عنوانِ میزگرد: فلسفۀ تحلیلی و زندگی روزمره
بخش دوم: معنای ابتذال فلسفه در ایران
با حضور:
***
زیتون– در بخش نخست این میزگرد که پیشتر در زیتون منتشر شد، دو دیدگاه مختلف دربارهی نقش و اثر فلسفه در زندگی روزمره مطرح شد. در ادامهی این میزگرد هر کدام از طرفین از مدعای خود دفاع کرده و آن را بیشتر شرح میدهد و پای مفهوم «فلسفه عمومی» هم بهمیان میآید.
***
حسین شیخرضایی: اکنون از آن ادعای نخست دکتر آزادگان که زندگی روزانه مبتذل است یا آن عمقی را که باید ندارد به ادعای دیگری از جانب ایشان رسیدیم و آن این است که آیا وظیفه فیلسوف و فلسفه تحلیلی این است که به موضوعات زندگی روزمره بپردازد یا خیر؟ نظر شخصی من این است که در اینکه فلسفه تحلیلی صورت مسئلهاش را در بسیاری موارد از زندگی روزمره میگیرد، تردیدی نیست. تمام مسائلی که در فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی، فلسفه علوم اجتماعی و فلسفه علم مطرح میشود، صورت آن از زندگی روزمره گرفته میشود. پس، این ارتباط از یک طرف مشخصا برقرار است، یعنی شما اگر عمل مثلاً شکنجه را نداشته باشید، راجع به مفهوم شکنجه، شکنجه سفید و جایز بودن و نبودن آن در اخلاق حرفی زده نمیشود.
حسین شیخرضایی: فلسفه تحلیلی صورت مسئلهاش را در بسیاری موارد از زندگی روزمره میگیرد. تمام مسائلی که در فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی، فلسفه علوم اجتماعی و فلسفه علم مطرح میشود، صورت آن از زندگی روزمره گرفته میشود
اما من اصولا با اینکه یک قالبی تعریف کنیم و بگوییم فلسفه باید اینطور باشد و معمولا هم آن قالب را بر اساس کاری که خودمان میکنیم تعریف کنیم و بگوییم که فلسفه غیر از این نیست، مخالف هستم. من مشکلی ندارم که یک فیلسوف درباره انتزاعیترین موضوعات نظریهپردازی کند که هیچ ربطی هم به زندگی روزمره ندارد، اما با اینکه بگوید وظیفه فلسفه این است یا فلسفه باید این کار را بکند مشکل دارم.
من و دکتر آزادگان در یک نکته مشترک هستیم و آن این است که آنچه که در فلسفه والا مطرح میشود، در زندگی روزمره تاثیر میگذارد، اما ممکن است فیلسوفی بگوید اکنون که این تاثیر ثابت شده است، من به عنوان فیلسوف وظیفه دارم کاری برای ارتقای حیات و زندگی روزمره انجام دهم. ممکن است فیلسوفی هم بگوید که این قسمت ربطی به او ندارد و یک حلقه واسطی نیاز است و یک مصلحی لازم است که حرفهای فیلسوف را گوش بدهد و به وسیله آن اجتماع را اصلاح کند. به نظر من هردو این تصورات قابل احترام هستند و نمیتوان گفت که فلسفه اصلا و تحت هیچ شرایطی نباید به این بپردازد که چگونه میتوان به ارتقای زندگی روزمره کمک کرد و اگر چنین کرد، این کار فلسفی نیست. متاسفانه این تلقی در جامعه ما رایج است که هر کسی کاری را که خودش انجام میدهد، معیار قرار میدهد. مثلا، من اگر به یک گرایش از فلسفه علاقمند هستم، بقیه گرایشها را بیارزش و غیربهداشتی بدانم. به نظر من کاملا ممکن است که یک فیلسوف اصیل باشد و هدفش هم ارتقای زندگی روزمره باشد.
جالب است توجه کنیم که در قلب فلسفه تحلیلی، کسانی مثل پوزیتیویستهای منطقی اصولا با انگیزه ارتقای اجتماعی به کارهای نظری محض پرداختند. خیلی جالب است که کسانی مثل کارناپ و نویرات و شلیک انگیزه اصلاح اجتماعی با رویکردی چپگرایانه داشتند و فکر میکردند که اگر در فلسفه و متافیزیک بتوانیم شر چیزهایی را کم کنیم، میتوانیم به زندگی اخلاقیتری برسیم. بنابراین، تنوع را باید به رسمیت شناخت. کسی ممکن است انگیزه اصلاح اجتماعی داشته باشد و کار نظری محض انجام دهد، کسی هم ممکن است اصلا قائل به این نباشد که باید کاری برای جامعه انجام بدهد و تنها کار نظری انجام دهد و کسی هم ممکن است فکر کند وظیفه فیلسوف ارتقای زندگی روزمره است.
حسین شیخرضایی: یک معنای ابتذال فلسفه در ایران به شکل خاص همین است که فلسفه تحلیلی بگوید که دغدغه زندگی روزمره ندارد و در یک سطح بالاتری دارد فکر میکند و سوالاتش جهانی است و با یک جامعه بینالمللی ارتباط دارد
نکتهای هم باید درباره ابتذال بگویم و آن این است که دکتر آزادگان به درستی بر این باور هستند که ما باید نگران ابتذال باشیم، یعنی هر کسی نمیتواند حرفهای بدیهی بزند و مدعی ارتقای جامعه باشد و اسم آن را هم فلسفه بگذارد. من با این حرف کاملا موافقم. اما، یک ابتذال دیگر هم در دیگر سو میتواند در کمین ما باشد. فلسفه تحلیلی به مقدار زیادی غیرسیاسی است و این غیرسیاسی بودن در جوامعی که حکمرانان دوست دارند شهروندان وارد مسائل سیاسی نشوند، بهترین چیز است. فلسفه تحلیلی از این حیث اتفاقا نقطه ضعف دارد که با چارچوبهای بزرگ جهاننگری فرد کاری ندارد و میتواند به یک نوع فلسفه مَدرسی تبدیل شود؛ به این شکل که شما در فلسفه تحلیلی وارد بحث در موارد بسیار ریزی میشوید و این را که شما در سطح بالاتر چگونه فکر میکنید، دستنخورده باقی میگذارید. اتفاقا یک معنای ابتذال فلسفه در ایران به شکل خاص همین است که فلسفه تحلیلی بگوید که دغدغه زندگی روزمره ندارد و در یک سطح بالاتری دارد فکر میکند و سوالاتش جهانی است و با یک جامعه بینالمللی ارتباط دارد. مبتذل شدن در اینجا به این معناست که یک فیلسوف شرایط زیست عقلانی خود را دائم تنگ و تنگتر کند و بگوید بیرون هرچقدر که خرافات و عقاید جاهلانه بود تا زمانی که جایگاه آکادمیک من دست نخورده باقی بماند و من در حباب آکادمیک خود زندگی کنم هیچ اشکالی ندارد. این فلسفه کاملا از دید حکومتهایی که دوست ندارند محیط دانشگاهی سیاسی شود قابل قبول است. اتفاقا این نکته جالبی است که در حوزههای علمیه خیلی خوب از فلسفه تحلیلی استقبال شد، چون شباهتهای جالبی با نوع فلسفهورزی سنتی و مدرسی ما دارد. پس ابتذال یک شمشیر دولبه است. از یک طرف شما ممکن است بگویید که بله فلسفه تحلیلی مبتذل است، چون هرکسی که درباره زندگی روزمره حرف میزند آن دقت فلسفی را ندارد اما ادعای فلسفی بودن دارد و مردم گمان میکنند که این فلسفه است. این کاملا درست است، اما خطر دیگری هم در کمین است و آن این است که شما مدام در جهان آکادمیک از استدلال همتایان خود خرده بگیرید و در فلسفه خود غرق شده باشید، اما به حوادث بیرونی بیتوجه باشید و بگویید که تنها وظیفه شما برملا کردن حقایق عمیق است و مخاطب خود را افراد خاصی بدانید که روی موضوع شما مقاله مینویسند. این به شکل غیرمستقیم شرایط غیردموکراتیکی را که ما در آن زندگی میکنیم تقویت میکند و مطلوب نوع حکمرانیای است که ما در بسیاری کشورها داریم.
محمدرضا واعظ: ما با دو دیدگاه در اینجا مواجه هستیم. دیدگاه اول فلسفه تحلیلی را در ارتباط با زندگی میداند و دیدگاه دوم میگوید که اگرچه فلسفه تحلیلی به امور و مباحثی درباره زندگی انسان میپردازد، اما ارتباط آن با زندگی روزمره، از دیدگاه دکتر آزادگان، ابتذال فلسفه است و نباید فلسفه را تا این سطح پایین آورد.
آقای دکتر آزادگان، آیا شما با مطرح شدن مباحث فلسفی در رسانههای اجتماعی، مانند برگزاری زندۀ همین پرونده جاری «فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره» یا پروندههای گذشته همچون «از علم تا شبه علم»، «فمینیسم در زمانه ما» و «واکاوی اجرای فلسفه برای کودکان در ایران» در پلتفرم اینستاگرام، موافق هستید؟ ما در هریک از این پروندهها با دیدگاهی نقادانه و فلسفی به موضوع موردنظر پرداختیم و عموم مردم هم که در اینستاگرام حضور داشتند قادر به مشاهده آن بودند. عموم مردم برای مثال در جلسات «مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران» شرکت نمیکنند و یا به گروه فلسفۀ علم دانشگاه شریف نمیروند تا در پای صحبت یک استاد فلسفه بنشینند. برای نمونه ما برنامه ای در خصوص «نقد و بررسی انرژیدرمانی» برگزار کردیم که در اینستاگرام سیصد نفر به طور همزمان مشاهده میکردند و هنگامی که بعد از برگزاری برنامه نظرسنجی انجام دادیم، فیدبکهای مخاطبین تاثیرات خیلی خوبی را نشان میداد. در کل قصد دارم بگویم که تاثیرگذاریهایی حداقلی و یا عمیق هم در همین فضاهای عمومی دیده میشود. به طور کلی، شما با طرح مباحث فلسفی در فضای عمومی یا حداقل استفاده از روش فلسفی و نقادانه به مسائل روزمرۀ زندگی، نه صرفا طرح محتوای فلسفی، در رسانههای اجتماعی مثل اینستاگرام مخالف هستید؟
ابراهیم آزادگان: دیروز دکتر لگنهاوزن ، مقالهای برای من فرستاده بود که آن مقاله که به نوعی، نقد فضایی بود که انسانها در آن گیر افتادهاند و نمیتوانند حرفهای آرمانی انسانگرایانه خودشان را بزنند. مثال جالبی در آن مقاله بود که یکی از مسئولان NBA امریکا توییتی میزند درباره ماجرایی که سال گذشته در هنگکنگ اتفاق افتاده بود که دولت چین دموکراسی آن منطقه را تحت فشار قرار داده بود و مردم تظاهرات کرده بودند و او در آن توییت از مردم هنگ کنگ حمایت کرده بود. فردای آن روز دولت چین پخش بسکتبال امریکا را در تلویزیون چین ممنوع میکند. نویسنده آن مقاله نوشته بود که سازمان ملی بسکتبال امریکا میلیونها دلار متضرر شد و بعد از آن همه افرادی که در بسکتبال امریکا بودند، سکوت کردند و آن فرد مسئول تلویحا معذرتخواهی کرد و بعد هم پخش تلویزیونی مسابقات بسکتبال امریکا در چین بعد از آن معذرتخواهی، ادامه پیدا کرد.
این که افرادی در این فضا به دنبال تعداد زیادی دنبال کننده و نظر دهنده هستند، برای یک رستوران یا یک مغازه برند لباس ممکن است مهم باشد، اما تنها جایی که اصلا نباید مهم باشد یک سخنرانی فلسفی است. از این بدتر، جایی است که نظریات فلسفی بر اساس خواستههای سازمانهای دولتی برساخته و تنظیم شوند و برای حمایت از یک نوع ایده خاص بر اساس پرداخت پول، فلسفه ورزی کرد. اینها نقاط ابتذال فلسفه است که میتواند به بهانه مفید بودن، کارایی داشتن، نزدیک کردن فلسفه به مسائل روز اتفاق بیفتد.
ابراهیم آزادگان: کانتکس و حتی محیط بحث فلسفی باید دور از عوامزدگی باشد. مثلا در جایی که بسترهای مختلفی برای فعالیتهای اجتماعی وجود دارد و میتوان در آنجا برای نشر نظریات و بحث با متفکران استفاده کرد، فضایی مثل اینستاگرام که محدود به عکس و فیلم و سلیقه مخاطب است، جای مناسبی برای بحث فلسفی نیست
همچنین، خود کانتکس و حتی محیط بحث فلسفی باید دور از عوامزدگی باشد. مثلا در جایی که بسترهای مختلفی برای فعالیتهای اجتماعی وجود دارد و میتوان در آنجا برای نشر نظریات و بحث با متفکران استفاده کرد، فضایی مثل اینستاگرام که محدود به عکس و فیلم و سلیقه مخاطب است، جای مناسبی برای بحث فلسفی نیست. جای بحث فلسفی در دانشگاههاست که افراد در حوزه مورد بحث مقاله خوانده باشند و یا حداقل اهل فکر جدی باشند که البته بحثهایی هم که در آنجا شکل میگیرد، اگر عمیق و درست باشد، کم کم تاثیر خود را در جامعه خواهد گذاشت.
دکتر شیخرضایی در ابتذال اول با من همنظر بودند که افراد حرفهای سطحی بزنند و نام فلسفه را برروی آن بگذارند و بخواهند که ایدئولوژی خود را با آن بحثها جلو ببرند. اما ابتذال دومی که بیان کردند، من نمیدانم که چرا از کلمه ابتذال در مورد آن صحبت کردند. اگر فلسفه به سوالاتی بپردازد که لزوما سوالات امروز ما نیست، این یک نوع برج عاج نشینی و یک نوع جدا شدن از توده مردم است که اصلا عیبی ندارد. این همیشه در جامعه فلسفی وجود داشته است. ابن سینا و غزالی بر سر علم خداوند با جزئیات با هم بحث داشتند، اما این سوالی نبوده است که مردم در خیابان از هم بپرسند! یا مثلا دعوای هگل با کانت بر سر اینکه منشا نورماتیویتی اخلاق افراد هستند یا جامعه، حرف مردم در آلمان نبوده است. بنابراین، لزومی ندارد که بحثهای فلسفی مربوط به زندگی روزمره باشد؛ اما در درازمدت ممکن است که وارد زندگی روزمره شود و من این را ابتذال نمیدانم، بلکه یک نوع نخبهگرایی میدانم. شاید شما بگویید که فضای اجتماعی امروز ایران نیاز دارد که افراد به جای این نوع فلسفهورزی به فلسفهورزیای بپردازد که بیشتر به مشکلات مردم و مشکلات اجتماعی و سیاسی ما مرتبط باشد و این مسائل برای ما جدیتر است. من هم تا حدی با این موافقم و به نظرم نوع نگاه فلسفی ما میتواند متاثر از و یا بر مبنای دغدغههای سیاسی و اجتماعی امروز جامعه باشد و من در این مورد با دکتر شیخرضایی همنظر هستم.
محمدرضا واعظ: به نظرم این نقطه اشتراک هم نکته مهمی است، چون من کسانی را میشناسم که کارهای فلسفی جدی در حوزه فلسفه تحلیلی انجام میدهند و همین نقطه اشتراک را هم رد میکنند و این باور را که فضای اجتماعی ایران نیاز به فعالیتهای اینچنینی دارد را رد میکنند.
محمدرضا واعظ: بحثهای فلسفی که در سطح آکادمیک انجام میشود و برای مخاطبِ فیلسوف است، متفاوت است از روش فلسفیای که در رسانههای اجتماعی استفاده میشود؛ به عبارت دیگر استفاده از رویکرد نقادانه، یعنی پرسشگری، چرایی ایجاد کردن و واکاوی عمیق مسائل اجتماعی در رسانههای اجتماعی که در واقع، مخاطب آن، عمومیتر است.
دکتر آزادگان جای فلسفه را دانشکده فلسفه یا انجمنهای فلسفی میداند که ما هم منکر آن نیستیم، اما بحثهای فلسفی که در سطح آکادمیک انجام میشود و برای مخاطبِ فیلسوف است، متفاوت است از روش فلسفیای که در رسانههای اجتماعی استفاده میشود؛ به عبارت دیگر استفاده از رویکرد نقادانه، یعنی پرسشگری، چرایی ایجاد کردن و واکاوی عمیق مسائل اجتماعی در رسانههای اجتماعی که در واقع، مخاطب آن، عمومیتر است. مسلما مباحثی که من و دکتر شیخرضایی و دکتر عباسی، در فضای اینستاگرام مطرح میکنیم، در دانشکده فلسفه یا به آن موضوع نمیپردازیم و یا با سبک و روش متفاوت به آن میپردازیم. ما همه با یک دغدغه اجتماعی در حال فعالیت در شبکههای اجتماعی هستیم.
حسین شیخرضایی: این چند نکتهای که میخواهم بگویم شاید به بحث کمک کند. مسئلهای که ما به آن نپرداختیم، اما شما در صحبت خود به آن اشاره کردید، این بود که نحوه تعریف ما از فلسفه تحلیلی در این که چه موضعی نسبت به آن داشته باشیم تاثیر دارد. اگر ما فلسفه تحلیلی را به معنای سنتی آن و در خاستگاهش بفهمیم، نتیجه این میشود که فلسفه از راه فهم ایدهها و تحلیل زبانی جلو میرود. اما اگر فلسفه تحلیلی را به معنای یک روش فلسفی بفهمیم که سعی میکند استدلالی و مفهومی باشد، وارد طبقه بندی و جزئیات میشود و از این راه پیش میرود که ابتدا یک تعریف دارد و به مثالهای نقض آن میپردازد و سپس آن را اصلاح میکند، این روش فلسفی رابطه دیگری با زندگی روزمره دارد. از سوی دیگر، اگر فلسفه تحلیلی را شامل فلسفه پساتحلیلی یعنی فلسفهای که چرخشی در آن شکل گرفته و مباحث متافیزیک و علوم تجربی و اخلاق و سیاست در آن وارد شده است بدانیم، باز هم این رابطه معنای دیگری پیدا میکند. بنابراین، مهم است که ما فلسفه تحلیلی را چگونه بفهمیم. این همان کاری است که گلاک هم در آن کتاب سعی میکند انجام دهد و افراد دیگری هم این پروژه را دارند. حداقل نظر شخصی من این است که فعلا مسئله را سبکی و روشی بفهمیم، گرچه که این تلقی خالی از اشکال نیست، یعنی لزوما همه فلسفه تحلیلی زیر این چتر قرار نمیگیرد. اما ما فعلا فلسفه تحلیلی را به این معنا میفهمیم که فلسفه تحلیلی یعنی فلسفه استدلالی و ما قرار است که از ارتباط این فلسفه استدلالی با زندگی روزمره حرف بزنیم.
نکته دیگر این که ما مفهوم زندگی روزمره را حتی قبل از مطرح شدن فضای مجازی و شبکههای اجتماعی هم داشتهایم و این دو را نباید به یک معنا و مترادف در نظر گرفت. اگر اکنون غلبه با شبکههای مجازی و فضای اینترنتی است، نباید همه زندگی روزمره را به این منحصر کرد؛ گرچه بخش مهمی از زندگی روزمره اکنون مسائل مجازی است، اما هنوز بخش زیادی از آن بیرون است. پس، هنگامی که از این رابطه صحبت میکنیم، باید آن را عامتر در نظر گرفت و فقط آن را به آسیبشناسی یا بحث راجع به فضای مجازی منحصر نکرد.
حسین شیخرضایی: فلسفه عمومی آن جایی است که سعی میکند برای عموم مردم چیزی از آن فلسفه تحلیلی را که در سطح دانشگاهی، آکادمیک و مقالات مطرح است، بیان کند و از این طریق کیفیت زندگی روزمره را ارتقا بدهد. این هم یک سبک فلسفهورزی است که باید به رسمیت شناخته شود
نکته سوم که موضع من را روشن خواهد کرد این است که ما بین فلسفه کاربردی و فلسفه عملی از یک طرف و فلسفه عمومی باید خط بکشیم. با آن دو فلسفه کاربردی و عملی هیچ کس به عنوان شاخههایی از فلسفه مشکلی ندارد. من هیچ فیلسوفی را نمیشناسم که فلسفهای معطوف به یک حوزه خاص زندگی را فلسفه نداند. ما امروزه برای هر چیزی یک فلسفه عملی و کاربردی داریم. مثلا در پزشکی و فوتبال و اینترنت. محل اختلاف ما هم این نیست و دکتر آزادگان هم با آن مشکلی ندارند؛ وقتی که ما از رابطه فلسفه تحلیلی و زندگی روزمره صحبت میکنیم، باید آن را ذیل فلسفه عمومی طبقه بندی کنیم و بفهمیم. فلسفه عمومی آن جایی است که سعی میکند برای عموم مردم چیزی از آن فلسفه تحلیلی را که در سطح دانشگاهی، آکادمیک و مقالات مطرح است، بیان کند و از این طریق کیفیت زندگی روزمره را ارتقا بدهد. این هم یک سبک فلسفهورزی است که باید به رسمیت شناخته شود و قابل دفاع است و کسانی که این کار را میکنند ممکن است فیلسوفهای تراز اول آکادمیک باشند که بخشی از وقتشان را به کارهای آکادمیک اختصاص دادهاند ولی یک تعهد عمومی هم برای خودشان قائل هستند. در کنار اینها، کسانی هم هستند که ممکن است فیلسوف تراز اول نباشند اما واسطه هستند و سعی میکنند که یک پل دوطرفه بزنند، به این معنا که مباحث فلسفه را برای عموم شهروندان به صورتی دربیاورند که به زندگی مردم عادی کمک کند و از طرف دیگر هم از چیزهایی که شهروندان با آن درگیر هستند مسائلی را استخراج و آنها را صورتبندی فلسفی کنند و شاید مسائلی را در اختیار فیلسوفانی که دورتر از جامعه مردم عادی هستند، قرار بدهند. بنابراین، اگر شما نظر من را بخواهید، کاملا به این معتقدم که فلسفه عمومی به عنوان یک بخش فلسفه و نه به عنوان یک کار روشنفکری است.
همه ما نظریاتی داریم که ممکن است آن را در مهمانی مطرح کنیم یا در صفحات شخصی خود در فضای مجازی به عنوان شهروند بنویسیم و رضایت و نارضایتی خود را از چیزی ابراز کنیم. اما، اگر به عنوان کسی که فلسفه خوانده است بتوانیم آنها را صورتبندی فلسفی کنیم و در قالب استدلال مطرح کنیم و از این راه به ارتقای کیفیت شهروندی کمک کنیم، این یک شاخه به رسمیت شناخته شده و مهم فلسفه است و به معنای ابتذال فلسفه نیست و به معنای کار غیرفلسفی هم نیست. یک بخشهایی از فلسفه محض مثل اخلاق یا تفکر نقادانه یا فلسفه سیاسی و مثل آنها برای این کار خیلی مناسبتر است، در حالی که، ممکن است فلسفه زبان و متافیزیک برای این کار مناسب نباشند و این نه حُسن است و نه عیب، چون ما طبق آموزههای فلسفه تحلیلی میدانیم که اینها شبکههایی با هم میسازند و مثلا آنچه که شما در متافیزیک میگویید به سرعت میتواند خودش را در فلسفه اخلاق نشان بدهد و آن چیزی که فلسفه اخلاق میگوید هم میتواند خودش را در زیباییشناسی نشان بدهد. بنابراین، کسی اگر بتواند برای عامه مردم مسائل زندگی روزمره را در قالب فلسفه بیان کند و به عنوان یک فیلسوف، ارزش افزودهای داشته باشد و از آن طرف هم، مسائل زندگی روزمره را به شکلی مطرح کند که توجه فیلسوفهای دور از جامعه را جلب کند، بخشی متعلق به فلسفه و کاملا قابل احترام است و انجام این کار روز به روز هم اهمیت مییابد و این به نوعی مسئولیت اجتماعی فلسفه است.
نکته آخر این که برخی از فیلسوفهای حرفهای این کار را به عنوان بخش دوم علاقه خودشان انجام میدهند. مثلا، سایمون بلکبرن یک فیلسوف حرفهای است که در اخلاق نظریاتی دارد، اما دوست دارد کارهای عمومی هم انجام بدهد و برخی از فیلسوفان هم هستند که این کار را به عنوان تنها کارشان انجام میدهند مثل دیوید ادموندز و نایجل واربرتون ممکن است فیلسوفی هم نخواهد چنین کاری انجام دهد یا توانایی انجام آن را نداشته باشد و این هیچ چیزی از ارزش او کم نمیکند. به نظر من، مهم این است که این شاخه از فلسفه را به رسمیت بشناسیم که ممکن است کسانی به آن علاقه داشته باشند و کسانی به آن بیعلاقه باشند.
محمدرضا واعظ: آن چیزی که شما بیان کردید، تفکیک مهمی بود. متشکرم از توضیحات شما.
آقای دکتر آزادگان، اگر صحبتی در این زمینه دارید بفرمایید و در ذیل صحبتهایتان لطفا به این نکته هم بپردازید که با توجه به این که بیش از بیست سال از عمر فلسفه تحلیلی میگذرد و در سالهای اخیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است، آیا ظهور و بروز آن را در مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، بررسی کردهاید؟ تجربه زیسته شما در این باره چیست؟
ابراهیم آزادگان: من دوست دارم نکتهای که دکتر شیخرضایی در بخش قبلی گفتند را تصحیح کنم و آن تاثیر سیاسی- اجتماعی فلسفه تحلیلی است. ایشان عقیده داشتند که حکومتهایی که دموکراسیخواه نیستند یا تمایلی به دموکراسی ندارند، از این نوع فلسفهورزی حمایت میکنند. برخلاف نظر ایشان، من میخواهم بگویم که یکی از مشکلاتی که جامعه ما دارد، مشکل تفکر منطقی است. ما در جامعهمان با کمبود جدی تفکر منطقی و عقلانی مواجه هستیم. مثلا یک نماینده مجلس یک ساعت صحبت میکند و تمام جملاتی که به کار میبرد تا به یک نتیجهای برسد، هیچ کدام منتج به آن نتیجهای که میخواهد نمیشود. این مدل تفکر غیر منطقی نهایتا تبدیل به سیاستورزی روز در جامعه ما خواهد شد و حتی اگر از آن نماینده بپرسید که چرا فلان کار را انجام داده است، او نمیتواند دلیل موجهی برای کارش بیابد، چون اصلا آموزشهای لازم را برای تفکر منطقی و دوری از مغالطات ندیده است و اهمیت تفکر عقلانی برای او جا نیفتاده است. یکی از کارهایی که فلسفه تحلیلی انجام میدهد و در درازمدت تاثیرگذار است این است که هر کسی از هر کلمهای به راحتی نتواند استفاده کند و به کلماتی که به کار میبرد و جملاتی که میگوید دقت کند و ببیند که چطور میتواند کارش را توجیه عقلانی کند. این یک تاثیر فلسفه تحلیلی است.
ابراهیم آزادگان: ما در جامعهمان با کمبود جدی تفکر منطقی و عقلانی مواجه هستیم. مثلا یک نماینده مجلس یک ساعت صحبت میکند و تمام جملاتی که به کار میبرد تا به یک نتیجهای برسد، هیچ کدام منتج به آن نتیجهای که میخواهد نمیشود. این مدل تفکر غیر منطقی نهایتا تبدیل به سیاستورزی روز در جامعه ما خواهد شد
نکته دیگری که مطمئن هستم دکتر شیخرضایی خودشان متوجه آن شدهاند، این است که با فلسفه تحلیلی و توسعه آن در ایران، به طرز غریبی مخالفت میشود و این تنها به دلیل سطحینگری نسبت به فلسفه تحلیلی است. خیلیها تصور میکنند که فلسفه تحلیلی یعنی پوزیتیویسم منطقی و سعی میکنند که آن را خطرناک جلوه بدهند. شاید هم اینگونه است که اصلا با تفکر جدی مخالفت میشود و رشد و توسعه آن سخت است.
در پاسخ به سوال شما که در بیست سال اخیر توسعه فلسفه تحلیلی در ایران چگونه بوده است؟ باید بگویم که دپارتمان فلسفه در دانشگاه تهران، هنوز که هنوز است ارتباطی با فلسفه تحلیلی برقرار نکرده است و خیلی از مباحث روز فلسفی تحلیلی به دور است؛ درحالی که آنجا موتور فلسفه کشور است. همین میزان از توسعه فلسفه تحلیلی در ایران هم به یُمن برکت افرادی است که از خارج بازگشتهاند. این توسعه باعث شده است که فضای فلسفه در ایران فضای به روزتری شود و ما نسبت به بیست سال قبل میبینیم که تفکرات فلسفی ایران در دنیا منتشر میشود و ارتباطات فلسفی جدی برقرار شده است و همه اینها به برکت توسعه فلسفه تحلیلی است.
محمدرضا واعظ: آیا ارتباط این توسعه با مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه روشن شده است؟
ابراهیم آزادگان: من نظر خاصی در این زمینه ندارم. کتابی دکتر سروش دارد به نام دانش و ارزش که در سال ۱۳۵۹ یک میلیون نسخه از آن چاپ شده است، یا کتب دکتر شریعتی و استاد مطهری هم همینطور. اکنون تمام کتابهای فلسفی تیراژی بیشتر از پانصد یا هزار نسخه ندارند. اگر فضای سیاسی-اجتماعی ما کمی بازتر شود و جا برای این باشد که به تفکرات جدید اهمیت داده شود، کسانی که فلسفه تحلیلی کار میکنند هم میتوانند تاثیر تفکرات خودشان را ببینند. اما درحال حاضر فضای جامعه ما خیلی بسته است و نمیتوان از این تاثیرات صحبت کرد.
حسین شیخرضایی: دو نکته است که من باید در اینجا مطرح کنم. صحبت دکتر آزادگان درباره بخش تفکر منطقی و تفکر نقادانه ناظر به این که ما در جامعه استدلالهای بهتری داشته باشیم، قطعا درست است، اما باید دقت کنیم که اولا این بحث در همان حوزه فلسفه عمومی قرار میگیرد و ما اکنون در هیچکدام از دپارتمانهای فلسفی در ایران اصلا درسی به نام تفکر نقادانه یا منطق کاربردی نداریم و اتفاقا برخی مسئولان امور و فیلسوفان حرفهای هنگامی که منطق میخواهد به حوزه عمومی تبدیل شود، آن را منطق درستی که برپایه ریاضیات است نمیدانند. من در این زمینه کاملا با دکتر آزادگان موافق هستم که این از جمله خدماتی است که فلسفه در حوزه فلسفه عمومی میتواند به جامعه داشته باشد، اما ما خودمان آن را به رسمیت نمیشناسیم. پس، صورت مسئله همین است، یعنی، شما در هیچ دپارتمان فلسفهای در ایران نمیبینید که روی این موضوع کار شود.
مهمترین جایی که فلسفه تحلیلی اثرگذاری مستقیم در زندگی روزمره داشته است، همان جریان روشنفکری دینی دکتر سروش و بسیاری دیگر از شاگردان ایشان است که کارشان فلسفه تحلیلی به معنای عام یعنی یک نوع استدلالورزی و دوری از ادعاهای مبهم است. این مهمترین اثر فلسفه تحلیلی در جامعه معاصر ما است.
در مورد نکته دوم یعنی وضعیت ایران در زمینه فلسفه تحلیلی، درباره همان کتابی که دکتر آزادگان فرمودند، باید بگویم که اوایل انقلاب در ایران دورهای بود که هم از فلسفهاسلامی و هم از فلسفه تحلیلی که با روشنفکری دینی پیوند خورده بود، انتظارات به شدت بالا بود و از فلسفه انتظار میرفت که وضعیت اجتماعی را اصلاح کند، اما این انتظار به تدریج کم شد، اما هنوز هم در جامعه ما فلسفه جایگاه محترمی دارد. تعداد عناوین کتابهایی که در حوزه فلسفه در ایران منتشر میشود شاید در رشتههای دیگر نظیر نداشته باشد و هنوز فلسفه از جایگاه محترمی در مقایسه با بسیاری از موضوعات دیگر که اتفاقا به جامعه مربوطتر است، برخوردار است. مهمترین جایی که فلسفه تحلیلی اثرگذاری مستقیم در زندگی روزمره داشته است، همان جریان روشنفکری دینی دکتر سروش و بسیاری دیگر از شاگردان ایشان است که کارشان فلسفه تحلیلی به معنای عام یعنی یک نوع استدلالورزی و دوری از ادعاهای مبهم است. این مهمترین اثر فلسفه تحلیلی در جامعه معاصر ما است. روزگاری شکاف تحلیلی-قارهای در جامعه ما با شکاف اصلاحطلبی و محافظهکاری یا شکاف تغییر در مقابل حفظ وضع موجود منطبق شده بود و حداقل تا سالها این طور بود. مناسبات اجتماعی در ایران از سال ۸۸ تغییرات مهمی کرد، اما حداقل در دهه هفتاد و هشتاد شکاف فلسفه تحلیلی– قارهای به یک معنا انگار چنین شرایطی داشته است.
نکته آخر اینکه به نظر من اگر فلسفه عمومی را به عنوان یک شاخه فلسفی در نظر بگیریم، در مقایسه با رشتههای دیگر، هنوز فلسفه اثرگذاری اندکی دارد. شاید نکتهای که دکتر آزادگان گفتند تقاوت دیدگاه ما را نشان بدهد. ایشان عقیده دارند که اگر وضعیت بهتر شود، فلسفه تحلیلی میتواند خودش را در جامعه نشان بدهد. اما من سوال دارم که برای حصول آن وضعیت بهتر چه کسی باید کاری انجام دهد؟ برای بهبود اوضاع یک نیروی پیشرو لازم است. مثلا در مقایسه جامعه شناسی با فلسفه، باید بگویم که تاثیر جامعهشناسی در ایران، از طریق دامن زدن به بحثها از منظر جامعه شناسی، بسیار بیشتر بوده است. جامعهشناسان کاری کردهاند که شهروندان به حوادثی که رخ میدهد از نظر جامعهشناختی نگاه کنند. فلسفه تحلیلی در جامعه چنین نقشی نداشته است. شاید در یک نگاه آرمانی جا برای آن فلسفه وجود داشته باشد، اما فلسفه تحلیلی هیچگاه یک نیروی پیشرو اجتماعی، برای تحلیل آنچه که در جامعه اتفاق میافتد، نبوده است.
ابراهیم آزادگان: من فقط میخواستم بگویم که از شما بابت این جلسات و اینکه تلاش میکنید که در فضای اجتماعی ایران مباحث فلسفی را وارد کنید، سپاسگزارم.
نکته آخری که باید بگویم این است که نمیتوان از فلسفه تحلیلی با پیشینه تاریخی و محتوایی که دارد، توقع داشت که پیشگام تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران باشد و فلسفه تحلیلی برای این بستر ساخته نشده است، اما میتواند در صورت نیاز، تفکرات منطقی و استدلالورزی را در جامعه ایران بهبود ببخشد. اگر جامعه ما دچار گسست اجتماعی شود، شاید نیاز باشد که عقلانیتی بر جامعه حاکم باشد و اصول اخلاقی مبنای حرکتهای اجتماعی باشد و آن زمانی است که فلسفه تحلیلی میتواند کمک کند تا جامعه ما به یک ثبات لازم برسد و این در آینده مشخص خواهد شد.
محمدرضا واعظ: امیدوارم که رویکرد تفکر نقادانه در جامعه ما حداقل به عنوان یک سرفصل درسی نه تنها برای دانشجویان فلسفه که برای همه دانشجویان ارائه شود.
از حضور دوستان در این برنامه سپاسگزارم.
توضیح : این گفتوگو در اینستاگرام به صورت زنده و مستقل انجام شده و «زیتون» اقدام به ویراستاری و انتشار متن مکتوب آن کرده است.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…