شناخت نوین از امپریالیسم

حمید آصفی

شناخت نوین ازامپریالیسم
(ملهم از نظرات مهندس سحابی)

ما به یک تحلیل امروزی از سرمایه‌داری جهانی نیاز داریم برای اینکه بدون شناخت سرمایه‌داری جهانی امکان شناخت و تحلیل آرایش طبقاتی داخلی وجود ندارد.

‌ما از یک واژه به نام امپریالیسم مدام استفاده می‌کنیم. امپریالیسم به مثابه استعماری، امپریالیسم و امپریالیسم نو. مرحله دوم تا قرن نوزدهم ادامه دارد. این دو نوع امپریالیسم را می‌شود از همدیگر تفکیک کرد که به این گونه آخری می‌گویند امپریالیسم نو این امپریالیسم هم از نیمه اول و دوم قرن بیستم است و تا می‌رسیم به سال ۱۹۹۰ شروع نقطه عطف آن است و تاکنون ادامه دارد که همین مرحله جهانی شدن سرمایه‌داری است و سرمایه‌داری رقابتی حاکم است و این با انقلاب دوم تکنولوژی همراه شده است که بعضی ها به آن انقلاب سوم می‌گویند.

این انتظار می‌رود که به جایی با انقلابات سوم که وارد آن شده‌ایم تحولات روبنایی هم با آن صورت بگیرد. سرمایه‌داری دوران اولیه برای انباشت سرمایه‌اش کاملاً خصلت استعماری دارد و غارتگر است با انقلاب اول تکنولوژیک در واقع سرمایه‌داری سازمان یافته« organized  capitalism»را ایجاد می‌کند که به این سرمایه‌داری سازمانی  فردی نیز می‌گویند. در دوره اولیه سرمایه‌داری، غارت‌گری در واقع ترکیب اولیه‌اش صدور کالا و خروج ثروت است اندکی هم مواد اولیه در آن هم مطرح است زیرا تولید هنوز به مرحله انبوه نرسیده است. زمانی که تولید انبوه «Mass  production»می‌شود این نیاز دارد که مواد اولیه‌اش را از کشورهای پیرامونی جذب کند همانند نفت و مس و …به تمام مواد اولیه کشورهای دیگر نیاز پیدا می‌کند زیرا تولید انبوه به مصرف منابع «Mass  consumption»فراوان نیاز دارد. برای همین هم اقتصادهای جزیره‌ای«lsland economies» سرمایه‌داری آغاز می‌شوند از کشوری طلا و از دیگری کائوچو و یا … می‌خواهد و به صورت مداومی دامنه این نیازهایش به مواد اولیه کشورهای دیگر گسترش پیدا می‌کند و به خاطر همین سرمایه‌داری در کشورهای پیرامونی خصلت نیمه مستعمره نیمه فئودالی پیدا می‌کند.

‌وقتی که باز توسعه پیدا می کند این صدور کالای پیشرفته همانند صنایع نساجی در مرحله صدور اولیه است و صنایع نساجی انگلیس در آن زمان چیت صادر می‌کردند ودر این دوره صدور کالاهای پیشرفته همانند کالاهای لوازم خانگی شروع می‌شوند.

‌ جامعه سرمایه‌داری چه از بیرون از طرف جنبش‌های رهایی بخش و چه در درون توسط جنبش‌های کارگری مورد تهدید قرار گرفته است در این دوره از سال ۱۹۳۰ رکورد بزرگ رخ می‌دهد و در این مرحله باید برای غلبه بر این بحران باید یک مدام ریگولیشن یاشیوه انتظام بخش جدیدی بوجود بیاید زیرا انقلاب تکنولوژی جدیدی صورت گرفته است و از لحاظ زیربنایی تولید انبوه شده است و نیازمند مصرف انبوه است و چون مصرف انبوه وجود ندارد زیرا دولت رفاه«Welfare state» وجود ندارند و سرمایه داری نیازمند مصرف انبوه است پس از داخل سیستم‌های سرمایه داری دولت‌های رفاه شکل می‌گیرند و از بیرون مرکز در کشورهای پیرامونی دولت‌های ملی بوجود می‌آیند. پس از جنگ دوم جهانی یک مرتبه صدها کشور به استقلال می‌رسند و این کشورها باید این تولیدات انبوه را مصرف بکنند هم این کالاهای پیشرفته را مصرف کنند و هم برای این کار نیازمند راه‌های ارتباطی هستند و  خطر انقلابات رهایی بخش همه آنها را تهدید می‌کند.

در این نیمه قرن است که رشته اقتصاد توسعه در کشورهای غربی تأسیس می‌شود و زمانی که والت ویتمن روستو اقتصاد توسعه را می‌نویسد اسم آن را اقتصادیات توسعه می‌نامد و جمله اعلایی دارد و می‌گوید اقتصادیات توسعه «مانیفستی غیرکمونیستی» است! روستو می‌گوید اقتصادیات توسعه «مانیفستی غیر کمونیستی» یعنی زیر تیتر روستو که در حدود سال ۱۹۵۰ این را بیان می کند و آن را به نام مانیفیست غیر کمونیستی نام می‌برد. یعنی می‌گوید مسئله‌ای را مطرح کرده‌ایم که شما می‌توانید توسعه پیدا کنید ولی کمونیستی نشوید. بسیار این مطلبش سمبلیک است و در این زمان کشورهای پیرامونی شروع می کنند به برنامه ریزی.

درایران در سال ۱۳۲۷ برنامه اول را تدوین می نمایند که مصادف با همان دهه ۱۹۵۰ میلادی است. دولت های ملی در کشورهای پیرامونی پشت سر هم تشکیل می شوند زیرا هم با خواسته های ملی گراها هماهنگ است و هم در تقابل

با کشورهای مرکزی هستند اقتصاد جزیره ای دارد مقداری بسط پیدا می کند و زیرساخت های زیربنایی در کشورهای پیرامونی در حال بوجود آمدن هستند.

مثلاً در کشورمان برنامه‌های اول و دوم و سوم توأم با گسترش زیرساخت‌های صورت می‌گیرد و اصلاحات اراضی شروع می‌شود زیرا لازم است این کشورهای پیرامونی از حالت نیمه فئودال نیمه مستعمره بیرون آمده و به نحوی به طرف سرمایه داری جدید رفته و با وضعیت جدید هماهنگ شوند. استعمار نو سرمایه داری دارد قوانینش را تغییر می‌دهد و قاعده غارت به مرور تبدیل می‌گردد به مبادله نابرابر «Unequal exchange» که بعداً در مورد آن لازم است بررسی کنیم.

در سیستم جدید سرمایه داری بخش مالی «Financial  sector»شکل گرفته است  خصلت این امپریالیست ویژگی مالی است در نظر داشته باشید آن مقطع شرکت های سهامی وجود نداشته است اقتصاد مانو فاکتوری «Mznufactorry» بوده است اما جهش بزرگ در سرمایه مالی صورت گرفته است البته سرمایه مالی آن دوره با سرمایه مالی دوران ما تفاوت ماهوی دارند و همه اقتصاددانان چپ هم به آن اذعان دارند. اما موضوع این است که این سرمایه مالی در کشورهای پیرامونی حتی مستقل نیستند بلکه در کشورهای مرکزی تشکیل شده و به مرحله جهش رسیده است و یک باره شرکت‌های سهامی در آن جاها شکل گرفته است و مدیریت‌ها دارند از حاکمیت جدا می‌شوند و سیستم‌های گردش پول که اگر پول را سرمایه بدانیم می‌آید و این چرخه را همیشه باید در تحلیل سرمایه‌داری در نظر بگیریم که پول می‌آید و می شود کالا و خدمات یعنی تولید ارزش اضافی و بعد می‌رود و می شود فروش یعنی تحقق ارزش اضافی «Surplus value»که بدون فروش امکان ندارد و انباشت.

این چرخه ناچار یا قانون سرمایه‌داری است و برای همین هم ازاین منظر برای بشریت مفید است چون سرمایه‌داری به عنوان یک رابطه اجتماعی مجبور است این کار را انجام بدهد و به طور مداوم به این کار موظف و مجبور است و به طور مداوم نیاز دارد که نیروهای مولده را رشد بدهد وگرنه سیستمش دچار اختلال و حتی نابودی می‌گردد. این نکات را هم در نظر داشته باشید که ارزش اضافی دو قسمت است یکی مطلق «Absolute»و دیگری نسبی«Relative».

این نحوه کسب ارزش اضافی هم همیشه در نظام سرمایه داری موجود هست مطلق یعنی اینکه شما شدت کار کارگر را بالاتر ببرید و به آن فرد کمتری پرداخت کنید و نسبی که به دو علت این ارزش اضافی نسبی رخ می‌دهد. یکی قدرت‌گیری جنبش کارگری و دوم امر رقابت در سرمایه داری. هر سرمایه دار منفردی باید این کار را بکند و کل سیستم باید این کار را انجام بدهد زیرا هرکسی بتواند بیشتر این کار را انجام بدهد دیگری را حذف می‌کند یا در خودش حل می‌نماید. در امر رقابت مجبور است به صورت مداوم ماشین آلات تولیدیش را اضافه بکند واز تکنولوژی نوین بهره بگیرد و روش های مدیریتی خود را اصلاح نماید.

برای همین:

۱ـ نرخ استثمار موقعی به خصوص مانع رشد نیروهای مولده می‌شود. ۲ـ باعث تنزل سطح زندگی کارگران می‌شود که فقط مطلق باشد ولی یک اجباری در سرمایه داری وجود دارد که ناچار است بسوی نسبی برود هرچند یکی از این اجبار قدرت جنبش‌های کارگری است و دومی رقابت زیرا این هم در بن مایه سرمایه داری وجود دارد و به صورت مداوم برای رقابت ناچار است خودش را مدرن‌تر بکند این از خصوصیات ذاتی سرمایه‌داری است

اینجا وقتی که جنبش‌های کارگری هم وجود دارند در مقابل ارزش اضافی مطلق در کشورهای مرکزی نیستند و زمانی که رکود تورمی بوجود می‌آید کینز می‌آید و مدام ریگولیشن جدیدی را اعلام می‌کند و اقتصاد کلان را وارد اقتصادیات می‌کند اصلاً تا آن زمان علم اقتصاد کلان وجود نداشته است فقط اقتصاد خرد مطرح می‌شد زمانی که در نیمه دوم قرن نوزدهم نئوکلاسیک ها پا به عرصه اقتصادیات می‌گذارند در چارچوب اقتصاد فرد حرف می‌زنند ولی با آمدن کینز اقتصاد کلان وارد علم اقتصادیات می‌شود برای این که بتواند تولید انبوه را به مصرف انبوه برساند دولت رفاه نقشش این است که مصرف انبوه را به تولید انبوه بی‌افزاید تا این چرخه سرمایه داری طبق قانون همیشگی عملیاتی بشود.

این مقطع سرمایه مالی وظیفه دیگری برعهده می‌گیرد و از حوزه کارخانه به حوزه مصرف هم می‌آید و وام هایی مثل خرید اتومبیل و مسکن و … را به صورت اقساطی می‌دهد سرمایه مالی به این ترتیب فربه تر می‌گردد. قبلاً اصلاً در زمینه مصرف نقشی برعهده نداشت در زمان شکل گیریش بود الان وام های مسکن در امریکا ۵/۱ برابر تولید ناخالص ملی آن کشور است و اوراق مسکن آن را به جهان هم می‌فروشند مثلا چین!

در این مرحله هنوز اقتصاد جزیره‌ای است پیرامونی ها مصرف کننده هستند و با شرایط سختی به آنها در یک زمینه‌ای کارخانه‌ای می‌دهند مثل شرایط کشور خودمان در زمان شاه که برای گرفتن کارخانه ذوب آهن به شوروی و تراکتور سازی به رومانی متوسل شد اصلاً در آن مقطع گرفتن صنایع مادر جزء آرزوهای محال بو و امپریالیسم حاضر به دادن آنها نبود تا می‌رسیم به مرحله امپریالیسم نو با زیربنای پسا صنعتی«Post industrial» که روبنای جهانی شدن است و نئولیبرالیسم به عنوان در واقع مدام ریگولیشن جدید است. در سال ۱۹۷۴ که جامعه سرمایه‌داری دچار رکود تورمی«inflationary stagnation» شده بود مجبور به ایجاد دولت‌های رفاه می‌شوند زیرا مکتب کینزی اقتصاد غرب را به رکود تورمی رسانیده بود. در نظر داشته باشید که در مقطع اولیه تولید انبوه بر اثرمبارزات طبقه کارگر و تمام مبارزات دیگر باز توزیعی را که دولت انجام می‌دهد در حدود ۱۰% تولید ناخالص ملی است و عمدتاً برای ایجاد مدارس ابتدایی و جاده سازی و … و سامان دهی کلان شهرهایی بود که بوجود آمده بودند. مثلاً  اولین شهر میلیونی جهان لندن است که جمعیت آن در سال ۱۸۰۰ در حدود یک میلیون نفر بود ولی در این مرحله دیگر شهرهای ده میلیونی بوجود می‌آیند و از صد شهر بزرگ جهان شصت تای آنها در کشورهای پیرامونی بود و در این قسمت معکوس می‌شوند.

در استعمار نو اصلاً تفاوت های بسیار چشمگیر است در اینجا امپریالیسم در ارتباطش در کشورهای مرکزی باز تولیدش ۱۰% بوده است وقتی می‌رسد سال ۱۹۷۴ متوسط بازتولیدش به نزدیک ۵۰% می رسد رکود تورمی از این سیستم بوجود می‌آید برای اینکه وقتی که می‌خواستند ارزش اضافی را کسب کنند می‌خواستند انباشت بکنند سرمایه‌داران دولت‌ها در حدود ۵۰% آن را می‌گرفتند و باز توزیع می‌کردند و نسبت به مازاد اقتصادی بی‌تفاوت بودند و مازاد اقتصادی به خاطر فرار از بحران دیگر برایشان مطرح نبود. اینجاست به مرحله‌ای می‌رسند چون در داخل رکورد تورمی بوجود آمده است و از بیرون کشورهای پیرامونی به خاطر بوجود آمدن انقلابات رهایی بخش خواسته‌هایی مانند پیشرفت و ایجاد صنایع داخلی را مطرح می‌کردند و خواستار بهره‌مندی از تکنولوژی های نوین هستند. مثلاً در کشور ما کارخانه کشتی سازی صدرا در سال ۱۳۴۸ تاسیس می شود و مسئله خودرو ملی مطرح گردید در نتیجه در نظام سرمایه داری ایجاد یک مدام ریگولیشن جدید یا شیوه انتظام بخش جدید به شدت مورد نیاز بود تا انباشت را ممکن سازد.

در این مرحله تولید انبوه ایجاب می‌کرد مصرف انبوه صورت بگیرد تا ارزش اضافی تحقق پیدا کند زیرا تولیدات انبوه را کسی نمی‌توانست مصرف بکند در کشورهای پیرامونی و نه در داخل پس ارزش اضافی تحقق پیدا نمی‌کرد که سودی بدهد. قانون اصلی سرمایه تولید و باز تولید است و سرمایه دار نوکر سرمایه است نه آقای آن و لازم است این قانون را رعایت بکند تا سرمایه دار باقی بماند. در این مرحله در داخل کشورهای مرکزی شیوه انتظام جدیدی لازم می‌شود و بدین خاطر به این شیوه که نئولیبرالیسم است متوسل می‌شوند آنها می‌گویند دیگر بیشتر از ۵۰% نمی توانند باز توزیع نمایند زیرا بیشتر از این به سوسیالیسم مطلق می‌رسند آن هم به برنامه ریزی متمرکزی که در زمان استالین اجرا شد و در سال ۱۹۶۷ که شوروی ها برای تصرف پراگ آمدند باعث ترس مردم کشورهای غربی شدند و ترس از اینکه به سراغ آنها هم ممکن است بیایند.

سیستم های غربی و جامعه مدنی آنجا تمایل نداشتند وضعیت خودشان را با یک دولت متمرکز مرکزی تغییر بدهند لذا با انتخاب این شیوه انتظام نئولیبرالی و قدرت دادن بیشتر به جامعه مدنی درصدد برآمدند که به مرور باز توزیع های ۵۰% را پایین بیاورند و تصمیمات و بودجه های دولت ها را کم کنند تا سرمایه دارها بتوانند مجدداً انباشت بکنند تا هم قادر باشند سرمایه گذاری کنند و هم به نوآوری و رقابت بپردازند البته این رقابت را از چارچوب ملی فراتر برده و به سطح جهان «یا جهانی سازی» بکشانند.

جهانی شدن «Globalization»یک پروژه سیاسی نیست بلکه در اصل یک پروژه انباشت است شیوه انتظام گسترش است در مقابل سیستمی که در حال فروپاشی بود برای همین هم توانست قدرت بگیرد اگر سیستم قبلی در حال فروپاشی نبود این شیوه نمی توانست موفق شود. شرایطی بوجود آمد که برای اولین بار سرمایه داری در سطح جهان بدون رقیب گردید در روسیه قبل از انقلاب اکتبر صور ماقبل سرمایه داری وجود داشت و دربعدازانقلاب اکتبر  به سوسیالیسم رسید و بعدبه فروپاشی رسید و سرمایه داری دیگر رقیبی نداشت. موضوع این است که جهان از حب علی به سراغ سرمایه داری نرفت زمانی که سوسیالیسم فرو پاشید مجبور است سراغ این سیستمی برود تا بتواند به بقای خودش ادامه بدهد. در این مرحله مردم کشورهای پیرامون هرجایی که می‌خواهند می توانند کار بکنند یا خانه بگیرید هر چقدر می‌خواهند می‌توانند صنایع مادر دریافت کنند یعنی امری که قبلاً غیرممکن بود و جزء آرزوهای ملی گراهای کشورهای پیرامونی بود اما در این مرحله به سهولت میسر گردیده است. مسئله این نیست که کشورهای مرکزی مثلاً می خواهند محیط زیست شان را حفظ و یا پاک سازی نمایند زیرا در این موارد جامعه مدنی قوی در آنجاها وجود دارند بلکه موضوع این است که می‌خواهند این گردش سرمایه در سطح جهان صورت بگیرد تا هم بتوانند کالاهایشان را به سهولت به فروش برسانند و هم نوآوری های تازه‌ای صورت بدهند در اینجا جهانی شدن هم فرصت است و هم تهدید و در این مرحله است که سرمایه مالی به ناگهان جهش پیدا می‌کند و چون دولت‌های ملی کنار رفته‌اند و سرمایه دیگر خصلت جهانی پیدا کرده است. مسائل کارگران هم همین طور یعنی حدود سیصد میلیون کارگر چینی به نیروی کار اضافه شوند و امروزه به ۶۵۰میلیون رسیده و این امر از یک لحاظ مثبت است و از برخی لحاظ منفی است.

اگرچه برای کارگران چینی وضعیت بهتر گردیده است اما برای کارگران کشورهای مرکزی شرایط بدتر می شود سیستم تولید منعطف«Flexible production» شده است مجتمع های تولیدی را می‌شکنند نه به خاطر این که فقط قصد مقابله با کارگران را دارند بلکه برای اینکه به بازدهی سرمایه گذاری بهتری برسند اگرچه برخی از تحلیل گران این مسئله را تقلیل می‌دهند و می گویند سرمایه‌داری به قصد مقابله با کارگران این کار را انجام می‌دهند اما اگر این مجتمع‌ها سودآور بودند آنها را به همان صورت حفظ می‌کردند مگر آن موقع که این مجتمع‌ها را بوجود آوردند نمی‌فهمیدند که اگر این کارگران بیایند در کارخانه‌ها با همدیگر جمع بشوند مبارزاتی خواهند کرد ولی به هرحال چون سود داشت می‌توانستند با وجود این کارگران مازاد کافی برای ادامه کارشان را بدست بیاورند و اگر مازاد بیشتر داشته باشند قادر خواهند بود پلیس‌های بیشتری به استخدام در بیاورند و قادر خواهند بود قوای سرکوب تهیه نمایند. جاسوس‌های بهتری را بکار بگیرند ایدئولوژی خاص خودشان را بوجود بیاورند روزنامه ها را کنترل بکنند مگر می‌شود بدون مازاد کافی تولیدات را منعطف نمایند اگر مازاد را کاهش بدهند قادر نخواهند بود دولت‌هایشان را حفظ نمایندد تقلیل همه چیز به سیاست عجیب است.

عده‌ای تصوری دارند و معتقدند سرمایه داران برای اینکه بتوانند بر کارگران فایق آیند مجتمع‌هایشان را خرد کرده‌اند حالا از دیود هاروی گرفته یا بقیه می‌گویند این سرمایه‌داری کنونی برای مبارزه با اتحادیه‌های کارگری خودش را تجزبه و تمرکزش راشکسته! و نمی‌دانند که این خرد و منعطف شدن کارآیی بیشتری دارد و بخش‌هایی از آن نشانه‌هایی از جامعه آینده است. در آینده آیا همه باید وارد کارخانه‌ها شده و از خود بیگانه بشوند. در حالی که در این سیستم منعطف شده درجه از خود بیگانگی عملاً کمتر شده است.

مثلاً مهندسینی هستند که تمایل دارند ماشین تولید کنند و عده‌ای دیگر تمایل دارند شرکت‌های علمی و اینترپلاس تشکیل بدهند یعنی همیشه در دل این کارها عناصری از آینده دیده می‌شوند ولی برخی‌ها تحلیل‌هایی می‌دهند که سرمایه‌داری را مثل دانای کلی می‌دانند که فقط به خاطر سیاست آمده‌اند و مثلاً تغییراتی در روش‌های تولیدی ایجاد کرده‌اند و به درستی نمی‌دانند که جهان جدیدی بوجود آمده است که مملو از حال و آینده است و سرمایه داران برای کسب ارزش اضافی مطلق از امریکا به سراغ مناطق آزاد تجاری چین می‌روند و برای کارگر ساکن این مناطق که ارزش اضافی مطلق مفهوم ندارد! برای چینی‌ها این کار یعنی قدرت دوم اقتصاد جهانی شدن و در ده سال آینده حتی ممکن است به قدرت اول جهان هم تبدیل بشوند اما برای کارگران امریکایی وضعیتی بوجود آورده است که حاضر می‌شوند به فردی مثل ترامپ رای بدهند تا آنها را از دست کارگران چینی نجات بدهد! همان چینی‌هایی که سالها پیش تلاش و انقلاب کردند که خود را از دست سرمایه داران امریکایی نجات بدهند و اینک وضعیت جهان به جایی رسیده است که کارگران امریکایی خواهان آن هستند از دست کارگران مثلاً چینی نجات پیدا کنند. زیرا در شرایط سختی به سر می‌برند اما برای چینی‌ها چندان بد نشده است یعنی حداقلش این است که وضعیت سرمایه‌گذاری کشور چین رو به بهبودی نهاده است چینی‌هایی که در شرایط گذشته در حال توسری خوردن بودند و مجبور بودند پشت پرده‌های خیزرانی قایم شده و نه تنها با جهان ارتباطی نداشتند قادر به دیدن فیلم‌ها و تلویزیون و … نبودند از لحاظ خواندن روزنامه ها و شنیدن اخبار جهان هم در مضیقه بودند و دل خوش به اینکه داشتند با امپریالیسم مبارزه می‌کردند.

اما الان دارای سیستمی هستند که با عزت نفس بالا با امریکا به صورت مذاکره مستقیم می پردازند آیا از دل وضعیت قبلی آنها سوسیالیسم احتمال بیرون آمدنش بیشتر بود یا وضعیت کنونی؟کشور چین آیا باعقب ماندگی کشوربه احتمال رشد سوسیالیسم می‌رسید؟ پس اگر حتی به صورت تاریخی هم به این مسئله بپردازیم، دلمان برای رشد میزان استثماری که هم اینک در مورد کارگران چینی اعمال می شود نخواهد سوخت. چینی‌ها کالاهایی تولید می‌کنند که  قادر هستند مثلاً ماشین سواری بخرند هر چند میزان استثمارشان نسبت به گذشته بسیار افزایش پیدا کرده است اما میزان شأن و درجه آزادی شان افزایش پیدا کرده است و وارد سیستمی شده‌اند که شایسته سالاری و قدرت تحققشان بیشتر گردیده است یعنی اگر یک فرد چینی قبلاً تمایل داشت مهندس بشود ولی در مسیر خواسته اش موانع بسیار سختی قرار داشت اینک این مسیر بسیار هموارتر شده است.

به قول برخی از بیکاران درایران ما الان در شرایط بیکاری با چراغ در روز روشن به دنبال استثمارگرانی می‌گردیم که بیایند ما را استخدام نمایند!  نیروی کار چینی در سیستمی زندگی می‌کرد که مثلاً با گاو آهن و خیش زمین ها را شخم می‌زدند و الان وارد سیستم رقابت با جهان شده‌اند زیرا سیستم مالی در شرایط نوین این شرایط را ایجاد کرده است هم رشد بسیار بالایی داشته است زیرا تولید جهانی افزایش پیدا کرده است و شیوه‌های تولیدی منعطف گردیده است. یعنی رشد تجارت در حد هشت درصد شده است و رشد تولید جهانی به ۳% رسیده است. رشد بخش مالی بین ده تا پانزده درصد و رشد توریسم هم در حد ۱۰% تا ۱۲% افزایش پیدا کرده است.

در سال  از آن جا که رشد تجارت ۸% شده است برای اینکه منعطف گردیده است. در سال‌های گذشته در ایران مثلاً تراکتورسازی تبریز قطعات مسی پریوسیگن را برای انگلیس ارسال می‌کرد الان  ارسال نمی شود. انگلیس در پانزده سال پیش با ماشین آلات پیشرفته این نوع قطعات را تولید می‌کرد و به جاهای دیگر می‌فرستاد ولی چون این چرخش رشد داشته است، بعضی از آنها را بر روی کشتی‌ها تولید می‌کنند تا به مقصد خریداری شده برسانند و در هر بندری قطعاتی را دریافت و به روی آن نصب می‌کنند. مثلاً یک کشتی از ژاپن حرکت می‌کند موتورش را از ژاپن می‌خرند قطعاتی از آن را در خود کشتی می‌سازند و قطعاتی را در بندرهای کره جنوبی، مالزی، سنگاپور و هندوستان و … خلاصه ماشین تویوتا را این گونه سربندی کرده و مثلاً در بندرهای ایران به خریداران رانت خور تحویل می‌دهند.

در این سیستم سرمایه مالی بسیار قوی تر شده است با همه تناقضاتش. تناقضاتی که کارگران پیدا کرده‌اند این رژیم انباشت «Accumulation regime»هم اینک دچار مشکل گردیده است یعنی سیستم به خاطر غیر دمکراتیک بودنش و به علت اینکه سرمایه جهانی شده است ولی هنوز نیروی کار جهانی نگردیده است این است که بخش‌هایی از تولید رشد ناموزون «Grow your baby»پیدا کرده‌اند. در سطح جهانی بخش‌هایی از سرمایه داری رشد می کنند و بخش‌هایی از آن رشد نمی کنند یعنی نئولیبرالیسم با آزاد کردن سرمایه در حد زیاد و با مقررات زدایی عدم توازن بخش‌های تولیدی را در نظام سرمایه داری بوجود آورده است چه در داخل کشورهای سرمایه داری و چه در کشورهای پیرامونی.

مثلاً رکود بزرگ سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸  که در سال ۲۰۰۰رابرت بویر فرانسوی  در مقاله ای پیش بینی کرده بود د که بحران جهانی از بخش مسکن در امریکا شروع می‌شود وفرددیگری چنین هوشمندی علمی در مورد پرداختن به چنین مسائلی را در دستور کار خود قرار نداد! پیش بینی بویر بسیار درست بود او فهمیده بود مقررات زدایی انجام گرفته به صورت افسار گسیخته ای انجام شده است. تا قبل از آن صندوق‌های وام و پس انداز در امریکا تا شعاع ۵۰ کیلومتری حق انجام دادن معاملات داشتند این مقررات در زمان به روی کارآمدن ریگان برداشته شد و در زمان بوش به شدت آن افزوده گردید.شعار بوش مثل همین پوپولیست کنونی بود و می‌گفت ما با توسعه نظام بانکی همه را تحت پوشش قرار می‌دهیم همین شعارهایی که نوع جدیدش را در امریکا می‌شنویم فقط شعارهای جنگی زمان بوش را کنار گذاشته‌اند. دومین کاری که در مورد آن مقررات زدایی انجام دادند این بود که هر زمینی را به عنوان وثیقه پذیرفتند. مثلاً فردی از آلاسگا سند زمینش را می‌آورد و از صندوق وام و پس اندازی که در شهر شیکاگو تشکیل شده بود می‌گذاشت و پس انداز مردم آن جا را به اسم اینکه قصد دارد مجتمع مسکونی بسازد را برمی داشت خلاصه کارهایی این چنینی انجام شد و این وام هایی که اینها دریافت می کردند در رهن ثانویه قرار می‌گرفت.

رهن‌های ثانویه را به صورت پکیجی در می‌آوردند و دولت های فدرال بنابر یک رسم قدیمی آنها را تضمین می‌کردند این پکیج ها را به کشور چین فروختند چین که مازاد اقتصادی زیادی دارد جهت جلوگیری از رشد تورم در کشورش این سرمایه گذاری را در امریکا با بهره حدود ۲۰ % خریداری کرد. چنین بهره ای در امریکا بسیار عجیب بود در حدود ۲۰% بخش مسکن رشد می‌کرد و سود می‌داد و خیلی ها جذب این کار شده بودند. با فروختن این پکیج ها به کشور چین سرمایه داران امریکایی هم به خاطر گرایش به سود مطلق حوزه کارشان را از امریکا به مناطق آزاد تجاری چین انتقال دادند و دیگرتکنولوژی نوین هم به شهرک‌های صنعتی امریکا که کارگران در آنجاها کار می‌کردند وارد نمی‌شد لذا بیکاری گسترده‌ای شکل گرفت و اکثر مزد بگیرانی که انواع وام ها منجمله وام مسکن گرفته بودند قادر به بازپرداخت اقساط وام نبودند قیمت ها در قبل به صورت مداوم بالا می رفت و این پکیج ها در بورس‌ها خرید و فروش می‌شدند و همه از این سود آوری خوشحال بودند در یک مقطعی قیمت ها ناگهان راکد گردید و قیمت مسکن‌ها به پایین تر از وام‌هایی که به آنها اختصاص داده بودند رسید و این چنین بحران جهانی از بخش مسکن آمریکا شروع گردید.

این شیوه انتظام «Police Mode»هم نتوانست برای مهار این بحران کاری انجام بدهد زیرا مقررات زدایی افسار گسیخته وضعیت اقتصاد را ناموزون کرده بود برای همین در چند سال اخیر جایزه های نوبل اقتصادی را به کسانی می‌دهند که در امر اقتصاد و اساساً در شیوه مقررات گذاری جدید برای توسعه صنعتی در کشورهای مرکزی کاری انجام داده باشند و چند اقتصاددان برجسته دیگر دنیای سرمایه داری به دنبال شیوه انتظام جدیدی می گردد اما هنوز موفق به یافتن آن نشده است.

مثلاً مسئولی در این نظام آمریکا قصد دارد بهداشت عمومی را به سامان برساند و ترامپ می‌گوید من قصد دارم بهداشت عمومی را بردارم. یعنی هنوز به درستی نمی‌دانند چگونه عمل کنند توافق بین جناح‌های سرمایه داری اینک وجود ندارد در حالی که در زمان پیدایش شیوه انتظام نئولیبرالی هم حزب کارگر و هم حزب محافظه کار در آن چارچوب قرار می گرفتند.

به هر حال الان در جهانی بسر می بریم که  به نام توسعه نامتوازن و مرکب«unbalanced development» است و جهان ما در یک شرایط توسعه نامتوازن و مرکب به سر می‌برد. کشورهایی مثل اسکاندیناوی داریم با سوسیالیسم بازارو آلمان و امریکا و انگلستان که در هر کدام از آنها یک بلبشوی اقتصادی قرار دارد در کشورهای پیرامونی مثل سوریه و لیبی و عراق و … این بلبشو به صورت بارزی مشهود است.

برخی از کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری از جریاناتی افراطی همانند داعش دفاع و پشتیبانی می‌کنند و با کشورهای عقب مانده مانند عربستان و قطر و امارات علیه دولت‌های سکولاری مثل سوریه و … متحد می شوند و روسیه با ایران متحد گردیده تا سوریه را نجات بدهند خلاصه یک ملغمه عجیب و غریبی در همه دنیا دیده می‌شود و این مصداق بارز جهان امروزی است که در آستانه یک تحول قرار گرفته است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »