مقصود من از توسعه و رشد تویی تو / مقصود تویی توسعه و رشد بهانه است. «گفت وگوهای توسعه» یک غلط مصطلح است که ما به کار بردیم برای گفت وگو درباره توسعه. ما به اشتباه فکر می کردیم باید گفت وگو کنیم تا بفهمیم چگونه به سمت توسعه برویم. در طول گفت وگوها دریافتیم که گفت وگو خود توسعه است؛ گفت وگو یعنی توسعه و ملتی که مهارت گفت وگو دارد توسعه یافته است و ملتی که توسعه یافته است، مهارت گفت وگو دارد. بعدها که روی مسئله تربیت و توسعه متمرکز شدم، دیدم «گفت وگو»، «توسعه» و «کودکی» سه واژه ای هستند تفکیک ناپذیر. بذر گفت وگو در کودکی کاشته می شود و مهارت گفت وگو در کودکی شکل می گیرد. همان مهارتی که ۱۱۰ سال است نتوانستیم کسب کنیم یا نخواستیم یا غفلت کردیم. روشنفکران و هادیان فکری و سیاسی ما فکر کردند فقط باید براندازی کنیم تا به توسعه برسیم. ۱۱۰ سال است که پی درپی انقلاب می کنیم. انقلاب مشروطیت، تغییر رژیم قاجار، نهضت ملی شدن نفت و به گمانم حتی جنبش سبز همگی از جنس انقلاب بودند. اما اینها همه انقلاب هایی بودند که به این خاطر به وجود آمدند که نخبگان ما گفت وگو بلد نبودند.
[…]
چیزی که من در آغاز این حرکت فکر می کردم این بود که بتوانیم اندکی فضای سرد بین اندیشه ورزان را گرم کنیم ولی نشد. و اکنون بر این باورم که در کودکی همه ما مشکلی هست که باید به آن بپردازیم و آن ناتوانی و بی مهارتی در گفت وگو است و من بعدها که تامل می کردم، دیدم بسیاری از متل ها و ضر ب المثل هایمان را ساخته ایم برای پوشاندن این ناتوانی. مثلا می گوییم «اگر شریک خوب بود خدا هم شریک داشت» و با این تئوری، از شراکت با دیگران در امور اقتصادی و اجتماعی دوری می کنیم. در حالی که ناتوانی در شراکت ریشه در ناتوانی در گفت وگو دارد. حجم زیادی موسسه و شرکت شکل می گیرد، سه ماه، شش ماه، یک سال نمی کشد که دیگر نمی توانند با هم کار کنند و جدا می شوند و این گونه است که بیش از ۹۵ درصد موسسات، بنگاه ها و نهادهای بخش خصوصی ما زیر پنج نفر یا خانوادگی است. اینها همه عوارض ناتوانی و بی مهارتی ما در گفت وگو است.
[…]
امروز که ما در میانه بحرانیم و افق نداریم، راه حل مان چیست و کجاست؟ وقتی تامل می کردم، دیدم روایتی که الان، در این لحظه تاریخ ایران، بتواند راهکار بدهد و نسخه بنویسد، روایت مقصود است؛ به ویژه مسئله تاکید دکتر فراستخواه بر کنشگر مرزی.
درواقع اگر زمانی باشد که کنشگر مرزی باید نقش بازی کند، در همین لحظه های بحران های بحرانی تاریخ ایران است؛ لحظه هایی که مثل لبه تیغ است و یک حادثه یا تصادف کوچک یا بزرگ می تواند جامعه و سیاست ایران را به این سو ببرد یا به آن سو درغلتاند و نتایج پیش بینی نشده ای را به بار بیاورد. در این لحظه تاریخی است که کنشگران مرزی می توانند و باید نقش بازی کنند. این لحظه تاریخی است که نخبگان مرزی دو سوی عرصه سیاست و جامعه باید پا به میدان گذارند و باهم و با حکومت و با جامعه گفت وگو کنند.
استدلال خودم را عرض می کنم. الان به قول دکتر فاضلی ما در مرحله همایندی بحران ها هستیم. در همایندی بحران ها از یک سو نظام تدبیر گرفتار گردابی از بی ثباتی ها و چالش ها و تصادفات و اشتباهات اقتصادی و اجتماعی می شود و کارش می شود آتش نشانی. اگر حتی بتواند آتش های بحران را در این گوشه و آن گوشه خاموش کند، اما گرفتار سردرگمی عجیبی می شود و ناکارآمدی اش به اوج می رسد. در چنین شرایطی کافی است مقبولیت سیاسی هم پایین باشد تا اعتمادبه نفس نظام تدبیر کاهش پیدا کند. در واقع ما الان در شرایطی هستیم که اعتمادبه نفس نظام تدبیر در حال کاهش است و این یک خطر تاریخی است. وقتی اعتمادبه نفس پایین می آید امکان تصمیمات بزرگ و افق گشایانه و جراحی های ساختاری از دست می رود؛ یعنی نظام تدبیر دیگر نمی تواند در ثبات و آرامش و با اعتمادبه نفس تصمیمات بزرگ بگیرد. در این صورت تصمیمات نظام تدبیر از سطح عقلانیت (rationality) به سطح هوش (Intelligence) سقوط می کند. هوشمندی، تصمیم گیری در سطح IQ است و از جنس توانایی های فیزیولوژیک مغز است، اما عقلانیت یک مفهوم اجتماعی و یک مهارت اجتماعی است که ما در تجربه زیستی خود به تدریج یاد می گیرم. ما برای تدبیر امور اجتماعی خود نیاز به عقلانیت داریم. هوش شرط لازم است ولی کافی نیست. سطحی از هوش را حیوان دارد و سطوح بالاتر هوش را انسان دارد. ولی الزاما برای توسعه، هوش بالا نمی خواهیم بلکه عقلانیت بالا می خواهیم؛ هم در جامعه و هم در حکومت.
در بحران هایی که اعتمادبه نفس نظام تدبیر پایین می آید، تصمیمات، شتاب زده و در خفا و بدون گفت وگوی جمعی و بدون مشارکت نخبگان و ناقدان گرفته می شود و به همین خاطر، تصمیمات از سطح عقلانیت به سطح هوش سقوط می کند. یعنی نظام تدبیری که اعتمادبه نفسش را از دست داده است، تصمیماتش را با هوش خود می گیرد نه با عقلانیت خود. راه حل هوشمندانه اولین راه حلی است که هرکس هوش کافی داشته باشد، به آن می رسد؛ حتی اگر هیچ سواد و تجربه ای نداشته باشد. ولی عقلانیت دانش جمعی و دانش ضمنی نخبگان را به خدمت می گیرد و تصمیماتی می گیرد که فردا نخواهد عوض کند. مثلا برخورد اخیر دولت با مسئله نان، برخورد هوشمندانه بود نه عقلانی و نمونه های فراوانی از این سیاست ها را می توانیم پیدا کنیم که نشان می دهد نظام تدبیر تصمیماتش از سطح عقلانیت به سطح هوشمندی سقوط کرده است. در چنین شرایطی احساس آتش نشان بودن به اضافه سقوط به سطح هوشمندی که موجب می شود راه حل ها پی در پی شکست بخورد، اعتمادبه نفس سیاست گذار را پایین می آورد و نظام تدبیر را آماده واکنش های تند می کند و همه چیز را به فاز امنیتی شدن می برد. و این آغاز شکل گیری یک چرخه ناکامی- ناامنی است.
از طرف دیگر جامعه بحران زده که امواج بحران سرگردانش کرده است، در این شتاب ها و سرگردانی ها، هیجانش بر عقلانیتش غلبه می کند و رفتارهای جامعه می رود در فاز هیجان. حتی وقتی شورشی در کار نیست و در خانه یا در تاکسی نشسته ایم اما کلام مان، رفتارمان، نوع خریدکردنمان، نوع رانندگی مان، شیوه بورس بازی مان و رفتارما در بازار ارز به شکلی است که در آن هیجان بر عقلانیت غلبه کرده است. پس از یک طرف نظام تدبیر، نگران و ناتوان از تدبیر امور به شیوه عقلانی است و از طرف دیگر، جامعه، خسته و فرسوده و هیجان زده است و رفتارهایش قابل پیش بینی نیست. حاصل این چه خواهد بود؟ از چنین شرایطی هیچ نتیجه عقلانی و مفیدی برای کشور بیرون نخواهد آمد. انقلاب های مخرب از چنین شرایطی بیرون می آیند. حتی اگر انقلاب نشود که در ایران نمی شود، یعنی در ایران به دلایل متعدد ظرفیت انقلاب وجود ندارد، اما ظرفیت شورش وجود دارد و خطر شورش اگر به یک پدیده بلندمدت و مستمر تبدیل شود، آثار زیان بارش برای جامعه و اقتصاد و سیاست از خسارت بمب اتم بیشتر است. این آن تصادف تاریخی است که حداقل سه بار در تاریخ رخ داده است و روشنفکران ما خطا کردند و به آن دامن زدند و من الان نگرانم که روشنفکران ما دوباره خطایی را که در گذشته کردند، دوباره تکرار کنند؛ یعنی خزیدن در لاک خویشتن، مهاجرت به درون، قهر کردن و ناامیدشدن و کناره گرفتن؛ یعنی رها کردن جامعه در وضعیتی که روز به روز هیجان بیشتری بر عقلانیت غلبه می کند و امکان دست یافتن به راهکارهای عقلانی را کمتر و کمتر می کند. این آفتی است که چند بار در تاریخ ایران گرفتار آن شده ایم و نهایتا منجر به برخوردهای خسارت بار اجتماعی و سیاسی شده است. این آن لحظه تاریخی است که کنشگران مرزی مدنظر دکتر فراستخواه، اگر توسعه خواه باشند و منافع جمعی و اجتماعی برایشان مهم باشد، باید از لاک خویش بیرون بیایند و تمام سرمایه و اعتبارشان را به عرصه بیاورند برای شکل دادن گفت وگو. اتفاقا الان وقت گفت وگو است. وقتی دولت مستاصل شده، بهترین زمان برای گفت وگو است. آن وقت که دولت همه جا اقتدارش را به رخ می کشد که گفت وگو نمی کند. فرقی نمی کند هر دولتی در چنین شرایط تاریخی باشد، وقتی اعتمادبه نفس خود را از دست می دهد، برخوردهای تند می کند؛ بنابراین، این آن لحظه تاریخی است که روشنفکران و کنشگران مرزی ما باید به میدان بیایند، هزینه کنند، خطر کنند، اعتبار و اندیشه شان را وسط بیاورند و بکوشند راه گفت وگو و تعامل با سیستم را باز کنند. با جامعه گفت وگو کنند و از نگرانی هایش بکاهند و از خطرات تندروی آگاهش کنند. البته در طرف حکومت هم کنشگران مرزی باید پا پیش بگذارند و با جامعه گفت وگو کنند.
من این را قبول ندارم که الان در آن طرف کنشگر مرزی نداریم. شاید اگر یک کنشگر مرزی از داخل سیستم پا پیش بگذارد، تعداد زیادی کنشگر دیگر نیز به میدان بیایند. وقتی می گوییم کنشگر مرزی طرف حکومت، یعنی نخبه ای که از دل حکومت برآمده است، ولی با جامعه تعامل دارد. این طرف نیز کنشگر یا نخبه هایی را داریم که از دل جامعه برآمده اند، ولی با حکومت تعامل دارند. زبان گفت وگو دارند، رفاقت دارند و هنوز اعتماد حکومت از آنها سلب نشده و جزء معارضان یا براندازان قلمداد نشده اند. اینکه راه داده شود برای گفت وگو، الان وقتش است و من بیانیه اخیر اقتصاددانان را به همین دلیل امضا نکردم. گفتم الان وقت بیانیه نیست. زمانی نقد و بیانیه می دهیم که راهکاری بود. الان که ما خودمان هم راهکار نداریم. الان بحران ها آن قدر پیش رفته است که هیچ کس نمی داند چه باید کرد. هر راهکاری باید از دل یک گفت وگوی ملی و با افزایش امید ملی و از دل یک پارادایم شیفت یا افق گشایی در نظام سیاسی پدیدار شود. و برای رفتن به سوی این افق گشایی و ایجاد امید، راهی جز گشودن باب گفت وگو با حکومت و جامعه نیست. اکنون تقریبا تمام راهکارهای مرسوم کتابی به بن بست می رسد. الان به جای بیانیه باید بگوییم حکومت، دولت ما آماده ایم کمک کنیم، چه کار می توانیم بکنیم؟ بگو کجا می توانیم کمک کنیم؟ حتی امروز معتقدم در زمان آقای احمدی نژاد هم ما اقتصاددانان خطا کردیم که پنج بیانیه دادیم. قبل از بیانیه باید می رفتیم در می زدیم می گفتیم ما آماده همکاری هستیم، کجا می توانیم کمک کنیم؟ نه پست می خواهیم و نه پروژه، هر جایی که بتوانیم در مقام مشورت، خدمتی بکنیم، آماده ایم. هنوز دولت نیامده، همان سال اول بیانیه دادیم. البته آن دولت هم شلتاق می کرد؛ البته آن زمان هم تحولات سیاسی باعث شده بود جامعه دوقطبی شود و اقتصاددان ها هم در این جامعه باید یک جا می ایستادند، ولی منافع ملی در بحران های بزرگ ایجاب می کند که خطوط سیاسی را نادیده بگیریم و برای منافع ملی یکپارچه شویم و قیام کنیم برای همکاری. الان آن لحظه تاریخی است که همه دولتمردان باید فراخوان بدهند به نخبگان مدنی، سیاسی و اقتصادی و بگویند به ما بگویید چه کنیم تا از این شرایط عبور کنیم. الان آن لحظه تاریخی است که اگر دولت مستقر می خواهد گذار مطمئنی از این بحران ها داشته باشد، باید تمام ظرفیت تاریخی و فکری موجود ملت ایران را به کار بگیرد. و توسعه خواهی اینجا معلوم می شود که آیا کسی دعوت می کند برای گفت وگو و مفاهمه؟ توسعه خواه، خواه نخبه دولتی یا مدنی، کسی است که وقتی چهارراه تحولات اجتماعی و سیاسی گره خورد، از ماشین خودش بیرون نیاید و بگوید تو خطا آمده ای برو عقب، بلکه بگوید بایست من دنده عقب می گیرم. الان آن لحظه تاریخی است که کنشگران مرزی ما چه در حکومت و چه بیرون حکومت، روشنفکران ما چه نزدیک به حکومت و چه مخالف حکومت، باید همگی دنده عقب بگیرند و فضا بدهند تا شاید این گره فروبسته سیاست گشوده شود.
من واقعا افسوس می خورم که این حجم از نخبگان ما در خارج از کشور هنوز در بین خودشان هم نتوانسته اند گفت وگو راه بیندازند. فرض کنیم براندازی هم رخ داد، می گویم شما که الان که در بیرون قدرت هستید، توان گفت وگو با هم و توان اجماع سازی ندارید، چطور فکر می کنید اگر به قدرت رسیدید، می توانید کشور را نجات دهید. آن موقع هم شما انحصارگران قدرت خواهید شد. اگر نیت درست و توان کاری برای کشور دارید، این گوی و این میدان، اول گفت وگو کنید و به اجماع برسید. در اجماع شماست که می توان باب گفت وگو با حکومت را باز کرد، نه در رقابت و تخریب یکدیگر. اما یک جامعه متفرق که یک طرف نخبگان بیرونی اش ناتوان از گفت وگو تنها در اندیشه براندازی هستند و از طرف دیگر نخبگان درونی اش در اندیشه مهاجرت به درون یا به بیرون، در اندیشه قهر و گوشه گیری و ناامیدی هستند، چه بر سرش خواهد آمد؟ آیا دوباره جامعه رها خواهد شد تا در برزخ ناامیدی و بی افقی، دست به شورش و ویرانی بزند؟
*گزیدهای از سخنرانی در مراسم رونمایی کتاب «روایت مقصود فراستخواه از مسئله توسعه در ایران» منتشر شده در شرق و دیدهبان ایران
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…