ما خودشیفتهایم. شما، من و اغلب ایرانیان. میگویم اغلب، چون به نسبت این را در قیاس با سایر مردمی که در میانشان زندگی کردم دیدم و میگویم امروز، چون این ویژگی از گذشته بسیار بیشتر و بدتر شده است. ممکن است براساس همان سازوکاری که در میان خودشیفتهها وجود دارد، به من بگوئید: «خودت هم همینطور هستی.» بله، من هم کمابیش همینطور هستم و چه بسا که این را از روی خودم نوشته باشم، اما مدعیام که خودشیفتگی غالبا با دانایی و روشنفکری نسبت عکس دارد. مردمان هرچه کمدانتر هستند، خودشیفتهترند. در این نوشته که یحتمل ادامه خواهد یافت من موضوع خودشیفتگی را در میان مردم امروز ایران و بیشتر در جامعه مجازی ایرانی بررسی خواهم کرد.
برنامه روزانه یک خودشیفته ایرانی به این شرح است:
من باید نشون بدم کی هستم: هر روز یکی دو ساعت از وقت ما صرف این میشود که نشان بدهیم کی هستیم. دایم در حال ارائه رزومه موفقیتهایمان هستیم. من تجربه کردم که خیلی اوقات با کسی اختلاف نظر دارم، اما با خودش دوست هستم. در واقع میان ما دو نفر اختلافی نیست، بلکه میان نظرات ما که ممکن است امروز داشته باشیم و فردا رهایش کنیم، اختلاف وجود دارد. اما ما خیلی راحت میتوانیم موضوع را شخصی کنیم. وقتی من به شما میگویم نظر شما غلط است، شما برافروخته میشوید و میگوئید: «یعنی من احمق هستم؟» یا میگوئید: «یعنی من نمیفهمم چه میگویم؟» در حالی که از نظر من شما احمق نیستید و میفهمید چه میگوئید، فقط یک نظر شما در یک مورد خاص غلط است. اما ما دوست داریم بلافاصله موضوع را خصوصی و شخصی کنیم و به یک دعوای شخصی بکشانیم. چون میخواهیم نشان بدهیم کی هستیم. میخواهیم خودمان را اثبات کنیم، در حالی که کسی ما را نفی نکرده است. کمتر پیش میآید که ما اختلاف نظرمان را با بحث نظری حل کنیم، بلکه ترجیح میدهیم موضوع را خصوصی و ناموسی کنیم. میگویم: «شما در این مورد اطلاعات کافی را ندارید.» بلافاصله عصبانی میشود و میگوید: «من اطلاعات کافی ندارم؟ من زمانی که شما داشتید ول میگشتید داشتم پزشکی میخواندم، من سه بار بازداشت شدم، من در بدترین شرایط زندگی کردم، چرا فکر میکنی شما روشنفکران دریوزه برج عاج نشین میفهمید و ما مردم نمیفهمیم. چرا فکر میکنی من پفیوز و بیناموس و بدبخت هستم، پفیوز خودتی.» این کلمات را بخاطر میآورید؟ آنها را هر روز میشنوید و میخوانید؟ وقتی میخواهید به طرف بگویید که اصلا من با تو مشکل ندارم، من با نظر تو مشکل دارم، طرف شما را بلاک میکند و به بلاهت خودش ادامه میدهد و به جای اینکه فکر کند شما اشتباه میکنید، سعی میکند از شما متنفر باشد. این موضوع به گمان من یکی از علل اساسی بیدوام بودن خیلی دوستیها و غیردوستانه بودن خیلی روابط خانوادگی نیز هست. ما همیشه در حال اثبات خودمان هستیم و در فضاهایی که یک رابطه مشترک مورد نیاز است، همین موضوع بحران ایجاد میکند. چون من دائما میخواهم نشان بدهم کی هستم.
من استعدادم تلف شده، چون امکانات نبود: تقریبا بسیاری از ایرانیان معتقدند استعدادشان تلف شده. برخی این اتلاف استعداد را به شرایط اجتماعی نسبت میدهند و معتقدند بخاطر انقلاب یا جنگ یا استبداد استعدادشان تلف شده و وقتی به انبوه دانشمندان و هنرمندانی که در همان شرایط رشد کردند و دانشمند و هنرمند شدند اشاره میکنی، میگویند فلانی بهخاطر پدرش یا بخاطر داشتن پشتوانه به موفقیت رسیده و بسیاری از آنها میگویند «اصلا باران کوثری بازیگر و محسن نامجو و شجریان موزیسین و مخملباف و پناهی فیلمساز نیستند.» این افراد مطمئن هستند که اگر در آمریکا یا اروپا به دنیا آمده بودند امروز نوبل را گرفته بودند، در هالیوود فیلم میساختند، در هاروارد استاد دانشگاه بودند، در نیویورک کنسرت میدادند و امروز حتی دل و دماغ سه تار زدن را هم ندارند. با خیل عظیمی از این هنرمندان بالقوه مواجه شدهام که بیست سال است در آمریکا زندگی میکنند و وقتی میپرسی: «استعدادت در ایران شکوفا نشد، چرا در آمریکا هم موفق نشدی؟» پاسخ میدهند که «اینجا کسی که از خودشون نباشه قبول نمیکنن، منم قربانی شدم، نژادپرستهای خودخواه!» بسیاری از ماها که کمی کمتر خودشیفته هستیم و دایره «خود» را کوچک میبینیم، پدر و مادر و همسر و فرزند را مقصر ناموفق بودن خودمان میدانیم. در واقع همه مقصر ناموفق بودن ما هستند، جز خودمان. کمتر پیش میآید که کسی خودش بپذیرد که چون استعداد نداشتم، یا چون تلاش نکردم، یا چون به جای کار کردن تفریح کردم، یا چون برنامه درستی نریختم، موفق نشدم. به همین دلیل است که نخبهها هم در مملکت ما بدبخت هستند، چرا که از یکسو با حسادت ناشی از خودخواهی و خودشیفتگی ملت مواجهند، و از سوی دیگر با خودشیفتگی حکومتی که هیچ کسی جز رهبرانش نباید در معرض دوست داشتن مردم باشند. شیرین عبادی وقتی نوبل گرفت، شاید ایرانیانی که از این موفقیت او ناراحت بودند، کمتر از آنها که خوشحال بودند نبود، بسیاری از فعالان زن نوبل را حق خودشان میدانستند و بهترین دوستان عبادی با او قطع رابطه کردند. حکومت هم از اینکه کسی مورد توجه مردم باشد ناراحت بود. اما این موضوع قابل فهم است، اینکه چرا برخی از ایرانیان موفقیت «مریم میرزاخانی» را حتی پس از مرگش عذابآور میدانستند حیرت انگیز است، آنها میگفتند: «خیلیها هستند که بهتر از میرزاخانی بودند ولی دیده نشدند.» در این جمله نوعی حسادت خودشیفته پنهان است. خودشیفتهها به همه حسادت میکنند، حتی اگر طرف از ریاضیات هم متنفر باشد، باز هم خودش را جای یک ریاضیدان موفق میبیند. به همین دلیل است که ما در برخی موارد به موفقیت مردهها حسادت نمیکنیم، چون مرده است و زیاد جای حسرت ندارد. و به همین دلیل است که آدمهای موفق بدبخت را بیشتر دوست داریم، مثل صادق هدایت که خودکشی کرد یا حسین پناهی که در فقر زندگی کرد یا سهراب سپهری که فکر میکنیم در روستای کاشان زندگی میکرد. اگر سهراب سپهری یا پناهی و هدایت پولدار و موفق بودند، حتی پس از مرگ هم از آنها بدمان میآمد.
ادامه دارد…
9 پاسخ
ما,من,تو سقوط کردیم.هرچه بیشتر پایین بیاییم فریادمون بلندتره و خنج هامون رو دیوار بیشتر.تا بگیم هستیم.تا ببیننمون.تا حس بودن داشته باشیم.تا حس بودن داشته باشیم چون واقعا نیستیم
خودشیفتگی مزمن در دی ان ای ما ایرانیهاست..
دسته ای تمدن چندین هزارساله شان را دستمایه فخر فروشی به عالمیان کرده اند و دسته ای نیز دین آسمانی و ائمه اطهارشان را دلیل آفرینش زمین و زمان میدانند!!
خود شیفتگی ٬خودبرتربینی ٬ توهم برتری نژادی و مذهبی٬خوارشماری ملل دیگر و تحقیر دیگران از عوامل مهم عقب افتادگی تاریخی جامعه ایرانیست
درود
خودم و جناب “تبریزی” از مصادیق بارز مقاله فوق هستیم!
ممنون، محبت دارین، چه حسن تفاهمی!
البته، خشونت کلامی در این نشریه مجاز نیست. ولی با تشخیص سردبیر مجاز است!
نمی دونم میشه چرخه حسابش کرد:حکومت ضعیف خانواده ضعیف پرورش میده و خانواده ضعیف آدم ضعیف.و حالا آدم ضعیف خانواده ضعیف پرورش میده و از اون خانواده ضعیف یک فرد ضعیف به حکومن می دهد.
مدتی پیش با خودم فکر کردم که چرا انسان موفقی نیستم و دنبال مقصر گشتم:
۱-حکومت:برنامه ریزی بد وناتوان درایجاد یک جامعه مطلوب برای پرورش من
۲-خانواده:عدم برنامه ریزی برای پرورش من
۳-خودم:کم کاری خودم. که یکجورایی این کم کاری برمیگرده به کم کاری حکومت و خانواده در قبال پرورش من.پرورش ضعیف من و بدتر شدن حکومت وبسترزندگی باعث شد باد درو کنم.ناامیدی رشد کرد و کم کاری من بیشتر و اینجا خودم را مقصر می دانم چون خیلی ها را دیدم که ضعف حکومت و خانواده را خودشان به هرنحوی که شده پوشش داده اند.
خودشیفتگی نوعی دل خوش کُنک است که درد نرسیدن به آرزو ها را کمی تسکین میدهد.این هم نباشد، فرد دق میکند. موافق نیستم به این بخش علیرغم زشتیش دست ببریم. بهتر است ببینیم چطور میشود که جامعه ای جلوی رشد افراد مستعدش را می گیرد و اگر بروند جای دیگری موفق شوند، میخواهد بی اعتنائی کند و تحویلشان نگیرد.نمونه مریم میرزا خانی را ببینید، خواسته اند اسم یک “معبر” را به اسمش کنند در کنار مدرسه دانش آموزان. انگار برای مدل شدن برای دانشجویان و دانشگاهیان و محققان لیاقت نداشته.اینهم کسی که رفت جای دیگری خیلی موفق شد.
مریم میرزا خانی در ایران هم که بود، خیلی موفق بود. کلیشه ای حرف نزنید.
چقدر خوب مشکلات فکری، رفتاری مردم را می کاوی و به رو می آوری. البته کلیت ندارد ولی تقریبا عمومیت دارد.
بجای سرزنش شرایط و دیگران، خوبست که با اراده و مصمم زندگی کنیم و با مشکلات هم دست و پنجه نرم کنیم.
همه مشکلات دارند، اما با عزم و اراده و تلاش و پشتکار می توان موفق شد.
نبوی ادامه بده که استفاده می کنیم.
دیدگاهها بستهاند.