*به جانباختگان ساختمان متروپل آبادان و تقدیم به رنجدیدگان این حادثه
به تعبیر دیوید موریس، استاد برجستهی دانشگاه ویرجینیا، «رنجی که درد نیز به آن آمیخته شده، چیزی فراتر از زبان است و در قلمرویی ورای آن اتفاق میافتد [[۱]].» همانطور که فریاد زدن، هیچ شکلی از گفتار نیست؛ بلکه شدیدترین امکان نفی زبان است. فریاد از جایی میآید که کلمات در بیان رنجِ آمیخته به درد شکست میخورند؛ یعنی فریاد، این بُعد غیرکلامیِ نفیکنندهی زبان، با همان صلابتش به ما میفهماند که «چیزی غیرقابل توصیف» و احتمالاً چیزی غیرقابل تحمّل است. همچون شیونهای سوزناک مادری بر مزار فرزندش که اعدام شده، و یا فریاد هزاران معترضی که تحمیل درد و رنج از سوی نظام سیاسی، آنها را به کفِ خیابان آورده است. هرچند موریس علاقهمند است رنجی که صورتبندیاش کرده را غیرقابل شناخت بداند، ولی این بدان معناست که آن را در حد یک تجربهی شخصی در نظر بگیریم؟
شیونهای سوزناک مادر و فریادهای معترضان، آنچنان بیحس و بیمعنی نیستند که در یک موقعیت غیرقابل تحرک حبس شوند. هرکدام از این تصاویر میتوانند در محکمترین و قویترین روابط رسوخ کنند و شاکلههای آنها را فرو بریزند. «رنج» بهدلیل ماهیتش، میتواند از یک تجربهی فردی، مرزهای خود را به روی حوزهی عمومی باز کند. تماشاگرِ رنج، آن را میبیند، میشنود، معنادهی و تفسیر میکند. هرچند فریاد زدن را یک نمونهی نفی زبان و گفتار به حساب آوردیم که نتیجهی شکستخوردن کلمات در بیان رنج آمیخته به غم و اندوه بودند، امّا پیام، در لابهلای گرفتگیهای صدا و آواهای ناموزون، میان هقهقهای مادر، در بین مشتهای گره کرده و چهرههای خشمگین معترضان، منتقل میشود. در همین نگاه، که رنجِ نهادینه و اندوه تلنبار شده در فرد، او را وادار به فریادی براندازانه میکند، پلهایی نامرئی بین «جان»ها میزند. در واقع، بیان فیزیولوژیکی درد و رنج در قلمروی ناگفتارها، میتواند به «توجه»، «تصدیق» و «عمل دیگران» منتهی شود.
امّا میخواهیم بپرسیم این درد، رنج و فریاد برآمده از آن، در خودشان چه دارند که در میان هزاران بدن تکرار میشوند و از دلشان یک شورش عمومی علیه وضعیت موجود سر بر میآورد؟ یا، چگونه میتواند یک کنش سیاسی از «رنج» ناشی شود؟ آنطور که بتوان از مفهومی به عنوان «رنجِ کنشساز» [[۲]] سخن گفت!
احتمالاً ماجرای جوان تونسی، محمد بوعزیزی، که در تاریخ ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰ در خارج از ساختمان شهرداری «سیدی بوزید» خود را به آتش کشید، یکی از مشهورترین مثالهایی باشد که نشان میدهد چگونه تجربهی رنج روزمره، همچون یک امر سیال از حوزهی فردی به درون حوزهی عمومی وارد میشود و یکی از دراماتیکترین وقایع چند دهه گذشته را رقم میزند! در اینجا، خودکشی در جایگاه یک کنش سیاسی، پاسخی انفرادیست به مجموعهای از رنجها، بحرانها و شرایط نهادی در مورد شرافت انسانی و یک زندگی باوقار؛ که تعادل و توازن قوا در جامعه را بههم میریزد. در بیان «دیوید لستر»، فرد از رهگذر این اقدام میخواهد علّتی را به اطلاع عموم برساند و سعی در ایجاد تغییر کند [[۳]]؛ همچون پذیرش رنج فداکارانهی «نورمن موریسون»، مرد معترض ۳۱ ساله به جنگ آمریکا در ویتنام. او خود را در روزهای نخست نوامبر ۱۹۶۵ در فاصلهی چند متری پنتاگون و زیر پنجرهی وزیر دفاع به آتش کشید و یک شوک جهانی ایجاد کرد. «موریسون» گفته بود: در شرایط گذار تاریخ، فداکاری در راه خیر عمومی لازم است؛ حتی شهادت! «جهان به تعدادی زیادی شهید نیاز ندارد؛ امّا به تعداد کمی از آن نیاز دارد! [[۴]]»
به یاد داشته باشیم مسألهی کلیدی ما نه خودکشی، که «فلشپوینتها [[۵]]» و یا نقطههای احتراقی است که باعث شعلهور شدن اعتراضها میشوند؛ دقیقاً در جایی که تحمل رنج تحمیلی، غیرقابل تحمل بهنظر میرسد؛ خواه یک جنگ داخلی باشد، خواه ساقطشدن یک هواپیما و یا آوار شدن یک ساختمان بر روی انسانها! این در شرایطی است که رنج زیربنای «عاملیت»، و در قد و قامت یک عامل میانجی و «وضعیت وجودی» خودش را به ما نشان میدهد. در قابی اینچنینی گاهی اوقات «بدن» و «کنش نمادین» به عنوان وسیلهای برای طرح موضوع، به رنجها و محرومیتهایی اشاره میکند که کلمات به تنهایی نمیتوانند. برای مشاهدهگر، رنجی که در قالب یک عمل، یک نمایش اندوهبار و خردکننده دریافت کرده، به لحظهای از «آگاهی وجودی» او تبدیل میشود. جیونیا گاتا به نقل از یاسپرس دربارهی وضعیت رنج مینویسد: «در آن واحد مشترک و منحصربهفرد. رنج همینطور یک نوعِ خاص وضعیت، یک وضعیت مرزی شبیه مرگ، گناه و کشمکش است.» در چنین لحظههای استثنایی و یا وضعیتهای مرزی، «هویتها و جوامع در هم میشکنند، مرزها فرو میریزند و امکانات سیاسی را به روی تشکیل هویتها و فضاهای عمومی آلترناتیو میگشایند [[۶]].»
میتوان گفت «رنج» به مثأبهی غم و اندوهی عمیق و فراگیر که بر روی بستری از ناامیدیها، بیعدالتیهای فرسایشگر و آرزوهای دستنیافتنیست، دید شخصی و جهانبینی فرد را به روشی بنیادین و اساسی تغییر میدهد. این رنج است که پوستههایی را که برای محافظت از خودمان ساختهایم، میشکند و در مواجههی مستقیم با دنیای اطراف قرارمان میدهد و ضربهای سهمگین و آنی به مسؤولیت فردی ما وارد میکند. یاسپرس یادآوری میکند که انسان همیشه در یک وضعیت است، امّا لزوماً و یا همیشه از آن آگاهی ندارد. فرد ممکن است در شرایط خاصی قرار گرفته باشد که نسبت به آن موقعیت بیاطلاع باشد؛ اما حالا رنج آدم را از حواسپرتی نجات میدهد و موقعیت دردناک و غیرقابل تحمّل او را گوشزد میکند. برای یاسپرس، اولین سناریوی طبیعی، نوعی طفره رفتن از رنج است؛ از طریق تلاشی عجولانه و فوری برای بستن زخم. فرد در این مسیر «پیچیده» به مرحلهی اول، سالپسیسم [[۷]] یا خود تنها انگاری، میرسد؛ سپس آگاهی وجودی (مرحلهی دوم)، کنش عینی و ملموس در میان دیگران (مرحلهی سوم) [[۸]].
پس سهم انسانها از تجربهی رنج، سوا از فروپاشی رؤیاها و انزوای فرد، دعوتی است به کنش سیاسی. رنج بیشاز یک تجربهی طاقتفرسا که درون بدن یا روان انسان میافتد، نقش ممتازی در آگاهی از محدودیتها و محرومیتها دارد. فراسوی یک موقعیت گرفتارشدگی و خردکننده، رنج میتواند به صورت همزمان اطلاعات و خودآگاهی را منتقل کند و احساسات را بر انگیزد (رنج ارتباطی [[۹]]). به همین دلیل «لاین ویلکینسون» تأکید میکند که «رنج»، تحریککنندهی وجدان جمعی و انگیزهای برای بحث اخلاقی دربارهی مرزهای مسؤولیت اجتماعی و اشکال مناسب کنش اجتماعی بشردوستانه است [[۱۰]].
جاییکه فرد رنجور سد خود تنها انگاری را میشکند و علیه تحمیلهای مکرّر رنج میایستد، نقطهی آغاز خیزش علیه نظامی است که کارویژهی اصلی آن تحقق یک «رنج برنامهریزیشده» و فراگیر برای کنترل رنجور و سوق دادن او به «نقطهی شکست کامل فرد و هدایت او به موقعیتی طاقت فرساست؛ موقعیتی از معلقبودن و سکون، اجباری بیامان و سنگینی سرریزی که به هیچوجه کاهشپذیر نیست [[۱۱]].» سمادر بوستان، فیلسوفی که در حوزهی «درد» کار میکند، این عمل سلطهطلبانهی حکومتهای استبدادی را به پرتابهای تمامنشدنی تیر به هدف تشبیه میکند. در مثال او، زمانیکه آستانهی مطلوب تولید رنج در نظام استبدادی، بهمنظور کنترل، فرماندهی و دستکاری فرد، مشخص نباشد، آن آستانه همچنان تیره و تار باقی میماند. در واقع هدف مشخص است؛ امّا دایرههای احتمالیِ بالقوه و تأثیرگذار بسیار زیاد و متنوعاند. پس تنها چیزی که باقی میماند، پرتاب هر چه بیشتر تیر است. به این امید که به هدف اصابت کند! برای از پا درآوردن فرد به عنوان هدفِ تحمیل رنج و با پیادهسازی مجموعهای از پروتکلهای درد، مداوم، و بارها و بارها. به هر شکلی که این اطمینان به دست آید که حداقل برخی از آنها به هدفشان خواهند رسید! [[۱۲]]
نظام مبتنی بر تولید رنج، این مکانیزم سیستماتیک ضربات بیامان را عملی میکند؛ گام به گام، آهسته و تدریجی. احتمالاً در آغاز از یک اقلیت شروع کند. امّا شکی نیست که این بازی «تیرگی و ابهام [[۱۳]]» سراسر جامعه را فرا میگیرد. جایی که تولید رنج برای اقلیتها، جامعه را درون یک بیحسی عمومی و انفعال مرگآور فرو ببرد. درون مرحلهای از طفرهرفتن و اهلیسازی رنج و سعی در فراموشکردن آن. در چنین وضعی آدمها آهستهتر قدم بر میدارند تا به سیمهای خاردار برخورد نکنند و راه خود را بین مینهای جایگذاریشده توسط تولیدکنندگان رنج پیدا کنند. سپس نوبت دیگران فرا میرسد!
ولی تا چه حد شلیک تیرهای بیامان برای کنترل سیاسی جامعه و دستکاری آن جواب میدهد؟
احتمالاً تا مدت کوتاهی. تنها یک جرقه کافی است که جامعه فوران کند! آنطور که «بوستان» در مقاله خود اشاره کرده، یک نقطهی عطف مانند شوک الکتریکی همه را از خواب بیدار میکند. از نظر تاریخی، پذیرش درازمدت رنج تحمیلی غیرممکن است.
حالا اگر جوانی به نام «محمد بوعزیزی» خود را به آتش بکشد، بدنهای رنجدیده در عرصه و میدانی تازه دور هم جمع میشوند! رنج خصوصی خود را درون رنج عمومی تعریف میکند و مرزهای خود تنها انگاری محو میشوند. و فرد، وجه مشترک خود با دیگران را در مییابد؛ رنج! خودآگاهیای که در متن این مسیر پیچیده و چندوجهی شکل گرفته، رنجدیدگان را برای تغییر واقعیتهای موجود فرا میخواند. قدرت رنج، چیزی بیش از تأثیرگذاری بر شاهدان نزدیک است؛ پس فریادهای نفیکنندهی زبان و مشتهای گرهکردهی معترضان در میلیونها بدن و فراسوی مرزهای سیاسی تکرار میشوند.
رنج، بر خلاف نگاه عمومی، سلاخخانهی انسان سیاسی نیست که فروپاشی وحدت را هم به دنبال خود بیاورد. در بستری از برخوردی فعالانه و تعاملی آگاهانه، هیچ چیزی قدرتمندتر از تجربههای رنج در رژیمهای غیردموکراتیک نمیتواند به عنوان مبنایی برای همبستگی و کنش سیاسی عمل کند.
با این حال نمیتوان ادعا کرد که «رنج»، خود به تنهایی، همچون یک چوب جادو شرایط موجود را تغییر میدهد و فرمهای ایدهآل را محقق میکنند. پس چه باید کرد؟ تشریح رنج.
اگر «رنج» هستهی اصلی سیاست در رژیمهای غیردموکراتیک و استبدادی است، آن همچنین، میتواند یک عامل کلیدی در احیای وحدت و تکیهگاهی امن برای اقدام سیاسی باشد. امانوئل رنو، استاد فلسفهی سیاسی ـ اجتماعی در دانشگاه نانتر فرانسه دربارهی فرآیندهای بازتابی و تشریح رنج مینویسد: «تشریح جنبههای غیرقابل تحمل زندگی مشترک ما، تمایل به درهمشکستن شناسایی ما با جهان اجتماعیمان دارد و برخی واکنشهای عاطفی علیه آن ایجاد میکند … یک ظرفیت شناختی برای تضعیفکردن توجیحات اجتماعی و ساخت ادراکات نو از جهان و یک ظرفیت عاطفی برای ایجاد پرکتیسهای انتقادی. بدین خاطر است که تشریح رنج اجتماعی یک نیروی عملگرایانهی مضاعف است [[۱۴]].»
نقد رنج، نقد نظام سیاسی و تشریح رنج یک مبارزهی تمام عیار علیه آتش توپخانه و تخریب مداوم برای تجمیع و بازسازی منابع کنش سیاسی است. ما در چنین وضعیتی میتوانیم از تشریح رنج برای تفکیک مرزها، شکلدهی به هویتها و ساخت منبعی باورنکردنی از قدرت جمعی استفاده کنیم. دقیقاً در شرایطی که دیدن رنج، بیان رنج و تشریح رنج، امری شدیداً سیاسی و براندازانه است.
[۱]. Morris, D. B. (1996). About suffering: Voice, genre, and moral community. Daedalus, 125(1), 25-45.
[[۲]] ترکیب رنجِ کنشساز برگرفته از عنوان مقالهی زیر است:
خشک جان، ز.، و تاجیک، م. (۱۳۹۴). رنج کنش ساز و ریشه های انقلابی آن در اندیشه سیاسی مارکس. پژوهش سیاست نظری (پژوهش علوم سیاسی), جدید(۱۸), ۱۰۱-۱۲۵.
[۳]. Lester, D. (1990). Suicide as a political act. Psychological reports, ۶۶(3_suppl), 1185-1186.
[۴]. Biggs, M. (2003). When costs are beneficial: Protest as communicative suffering. Sociology Working Papers, ۴.
[۵]. Flashpoint
[۶]. Gatta, G. (2015). Suffering and the making of politics: Perspectives from Jaspers and Camus. Contemporary Political Theory, ۱۴(۴), ۳۳۵-۳۵۴.
[۷]. Solipsism
[۱۰]. Wilkinson, I. (2015). Social suffering and critical humanitarianism. In World Suffering and Quality of Life (pp. 45-54). Springer, Dordrecht.
[۱۱]. Bustan, S. (2016). Suffering – a premise for the social and political thought, Zeitschrift für kritische Sozialtheorie und Philosophie, ۳(۲), ۳۷۹-۴۱۷.
[۱۳]. The Game of Opacity
[۱۴]. Renault, E. (2009). The political philosophy of social suffering. In New waves in political philosophy (pp. 158-176). Palgrave Macmillan, London.
یک پاسخ
سلام مطالب مربوط به رنج وزین بود چونکه ما ایرانیان از زمان ظهور صفویه نجسم رنج انبوه رنجیم که اجداد ما زیر سلطه حاکمان صفویه الی
قاجاریه باهمکاری روحانی نمایان بنام دین بما حقنه نمودن که تاکنون نیز مبتلا هستیم والبته با تمسک روحانیون بخدا ستم وظلم را باگوشت وپوستمان احساس میکنیم
دیدگاهها بستهاند.