پوشند بود ، آن هم نه به این گشادی و درازی. بیشتر مردم پارچه ای به دور کمر می بستند تا میانه ران، شلوار هم نداشتند.
پول مردم کجا بود که کسی بیاید در مسجد گدایی کند؟ که داستان زکات هنگام رکوع را درست کردند! ولی کی می تواند زیر سؤال ببرد ؟ پدرش را در میآوردند. آدمی مانند مطهری فریاد میکشید و این دروغها را تکرار و توجیه میکرد ! همین ها مایه این همه دردسر و مصیبت برای مردم شده.
از دیگر تاریخ ها اینهمه دستور و باید و نباید در نمی آوردند ولی از روایت های اسلامی هزار و یک جور امر و نهی و حرام و حلال در آوردند و به جان مردم افتادند.
پیامبر این همه وارد جزئیات زندگی مردم نمی شد. همان آداب و آیین پیش از اسلام هر محل را (در صورتی که نیاز میدید با مقداری تغییر و اصلاح) پذیرفت و برای همان مردم روا دانستند. ولی امروز مدعیان نمایندگی و صاحب اختیاری خدا و اسلام مگر دست بردارند ؟
پیش از انقلاب هم مردم کاری نداشتند، اکنون که این همه مصیبت برای مردم درست کردند پرسشها و اعتراض به این اندازه رسیده. کسی از آقایان پاسخگو هم نیست، نمی تواند باشد.
سلام
جناب اشکوری شخصا متوجه اصرار جنابعالی بر مقایسه ی سنجش وثاقت منابع اسلامی و ایران باستان نمیشوم. میتوان از دیدگاهی غیر تىولوجیکال به هر دو به عنوان رویدادهایی تاریخی و قابل بحث، نقد و تحقیق نگریست و قیاس شما را راست و درست دانست، اما به اعتقاد من نکته در این بین مغفول مانده، و آن عوارض اجتماعی و سیاسی هرگونه گرایش به ماهیت صرفا تاریخی سوژه ای دینی و مقدس مثل اسلام است. تاریخ ایران باستان، یونان باستان، زرتشت و یا هر عنوان تاریخی دیگری فاقد هرگونه تقدس ( استثناىا در خصوص زرتشت و پیروان انگشت شمار و غیر حاکمش) و مطلق گرایی الاهیاتی هستند. تغییر در هر کدام از ارکان شناخته شده تاریخ ایران باستان بر اساس یافته ای جدید به سختی هویت ایرانی را تحدید و متزلزل و مغشوش خواهد کرد، اما فکر میکنم شما هم معترفید که کوچکترین تغییر در حتی جزییات تاریخ اسلام منجر به تاثیر عظیم و مهمی بر اعتقادات در حدود دو میلیارد مسلمان خواهد داشت و چه بسا هویت دینی انها را زیر سوال ببرد چون امری الهی و مقدس است. من قیاس شما را مع الفارق می دانم. تصور کنید یافته ای تاریخی به دست اید که در خصوص جهاد چیزی متفاوت از دیدگاه حاضر فرق اسلامی داشته باشد، انگاه تکلیف جان هزاران نفری که در اجرای این حکم در طول تاریخ اسلام جانشان را از دست داده اند چه خواهد بود؟! یافته ای جدید در خصوص ماجرای خلافت و ثقلین با اعتقادات و هویت دینی فرقه ی تشیع و یا تسنن چه خواهد کرد؟ در کل به اعتقاد من در بررسی تاریخ اسلام نمیتوان با دیدگاهی اینچنین انتزاعی کار را به پیش برد. اعتماد نسبی به منابع تاریخی ایران باستان با اعتماد نسبی به منابع اسلام چیزی ست یکسر متفاوت و غیر قابل قیاس. شما بهتر از من می دانید که این اعتماد نسبی را الاهیات مطلق گرایانه ی اسلامی بر نمیتابد.
Non
با سلام و سپاس. حق با شماست و طبعا بین منابع اسلامی و زرتشتی و یا هر دین دیگر از جهاتی فرق هایی وجود دارد اما این تفاوت ها خللی در بحث ایجاد نمی کند و با مدعای ما در تعارض قرار ندارد. چرا که استدلال من این است که به همان دلیل که ما امروز به منابع تاریخی زرتشتی و یا ایران باستان اعتماد نسبی داریم می توانیم به منابع اسلامی، که از قضا معتبرند، اعتماد کنیم. باسپاس مجدد. اشکوری
۱-لازم است تفاوتی بین اهمیت وثاقت تاریخ اسلام با تاریخ زردشت یا ایران کهن یا موارد مشابه گذاشت.
چراکه بر زیربنای تاریخ اسلام قراراست بنایی ازجنس بایدونباید و همچنین اعتقاد به غیب درجامعه بناشود، حال آنکه از تاریخ زردشت و ایران کهن صرفا به جهت تفاخر و یا هویت سازی و وحدت آفرینی استفاده میشود
دیدگاهها بستهاند.