خبر درگذشت غیر منتظره زندهیاد سیدمحمود دعایی موجب تأسف شد. این درگذشت را به خانوادهاش و دوستانش تسلیت میگویم.
دعایی را از اواسط دهه پنجاه از دور میشناختم. از طریق صدایش در «رادیو صدای روحانیت مبارز» که از عراق پخش میشد؛ با هیجان تمام سخن میگفت و متنها را با هیجان و صدایی رسا میخواند. در جریان انقلاب و پس از آمدن آیتالله خمینی به ایران نیز تصویر او را در رسانهها دیدم و با او آشنایی بیشتری حاصل شد، اما اولین بار دعایی را در مجلس اول دیدم. او از تهران به مجلس راه یافته بود و من از شهسوار (تنکابن بعدی) و رامسر. چهار سال همکار بودیم و از این دوران خاطراتی دارم که بازگویی آنها از یک سو فضای آن زمان را عیان میکند و از سوی دیگر روحیات و گرایشات مرحوم دعایی و البته من را در آن دوران تا حدودی آشکار میسازد. در این میان به نقل دو خاطره به کوتاهی بسنده میکنم؛ یکی از مجلس اول و دومی از دهه هفتاد.
در مورد نخست. فکر میکنم در پاییز ۱۳۶۰ بود که لایحه جدید مطبوعات در مجلس مطرح شده بود. طبق معمول هر لایحهای یا طرحی پس از ارائه در صحن علنی در باره کلیات آن بحث میشود و بعد در صورت تصویب کلیات برای بررسی به کمیسیون مربوطه میرود. در این فاصله نمایندگانی که نظری اصلاحی یا تکمیلی و یا جانشین و یا حذفی دارند، پیشنهادهای خود را به کمیسیون میدهند. کمیسیون نیز آنها را بررسی میکند و در باره یکایک آنها تصمیم میگیرد. پس از طرح مجدد در مجلس برای بررسی جزئیات، اگر پیشنهادهای ارائه شده در کمیسیون مورد توجه نگرفته و اعمال نشده باشد، پیشنهاددهنده میتواند آنها را در جای خود مطرح کند و پیشنهاد اعمال آنها را در صحن علنی بدهد. پس از آن طی یک روندی، در نهایت با رأیگیری، تکلیف مشخص میشود.
پس از بحث در باره کلیات لایحه مطبوعات و ارجاع آن به کمیسیون، چند پیشنهاد دادم اما پیشنهادهای من در آنجا غالبا تصویب نشد و اصولا مورد توجه قرار نگرفت (البته به زودی روشن شد، چرا؟). بههمین خاطر در مقطع بررسی جزئیات از نخستین کسانی بودم که در بند دوم لایحه اظهارنظر کردم و مخالفتم را با برخی از بندهای آن ابراز کردم. در بند دوم عمدتا از نبایدها یعنی ممنوعیتهای مطبوعات یاد شده بود و از جمله گفته شده بود که انتشار مطالب التقاطی ممنوع است. من در مخالفت سخنانی با این مضمون گفتم که: در اینجا قانون نوشته میشود و نه انشا و یا قطعنامه. قانون باید روشن و جامع و مانع باشد تا هر کس نتواند تفسیری دلبخواه از آن بکند. بعد افزودم: التقاط یعنی چه؟ چه چیز التقاط و چه کسی التقاطی است؟ گفتم: همین قید در دادگاه مطبوعات میتواند یک قاضی را وادارد که آیتالله منتظری و حتی مطهری را التقاطی بداند و از انتشار گفتهها و نوشتههایشان جلوگیری کند! (بگذارید اعتراف کنم که در آن زمان برای من سانسور افکار و آرای کسانی چون منتظری و مطهری ممتنع و غیر قابل تصور مینمود). این را هم بگویم استفاده از نام این دو شخصیت، که در آن زمان محبوبالقلوب مقامات بودند، برای تحکیم دیدگاهم بود و در واقع میخواستم مدعا را ملموستر و در نتیجه مقبولتر کنم. میخواستم از شریعتی هم مثال بزنم که ترسیدم بیش از حد ایجاد حساسیت کند.
با آغاز سخنان من فضای مجلس متشنج شد. سرو صدا از هر سو شنیده میشد. در حدی که صدای من به خوبی شنیده نمیشد. در واقع نمایندگان غالبا با حرفهای من مخالف بودند. یکی از دوستان میگفت کنار آقای امامی کاشانی نشسته بودم و در حال صحبت بودیم. وقتی سرو صدا بلند شد، آقای امامی گفت صبر کن ببینیم این شیخ چه میگوید. سکوت کردیم. پس از لحظاتی وقتی که روشن شد شما چه میگویید، امامی کاشانی البته با لحنی دلسوزانه گفت: ببیین! این شیخ بیچاره را هم فریب دادهاند! افراد خوشقلب مجلس و مخالف دیدگاه من، چنین میپنداشتند.
به هر تقدیر سخنان من پایان یافت. وقتی تنفس اعلام شد، هنوز در جای خود نشسته بودم که آقایان دعایی و خاتمی خود را به من رساندند و جلو من ایستادند. هر دو در مقام همدلی صریحا گفتند حق با شماست، این لایحه خیلی ایراد دارد. من که برآشفته بودم، گفتم: پس چرا حرفی نمیزنید؟! بعد افزودم: شما که مدیر دو روزنامه مهم هستید (اطلاعات و کیهان) از باب دفاع از آزادی مطبوعات بیش از دیگران وظیفه دارید که از ایرادها بگویید و از ساحت مطبوعات دفاع کنید! پس از ردو بدل شدن سخنانی بین ما، گفتم: شما دو نفر میخواهید جنتمکان در جمهوری اسلامی باقی بمانید از این رو ساکت و بیتفاوت هستید و موضع نمیگیرید. «جنتمکان» تعبیری بود که در آن دوران به این دوستان اطلاق میکردم. مخصوصا به جناب خاتمی که بیشتر از دعایی با ایشان مأنوس بوده و بیشتر با هم بحث و گفتوگو داشتیم. او هم ضمن همدلیهای بسیار، همواره بر این امر تکیه میکرد که موضع گرفتن فایدهای ندارد و بعد تأکید میکرد «امام» درست میکند!
از آنجا که در آن گفتوگو خطاب به این دو از تعبیر «روزنامهچی» استفاده کرده بودم، گویا موجب آزردگی مرحوم دعایی شده بود، لذا بعدها نزد بعضی گله کرده بود که: فلانی به ما گفته روزنامهچی!
این را هم بگویم در ادامه مذاکرات، برخی افراد هرچند از مواضعی متفاوت، به تدریج به صف منتقدان پیوستند و در نهایت پیشنهاد مسکوت گذاشتن لایحه داده شد و به تصویب رسید. به یاد میآورم که یکی از نمایندگان (سید احمد زرهانی) وقتی خواست در مقام مخالف لایحه حرف بزند اول به طور مشخص از من و حرفهای من تبرّی جست تا بتواند نظرش را بگوید. گفتنی این که بعدتر یکی از مخالفان لایحه حسن روحانی (نماینده سمنان) بود.
اما خاطره دوم. پس از مجلس، دیگر با مرحوم دعایی و نیز خاتمی ارتباطی نداشتم. دو جریان بودیم و دو موضع متعارض فکری و بیشتر سیاسی داشتیم. در نهایت دست بر قضا خاتمی شد رئیسجمهور. دعایی برای او در پیش از انتخابات و پس از آن سنگ تمام گذاشت. گاه تمجیدهای گزاف و مبالغهآمیز از خاتمی می کرد.
در پاییز سال ۷۷ پس از قتل فجیع فروهرها (داریوش و پروانه) قرار شد که من در مراسم ختم آن زندهیادان در مسجد فخرالدوله تهران سخن بگویم. توصیف فضای آن مراسم در این مجال ممکن نیست. وارد مسجد شدم. در میان انبوه جمعیت برخی از صاحبان مراسم مرا به داخل صحن مسجد هدایت کرده و در جلو منبر جای دادند تا هنگام صعود بر منبر خطابه مشکلی پیش نیاید.
هنوز سخنرانی من آغاز نشده بودم که دستی به شانه من خورد. برگشتم که ببینم کیست؟ دیدم آقای دعایی است که در کنار مردم و پشت سر من نشسته است. احتمالا جای گرفتن او در جایی مشخص که پس از من وارد مسجد شده بود، ارادی بوده چرا که از دور هم مشخص بودم و او با من کار داشت. پرسید: شما سخنران مراسم هستید؟ پاسخ مثبت دادم. گفت: من از طرف خاتمی رئیسجمهور آمدهام برای شرکت در این مراسم، لطفا این را اعلام کنید. شخصا خیلی خوشحال شدم و قول دادم چنین کنم. پس از آنکه سخنرانیام آغاز شد، در همان آغاز اعلام کردم که آقای خاتمی جناب دعایی را به عنوان نماینده خود به این مراسم فرستاده است. افزودم آقای دعایی که در مجلس حضور دارد، این مطلب را به من اعلام کردهاند.
پس از آنکه اعلام کردم جناب خاتمی نماینده فرستاده و در مجلس حاضر است، تا حدود زیادی در مجلس آرامش پدید آمد. فضای مسجد از همان آغاز کاملا متشنج بود. دلیل اصلی آن بود که اکثریت حاضران از اینگونه اعمال در نظام حاکم چندان خشمگین و آزرده بودند که تحمل هیچ سخن و یا موضع حکومتی را نداشتند. در مقابل عدهای حزب اللهی که کم هم نبودند، آمده بودند تا مراسم را تعطیل کنند و اگر نشد حداقل فضا را به سود خود تغییر دهند. با این همه فضا هر لحظه متشنجتر میشد. این تشنج هم موقعی اوج میگرفت که اغلب حاضران برای تأیید سخنان گوینده دست میزدند ولی در مقابل امت حزبالله صلوات میفرستادند. چند بار مردم را به آرامش دعوت کردم ولی چندان افاقه نکرد. هر لحظه این رویارویی بیشتر میشد. در نهایت احساس کردم کنترل دارد از دستم خارج می شود از این رو با عصبانیت و با تندی گفتم: سکوت کنید، نه دست بزنید و نه صلوات بفرستید. با این همه، تشنج و هماوردی دو گروه ادامه داشت. اما وقتی اعلام کردم رئیس جمهور نماینده برای این مراسم فرستاده است، فضا به شکل محسوسی آرام شد. مانند آن بود که برشعلههای افروخته آب بپاشند.
البته در همان سخنرانی افزون بر استقبال از اقدام خاتمی، سخت انتقاد کردم و گفتم: جناب خاتمی! باید پیگیری کنید تا ریشه چنین جنایاتی خشک شود. بعد از یک ضربالمثل فارسی استفاده کرده و افزودم: جناب خاتمی! با حلواحلوا گفتن، دهان شیرین نمیشود!… دریغ که فرصتهایی طلایی برای جبران مافات و همگامی با مردم از دست رفت.
در هرحال مرحوم دعایی هرچند همچنان جنتمکان ماند ولی بهطور نسبی نیکنفس بود و حداقل در قیاس با بسیاری از انقلابیون خط امامی بیآزار بود و در صورت امکان دستگیری هم میکرد. خدایش رحمت کند.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…