در سال های اخیر با رشد جریانهای افراطی و تکفیری، برخی به سادگی به یافتن ارتباط هایی میان عمل و گفتار این گروهها و اندیشمندان مسلمان می پردازند. ایشان مدعی اند که برای مثال می توان خشونت عریان
گروههای سلفی را در آثار متفکرینی چون سید جمال، محمد عبده، سید قطب و … بازجست و با این حکم به تخطئه این اندیشمندان و کسانی می پردازند که می کوشند در مسیر پرسش های ایشان تلاش میکنند. البته که نمی توان یک اندیشه را با خشونت یا مدارا لااقتضا دانست، اما سارا شریعتی معتقد است که منابع اصلی خشونت را باید در جای دیگری جستوجو کرد، این منابع را باید در ساختارهای نابرابر اجتماعی، استعمار خارجی و استبداد داخلی جست. سارا شریعتی در تالار کمال دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران اندیشه سید قطب را محصول فرایند رادیکالیزه شدن مدام میداند که در جامعه ریشه دارد. به همین خاطر توصیه میکند به جای تاکید مدام برای مقصر معرفی کردن این متفکر یا آن اندیشه، بهتر است برای خشکاندن ریشه خشونت به جامعه بازگردیم. او در این نشست که در ادامه سلسله نشستهای مرکز فرهنگ و اندیشه جهاد دانشگاهی برگزار میشد، با رویکردی جامعهشناختی به بازخوانی متن نشانههای راه در بستر زندگی سیاسی، اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی سید قطب پرداخت که از نظر میگذرد:
تکفیر و خشونت مفاهیمی است که ظاهرا امروز به سید قطب نسبت میدهند و وقتی از قطبیسم سخن میرود ظاهرا منظور جریانهای تکفیری است اما امتیاز کار دانشگاهی نسبت به دنیای سیاست و مطبوعات در این است که بر دقت تاکید دارد و هر گونه دقتی پیچیدگی میآورد، در نتیجه از منظر دانشگاهی شاید نتوان به راحتی خشونت را به سید قطب نسبت داد و از آثار متفاوت او دریافتهای متفاوتی به دست آید و نوعی پیچیدگی و گیجی و آشفتگی حاصل میآید. اتفاقا از دل همین پیچیدگی و آشفتگی است که اندیشه و حقیقت ظهور میکند. روژه بستید میگوید: حقیقت همیشه در «سایه روشن» است. اندیشه یکپارچه و یکدست نیست و در نتیجه وقتی از خشونت در سید قطب صحبت میکنم، مقصودم سید قطب آخر در کتاب نشانههای راه سال ۱۹۶۰ است و در مجموع نمیتوان از یک سید قطب یکدست سخن گفت. هدف ما نیز در اینجا به تعبیر پاسکال که بوردیو همیشه در کلاسهایش تاکید میکرد این است: نخندیم، تاسف نخوریم، مسخره نکنیم، فقط تنها و تنها بفهمیم. پرسش بحث فعلی این است که اگر رگههایی از اندیشه خشونتگرا در سید قطب هست، ریشههای آن کدام است؟ آیا ریشه آن آموزهها است یا شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی؛ ضمن آنکه رویکرد بحث من جامعهشناختی است، با همه سودمندیها و مشکلاتی که این رویکرد دارد. با این رویکرد تصویر ساده سید قطب بنیادگرای نظریهپرداز خشونت شکسته میشود. سید قطب شخصیتی پیچیدهتر از این کلیشههاست و مثل بسیاری از اندیشمندان مسلمان در چرخهای از استعمار خارجی، استبداد داخلی، تنگنظریهای نهادهای رسمی دین و خرافات عوام که در جامعه مصر زمانش رایج بود، مستهلک شد و به مسیری افتاد که شاید ادامه منطقی آغاز زندگیاش نبود. عابدالجابری این شرایط را با تعبیر ادبیات محنت یاد میکند. به نظر من این شرایط اغلب کسانی است که در تاریخ مدرن و منحط کشورهای اسلامی زندگی میکنند. زندگی سید قطب را نیز باید با این رویکرد خواند.
تبار فکری سید قطب
از نظر من سید قطب را هم در تداوم و هم در گسست با جریانات پیش از خودش باید شناخت. اهمیت شناخت این تبار در آن است که به نظرم این سخنان برخی روزنامهنگاران که انقلاب ایران تحت تاثیر سید قطب بوده یا بسیاری از متفکران ما را شاگردان سید قطب میخوانند، معتبر نیستند. قبل از انقلاب تنها چند متن سید قطب ترجمه شده که این متون نیز چندان گستردگی نداشتهاند که بتوانیم از تاثیر اساسی او یاد کنیم. اکثر کتابهای سید قطب بعد از انقلاب که به فارسی ترجمه شده و جامعه فکری ایران جز استثنائاتی دیر با اندیشه او آشنا شده است. کتاب نشانههای راه که موضوع بحث من است، در سال ۱۳۷۷ یا ۱۳۷۸ به فارسی ترجمه شده است. در نتیجه
اخوان المسلمین او را میشناختند، اما ایرانیان خیر. این به سید قطب اختصاص ندارد، دیگر چهرهای که دیر در ایران شناخته شد، علی عبدالرازق است که کتاب بسیار مهمش اسلام و مبانی حکومت تازه بیش از یک دهه است که به فارسی ترجمه شده است. گفته میشود این کتاب از زمان تاسیس چاپ تاکنون بیشترین تاثیر را در کشورهای عربی گذاشت و باعث شد نویسندهاش تکفیر شود. اما همین متن مهم نیز تازه ۱۵- ۱۰ سال است به فارسی ترجمه شده است. بر این اساس شاید بتوان گفت که جریان فکری و روشنفکری در جامعه ما با اندیشههای حوزه عرب چندان آشنا نیست و آن اندازه که متفکران غربی را میشناسد، اندیشمندان عرب را نمیشناسد.
در ۱۰ سال اخیر البته همایشها و نشستها و آثار بیشتری درباره سید قطب برگزار و منتشر شده است و آشنایی ایرانیان با او رو به افزایش است. متاسفانه یکی از دلایلی هم که سید قطب در این دهه مطرح است، ظهور و رشد و گسترش جریانات موسوم به قطبی، بنیادگرا، جهادی و… است. اما تبار فکری سید قطب چیست؟ قرن بیستم را قرن بیداری کشورهای اسلامی خواندهاند. تاکید بر تعبیر «بیداری» اهمیت دارد. در ادبیات غربی از عصر روشنگری پس از تاریکاندیشی قرون وسطایی یاد میشود، اما در کشورهای اسلامی از استعاره خواب و بیداری یاد میشود و دوره قبل را دوره خواب و تخدیر و قرن بیستم را عصر خیزش و انگیزش میخوانند، زیرا در این قرن است که اکثر کشورهای اسلامی به استقلال رسیدند و جنبشهای سیاسیشان علیه استعمار اروپایی به نتیجه میرسد. بسیاری از متفکران شناخته شده متعلق به قرن بیستم هستند. الغای خلافت عثمانی به عنوان آخرین خلافت اسلامی در دهه ۱۹۲۰ اندیشه سیاسی را بسیار فعال میکند. یکی از چهرههای مهم این بیداری، سید جمالالدین اسدآبادی است. البته باید او را در کنار محمد عبده یک زوج در نظر گرفت. در علوم انسانی زوجهایی چون مارکس- انگلس اهمیت دارد. زوج سید جمال-عبده نیز نقش تعیینکنندهای دارد. جریان سید جمال- عبده به عنوان یک جریان اصلاح دینی و عقلانی و مبارزه با خرافات، بازگشودن باب اجتهاد شناخته میشود. در این میان شیخ محمد عبده چهره بسیار ناشناختهای در میان ایرانیان است که الهیات عقلانی او باید مورد توجه قرار بگیرد. اما میراث سید جمال-عبده به نظر پارادوکسیکال بود، یعنی به همان میزان که یک اندیشه گسترده میشود، میتواند دچار تحریف واقع شود. پارادوکسیکال بودن این میراث نیز به این معناست که هم جریان اصلاح فکر دینی یا روشنفکری دینی خود را به آن منسوب کرد و هم جریان بنیادگرایی یا اصولگرایی یا… البته نامها اهمیت دارند و ما در کشورهای اسلامی با جدال نامها مواجه هستیم. اما سوال این بود که چه کسی شاگرد سید جمال- عبده و میراثدار واقعی اوست؟
فیلالی انصاری یکی از کسانی که در این زمینه کار کرده و میگوید: همه چیز از آغاز قرن بیستم با مناقشه بر سر میراث سیدجمال و شیخ محمد عبده آغاز شد. مناقشه میان دو شاگرد این مکتب؛ رشید رضا و علی عبدالرازق. رشید رضا از نظر فیلالی انصاری بنیانگذار جریان اسلامگرایی یا جریان اسلام سیاسی یا مسامحتا بنیادگرایی دینی است و علی عبدالرازق بنیانگذار جریان اصلاح دینی یا روشنفکری دینی است. سید قطب شاگرد رشید رضا است و در ادامه جریان او قرار میگیرد؛ در حالی که چهرهای چون فضل الرحمان شاگرد علی عبدالرازق است. با پذیرش این تقسیمبندی میتوان میان دو جریان عقلانی و «بنیادگرایانه» تمایز قایل شد. به نظر من این دستهبندی کارآمد است، مثل زوج سنت- مدرنیته، اما به همان میزان بهدردنخور هم هست. یعنی تا حدی دستهبندی میکند و بیش از آن معنایی ندارد. اما چرا کارآمد است، زیرا نشان میدهد که رشیدرضا متفکر سوری شاگرد شیخ محمد عبده است که متاسفانه به دلیل موضعگیریهایش علیه تشیع چندان در ایران شناخته نمیشود و کسی سراغش نمیرود. حتی شهید مطهری او را مصلح دینی نمیداند و میگوید او در دین فساد میکند. سید قطب نیز شاگرد رشیدرضا است، اما تنها یکی از منابع او رشید رضا است، دیگر مرجع مهم فکری او مودودی است. او جهاد در اسلام را از مودودی میگیرد. اما باید توجه شود که پیروی از این دو کی و کجا صورت میگیرد؟ سید قطبی که با ناسیونالیسم و پان عربیسم مخالف است، در گسست با تبار رشیدرضا است. بنابراین اندیشه سید قطب را در برخی آثار میتوان از سویی در تداوم رشید رضا و از سوی دیگر در گسست با او خواند. سید قطب با ناسیونالیسم حسن البنا، بنیانگذار اخوانالمسلمین مرزبندی دارد و در اینجا اخوانی نیست. او ضمن گسست با پانعربیسم، با مکتب عقلانی شیخ محمد عبده نیز گسست ایجاد میکند و آنها را اصحاب کتاب میخواند و معتقد است عمل نیز در کنار عقیده مهم است. او به اهمیت عمل و پراکسیس و حرکت تاکید میکند. در نتیجه سید قطب تکفیر، هیچ نسبتی با میراث سید جمال و محمد عبده ندارد و حتی میتوان گفت با رشیدرضا و مودودی هم گسست ایجاد میکند. یعنی میتوان گفت سید قطب از دورهای به بعد خود را ایزوله (محبوس و محصور) میکند و رادیکال میشود. این سید قطب رادیکال را نمیتوان در تداوم جریانات اسلامی خواند. اینجا شاهد گسست هستیم بنابراین تبار سید قطب تداوم و گسست است.
رویکرد زندگینامهای به سید قطب
در حوزه علوم اجتماعی از روش زندگینامه دفاع میکنم. در کشورهای ما تاریخ محصور حافظههاست و به دلایل مختلف تاریخ استخراج نشده است. ما حافظههای ممنوع، حافظههای مجروح و حافظههایی چونان بغض داریم و در نتیجه اگر بخواهیم بخشهایی از جامعه را بشناسیم، ناگزیریم فراسوی اسناد و مدارک و کتابها از احضار حافظههای افراد بهره بگیریم تا به شکل پازلی به بازسازی یک دوره تاریخی بپردازیم. زندگی سید قطب نیز با استعمار خارجی و استبداد داخلی و تنگنظریها گره خورده است. اهمیت استعمار در آن است که امروز یکی از جدیترین شاخههای علوم اجتماعی را مطالعات پسااستعماری میخوانند، زیرا به باور ایشان استعمار به شکل ابژکتیو و عینی از بین رفته اما به شکل سوبژکتیو حضور دارد. سید قطب وقتی از غرب حرف میزند، میگوید آمریکا و روسیه و انگلیس حمله کردند و فلسطین را گرفتند. او به چهره استعماری غرب توجه دارد و منظورش از غرب با آنچه ما میگوییم متفاوت است. ما در بحثهایی که با این متفکران داریم، تنها به لفظ توجه میکنیم و از معنای آن غافلیم. مفاهیمی چون جهاد، جاهلیت و… که جریانات تکفیری از آن استفاده میکنند، با آنچه سید قطب میگوید، متفاوت است.
استبداد داخلی نیز در زندگی سید قطب اهمیت دارد. حسن البنا، بنیانگذار اخوانالمسلمین را شهید دوره استعمار میخوانند، یعنی در دورهای که هنوز مصر به استقلال نرسیده و ترور میشود. اما سید قطب را شهید دوره استقلال میخوانند، دورهای که ناصر آمده و مصر به استقلال رسیده اما باز هم قربانی میدهد، یعنی واقعیت استبدادی در این کشورها وجود دارد. البته مراد مفاهیم ذاتگرایانهای چون استبداد شرقی نیست اما نمیتوان یک ذهنیت یا روحیه (mentality) استبدادی را انکار کرد؛ روحیهای که مهندس بازرگان از درونی کردن آن سخن میگوید. در نتیجه زندگی سید قطب را باید با استبداد و استعمار خواند.
همچنین باید به نقش تعیینکننده دین در این کشورها و تاثیر آن در زندگی افراد توجه کرد. موقعیت دین در کشورهای اسلامی با موقعیت دین در کشورهای اروپایی متفاوت است. مارکس میگوید سنجش و بازخوانی دین پیششرط همه نقدهاست. اما موقعیت کشورهای اسلامی به هیچ وجه با موقعیتی که مارکس اشاره میکند، یکسان نیست. در کشورهای اسلامی دین در برابر فرهنگ نیست، بلکه هسته سخت فرهنگ است و سنجش دین نه تنها به پایان نرسیده بلکه در مرحله آغاز است. دین همچنان اصل سازنده جهانبینی ما است و در نتیجه به مطالعه اندیشه اجتماعی نمیتوان پرداخت، مگر اینکه با پرونده دین برخورد کرد. در نتیجه جدا از استعمار و استبداد باید به نقش مرکزی دین نیز توجه کرد. به خصوص دینی گسترده که از دین رسمی شیوخ الازهر گرفته تا خرافات دینی در تصوف عامیانه مصریان رواج دارد.
مساله مهم دیگر شرایط خاص طبقات اجتماعی مصریان در آن دوره است. مصری که سید قطب در ۱۹۰۶ در آن به دنیا میآید، سالی که حسن البنا بنیانگذار اخوانالمسلمین نیز در آن به دنیا میآید. این مصادف با دوره مشروطه در ایران است و ده سال بعد از آن با الغای خلافت عثمانی مواجه هستیم. در همین سالها انقلاب کمونیستی شوروی رخ میدهد و جهان به دو اردوگاه سوسیالیسم و سرمایهداری تقسیم میشود. در مصر آن دوره یک نخبگان مرفه غربگرا شکل میگیرد، در کنار آن یک طبقه فرودست محروم نیز در حال تکوین است و باید به این تنشهای طبقاتی توجه کرد. در چنین شرایط سید قطب در خانوادهای مرفه از خرده مالکین زمین اما سیاسی به دنیا میآید که اکثر افرادش اول با سلطنت و پس از آن با ناصریسم مخالف هستند برادران و خواهرانش همه شکنجه دیدهاند و زندان رفتهاند. رفعت خواهرزادهاش گفته میشود جلوی خودش شکنجه و بعدا اعدام شده است. برخی سرنوشت سید قطب را با سرنوشت برادرش محمد قطب که به عربستان میگریزد، پیوند میزنند و میگویند خوانش جدید از او خوانش محمد قطبی است. سید قطب با این تاریخچه مثل حسن البنا روحانی و عالم دینی نیست و در دانشگاه درس میخواند. این نکته مهمی است زیرا بنیادگرایی امروز نیز محصول نهاد رسمی دین نیست و خارج از نهاد رسمی دین شکل میگیرد. سید قطب لیسانس ادبیات میگیرد و معلم میشود و در وزارتخانه کار میکند. او معلم منتقد ادبی است و نزدیک طه حسین، عباس العقاد و توفیق حکیم چهرههای رماننویس و ادیب و روشنفکر مصر است. حتی زمانی که به مطالعه قرآن میپردازد، با رویکرد ادبی آکادمیک چنین میکند.
این وضعیت تا سال ۱۹۴۸ ادامه دارد تا اینکه برای انجام ماموریتی پیرامون مطالعه نظامهای آموزشی به آمریکا سفر میکند. این سفر به آمریکا مرا به یاد سفر به آمریکای توکویل میاندازد. البته آمریکای توکویل در ۱۸۳۰ با آمریکای سید قطب در ۱۹۴۸ متفاوت است. توکویل در بازگشت دموکراسی در آمریکا را مینویسد که شیفته آن است، در آن آمریکا آزادی و برابری هم پا هستند و برخلاف فرانسه دین است که این آزادی و برابری را همراه میآورد و با آنها تقابل ندارد. سید قطب یک قرن بعد اما تجربهای دقیقا متفاوت از توکویل دارد. او در بازگشت در متنی تمدنی آمریکایی را تمدنی ماتریالیست (ماده گرا)، اندیویدوآلیست (فردگرا)، راسیست
(نژاد گرا) و از نظر اخلاقی منحط ارزیابی میکند. یکی از دلایل سرخوردگی این است که درست در سال ۱۹۴۹ وقتی سید قطب در آمریکاست، حسن البنا رهبر اخوانالمسلمین را ترور میکنند و سید قطب مینویسد شاهد شور و شعف آمریکاییها بودم که از ترور رهبر سیاسی ما خوشحال بودند. او در بازگشت به مصر ابتدا به اخوان نزدیک میشود و در نهایت طی مراحلی به ایشان میپیوندد.
اگر بخواهیم زندگی سید قطب را مرحلهبندی کنیم، او سه متن اتوبیوگرافیک (خودزندگی نگاری) دارد. یکی از دلایل جذابیت این اتوبیوگرافیها این است که در فرهنگ مذهبی و عرفانی ما اتوبیوگرافی اصولا کم است. زندگینامه علمای بزرگ را خودشان نمینویسند، بلکه شاگردانشان مینویسند، زیرا در اخلاقیات ما بد است که فرد درباره خودش بنویسد. شاگردان مینویسند و ایشان نیز معمولا کاملا با رویکرد مداحانه مینویسند. به همین خاطر است که جالب است که در زندگینامههای بزرگان اسلامی مثل سید جمال و… که دیگران و معمولا شاگردان نوشتهاند، اولا پول و ثانیا زنان (همسر، مادر، خواهر و…) غایب است. جذابیت سید قطب اما سه متن خودزندگینامه اوست. او هیچگاه ازدواج نکرد، اما شرح عشق ناکامش را نیز مینویسد. او نامههایش به مادر و خواهرانش را مینویسد. ما خواهران و خواهرزادههای سید قطب را با اسم میشناسیم. در زندگی او زنان نقش جدی و اجتماعی دارند. سید قطب در زندگینامههایش زندگیاش را به ۵ مرحله تقسیم کرده است. بعدا در زندگینامهها از تقسیم سه مرحلهای یا دو مرحلهای نیز یاد شده است. من تنها به دو مرحله توجه دارم. او کلا ۵۹ سال زندگی کرده است. تا ۴۴-۴۳ سالگی یعنی بازگشت از سفر به آمریکا را میتوان دوره معلم روشنفکر منتقد ادبی خواند. در این دوره او یکی از روشنفکران زمان خودش است. اما از ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۶ که اعدام و شهید میشود، سید قطب به عنوان تئوریسین، عضو حزب و مبارز رادیکال شناخته میشود. جالب است که معمولا بقیه در جوانی به عنوان یک مبارز شروع میکنند و بعد منتقد ادبی و روشنفکر میشوند، اما سید قطب مسیر عکس را میپیماید. از این میخواهم به این نتیجه برسم که اندیشه سید قطب تحت تاثیر شرایط و موقعیتهای مشخص رادیکالیزه میشود. سید قطب بیش از ۲۰ کتاب دارد، اما یکی از کتابهای تاثیرگذارش حتی در ایران عدالت اجتماعی در اسلام است. در این دوره اندیشه سوسیالیسم در کنار ناسیونالیسم در کشورهای اسلامی اهمیت داشت. اکثریت کشورهای اسلامی یک همکاری با روسیه سوسیالیسم در برابر اردوگاه سرمایهداری که غرب بود، داشتند. سید قطب نیز بعد از بازگشت به اخوان نزدیک میشود. در جریان کودتای افسران آزاد جمال عبدالناصر اخوانالمسلمین از ایشان حمایت میکنند، حتی گفته میشود بعد از پیروزی این جریان قرار بوده سید قطب نقشی در دولت ایفا کند. سید قطب در این دوره کارش نوشتن است. اما در سال ۱۹۵۴ به دلایل مختلف دولت مصر مستقل شده زیرنظر ناصر انحلال همه سندیکاها و احزاب سیاسی از جمله اخوان المسلمین را اعلام میکند و بعد به دلیل سوءقصدی که به ناصر میشود، دوره سرکوب و ترور آغاز میشود. هزاران نفر از جمله سید قطب دستگیر میشوند. سید قطب به ۱۵ سال زندان محکوم میشود. او این میان به دلیل وساطتی از سوی عراق ۸ ماه آزاد میشود. در زندان دو تا از کتابهایش یعنی در سایه قرآن و نشانههای راه را مینویسد و به دلیل کتاب نشانههای راه با عدهای دیگر اعدام میشود.
اگر این عناصر را جمع و ترکیب کنیم میبینیم در زندگی ۵۹ ساله سید قطب ۱۱ سال در زندان است. این موقعیت نوشتههای زندان را میتوان با آنتونیو گرامشی که در عمر چهل و چند ساله ۱۱ سال در زندان بود، مقایسه کرد.
خشونت و تکفیر در اندیشه سید قطب
بنابراین در جمعبندی به پرسش نخست بازمیگردم: سوال اول ریشههای خشونت در اندیشههای سید قطب بود. پاسخ من نخست این است که ما نمیتوانیم از اندیشه سید قطب بهطور کلی حرف بزنیم و باید پرسید منظور کدام متن (text) است، زیرا اندیشه سید قطب در زندگی ۵۹ ساله او تغییر میکند و در دورههای متفاوت (دست کم دو دورهای که ذکر شد) نمیتوان از خشونت از اندیشه او سخن گفت. پاسخ دوم این است که در دوره دوم زندگی او، متن نشانههای راه متفاوت است و جزو ادبیات زندان است (مثل ولتر، سروانتس، کازانوا، گرامشی و…) و زندانی زندگی مدنی ندارد و ایزوله (جداشده) است و در نتیجه به شکل ارتباطی با جامعه و جهان خودش نمیاندیشد. در نتیجه این متن به دلیل شرایط زندان رادیکالیزه شده است. از نظر من با رویکردی
جامعهشناختی برای توضیح خشونت و تکفیر در آثار سید قطب باید به دلایل عینی (objective) خشونت در این جوامع توجه کرد و به دلایل جامعهشناختی و ذاتزدایانه به اینکه اندیشه به خشونت گرویده میشود، توجه کرد. خشونتی که سید قطب روی کاغذ میآورد، حاصل ساختارهای استعماری و استبدادی و طبقاتی جامعه است و او خشونت پنهان را آشکار میکند. ما امروز نیز خشونت آشکار را میبینیم، اما باید به خشونت پنهان نیز توجه کنیم. امروز بسیاری از کسانی که جذب گروههای تکفیری میشوند، از بستری خشونتگرایانه و مجرمانه برخاستهاند. بنابراین نباید گول نامها را خورد و الکی جدال عقیدتی راه نیندازیم. البته باید به نقش آموزهها توجه کرد، اما کار ما این است که ببینیم چگونه وقتی به خشونتی که در ساختارهای اجتماعی وجود دارد، توجه نمیکنیم، این خشونت مفهومپردازی میشود و روی کاغذ میآید. خشونتی که در متن سید قطب میآید، حاصل خشونت ساختاری و پنهان موجود است و ربط چندانی به آموزهها ندارد و بیان دینی آن صرفا به این دلیل است که در این جوامع دین به هسته سخت فرهنگی تعلق دارد و همه چیز زبان دینی پیدا میکند. به همین خاطر است که از دین برای توضیح موقعیت استفاده میشود. به همین خاطر است که دقیقا اصلاحگرایان نیز از زبان دین برای مبارزه با خشونت استفاده میکنند.
منبع: روزنامه اعتماد
یک پاسخ
مساله اساسی که در نگاه به این “اندیشمندان” فراموش میشود این است که رهبران اسلامی هنوز در مساله مانده اند که راه حل برای مسائل روز را در کتابهایی که ۱۴۰۰ ساله پیش نوشته شده جستجو میکنند. این معنای بنیاد گرایی است. بیخود نیست که کتابهایی از این دست در دوره آقای خامنهای چاپ میشوند.
دیدگاهها بستهاند.