زیتون– دوستِ شوخطبعی از روی مزاح به یکی از اهالی فلسفه گفته بود نانواها اگر یک هفته سر کار نروند خیلیها گرسنه خواهند ماند؛ شما اهالی فلسفه اگر یک هفته در خانه بمانید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شما هم لابد بارها شنیدهاید که میگویند «فلسفه به چه دردی میخورد»، «فلسفه ربطی به زندگی ندارد» و یا حتی برای آن مخرب است و یا «فلانی از بس به سوالات فلسفی فکر کرد دیوانه شد» و از زندگی بازماند؛ سهراب سپهری هم آب بی فلسفه میخورد.
در این پرونده و مجموعه میزگردهای آن، اهالی نامآشنای فلسفه به همین موضوعات میپردازند. آنها در این نشستها از تأثیر «فلسفه تحلیلی» بر «زندگی روزمره» خواهند گفت و از نسبت میان فلسفه تحلیلی با معنای زندگی و محیط زیست و گردشگری خلاق؛ و شاید هم (خدا را چه دیدید) سوال آن دوست شوخطبع را پاسخ دهند. پس اگر شما هم از جملهی کسانی هستید که گاهی از بحثهای فلسفی خسته میشوید، یا آنها را برای زندگی روزمره بیهوده میدانید، و یا میخواهید بدانید بدون وجود فیلسوفها زندگی بر ما چگونه خواهد گذشت، این پرونده را دنبال کنید.
***
عنوانِ میزگرد: فلسفۀ تحلیلی و زندگی روزمره
بخش اول: نسبت فلسفه با «زندگی روزمره» چیست؟
با حضور:
- دکتر حسین شیخرضایی، گروه مطالعات علم مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
- دکتر ابراهیم آزادگان، رئیس دانشکده فلسفه علم دانشگاه شریف
- دکتر بابک عباسی، مدیر گروه فلسفه دانشگاه آزاد واحد علوم-تحقیقات تهران
- دکتر محمدرضا واعظ شهرستانی، دکترای فلسفه و پژوهشگر فلسفه علم در دانشگاه بُن (آلمان)
***
محمدرضا واعظ: فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره بحث مفصلی است و شاید بسیاری که این عنوان را دیدهاند به نظرشان جالب یا حتی عجیب آمده است و در این ارتباط نگاههای متفاوتی به این عنوان داشتیم. نکته جالب این است که سه نفری مهمان ما در این برنامه هستند که مدیران گروه فلسفه در دانشگاههای مختلف ایران هستند. دکتر شیخرضایی، دکتر ابراهیم آزادگان و دکتر بابک عباسی.
آقای دکتر شیخ رضایی کتاب what is analytic philosophy انتشارات کمبریج را پیشنهاد دادند که کتاب بسیار معتبری است. این کتاب چه در ایران و چه در جاهای دیگر به عنوان منبع استفاده میشود و در ایران هم توسط دکتر یاسر خوشنویس عزیز ترجمه شده است. هانس یوهان گلوک در این کتاب، با رویکردی تحلیلی و متافلسفی به تعریف فلسفه تحلیلی پرداخته و سعی کرده است تعاریف مختلفی از آن ارائه بدهد. او در این کتاب به توضیح و نقد این دیدگاه که «فلسفه تحلیلی رویکرد تاریخانگارانه ندارد، با متافیزیک مغایرت دارد یا صرفا از روش منطقی-تحلیلی استفاده میکند»، پرداخته است. از دیگاه او معمولا منتقدین فلسفه تحلیلی، فلسفه تحلیلی را صرفا به چند فیلسوف یا چند نحله مشخص منحصر میکنند. اما، از نیمۀ دوم قرن بیستم به بعد الهیات، فلسفه اخلاق، زیباییشناسی، فلسفه دین و فلسفه سیاسی هم در فلسفه تحلیلی مورد بحث و بررسی قرار گرفتند و اینطور نیست که بگوییم فلسفه تحلیلی به طور کلی از فلسفه عملی و کاربردی مجزا است. در نهایت، نویسنده میگوید که ما نمیتوانیم یک تعریف جامع و مانع از فلسفه تحلیلی ارائه کنیم. او سرانجام از رویکرد «شباهتهای خانوادگی» ویتگنشتاین استفاده میکند و میگوید ما فقط میتوانیم بگوییم که همه اینها از مجموعه شباهتهایی خانوادگی بهره میبرند و چنین تعریفی از فلسفه تحلیلی را ارائه میکند.
اما فلسفه تحلیلی در ابتدا در ذیل فلسفه قرار میگیرد و شاید بهتر باشد که به عنوان مقدمه، ابتدا نسبت فلسفه را با زندگی روزمره بررسی کنیم و بگوییم که منظور ما از فلسفه در زندگی روزمره چه میتواند باشد و نسبت فلسفه را با زندگی روزمره بررسی نماییم و سپس، به فلسفه تحلیلی بپردازیم.
حسین شیخرضایی: موضوعی که شما برای این مجموعه نشستها انتخاب کردهاید، خیلی موضوع مهمی است و تا جایی که من میدانم تا کنون به شکل منسجمی، حداقل در ایران، به آن پرداخته نشده است. این موضوع با اهمیتی است که میتواند کتابها و رسالههایی در مورد آن نوشته شود و در سطح بینالمللی هم خیلی کم به آن پرداخته شده اما به هرحال کسانی توجهشان به این موضوع جلب شده است.
سوالی که مطرح است این است؛ نسبت فلسفه با زندگی روزمره در چیست؟
و سوال دوم؛ در فلسفه تحلیلی که یکی از شاخههای فلسفه است، آیا این نسبت متمایز است یا خیر؟
بهتر است ابتدا از قسمت فلسفه شروع کنیم. تقریبا همه کسانی که به موضوع ربط فلسفه و زندگی روزمره پرداختند، به این نکته اشاره کردهاند که اگر ما به ریشههای فلسفه در یونان باستان برگردیم و مشخصا از سقراط و افلاطون صحبت کنیم، فلسفه در آن دوره اصولا به عنوان یک سبک زندگی به لحاظ تاریخی معرفی شده است؛ یعنی در مقابل سبکهای زندگی دیگری که مثلا سوفسطائیان ارائه میدادند، سقراط یک نوع زندگی جدیدی در جامعه را به عنوان «سبک زندگی» تعریف میکند. اگر منظور از فلسفه پیدا کردن و جستجوی حقیقت باشد، این حقیقت در اندیشه یونانی به معنای فضیلت و خیر بوده است که دقیقا با زیست آدمی مربوط بوده است. یعنی، آنچه که سقراط چه در دیالوگهایش و چه در زندگی شخصیاش نشان داده این است که خودش را فدای یک آرمان کرده است؛ آن آرمان این بوده است که فلسفه به عنوان یک گونه زیستن، به دنبال حقیقت بودن است و آن حقیقت، ارتباط محکم و تنگاتنگی با فضیلت و خیر دارد. یعنی، اگر ما بگوییم که مثلا مباحث مربوط به زندگی روزمره در حوزه خیر قرار میگیرد، به این معنا که به آنچه که «به لحاظ اخلاقی خوب است» مربوط است، حداقل در نقطه آغازین این دو با هم منطبق بوده است؛ یعنی جستجوی فضیلت و خیر و جستجوی حقیقت و این دو از هم مجزا نبودهاند.
حسین شیخرضایی: لحاظ تاریخی حداقل این نکته روشن است که فلسفه در ریشههای خودش، ارتباطی با زندگی روزمره داشته است و اصلا به عنوان یک سبک زندگی معرفی شده است
بنابراین، به لحاظ تاریخی حداقل این نکته روشن است که فلسفه در ریشههای خودش، ارتباطی با زندگی روزمره داشته است و اصلا به عنوان یک سبک زندگی معرفی شده است. این اندیشه کمابیش در تطور تاریخی فلسفه هم حفظ شده است و جاهای مختلفی در قرون وسطی و در دوران اسلامی به شکل اینکه فلسفهورزی با نوع خاصی از زیستن پیوند دارد و فیلسوف هر کاری نمیکند یا حرفش را به هرکسی نمیزند یا هرکسی نمیتواند حرف فلسفه را بفهمد، بروز یافته است. یا در شکلهای جدیدش، اینکه فلسفه یک نوع کار درمانی انجام میدهد، کمابیش حفظ شده است.
اما، احتمالا آن چیزی که باعث میشود برای شنوندۀ عادیِ این مسئله عجیب باشد، نه خود فلسفه، که نظام دانشگاهی فلسفه است. این نکته مهمی است که میتوانیم درباره آن صحبت کنیم. فیلسوفان بسیاری هم به این اشاره کردهاند و از ربط یا بیربطی نظام دانشگاهی فلسفه و زندگی روزمره حرف زدهاند. از هنگامی که فلسفه به شکل یک نظام دانشگاهی درآمد و بهخصوص در قرن بیستم در یک نظام تولید انبوه دانشگاهی وارد شد، که البته این تنها مختص فلسفه هم نبود و تمام رشتههای دانشگاهی چنین ویژگیای داشتند، محیطی که شعارش این است که «چاپ کن تا زنده بمانی!»؛ بنابراین، ارتباطِ فلسفه و زندگی، خیلی کمرنگتر شد یا اصلا تغییر ماهیت داد یا شکل تازهای به خود گرفت. در این نظام گویی که فلسفه چرخی است که میچرخد و درگیریای با آنچه که در جامعه میگذرد، ندارد. ممکن است برای شنونده و بیننده عمومی که از فلسفه دور است، هنگامی که از فلسفه صحبت میکنیم، نظام دانشگاهی فلسفه تداعی شود و آنوقت این سوال مطرح باشد که چه ربطی بین این نظام و زندگی روزمره وجود دارد؟
حسین شیخرضایی: از هنگامی که فلسفه به شکل یک نظام دانشگاهی درآمد و بهخصوص در قرن بیستم در یک نظام تولید انبوه دانشگاهی وارد شد، ارتباطِ فلسفه و زندگی، خیلی کمرنگتر شد یا اصلا تغییر ماهیت داد یا شکل تازهای به خود گرفت. در این نظام گویی که فلسفه چرخی است که میچرخد و درگیریای با آنچه که در جامعه میگذرد، ندارد
نکته دیگری که در اینجا باید اضافه کنم، این است که به شکل خاص وقتی از رابطه فلسفه تحلیلی و زندگی روزمره صحبت میکنیم، کسانی از فیلسوفان تحلیلی درجه یک در قرن بیستم، تصریح کردهاند که از نظر آنها فلسفه تحلیلی به زندگی روزمره ربطی ندارد و نباید داشته باشد. دو نفر از افراد معروفی که این اظهار نظر را کردهاند یکی اسکات سومز است که کتابی در تاریخ فلسفه تحلیلی دارد و این نقل قول از او معروف است که: فلسفه اصولا به دنبال صدق و معرفت است و به دنبال ارتقای اخلاقی و معنوی نیست و چیزی برای هنر زیستن در آن یاد داده نمیشود. همچنین، افراد دیگری هم این اظهار نظر را کردهاند. از کریپکی هم نقل قولی وجود دارد که او در مصاحبهای این نکته را تصریح کرده است که “هدف فلسفه به دنبال صدق بودن است و اینکه فلسفه ربطی به زندگی روزمره داشته باشد، یک ایده جدید و مدرن است که در تاریخ فلسفه، سابقهای ندارد.” درواقع، من میخواهم بگویم که این یک موضعی است که برخی در داخل آکادمی فلسفه تحلیلی دارند و کسانی که در بیرون به عنوان یک ناظر عمومی هستند، ممکن است گاه چنین حسی داشته باشند، خصوصا هنگامی که به نظام دانشگاهی فلسفه و مقالات فلسفی نگاه میکنند.
محمدرضا واعظ: همانطور که دکتر شیخرضایی اشاره داشتند، اسکات سومز در کتاب دوجلدی «تحلیل فلسفی در قرن بیستم» که کتاب معتبری در زمینۀ تاریخ فلسفه است و توسط انتشارات دانشگاه پرینستون انتشاریافته، این بحث را مطرح میکند که کار فلسفه تحلیلی اصلا پیگیری و جستجوی صدق و معرفت است و نه ارائه دستورالعملهای مفید برای هنر زندگی. اما در مقابل، چیزی که دکتر شیخرضایی دربارۀ سقراط اشاره کردند، ناظر بر این نکته بود که سقراط فلسفه را به عنوان الگوی زندگی و در جهت بهبود زندگی و رسیدن به فضیلت و خیر میدانسته است. این فضیلت معانی مختلفی میتواند داشته باشد: مثلا فضیلت در فلسفه ارسطو و افلاطون، مبتنی بر سعادت است و یا در فلسفه کانت مبتنی بر ادای تکلیف است. اما فلسفه، از زمان یونان باستان به عنوان ارائه دهندۀ الگوهایی برای بهتر زیستن بودهاست و این را تاریخ فلسفه هم نشان میدهد. در این زمینه مقالهای منتشر شده است که دقیقا به این موضوع اشاره دارد. به نظر دو نویسندۀ این مقاله، از زمانی به بعد، توسط چند فیلسوف مطرح تحلیلی، سوءتفاهمی به وجود آمده است که اهداف فلسفه به طور کلی تغییر داده شده است. یعنی، هدف فلسفه بهبود زندگی بوده است که از زمانی به بعد به سمت و سوی دیگری رفته است. آنها همچنین از اصطلاح misunderstanding یا «عدم درک درست» در مورد آن استفاده کردهاند. پس، بحث دیگری که ما در این میزگرد خواهیم داشت این است که آیا ما باید مطابق تفکر پیشگامان فلسفه، این برداشت را داشته باشیم که تفسیر نادرستی در مورد فلسفه شکل گرفته است و فلسفه توسط چند فیلسوف برجسته به بیراهه رفته است و باید به مسیر خودش بازگردد؟ یا اینکه میتوانیم تعابیر دیگری هم داشته باشیم؟
من درخواست میکنم از دکتر آزادگان تا بر اساس صحبتهایی که داشتیم ملاحظاتشان را بفرمایند.
ابراهیم آزادگان: من دوست دارم با دکتر شیخرضایی مخالفت کنم که بحث جدیتری شکل بگیرد و منظر شفافتری داشته باشیم.
دکتر شیخرضایی سه ادعا مطرح کردند که من با آنها مخالفم؛ یکی اینکه مسئله فلسفه از ابتدا مسئله زندگی روزمره بوده است؛ ادعای بعدی این است که فضای آکادمی در قرن بیستم و بعد از آن باعث شده است که فلسفه تحلیلی از زندگی روزمره آدمها جدا شود. ادعای سوم هم اینکه اسکات سومز و کریپکی و برخی از فیلسوفان تحلیلی چنین ادعایی دارند که فلسفه تحلیلی برای بهتر کردن زندگی ما انسانها و هنر زندگی کردن نیامده است.
ما باید دوچیز را از هم تفکیک کنیم؛ یکی ارتباط فلسفه تحلیلی با حیات انسانی و زندگی بشری، ارزش انسانها، اخلاق، معنای رشد انسان، رابطه انسانها با یکدیگر، مسئله سیاست و مسئله روابط اجتماعی است و دوم، عنوان این برنامه یعنی، فلسفه تحلیلی و زندگی روزمره است.
ابراهیم آزادگان: این تصور که فلسفه و تفکر فلسفی ارتباطی با زندگی روزمره دارد، به نظر من صد درصد غلط است. نه از ابتدا بوده است و نه اکنون و نه باید که باشد و این اصلا ناشی از یک انحراف جدی است، به خاطر روزمرگی زندگی انسانی که دچار آن شدهایم
معنای زندگی روزمره یعنی اینکه من امروز مثلا پرتقال میخرم؛ شیر میخورم یا نمیخورم؛ در اینستاگرام نوشتهها و عکسهای بقیه را لایک میزنم یا نه؛ این زندگی روزمره است. این تصور که فلسفه و تفکر فلسفی ارتباطی با زندگی روزمره دارد، به نظر من صد درصد غلط است. نه از ابتدا بوده است و نه اکنون و نه باید که باشد و این اصلا ناشی از یک انحراف جدی است، به خاطر روزمرگی زندگی انسانی که دچار آن شدهایم؛ متاسفانه با ورود بیشتر فضای مجازی به زندگیمان. فضای مجازی جدای از محاسن آن که الان موضوع بحث من نیست، مضرات بزرگی دارد و یکی از مهمترین آنها پر کردن قوه وهم و خیال انسانها با تصاویر و اخبار بیمحتوا یا کممحتوا و زودگذر است. ذهن ما پر میشود با تصاویر، و “قوه خیال” ما هر روز فربه تر میشود. این فربهی خیال جلوی تامل فکری عمیق و فلسفهورزی را میگیرد. این نوع زندگی و به تعبیر دقیقتر مسخ هویت انسانی و تبدیل آن از موجود متفکر به موجود متخیل، باعث شده است که فراموش کنیم که اهداف بزرگ انسانی و فکریِ عمیقِ و جدی ما در مورد بشریت و جهان چه بوده است و چه باید باشد. و جالب آنکه حالا میخواهیم فلسفه را هم با خودمان به پایین بکشانیم؛ یعنی فلسفه را هم از بلندای تفکر عمیق انسانی به ورطه خیالات روزمره بکشانیم.
به نظر من فلسفه ربطی به زندگی روزمره ندارد و کار آن تامل درباره سوالات جدی است که ادمیان بیش از دوهزار سال است که مثلا درباره موقعیت انسان در جهان یا رابطه انسان و خداوند میپرسند که بعضی این سوالات ممکن است در دورهای از فلسفه تحلیلی مورد توجه و پرسش قرار گرفته شده باشد، یا اینکه سعی در انحلال آنها به عمل امده باشد. اما اکنون فیلسوفان تحلیلی تقریبا به همه این مدل سوالها میپردازند. هم مسئله اخلاق، هم مسئله سیاست، هم دین و متافیزیک، همه اینها بحثهای خیلی جدی است که فلسفه تحلیلی معاصر به آن میپردازد. برداشت من از فلسفه تحلیلی این است که فلسفهای است که با دقت نظری سعی میکند که تعاریف را مطرح کند و برای آن ایدهای که دارد، استدلال بیاورد. من پس از گذشت چندین سالی که بر روی موضوعات مختلف فلسفه تحلیلی مطالعه میکنم، چنین تعبیری از آن دارم.
ابراهیم آزادگان: به نظر من فلسفه ربطی به زندگی روزمره ندارد و کار آن تامل درباره سوالات جدی است که ادمیان بیش از دوهزار سال است که مثلا درباره موقعیت انسان در جهان یا رابطه انسان و خداوند میپرسند[…]چه دلیلی دارد که ما سطح فلسفیدن را آنقدر پایین بیاوریم که با زندگی روزمره انسانها کاری داشته باشد. نه سقراط، نه ابن سینا، نه لایب نیتس و نه هگل، هیچ کدام با زندگی روزمره انسانها کاری نداشتند
فلسفه تحلیلی اکنون بیشتر روشی است که برای پاسخگویی به سوالات اساسی فلسفه به کار گرفته میشود، اما من به سختی میتوانم رابطهای بین مقالات و کتب فلسفه تحلیلی و مسایل زندگی روزمره بیابم. این نه تنها نقص فلسفه تحلیلی نیست، بلکه به نظرم دقیقا جایگاهی است که باید داشته باشد. مخصوصا در جهانی که سعی در مسخ انسانیت و کم کردن بار تعقل ما دارد. چه دلیلی دارد که ما سطح فلسفیدن را آنقدر پایین بیاوریم که با زندگی روزمره انسانها کاری داشته باشد. نه سقراط، نه ابن سینا، نه لایب نیتس و نه هگل، هیچ کدام با زندگی روزمره انسانها کاری نداشتند. میگویند شرط ورود به آکادمی دانستن هندسه بوده است . همینطور مردم عادی هیچگاه پای درس هگل ننشستهاند و البته اگر هم مینشستند، نمیتوانستند او را درک کنند، دلیلی هم نداشته است که این کار را انجام دهند.
محمدرضا واعظ: پس از مخالفت دکتر آزادگان بحث ما حتما بسیار جذابتر خواهد شد. بهتر است که صحبتهای دکتر عباسی را هم در این زمینه بشنویم.
بابک عباسی: من هم بحث را با همین موضوع فلسفه تحلیلی و نسبت آن با زندگی روزمره آغاز خواهم کرد.
در ابتدا میخواهم که درباره تمایز فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای حرف بزنم و بگویم که خود این تفکیک جای سوال دارد و نباید آن را سفت و سخت در نظر گرفت. اکنون صحبت از فلسفه پساتحلیلی است که نمایندگانی هم دارد. برخی از فیلسوفان هم هستند که در هیچکدام از این دو اردوگاه قرار نمیگیرند و هنوز هم بر سر اینکه فلسفه تحلیلی چیست؟ اختلاف نظر وجود دارد و میخواهم بگویم که تفاوت فلسفه تحلیلی و قارهای خودش محل سوال است که باید به آن توجه داشته باشیم.
بابک عباسی: بنا به اصل بافتار، هر سوالی در یک بافتی مطرح میشود[…]در این سیاقی که ما اکنون در آن قرار داریم، پرسش از اینکه فلسفه تحلیلی چیست؟ تفاوت دارد با زمانی که ما در یک جلسه دفاع از رساله دکتری این سوال را میپرسیم. پس، هنگامی که میپرسیم فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره چیست؟ باید درباره مفهوم زندگی روزمره هم گفتگو کنیم
دربارۀ فلسفه تحلیلی و زندگی روزمره باید گفت که بنا به اصل بافتار، هر سوالی در یک بافتی مطرح میشود. سوال اینکه مثلا ساعت چند است؟ در سیاقهای مختلف، معانی مختلفی میتواند داشته باشیم مثلا نزدیک سال تحویل و به هنگام ماه رمضان این سوال «ساعت چند است؟» یک معنا دارد و هنگامی که رهگذری این سوال را از شما میپرسد، معنا و پاسخ دیگری را از شما انتظار دارد. در این سیاقی که ما اکنون در آن قرار داریم، پرسش از اینکه فلسفه تحلیلی چیست؟ تفاوت دارد با زمانی که ما در یک جلسه دفاع از رساله دکتری این سوال را میپرسیم. پس، هنگامی که میپرسیم فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره چیست؟ باید درباره مفهوم زندگی روزمره هم گفتگو کنیم. همه میدانیم که فلسفه تحلیلی تعاریف متعددی دارد و بر سر آن هم دعواست و هنوز هم بر سر تعریف آن به توافق واحدی نرسیدهاند.
من سوال فلسفه تحلیلی چیست را بر اساس دو عنصر میفهمم؛ یکی تحلیل مفهومی و دیگری توجیه و استدلال و البته هر دو اینها در دل نقادی و تامل سنجشگرانه مطرح میشود.
محمدرضا واعظ: اگر ما مباحث اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، همه را جاری در زندگی روزمره بدانیم، آیا صحبت شما ناظر به این مفاهیم در زندگی روزمره است یا خیر؟ یعنی آیا به نظر شما این موضوعات، فقط در سطحی بالاتر و توسط فیلسوفان قابل بررسی است؟
ابراهیم آزادگان: من دو بحث را از هم تفکیک کردم؛ یعنی مثلا اگر ماشینم خراب شود به تعمیرگاه میبرم یا مثلا غذا میخورم یا مثلا فلان غذا را دوست دارم یا نه، این یک بحث است و بحث دیگر زندگی انسانی به معنای کلی کلمه است. در اینکه فلسفه تحلیلی به صورت خاص به مباحث اخلاقی، سیاست و غیره میپردازد، شکی نیست، اما با کلمه “زندگی روزمره” به نظرم ما به نوعی مباحث فلسفی را مبتذل میکنیم.
محمدرضا واعظ: تامس نیگل مقالهای دارد که برگرفته از سخنرانی معروف اوست و عنوانش «فلسفه تحلیلی و زندگی انسانی» است. نکته اینجاست که، آیا وقتی که ما میگوییم زندگی روزمره، معنای آن با زندگی انسانی متفاوت است؟ یا نه هر دو در واقع یکی هستند یا حداقل اشتراکاتی باهم دارند؟
حسین شیخرضایی: تنها نکتهای که تا اینجای بحث نظر شخصی من است و از آن دفاع میکنم و دکتر آزادگان هم حداقل در مثالی که من گفتم، مخالفتی نداشتند، مسئله سقراط و شروع فلسفه بود که مشخصا با زندگی روزمره مرتبط است و من بیشتر در مورد آن توضیح خواهم داد. من دو نکته دیگر را هم مطرح کردم، منتها نه به عنوان نظر شخصی خودم. اینکه بگوییم سومز و کریپکی و امثال آنها منظور دیگری دارند، چندان از نظرم قابل دفاع نیست. من جمله آن دو را بدون تفسیر خودم بیان کردم. اما در مورد سقراط همچنان معتقدم که کار و سخنان او با زندگی روزمره مربوط است. اما مسئله اصلی که من از صورتبندی دکتر آزادگان متوجه شدم و فکر میکنم که اختلاف در همینجاست، دستِ کم گرفتن زندگی روزمره است و این به نظر من تعبیر خیلی نازل از زندگی روزمره است.
حسین شیخرضایی: در جامعه ما مسئله زنان، مسئله اقلیتها، نوع حکمرانی و … با خرید عدس و لوبیا و تعویض روغن و رفتن به استادیوم در هم تنیده است و نمیتوان خطی کشید و گفت این قسمت زندگی روزمره و آن قسمت زندگی انسانی است. بنابراین، مسئله اصلی من اختلاف نظری است که با دکتر آزادگان در مورد تفسیر زندگی روزمره دارم
دکتر آزادگان عقیده دارند که زندگی روزمره یعنی اینکه من صبح میخواهم به سوپرمارکت بروم یا ماشینم را به تعمیرگاه ببرم، در حالی که معنای فلسفه بسیار بالا و عمیق است و اگر به این امور پیوند زده شود، مبتذل خواهد شد! من میخواهم بگویم که چنین تفکیکی بین زندگی روزمره و زندگی انسانی وجود ندارد و به محض اینکه شما هر کدام از فعالیتهای زندگی روزمره را در نظر بگیرید، خواهناخواه به آن زندگی انسانی مربوط خواهد شد. مثلا، در تعبیر دکتر آزادگان، رفتن به استادیوم و تماشای فوتبال یک عمل زندگی روزمره است، اما در عین حال شما در جامعهای زندگی میکنید که زنان را به استادیوم راه نمیدهند؛ عدهای مثل من متاثر میشوند از چنین وضعی که در جامعه برقرار است و کسانی هم هستند که برای آن توجیه نظری میآورند که مثلا باعث تحریک میشود و امثال آن. از اینجا به بعد رفتن یا نرفتن به استادیوم برای مردان یک عمل معنادار است و شما نمیتوانید معنای آن را بفهمید و در مورد آن تصمیم بگیرید، مگر اینکه آن چیزی را که به آن زندگی انسانی میگوییم در آن وارد کنیم. به این معنا که در اینجا مسئله حرمت انسان، دموکراسی و ناسیونالیسم مطرح خواهد شد و اصلا اینطور نیست که شما بتوانید درباره یک مورد خیلی ساده از زندگی روزمره تصمیم بگیرید، بدون اینکه ارزشهای انسانی خود را وارد کنید.
احتمالا دکتر آزادگان که تا امروز اکانت اینستاگرام که مربوط به زندگی روزمره است ندارند، یک دلیل انسانی برای آن دارند، مثل اینکه این محیط مثلا مبتذل است و باعث اتلاف وقت میشود. خیلی راجع به ارتباط بین کنشهای زندگی روزمره و آن ارزشها و چیزهایی که دکتر آزادگان عقیده دارند که فلسفه دوهزار سال است به آنها مشغول است، بحث شده است و برای من نه به لحاظ فلسفی و نه به لحاظ عملی قابل تصور نیست که بتوان خط مرزی کشید و گفت که اینجا عرصۀ زندگی روزمره پیش پا افتاده و مبتذل است و فلسفه به عرصهای متعالیتر مربوط است. مثلا، اینکه شما بخواهید روغن ماشینتان را عوض کنید و تصمیم بگیرید روغن ایرانی استفاده کنید یا خارجی، خودش یک مسئله است. همین که شما معتقد باشید از جنس نامرغوب ایرانی استفاده میکنید اما از کالاهای ساخت داخل کشور استفاده میکنید، یا حتما باید از جنس خارجی استفاده کنید، همه اینها زندگی روزمرهایست که تفکر و تحلیل در آن دخیل است.
در جامعه ما مسئله زنان، مسئله اقلیتها، نوع حکمرانی و … با خرید عدس و لوبیا و تعویض روغن و رفتن به استادیوم در هم تنیده است و نمیتوان خطی کشید و گفت این قسمت زندگی روزمره و آن قسمت زندگی انسانی است. بنابراین، مسئله اصلی من اختلاف نظری است که با دکتر آزادگان در مورد تفسیر زندگی روزمره دارم. نکته آخر اینکه، عمق مسئله در صورت آن نیست، بلکه در این است که شما چگونه به آن نگاه میکنید، یعنی شما اگر به همین مسائل زندگی روزمره از منظر فلسفی و با تحلیل فلسفی نگاه کنید، آنها تبدیل به مسائل فلسفی خواهند شد.
محمدرضا واعظ: من با مصداقهای شما بسیار همدل هستم. مثلا ما در کشوری زندگی میکنیم که تراجنسیها در آن مشکلات بسیاری دارند.
حسین شیخرضایی: دقیقا نکته همین جاست. من میتوانم مثالهای بسیاری بزنم، اما چیزی که در همه آنها مشترک است این است که کوچکترین مسائلی که شما انتخاب کنید، هر تصمیم شما، یا بدون اغراق بسیاری از تصمیمات شما، تصمیماتی است که ابعاد اجتماعی، سیاسی و اخلاقی دارد و شما بدون درنظر گرفتن ارزشهای انسانی نمیتوانید که آن را حل و فصل کنید. مسئله این نیست که ما وقتی تصمیمات روتین روزمره میگیریم به آن ارزشها فکر نمیکنیم، لزومی ندارد که دخالت آنها آگاهانه باشد، اما همین که شما متوجه میشوید که وقتی آن ارزشها عوض میشوند، تصمیمها هم به تبع آن عوض خواهند شد، به این معناست که اینها با هم مرتبط هستند. اینکه ما به این ها فکر نمیکنیم و آگاهانه آنها را در زندگی دخالت نمیدهیم، به سرعت هنگامی که ما بافت جامعهمان را عوض کنیم یا زمان و تاریخ را عوض کنیم، مشخص خواهد شد که اینها در هم تنیده است.
محمدرضا واعظ: پس دکتر آزادگان تفاوتی بین زندگی روزمره و زندگی انسانی قائل بودند و فلسفه را بیشتر ناظر به حقیقت جهان و برای پرداختن به امور والاتر و متعالیتر در نظر گرفتند. اما، دکتر شیخرضایی سعی کردند که با تحلیل مفهومی زندگی روزمره و ربط و نسبت آن با زندگی انسانی، بگویند که این دو را نمیتوان به عنوان دو امر مجزا درنظر گرفت و گفت فلسفه با یکی ربط دارد و با دیگری ندارد. شاید اصلا این دو قابل جداسازی و تفکیک نیستند.
ابراهیم آزادگان: من صددرصد با صحبتهای دکتر شیخرضایی موافق هستم. این که تفکرات فلسفی ما بر روی تمام آنچه که در زندگی انجام میدهیم تاثیر میگذارد، کاملا درست است و در آن بحثی نیست. بحث من این است که آیا کار فیلسوف در فلسفهورزی این است که به مشکلات زندگی روزمره بپردازد؟ یا مثلا کار فیلسوف این است که در مورد اهمیت حقوق بشر و مبانی آن صحبت کند، کتاب بنویسد و حرف بزند و در نتیجۀ آن، یک جامعهای تفکرات فلسفی و فکر شده را در نظام اجتماعی، اخلاقی و سیاسی خودش، بپذیرد و تاثیر آن را در سبک زندگی افراد آن جامعه ببیند. این دو باید از هم تفکیک شوند.
ابراهیم آزادگان: این که تفکرات فلسفی ما بر روی تمام آنچه که در زندگی انجام میدهیم تاثیر میگذارد، کاملا درست است و در آن بحثی نیست. بحث من این است که آیا کار فیلسوف در فلسفهورزی این است که به مشکلات زندگی روزمره بپردازد؟
درست مثل ریاضیات که کار ریاضیدان ممکن است در نوع محاسبات مهندسی یا حتی پیشرفت های تکنولوژی تاثیرگذار باشد، اما ریاضیدان تنها دارد کار تئوری خودش را انجام میدهد. در مورد فلسفه هم همینطور است. فلسفه به سوالات جدی زندگی میپردازد و قطعا این پاسخ ها و تفکرات در زندگی ما تاثیر میگذارد.
محمدرضا واعظ: آقای دکتر آزادگان، اگر شما به موضوعات این پرونده نگاه کنید متوجه خواهید شد که ما شاید تفاوت دیدگاهی چندانی نداشته باشیم، چرا که صراحتا عنوان فلسفه تحلیلی و معنای زندگی را بر آن گذاشتهایم.
ابراهیم آزادگان: الان کلمهها مهم هستند. من نگران این هستم که نظاممندی فلسفی ما هم به این دچار شود؛ کما این که من میبینم که ما نحلههای فلسفیای داریم که به این ابتذال نزدیک شدهاند. علت آن همینطور که گفتم تمایل به معروف شدن، لایک بیشتر خوردن و حتی جذب منابع مالی از سازمان هایی است که افکار خود را در قالب عناوین فلسفی، خوش آب و رنگ کنند. عدهای با توجیه توجه به کاربرد و اهمیت به زندگی روزمره، حرف های بدون استدلال و محتوای خود را در فضای رسانهای منتشر میکنند. من به این نحوه روزمره سازی فلسفه حساسیت دارم، اما مشکلی با کارکردن درباره زندگی انسانی یا فکر کردن به آن ندارم. من تنها میترسم از اینکه همه ما دچار ابتذال شویم.
محمدرضا واعظ: این بحث که معنای ابتذال چیست هم باید تا حدی باز شود. نگاه نخست شما این بود که فلسفه را والا میدیدید، به گونهای که به حقیقت جهان میپردازد، اما در عین حال شما با این صحبت که فلسفه با انسان و اخلاق سر و کار دارد همدل هستید. من فکر میکنم که شما فلسفه را بهگونهای انحصاری میکنید که توسط اشخاصی خاص در دانشگاههای خاص، فیلسوفهایی که اصلا با زندگی مردم ارتباطی ندارند، صرفا به بحث معرفت بپردازد.
محمدرضا واعظ: ترس شما، استفاده از کلمه “روزمره” در کنار فلسفه و ترس من استفاده از کلمه “مبتذل” است که بدفهمی در مورد آنها ایجاد شود.
شاید من شخصا با این مخالف باشم که نکند فلسفه تحلیلی بخواهد که فلسفه را با این دیدگاه انحصاری کند و به طور کلی از زندگی انسانی جدا کند. درست است که ما معتقدیم که فلسفه تحلیلی به اخلاق و سیاست هم میپردازد و شما هم با آن موافق هستید، اما ترس شما، استفاده از کلمه “روزمره” در کنار فلسفه و ترس من استفاده از کلمه “مبتذل” است که بدفهمی در مورد آنها ایجاد شود. یعنی همانطور که آن روزمرگی را باید به درستی به مخاطب بفهمانیم، آن مبتذل بودن یا نبودن را هم باید به درستی فهمیده شود و این دو در دو کفه یک ترازو هستند.
ابراهیم آزادگان: من کاملا موافق هستم که تفکرات فلسفی ما باید به جامعه مربوط باشد. فیلسوفان بزرگ را که نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که مشکلات اجتماعی، سیاسی و مذهبی روزگارشان در تفکراتشان دخیل بوده است و به همین دلیل هم شما میبینید که تفکرات ابن سینا با هگل یا با ارسطو، متفاوت است. مباحث نظری هم در جای خودش ارزشمند است، اما این که وارد فلسفه تحلیلی شود به نظر من قطعی و لازم است و نکته من در این است که نباید این توقع را داشته باشیم که موضوع کار فلسفه، زندگی روزمره باشد.
ادامه دارد…
توضیح : این گفتوگو در اینستاگرام به صورت زنده و مستقل انجام شده و «زیتون» اقدام به ویراستاری و انتشار متن مکتوب آن کرده است.
یک پاسخ
با سلام
من خیلی به این فکر کردم که چیزی در این باره بنویسم یا نه. سرانجام به این نتیجه رسیدم که بنویسم؛ چون که این نوشته چیزی کم دارد. در این نوشته به دو نکته می پردازم:
نکتۀ اول
در معنای کلی و خیلی کلی ما دو شکل خردمندیگری به شرح زیر داریم:
۱) فرد خردمند همچون دیگران زندگی می کند و به بررسی و تفسیر زندگی می پردازد.
۲) فرد خردمند بیرون از مدار زندگی به سر می برد و به بررسی و تفسیر زندگی می پردازد.
دومی شکل مسلط خردمندیگری در روزگاران قدیم بوده است. این است که می بینیم هیچ جا و هرگز سخن از زندگی خانوادگی خردمندانی چون سقراط یا افلاطون یا ابوعلی سینا یا زکریای رازی و یا دکارت و اسپینوزا و کانت به میان نمی آید؛ چون که اینان همچون دیگران زندگی نمی کرده اند. اینان با در ایستادن در بیرون از مدار زندگی به مطالعه و بررسی زندگی می پرداخته اند.
نکتۀ دوم
فلسفه تحلیلی به منزلۀ مشغله ای دانشگاهی اساساً فرایند یک نقطه نظر و یک پرسش است که در نوع خود جدید است:
۱) نقطه نظر مورد اشاره این است که پرداختن به فلسفه در دانشگاه هنگامی موجه است که در خدمت منویات حکومت نباشد. این که می بینیم در کتاب های غربی به موضوع از این دریچه نگاه نشده به این خاطر است که فلسفه در غرب پس از قرون وسطی حکومتی نبوده است.
۲) پرسش [غربی] این است که چرا دولت بایست پول مالیات مردم را به تحصیلی که جنبۀ خدماتی و یا تولیدی و در نتیجه سودی برای مالیات دهنده ندارد و صرفاً جنبۀ شخصی دارد اختصاص دهد؟
در رابطه با پرسش دوم است که برای مثال در ویکی پدیا در بارۀ «Bachelor of Philosophy» می خوانیم: «این رشته را کسانی می خوانند که از پیش فارغ التحصیل یک رشتۀ دانشگاهی دیگر باشند.» یا «این رشته را همراه با رشتۀ دانشگاهی دیگر می خوانند.» و معنی اش این است که این رشته خودش فی نفسه جنبۀ کاربردی در معنای متعارف ندارد.
https://en.wikipedia.org/wiki/Bachelor_of_Philosophy
و در کاتالوگ برخی دانشگاه ها در غرب نوشته شده که فارغ التحصیل این رشته در جامعه برخوردار از چه امکان شغلی است. این را نوشته اند تا بگویند که فلسفۀ وجودی اش در دانشگاهی که هزینه اش را دولت از مالیات مردم می پردازد این است. [در غرب پیوسته می کوشند تا هر چیز را سر جای خودش قرار دهند!]
و در بیوگرافی برخی از بنیانگذاران فلسسفۀ تحلیلی مثل راسل می خوانیم: «همهچیزدان، فیلسوف، منطقدان، ریاضیدان، مورخ، جامعهشناس، نویسنده، فعال سیاسی، برنده جایزه ادبی نوبل و فعال صلحطلب بریتانیایی بود.» در بارۀ رایشنباخ می خوانیم: «بابت پژوهشهایش در مورد نتایج فلسفیِ نظریهٔ نسبیت و مکانیک کوانتمی، و نیز بابت آثارش در نظریهٔ احتمال و ماهیتِ قوانینِ طبیعت مشهور است. » و در بارۀ ویتگنشتاین بایست دانست که وی فردی بسیار ویژه بود. خانواده ویتگنشتاین از ثروتمندترین خانواده های اروپا بوده اند. وی با این وجود از قبول ارث خانوادگی رسماً خودداری کرده است.
جمع بست
این جا من [ضمنی یا آشکار] خواستم بگویم که پرسش «فلسفۀ تحلیلی چه ربط به زندگی روزمره دارد» خاستگاهش کجاست.
کوتاه به این پرداختم که فلسفه در روزگار باستان به چه معنا «یک سبک زندگی بوده است.»
کوشیدم ضمنی یا آشکار بگویم که فلسفه در عصر حاضر به چه معنا موضوع درس دانشگاهی است و در بسیاری موارد و در بسیاری جاها فلسفه جنبۀ “Free Course” دارد.
و کوشیدم تا بگویم که در غرب همین که بگویی دانشجوی فلان رشته ام در واقع سخن از چشم انداز شغلی ات به میان آورده ای.
با احترام
داود بهرنگ
دیدگاهها بستهاند.