خاطراتی از فعالیت‌های ابراهیم یزدی در آمریکا

جلیل ضرابی

من بعد از اتمام دوره دانشکده‌ پزشکی در ایران و گرفتن درجه دکترا و خدمت سربازی می‌خواستم برای ادامه تحصیل به آمریکا بروم ولی چون به‌علت فعالیت در نهضت آزادی و عضویت در کمیته دانشگاه نهضت یکسال زندان رفته بودم، سازمان امنیت اجازه خروج از کشور را به‌ من نداد، خواستم مشغول کار شوم، ولی اجازه کار هم ندادند، کسی که از سازمان امنیت با من در تماس بود، گاهی می‌گفت که اگر کمک هزینه لازم داری ما می‌دهیم و من قبول نمی‌کردم.

بعد از شش ماه بیکاری و سرگردانی، ناگهان به‌طریق معجزه آسایی کمک خدا فرا رسید؛ دولت آمریکا از شاه خواسته بود که فشار به مخالفین را کاهش و به آنها اجازه فعالیت دهد و به این ترتیب شاه دستور دارد که دولت به هرکس از مخالفین که می‌خواهد به خارج برود اجازه خروج دهد. از این فرصت من و چند دانشجوی دیگر استفاده کردیم و در سال ۱۳۴۷من به آمریکا آمدم.

درسه سال اول اقامتم در آمریکا  تخصص اطفال را گرفتم. در سال چهارم یعنی ۱۳۵۱ برای گرفتن فوق تخصص به شهر “نیو ارلئان” از ایالت “لوئیزیانا” رفتم و در آنجا با عده ای ازمسلمانان سنی مذهب آشنا شدم و در جلسات آن‌ها شرکت کردم.

از طریق این گروه متوجه شدم که جلسات اسلامی در چند شهر دیگر آمریکا هم برگزار می‌شود؛ از جمله در شهر “هوستون” در ایالت “تگزاس” جلسه‌ای برقرار است که مهمترین عضو آن دکتر ابراهیم یزدی نام دارد. از اسم او فهمیدم که ایرانی است، لذا به ایشان تلفن زدم و او مرا برای یک هفته یا بیشتر به هوستون دعوت کرد تا مهمان ایشان باشم.

هنگام مذاکره با دکتر یزدی متوجه شدم که احترام خاصی برای مهندس بازرگان قائل است، گفتم که من عضو نهضت آزادی ایران هستم، ایشان خیلی خوشحال شد و گفت که او هم عضو نهضت آزادی است و شرح داد که وقتی در ایران نهضت مقاومت ملی تبدیل به نهضت آزادی شد، چند نفر از دانشجویان عضو نهضت مقاومت ملی که در خارج از کشور بودند، از جمله ایشان، نهضت آزادی در خارج از کشور راتاسیس کرده‌اند.

دکتر یزدی برایم شرح داد بعد از کودتای آمریکائی انگلیسی سال ۱۳۲۲ که شاه مصدق را زندانی کرد، اعضای فعال جبهه ملی که طرفدار دکتر مصدق بودند، سازمانی مخفی به‌نام نهضت مقاومت ملی را پایه گذاشتند و مبارزه با استبداد شاه و حمایت از دکتر مصدق را ادامه دادند. شاه در مورد نهضت مقاومت ملی شدت عمل زیادی به‌کار می برد و اعضای فعال آن‌را در سلولهای انفرادی زندانی می‌کرد و شکنجه می‌داد، لذا تعداد اعضاء به‌تدریج کم شد. درسال ۱۳۳۵ ساواک (سازمان امنیت و اطلاعات کشور) به راهنمایی آمریکایی‌ها در ایران تاسیس شد و از آن زمان فشار به مخالفین شاه خیلی بیشتر گردید و به‌تدریج عده زیادی از نهضت مقاومت ملی بیرون رفتند. کسانی که باقی ماندند، عمدتا جنبه دینی داشتند و لذا رهبری نهضت مقاومت ملی به‌دست مهندس مهدی بازرگان، آیت الله سید محمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی افتاد.

در سال ۱۳۳۹ وقتی کندی رئیس جمهور آمریکا شد، شاه تا حدی به مخالفین آزادی داد و جبهه ملی مجددا شروع به فعالیت کرد ولی سران آن محافظه کاری می‌کردند، آنها می‌گفتند که شاه نسبت به مصدق حساسیت دارد و ما اسم او را نمی بریم، به‌جای شاه هم که اصل و اساس استبداد بود، فقط از نخست وزیرها انتقاد می‌کردند.

در سال ۱۳۴۱ باقیماندگان اسلامگرای نهضت مقاومت ملی با مشاهده این محافظه کاری‌ها، نهضت آزادی ایران را تشکیل دادند که فعالیت علنی می‌کرد. سران نهضت آزادی ایران می‌گفتند رهبر ما دکتر مصدق است و  باید فشار بیاوریم که شاه او را آزاد کند و رهبری مبارزه سامان بگیرد، می‌گفتند مبارزه ما با شاه است نه با نخست وزیرها، یکسال بعد اعضای کمیته دانشگاه جبهه ملی که متوجه سازشکاری سران جبهه ملی شده بودند، با نهضت آزادی هم‌صدا گشتند و همراه با نهضت آزادی و حزب ملت ایران، که رهبرشان داریوش فروهر بود، جبهه ملی سوم را تاسیس کردند. دکتر مصدق نیز طی نامه‌ای اقدام آنها را تایید کرد و نارضایتی خود را از جبهه ملی دوم ابراز نمود.

دکتر یزدی گفت دانشجویانی که نهضت آزادی ایران در خارج از کشور را به‌وجود آوردند، عبارتند از: دکتر شریعتی که در فرانسه تحصیل می‌کرد، خود ایشان، دکتر چمران، مهندس محمد توسلی، دکتر صادق طباطبایی  صادق قطب زاده در آمریکا. دکتر شریعتی که در مشهد لیسانس تاریخ گرفته و شاگرد اول شده بود، با بورس دولتی به فرانسه رفت، در آنجا می‌خواست در رشته جامعه شناسی تحصیل کند ولی دولت ایران اجازه نداد لذا رشته تاریخ را ادامه داد ولی تحصیلات اصلی‌اش در جامعه شناسی بود. دکتر چمران که شاگرد اول دانشکده فنی تهران شده بود، با بورس دولتی در دانشگاه معروف “برکلی” در “کالیفرنیا” مشغول تحصیل شد.

دکتر یزدی دکترای داروسازی داشت و در شهر هوستون در دانشکده پزشکی معروف”بِیلِر” در رشته سرطان شناسی مشغول تحقیق در مورد مولکول‌های سلولها بود و موفق به کشف ماده‌ای سرطان‌زا به‌نام “اسبستوس”(معروف به پشم شیشه در ایران) شد که عمدتا در پوشش سقف ساختمان‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت. از آن زمان تا به حال در آمریکا و اروپا صدها میلیارد دلار خرج شده است که اثر این ماده را درساختمانها خنثی سازند، که هنوزآنچنان که باید موفق نشده‌اند. کار دوم علمی ایشان نوشتن کتابی در مورد سلولهای سرطانی بود. این کتاب در دو جلد قطور شامل ترجمه و تحقیقات خود ایشان است.

در سال ۱۳۵۴ اعضای نهضت آزادی ایران در خارج کشور در مذاکره با هم تصمیم گفتند هر کدام به جایی که بهتر می‌توانند فعالیت اسلامی و سیاسی کنند بروند، در آن‌زمان سران نهضت آزادی در زندان بودند. دکتر شریعتی به همراه همسر و فرزندانش با دانشجویی که ماشینی خریده و آنرا به وطن می‌برد، عازم  ایران شدند و در مرز ترکیه ماموران امنیتی ایران او را دستگیر کرده و در زندان قزل قلعه تهران در سلول انفرادی حبس کردند. خوشبختانه چون ایشان با دو نام اصلی و مستعار در نشریه دانشجویان ایرانی مقاله می‌نوشت؛ و مقالات تندتر را با نام “شمع” به نشریه می‌داد، سازمان امنیت از بیشتر فعالیت‌های او در فرانسه بی اطلاع مانده بود. شمع تخلص مستعاراو و نام شناسنامه‌ای‌اش “علی شریعتی مزینانی”بود.

در سال ۱۳۵۴ هنگام اقامت من در آمریکا، نماینده کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا که برای ایراد سخنرانی به شهر “شیکاگو” آمده بود، می‌گفت شریعتی انقلاب کمونیستی ایران را ۷۰ سال به عقب انداخته است، ایشان گویا  نمی‌دانست که به دلیل اعتقاد اکثریت مردم ایران به اسلام، کمونیسم مورد استقبال عامه قرارنمی‌گیرد. در حال حاضر نیز می‌بینیم که هم روسیه (شوروی سابق) و هم چین عملا دست از حمایت طبقه کارگرو دهقان برداشته‌اند و این مکتب در دنیا افول کرده و دیگر هیچ کشوری به دنبال انقلاب کمونیستی نمی‌رود.

اما دکتر یزدی در آمریکا ماند و در شهر هوستون که تعداد زیادی دانشجوی ایرانی در دانشگاه‌های آن تحصیل می‌کردند ساکن شد. صادق قطب زاده هم در آمریکا ماند، او بدلیل کشیده‌ای که در یکی از جشن‌های سفارت ایران در واشنگتن به گونه اردشیر زاهدی سفیر ایران زده بود، سفارت ایران از تمدید پاسپورت او خودداری کرد. خوشبختانه دکتر شریعتی توانست به کمک دوست الجزایری خود مشکل او را حل کند؛ در آنزمان انقلاب الجزایر تازه به پیروزی رسیده بود و مردم آنکشور که برای آزادی کشورشان از چنگال استعمار فرانسه هفت سال جنگیده و هفت میلیون کشته داده بودند، بالاخره الجزایر را آزاد کردند.

نشریه ارگان مرکزی آن‌ها “مجاهد” نایده می‌شد و دکتر شریعتی که با یکی از انقلابیون ساکن فرانسه به‌نام “بوتفلیقه” دوست بود، در آن نشریه مقاله می‌نوشت. بعد از استقلال الجزایر بوتفلیقه وزیر خارجه شده بود و دکتر شریعتی توانست از طریق او پاسپورتی، به عنوان تبعه الجزایر، برای قطب زاده تهیه و مشکل او را حل کند.

مهندس توسلی به ایران رفت و به فعالان سیاسی نهضت پیوست. اما دکتر چمران که ترجیح می‌داد در خاورمیانه باشد، به لبنان رفت و پایه همکاری خود با امام موسی صدر رهبر دینی و سیاسی شیعیان را گذاشت، قذافی دیکتاتور لیبی که موسی صدر را با ۱۷ نفراز همراهانش به لیبی دعوت کرده بود، به‌دلیل امتناع ایشان درتبعیت از خواسته های او همگی را به قتل رساند(۱).

از جمله فعالیت‌های دکتر یزدی در زمان آشنایی من با ایشان، تبلیغ اسلام در زندان‌های شهر هوستون بود، در آن زمان ایالت تگزاس، که هوستون مهمترین شهر آن به شمار می‌رود، تصمیم به تشویق مبلغین دینی برای آشنا کردن زندانیان به مبانی اعتقادی گرفته بودند و دکتر یزدی با استفاده از این فرصت در تعطیلات آخر هفته، یعنی روزهای شنبه و یکشنبه، به زندانهای اطراف شهر می‌رفت و زندانیان را با اسلام آشنا می‌کرد. در آن موقع عده نسبتا زیادی از سپاهپوستان مسلمان شده بودند. اما استقبال قابل توجه از ایشان موجب گردید مقامات زندان از ادامه کار او جلوگیری کردند ودر نتیجه مجبور شد از طریق وکیل مسلمانی، که توسط خود او مسلمان شده بود، پیگیری حقوقی کند و سرانجام به‌ناچار رفع مانع کردند. دکتر یزدی روزهای شنبه را از هفت صبح تا هفت بعد از ظهر به زندانهای شرق هوستون و روزهای یکشنبه را به همین نحو به زندانهای غرب هوستون می‌رفت و هر بار نیز یکی دو نفر از سیاهان مسلمان شده را با خود می‌برد تا بیشتر مورد اعتماد زندانیان قرار گیرد.

دکتر یزدی در سمیناری اسلامی در شهر هوستون گفت: در محل ملاقات با زندانی‌ها از پشت میله، در یک طرف کشیش می‌ایستد و دو یا سه نفر دیگر در طرف دیگر، ولی در قسمتی که من می‌ایستم، حدود ۴۰-۵۰ زندانی عمدتا سیاهپوست به سخنانم گوش می‌دهند و سئوالاتشان را می‌پرسند و بسیاری از آن‌ها مسلمان می‌شوند. آنها با امتناع از خوردن گوشت خوک بهای این کار را هم می‌پردازند زیرا غذای اصلی زندان فقط با گوشت خوک تهیه می‌شود و آنها مجبور می‌شوند این محرومیت و بعضا تعرض در نماز توسط برخی زندان‌بانها را تحمل کنند (۲). دکتر یزدی می‌گفت من تعدادی قرآن با ترجمه انگلیسی برای آنها تهیه کرده‌ام، ولی تقاضا بیش از این‌ها است، از شما دو درخواست دارم؛ اول این‌که اگر تعدادی قرآن ترجمه دار تهیه کنید و در اختیار من قرار دهید به آنها می‌رسانم، درخواست دوم مسئله پاسخ به سئوالات زندانیان است که هر هفته حدود ۶۰-۷۰ نامه به من می‌رسد ولی فرصت و امکان پاسخ ندارم، اگر شما یک منشی نیمه وقت استخدام کنید، می‌توانم این سئوال‌ها را در ضبط صوت پاسخ بدهم و منشی آن‌ها را تایپ و برای سئوال کنندگان ارسال نماید.

دکتر یزدی جمعه شب‌ها را نیز استراحت نمی‌کرد و مجبور بود برای اعضای انجمن اسلامی در جلسه‌ای که در منزل خودشان تشکیل می‌شد درباره اسلام و قرآن صحبت کند. بیشتر شرکت کنندگان در این جلسه مسلمان‌های اهل تسنن بودند، هرچند تعدادی شیعه هم‌وطن هم در جلسه شرکت می‌کردند. پس از چند سال از تشکیل این جلسه، دکتر یزدی با کمک مالی اعضای جلسه و بعضی مسلمانان شهر خانه‌ای را خریداری و تبدیل به مسجد کرد و این اولین مسجد در ایالت تگزاس بود. از آن زمان به بعد تعداد مسلمانان مقیم آمریکا به مراتب زیادتر شده و آن‌ها نیز فعال ترشده‌اند به‌طوری که طبق آمار چند سال قبل بیش از ۷۰ مسجد و مرکز اسلامی در شهر هوستون تاسیس شده بود.

در زمان فعالیت‌های دکتر یزدی، جو ضد سیاهان در جنوب آمریکا بسیار شدید بود و در ایالت‌های تگزاس و لوئیزیانا سیاهان را به‌رستوران‌ها راه نمی‌دادند، حتی برخی رستوران‌ها بر در ورودی‌شان نوشته بودند ” ورود سگ و سیاهپوست ممنوع است”. در چنین جوی بود که وقتی سیاهان پیام‌های تساوی نژادی اسلام را می‌شنیدند، مشتاقانه مسلمان می‌شدند و البته چنین جوی کار را برای دکتر یزدی دشوار می‌کرد و ممکن بود در مسیر صبحگاهی یا شب هنگام در رفت و آمد به زندان‌ها مورد حمله نژاد پرستان متعصب قرار گیرد و کشته شود. در زندان نیز زندانیان سفید پوست دزد و قاتل کم نبودند و ملاقات کنندگانشان نیز از همان قبیل بودند، ولی خدا به دکتر یزدی رحم کرد که سانحه مهمی برایش اتفاق نیفتاد.

تاسیس انجمن اسلامی دانشجویان

دکتر یزدی دو بار کوشید تا دانشجویان متدین را جمع کند و انجمنی اسلامی تشکیل دهد که هر بار اعضایی از کنفدراسیون دانشجویان که تمایلات کمونیستی داشتند، با حضور در جلسه دانشجویان را به این بهانه که دکتر یزدی فردی سیاسی است و می‌خواهد شما را هم به سیاست بکشاند و در بازگشت به ایران گرفتار می‌شوید آنها را ترساندند و پراکندند. در مرتبه سوم ناچار شد جلسه را مخفیانه تشکیل دهد، تا بالاخره تعداد نفرات زیاد و جلسه علنی شد و آنها بار دیگر برای پراکنده ساختن اعضاء به جلسه آمدند، اما از آن به‌ بعد سعی می‌کردند با سر دادن شعار و هوچیگری آن‌را به هم بزنند، سپس اتهاماتی را به اعضای انجمن، به‌خصوص به دکتر یزدی وارد کردند. از جمله می‌گفتند ایشان عامل آمریکاست و همسرش هم آمریکایی است، در حالی‌که همسر ایشان خانم سوران طلیعه از یک خانواده متدین تبریزی و برادر ایشان آقای دکتر طلیعه مسلمانی فعال و مفسر قرآن بود. با وجود کارشکنی‌های کنفدراسیون(۳)، انجمن اسلامی دانشجویان به سرعت رشد کرد و در بیشتر شهرهای آمریکا شعبه‌ای، که آنرا حوزه می‌نامیدند، تاسیس کرد و تعداد اعضای انجمن، که بعضا حاضر بودند جانشان را هم در راه حق بدهند، به بیش از ۲۰۰۰ نفر رسید.

برنامه جلسات انجمن اسلامی دانشجویان با تلاوت آیات قرآن آغاز می‌شد، سپس با ردو بدل کردن اخبار مهم ایران و جهان، برنامه تفسیر قرآن انجام می‌شد، در آن موقع جلد اول تفسیر “پرتوی از قرآن” مرحوم آیت الله طالقانی در ایران چاپ شده بود و دکتر یزدی از طریق برادرش دکتر کاظم یزدی که از مدیران شرکت انتشار بود، تعداد زیادی از این کتاب را تهیه و در حوزه‌های انجمن توزیع می‌کرد و ما برای تفسیر قرآن از این کتاب‌ها استفاده می‌کردیم.

علاوه بر اختلاف کمونیسم و اسلام، فرق عمده‌ای میان کنفدراسیون و انجمن اسلامی وجود داشت؛ در کنفدراسیون به اعضاء می‌گفتند شما لازم نیست علم امپریالیست‌ها را یاد بگیرید، همین که در دانشگاه چند واحد بردارید که دانشجو محسوب شوید و بتوانید در آمریکا بمانید کافی است، ولی در انجمن اسلامی دکتر یزدی به اعضاء می‌گفت وظیفه اول شما تحصیل علم است و اگر دانشجویی شب امتحان در جلسه شرکت می‌کرد، به او ایراد می‌گرفت و می‌خواست به درسش بیشتر برسد.

در سال ۱۳۵۷ با پیروزی انقلاب، اکثر قریب به اتفاق دانشجویان عضو انجمن اسلامی به ایران رفتند و شغل‌های عادی یا مهم اداری گرفتند، ولی اکثر اعضای کنفدراسیون در آمریکا ماندند و چون بیشتر آنان تخصص مناسبی پیدا نکرده بودند، به مشاغل درجه دو و سه پرداختند.

دکتر یزدی دو خصوصیت ممتاز داشت: اول؛ گردآوردن افراد و مدیریت آنان. اگر با یک مسلمان ایرانی آشنا می‌شد، شماره تلفن او را یادداشت می‌کرد و اگر هم آن شخص به کشور دیگری می‌رفت ، گه‌گاه با او تماس می‌گرفت و ارتباط خود را نگه می‌داشت. دوم، اخبار ایران و جهان را خیلی خوب تفسیر می‌کرد به‌طوری‌که حتی افراد غیر نهضتی هم برای مطلع  شدن از اوضاع ایران و جهان به ایشان مراجعه می‌کردند.

من بعد از اتمام تحصیلاتم می‌خواستم به ایران برگردم، ولی کسانی‌که در ایران در مورد من بررسی می‌کردند، گفتند به دلیل آنکه قبلا به‌خاطر فعالیت در نهضت زندانی بوده‌ام، و حالا هم در انجمن اسلامی دانشجویان فعالیت می‌کنم، اگر به ایران بر گردم، نه فقط اجازه کار نمی‌دهند، بلکه مرا زندانی هم خواهند کرد، لذا مجبور به ماندن در آمریکا شدم و دکتر یزدی هم می‌گفت بهتر است در آمریکا بمانم و به او کمک کنم.

در سال ۱۳۵۵ جنگ داخلی شدیدی در لبنان در گرفته بود و عده زیادی، از جمله اکثریت قریب به اتفاق پزشکان، به خارج از لبنان فرار کرده بودند. گروهی که بیش از همه از کمبود پزشک رنج می‌بردند، شیعیان لبنان بودند که از محروم ترین اقشاراجتماعی به شمار می‌رفتند. من تصمیم گرفتم برای خدمت پزشکی به آن‌ها به لبنان بروم و دکتر یزدی هم موافقت کرد. دکتر چمران در شهر “صور” که جنوبی ترین شهر لبنان است مدیریت یک مدرسه صنعتی را که آقای موسی صدر تاسیس کرده بود و دانش آموزانش همگی یتیم بودند، به عهده داشت و من او را تنها موقعی که به بیروت می‌آمد می‌دیدم و در این ملاقات‌ها بود که متوجه شدم چه انسان فداکار و از جان گذشته‌ای است.

بعد از یک‌ سال و نیم، جنگ داخلی لبنان پایان یافت و من به آمریکا برگشتم. حدود دو ماه بعد از بازگشت به آمریکا، یک‌روز حجه‌الاسلام دعایی(۴) از نجف اشرف به دکتر یزدی تلفن زد و گفت به درخواست شاه، صدام حسین با ممانعت از دیدار مردم با آقای خمینی، عملا ایشان را حصرخانگی‌ کرده و آقای خمینی تصمیم گرفته است از عراق به کشور دیگری برود.

دکتر یزدی به نجف رفت و بعد از مشورت با دکتر حسن حبیبی، که در انگلستان بود، و با آقایان قطب زاده و بنی صدر، که در فرانسه بودند، همگی به این نتیجه رسیدند که بهتر است آقای خمینی را به فرانسه ببرند که برای اقامت کوتاه مدت ویزا لازم ندارد. در این موقع صادق قطب زاده به‌دلیل اعتراض مهندس بازرگان به ایشان به خاطر سخنان تندی که علیه مرحوم مطهری می‌زد، رنجیده و از نهضت آزادی استعفا داده بود و در دوران دولت موقت نیز علیه ایشان صحبت می‌کرد. هرچند پس از آن متنبه شده و می‌خواست جبران کند که عمرش کفاف نداد.

آقای خمینی به پاریس رفت و مورد استقبال گرم ایرانیان ساکن فرانسه و مسافرانی که از ایران می‌آمدند قرار گرفت و چهار ماه بعد به همراه عده زیادی به ایران بازگشت. پس از آن به فاصله کوتاهی شاه با شدت گرفتن تظاهرات مردم با سرمایه زیادی،  که مطابق گزارش مجله تایم، ارثیه‌ای که فقط به پسر بزرگش رسیده بود ۲۰ میلیارد دلار می‌شد، از ایران رفت و انقلاب به‌پیروزی رسید.

پس از انقلاب، من به ایران بازگشتم و بی آنکه سمتی سیاسی بگیرم، در یکی از بیمارستان‌های دانشگاهی تهران، به‌عنوان فوق متخصص امراض عفونی اطفال، مشغول کار شدم و به رزیدنت‌هایی که تخصص اطفال می‌گرفتند آموزش می‌دادم.

دکتر یزدی در دولت موقت وزیر امور خارجه شد، مهندس بازرگان و آن عده از کابینه‌اش که عضو نهضت آزادی بودند، به این علت مسئولیت دولت را پذیرفتند که نگران بودند هرج و مرج ناشی از انقلاب گسترش یابد و کشورهای بیگانه از این فرصت استفاده و چه بسا کشور را تجزیه کنند. در کنار دولت موقت، که مسئولیت اجرائی داشت، شورای انقلاب، که پیش از انقلاب با صلاحدید و مشورت آقای خمینی تشکیل شده  و نیمی ازاعضای آن روحانی بودند، نظارت و نقش مجلس شورا را ایفا و عملا رقابت در قدرت و در کار دولت دخالت و کارشکنی می‌کرد. قطب‌زاده نیز که به حکم آقای خمینی رییس صدا و سیمای جمهوری شده بود، در همان جناح قرار داشت و دائما از دولت موقت انتقاد می‌کرد.

اعضای دولت موقت دو بار نزد آقای خمینی رفتند و به دلیل دخالت‌های شورای انقلاب و انواع کارشکنی‌ها استعفا دادند، ولی هربار ایشان به‌بهانه این‌که ادامه کار وظیفه شرعی شماست، از پذیرش آن خودداری می‌کرد. در سومین بار استعفای ارسال شده، ظاهرا بدون اطلاع آقای خمینی، توسط احمد آقا به سازمان صدا و سیما فرستاده و توسط مرحوم لاهوتی، بازهم به توصیه احمد آقا! قرائت شد و آقای خمینی به‌دلیل پخش چندباره آن در تلویزیون سراسری استعفا را پذیرفت و بلافاصله عده‌ای از روحانیون شورای انقلاب تشکیل دولت دادند.

زمانی‌که نظریه آقای خمینی درباره ولایت فقیهان بر امورکشور در مجلس خبرگان مطرح و تصویب شد، نهضت آزادی کتابی به‌نام “ولایت فقیه” منتشر ساخت و با دلائل قرآنی و روائی و عقل و مصلحت آن‌را مورد ابطال قرار داد و از آن به بعد در مقابل آقای خمینی قرار گرفت. در عکس العمل به مواضع انتقادی نهضت، به تحریک ائمه جمعه و طبق برنامه متمرکز و حساب شده‌ای در نمازهای ظاهرا وحدت آفرین جمعه! تا مدت‌ها شعارهای مرگ‌خواهی علیه مهندس بازرگان، دکتر یزدی و مهندس صباغیان سر داده می‌شد.

زمانی‌که آقای خمینی جبهه ملی را به‌دلیل انتقاد به لایحه قصاص که توسط برخی روحانیون تهیه شده مرتد نامید، مهندس بازرگان طی نامه سرگشاده‌ای به‌این فتوا اعتراض کرد و آقای خمینی از شدت عصبانیت، در حالی که گونه‌هایش می‌لرزید، در تلویزیون اعلام کرد جبهه ملی کافر است و نهضت آزادی هم اگر این حکم را تایید نکند کافر است! در مقابل این تهدید، ونیز توصیه علاقمندانی که نگران آینده نهضت و خطرات دستگیری و اعدام اعضای آن بودند، مهندس بازرگان دعوت به تشکیل جلسه اضطراری شورای مرکزی نهضت کرد و از اعضاء خواست در این امر خطیر اتخاذ تصمیم کنند. خوشبختانه همه اعضاء اعلام کردند ما حاضر هستیم روانه زندان و حتی اعدام شویم ولی این ننگ را تحمل نکنیم، پس از این جلسه ما مدتی منتظر دستگیری و عواقب بعدی بودیم ولی آقای خمینی به‌علت عواقب ناگوار این‌کار برای اولین بار عقب نشینی کرد، ولی دفتر نهضت آزادی به ظاهر توسط “امت حزب‌الله”! ولی در واقع “شبه نظامیان لباس شخصی”! بسته شد و این دفتر سال‌ها بسته ماند.

دوران آقای خامنه‌ای

در زمان فوت آقای خمینی همه مراجع تقلید موجود غیر سیاسی بودند و تز ولایت فقیه را نیز قبول نداشتند. تنها مرجع تقلیدی که به نظریه ولایت فقیه باور داشت، آیت الله منتظری بود که البته رای مردم در گزینش ولی فقیه را شرط می‌دانست، ایشان جانشین آقای خمینی و به اصطلاح نایب‌الامام بود، اما چون در قضیه فرمان کشتار زندانیان حوادث سال ۱۳۶۷ انتقادات جدی به‌آقای خمینی وارد کرده بود، به فرمان ایشان از این مقام عزل گردید و تا پایان عمر مورد توهین و تحقیر رهبری و انواع محرومیت‌ها قرار گرفت. ازمیان چند نفری که تزولایت فقیه را پذیرفته بودند، آقای خامنه‌ای، که عنوان حجه‌الاسلام داشت، به مقام ولایت رسید، اما هنگامی‌که آغاز به فتوا کرد، آیت الله منتظری ایشان را به‌دلیل عدم صلاحیت در صدور فتوا، مطابق ضوابط تاریخی حوزه‌های علمیه شیعه، رسما از این‌کار بر حذر داشت و متعاقب چنین هشداری به حصر خانگی محکوم گشت و پس از فوت نیز مشکلاتی برای پیروانش پدید آوردند.

آقای خامنه ای با دخالت در انتخابات مجلس شورای اسلامی، کسانی را به وکالت رساند که کاملا مطیع ولایت او باشند و همین برگزیدگان مقام ولایت مطلقه او را، که ادعا می‌شد حکم او حکم خدا و لازم الاجرا است! تصویب کردند. ایشان سخت گیری در مورد نهضت آزادی و دبیرکل آن‌را به حداکثر رساند و عده زیادی از اعضای نهضت را زندانی و دکتر یزدی را به مدت شش ماه در یکی از خانه‌های امن سپاه پاسداران محبوس ساخت. در این مدت تنها دو بار به همسر ایشان اجازه ملاقات داده شد، آن‌هم به شیوه‌ای کاملا پلیسی، با بستن چشم‌ها و حرکت خاص اتومبیل برای رد گم کردن مسیر و ایجاد وحشت و نگرانی. آزادی دکتر یزدی را نیز پس از انواع سختی‌ها مشروط به تعهدات زیر کرده بودند:

ممنوعیت هرگونه مصاحبه مطبوعاتی، غیر مجاز بودن استفاده از کامپیوتر، ممنوعیت استفاده از موبایل، و بالاخره استعفای از دبیر کلی نهضت.

دکتر یزدی سه شرط نخست را به اجبار پذیرفت، اما استعفای از دبیرکلی را از اختیارات انحصاری شورای مرکزی شمرد، چون می‌دانست دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی نه تنها به تشکیل جلسه شورای مرکزی، دفتر سیاسی و هیئت اجرائیه، بلکه به تشکیل حوزه‌های عادی حزبی هم اجازه نخواهند داد. مقابل منزل دکتر یزدی نیز دوربینی نصب کرده بودند تا رفت و آمدها را زیر نظر و از آنها عکس بگیرند.

اعضای نهضت آزادی در داخل کشور گه‌گاه مقالاتی در برخی نشریات مجاز منتشر  و مصاحبه‌هایی با برخی رادیو تلویزیون‌های خارجی می‌کنند که بعضا با عکس العمل و محکومیت به زندانهای طویل المده مواجه می‌گردند. نهضت آزادی در خارج کشور نیز کم و بیش فعالیت‌هایی دارد، ولی به‌دلیل بی‌خبر ماندن ایرانیان داخل کشور ازفعالیت‌های آن چندان موثرواقع نمی‌شود.

دکتر یزدی بیماری‌های متعددی داشت، ولی آنچه او را از پای درآورد، سرطان لوزالمعده بود که مقاومت در برابر آن حداکثریکسال است. ایشان تصمیم گرفت برای درمان به آمریکا نزد فرزندانش برود، مقامات امنیتی هم که به وضعیت بیماری‌اش آگاه بودند و ترجیح می‌دادند پایان عمر او در خارج کشور باشد تا دامن نظام را نگیرد، اجازه خروج دادند. دکتر یزدی به ترکیه رفت و از آنجا درخواست ویزا برای آمریکا کرد که مورد موافقت مقامات آن‌کشور قرار نگرفت و به‌ناچار در ترکیه ماند و فرزندانش از آمریکا نزد او رفتند و در همان ترکیه عمل جراحی کرد. دکتر یزدی بعد از دو ماه به رحمت خدا پیوست و فرزندانش جنازه را به وطن آوردند، در ایران با وجود شرایط سخت پلیسی هزاران نفر در مراسم تشییع جنازه شرکت کردند و شعارهایی در حمایت از دکتر یزدی، مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی و دکتر سحابی و بعضا “یا حسین، میرحسین” و “موسوی، کروبی آزاد باید گردند” سر دادند. مراسم ترحیم علاوه بر ایران، در برخی شهرهای آمریکا و اروپا برگزار شد و عده زیادی از هموطنان در آن‌ها شرکت کردند.

هنگامی معالجه در ترکیه، تلفن ا‌یشان را از آقای دکتر نوربخش گرفتم، ولی با دریغ و افسوس که به‌دلیل شدت یافتن کمردرد دیرینه خود نتوانستم تماس تلفنی بر قرار کنم و صدای گرم ایشان را بار دیگر بشنوم

روانش شاد در رضوان الهی، در جوار پیامبر مکرم(ص) اسلام و اهل بیت طاهرش(ع).


پانوشت ها

۱- لازم به تذکر است که عنوان امام برای پیشوایان سیاسی درست نیست، زیرا امام به کسی گفته می‌شود که در همه امور فردی و اجتماعی برای دیگران الگو و نمونه باشد و این امر فقط شایسته پیامبر و ائمه است).

۲- رفتن به زندان‌ها در آن‌زمان به‌دلیل جو شدید ضد سیاهان، که در ایالت‌های جنوب آمریکا وجود داشت، کاری خطرناک بود، استفاده از برده‌های سیاه عمدتا در ایالات جنوبی آمریکا، که هوایی گرم و مرطوب داشت و سفیدپوستان از کار کردن در مزارع امتناع می‌کردند، رواج پیدا کرد. اما صنعتی شدن ایالت‌های شمالی نیاز آن‌ها به کارگر ارزان را مطرح ساخته بود. از این روی قانونی را برای آزادی بردگان تصویب کردند که ایالات جنوبی حاضر به تمکین از آن نشدند و در نتیجه میان ایالت‌های شمالی و جنوبی جنگ‌های خونینی در گرفت که به جنگ داخلی معروف شده است. در این جنگ چهار ساله هزاران نفر از دو طرف کشته شدند و بالاخره ایالت‌های جنوبی که تعدادشان کمتر بود، شکست قطعی خوردند و تسلیم شدند و سیاهان آزاد گشتند، با این‌حال برای رفتن به ایالت‌های شمالی جهت کار در کارخانه‌ها با خطرات عظیمی مواجه بودند و در بین راه تعداد زیادی از آن‌ها توسط سفید پوستان متعصب نژاد پرست جنوبی کشته می‌شدند.

۳- در اینجا مناسب است که مقایسه‌ای هم میان کنفدراسیون و انجمن اسلامی دانشجویان بکنم؛ کنفدراسیون دانشجویان ایرانی یک سازمان کمونیستی بود که سال‌ها قبل از انجمن تشکیل شده و شامل دو گروه بود؛ گروه کوچکتر که به ناحق خود را وابسته به جبهه ملی دوم می‌نامیدند ولی هیچ تشابهی میان آنها و جبهه ملی دوم وجود نداشت، طرفدار شوروی بودند. گروه دیگر که اکثریت بودند، مائوئیست نامیده می‌شدند، آن‌ها می‌گفتند شوروی دیگر مدافع حقوق طبقه کارگر نیست و رهبران آن خود تبدیل به سرمایه گذاران بزرگ شده اند. آنها طرفدار “مائوتسه تنگ” رهبر چین بودند که با تکیه بر دهقانان انقلاب کمونیستی کرده و شدیدا ضد آمریکایی بود و امپریالیست‌ها را ببر کاغذی می‌نامید. دو گروه مورد نظر تقریبا هر شب تشکیل جلسه می‌دادند و در مورد اختلافاتشان گاهی تا صبح با هم بحث می‌کردند و گاهی هم تظاهرات خیابانی راه می‌انداختند و علیه شاه شعار می‌دادند. هرچند مکان اصلی مبارزه در درون هرکشوری است و مبارزات خارج کشورمعمولا کمتر تاثیر دارد.

در حال حاضر، هم شوروی تجزیه و تبدیل به کشورهای متعدد گشته، و هم چین با پیدایش سرمایه‌داران کلان، با ثروت‌های افسانه‌ای میلیاردی، به طبقات کارگر و دهقان پشت کرده است. در روسیه امروز، مطابق یک بررسی علمی که فرید زکریا تحلیلگر معروف آمریکایی با شبکه تلویزیونی سی ان ان داشت، پوتین نخست وزیر روسیه را ثروتمندترین فرد دنیا معرفی کرد که علاوه بر اندوخته‌های کلان در بانک‌های روسیه و کشورهای غربی، ده‌ها ویلای بزرگ و حدود ۵۰ هواپیمای جت بزرگ شخصی دارد و با دیکتاتوری شدید آن کشور را اداره می‌کند. در چین نیز با صنعتی شدن کشور، اوضاع به‌کلی متحول شده است و  کشاورزانی که نمی‌توانند مخارج خانواده خود را تامین کنند ناچاربه مهاجرت به شهرها برای استخدام در کارخانجات شده‌اند، آنها شب‌ها در یک اطاق کنار هم روی زمین می‌خوابند و ساعت‌های متمادی در روز کار می‌کنند تا مختصر درآمدی برای خانواده‌شان فراهم سازند.

۴- آقای دعایی از نظر سیاسی فعال‌ترین طلبه آقای خمینی و نزدیک‌ترین آنها به ایشان بود و در لبنان چندین بار با من تماس گرفت. ایشان بعد از انقلاب می‌توانست سمت‌های بالایی بگیرد و ثروت زیادی بیندوزد، ولی پاک باقی ماند و هنوز هم زندگی ساده‌ای دارد و اصالت خود را حفظ کره است، ایشان آنقدر جرات داشت که با انتقال جنازه دکتر یزدی توسط فرزندانش به ایران، در مراسم تدفین حضور یابد و بر او نماز بگذارد.

 

 

 

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »