انقلاب که شد با خود گفتم چراغی است که ایزد برافروخته است و:
چراغی را که ایزد برفروزد/ گر ابله پف کند ریشش بسوزد
میدیدم توفانهای سهمگین و کوهشکن حوادث را که از ریگزار تاریخ برمیخاستند و به مصاف خورشید میرفتند، اما در آتش قهر آفتاب خاکستر میشدند. دل خوش میداشتم و بر یقین بودم که حق رها نکند «چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی»! فتنه مجاهدین و پیکاریان و ترکمانان بس نبود که ترکتازی بغدادیان بر آن افزود و همگان میدیدیم که:
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست/ کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
با اینهمه با خود میخواندم: دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست! پروانههای عاشق را میدیدم که گرد چراغ وطن و انقلاب طواف میکنند و باکی از سوختن ندارند. حجمی از عشق و اخلاص در کشور جاری بود که در حافظهی تاریخ همانندی نداشت. از پس جنگی خانمانسوز که به سوء تدبیر رهبر انقلاب ادامه مرگبار یافت و در پی صلحی دیرهنگام و بیافتخار، آتش جنگ فرو نشست و رهبر انقلاب فرو خفت.
با خود گفتم پس از عشق، نوبت عقل درخواهد رسید و شور و شیدایی جای خود را به شعور و دانایی خواهد سپرد و زمام تدبیر به دست عقل و قانون خواهد افتاد، «تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن»، و مدبران امور به وعدههای آغازین انقلاب وفا خواهند کرد و ایران ویران دوباره آباد خواهد شد و سفلگان و فرومایگان بر تخت نخواهند نشست و نیکخواهان به طناب جور و جهل خفه و خفته نخواهند شد و دیگر عالمی ملجم و جاهلی مکرم نخواهد ماند! چراغ امید همچون چراغ انقلاب هنوز نیمروغنی در فتیله داشت و کورسویی میزد و چون ماه نو، ابرو مینمود و جلوهگری میکرد. آخر خلفی بر جای سلف نشسته بود که اگرچه افقه ازو نبود، در ادب و تاریخ
اعلم بود و اگر در میدان فقاهت فرس نرانده بود، در عوض سیاستنامه و نصیحتالملوک خوانده بود.
سالها گذشت و دفتر انقلاب ورقها خورد. زمستان استخوانسوز و پراختناق عصر خامنهای-هاشمی به سر آمد و بهار دوران خاتمی در رسید، همچون درخششی در تیرگی و گلستانی در کویر. با خود جملات مولاعلی را خواندم که: طَلَعَ طَالِعٌ وَ لَمَعَ لَامِعٌ وَ لَاحَ لَائِحٌ وَ اعْتَدَلَ مَائِلٌ، وَ اسْتَبْدَلَ اللَّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً وَ بِیَوْمٍ یَوْماً وَ انْتَظَرْنَا الْغِیَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدِبِ الْمَطَرَ.[۱]
نفخه قدسی انتخاباتی آزاد، به انقلاب جانی تازه داد. و به حکم جمهور کسی سکان کشتی ریاست را به دست گرفت که درکی عالمانه از دیانت و سیاست داشت و اعضای دولت و ارکان حضرت را به خواندن کتاب «درس های این قرن» کارل پوپر توصیه کرد.رسانهها نشاط از سر گرفتند و چرخ معیشت از نو گردان شد. بازوی بازاریان و صنعتگران و دماغ دانشگاهیان توان تازه یافت، و رعایا جامه شهروندی به تن کردند، و جامعه مدنی جا را بر جامعه ولایی تنگ کرد و عهدی تازه دولت و ملت را به هم پیوند داد. منشور مروت و مدارا به امضای جمهور و رئیسجمهور رسید و با طلوع طلعت حقوق بشر، طالع خلایق همایون شد. ایران از آن ایرانیان گشت وگفتگوی تمدنها گفتمان روز شد. جوانان نفسی تازه کردند و گرد ملالت را از جان فشاندند و قدم در راه سازندگی نهادند. ترازوی روابط بینالملل به موازنه منفی متمایل شد و تنش زدایی چندان پیش رفت که اجنبی لبخند آشتی زد. ریال به مصاف دلار رفت و اقتصاد و معیشت سامانی بهتر گرفت.
رهبری که در مدرسه سید قطب درس مخاصمت با نظم جهانی را آموخته بود، علم اخوان را برافراشت و تجدد را عین تجسد جاهلیت انگاشت و دل به تزویر معلمان «غربزدگی» سپرد و انقلاب را فرصتی شمرد تا از «پیچ تاریخ» بگذرد و سایه «مهدویت» را بر جهان بگسترد! او در پیش، و از پس او روحانیانی که غریزه سرکوفته قدرتخواهیشان زخمی شده بود دست در دست حرامیان ، خنجر قهر آختند و به خصومت با خاتمی پرداختند و در نمازهای جمعه بر تروریسم و ارهاب جامه شرعیت پوشاندند و برکارد آجین کردن مخالفان چشم بستند و لب نگشودند. بیرسمیها از سر گرفته شد و هر نه روز یکبار سنگپارهای پشت دولت را دوتا کرد. به قول یکی از روحانیان ارشد انقلاب آبلهمرغان گرفته بود و باید علاج میشد.
پس از آن بهار دلگشا، خزانی غمافزا در رسید و کسی پای بر مسند ریاست نهاد که در قواره این ملک و ملت نبود و در انبان شیطنتهای خویش بضاعتی جز دروغ و شرارت نداشت. نه تنها نفت را که همه سرمایههای قدسی و ملی ایرانیان را از کورش هخامنشی تا مهدی قرشی به فروش گذاشت و عجبا که سفاهتهای وی چنان دل از رهبری برد که او را برتر از هاشمی نشاند. هشت سال حکومت پراسراف و پراتلاف وی چون هفت در جهنم جز آتش و عذاب برای خلایق نیاورد و وقتی سریر سیاست را ترک گفت که ایران مهجورتر از همیشه در برون و رنجورتر از همیشه در درون بود. وعاظالسلاطین و فقیهان سفیهی که امام زمان را در رؤیا دیده بودند که برای پیروزی او دعا میکند، آخرالامر به خرافه دیگری متوسل شدند که گویا ساحران، رئیس جمهور را مسحور کردهاند تا اطاعت ولی امر نکند و در به روی خود ببندد و در انظار ظاهر نشود. اینها حاضر بودند آبروی امام زمانشان برود اما آبروی صنفشان نرود.
خرداد هشتاد و هشت عظیمترین امتحان جمهوریت نظام بود که به شکستی رسوا انجامید. رهبری، منصوران را محصور کرد مبادا بدیلی تازه پا به میدان مدنیت بگذارد و گوی سبقت از مدعیان متقلب برباید؛ منصورانی که همچنان ظالمانه در حصرند و دلیرانه بر جفاها خنده میزنند و ظفرمندانه راه خود را بهدرون دلها میگشایند. آنها خسروان بیخسراناند. زندانها دوباره پر شد و شکنجههای آدمیسوز و استخوانشکن از سر گرفته شد. خانوادهها داغدار و خاک بر سر شدند و امیدها خاکستر شد و تنها در خاک خفت و جانها در آتش جنایت سوخت، تا دیوی خاتم سلیمانی در انگشت کند و فرعونی، موسی را از مصر براند. مزاج دهر تبه شد . و
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت/ عجب که بوی گلی ماند و رنگ نسترنی
هشت سال پُربلا و بلاهت گذشت ولی هنوز چراغ امید نیمهخاموش و نیمهروشن بود، و همین بود که مردم را به سوی صندوقها در انتخاباتی نیمگرم روانه کرد مگر نشاط فروخفته بیدار شود و آب رفته به جوی بازگردد، مگر همراه با چرخیدن چرخ سانتریفیوژها، چرخ معیشت مردم بچرخد و سفرههای خالی پرنان شود. امام زمان فروشی از رونق افتاد و گفتمان رفاه چیره شد.کوشیدند تا «کدخدای جهان» را راضی کنند مگر روستاهایمان آباد شود. «ورقپاره»های پیشین اکنون به خمپارههایی بدل شده بودند که دفع و رفعشان مشکل مینمود. تحریمهای سنگین، جانها را به طاقت آورده بود و برونشوی میجستند. روی بر برجام آوردند تا چون کلیدی کاغذین قفلهای آهنین تحریم را بشکند اما کارشکنی از درون و عهدشکنی
از بیرون، فرجامی بد برای برجام رقم زد و آن را از نفس انداخت و
در غم ما روزها بیگاه شد/ روزها با سوزها همراه شد
از هر دو سو کشاکشی عنیف میرفت و میرود. تروریسم تبهکار آلبانی و ارتجاع بیمتاع سلطانی و حکام اشغالگر کنعانی هم به جد در کار بودند (و هستند) تا آن دریچه نیمهباز را ببندند و خلایق را در ورطه ناامیدی غوطهور کنند. اکنون ما ماندهایم و جهانی دشمن، که از فرط بیپناهی به خرس روس و اژدهای چین پناه بردهایم و از آنها امان میطلبیم . زیرکان
در گوشمان میخوانند
بر تو میلرزد دلم ز اندیشهای/ با چنین خرسی مرو در بیشهای
این دلم هرگز نلرزید از گزاف/ نور حق است این، نه دعوی و نه لاف
اکنون ما ماندهایم و دولتی فشل و معیشتی تنگ و اقتصادی لنگ و ارزاق گران و وجه کفاف اندک و دوستانی قلیل و دشمنانی بسیار و تدبیری سست و آیندهای تاریک و روشنفکرانی لجام بر دهان، و رسانههایی تملقگو و دروغزن ، و مدیریتی ناکارآمد، و ریالی رو به زوال ، و مردمی ناخشنود و حکومتی ناتوان، و سیاستی پر تبعیض و مجلسی گوشبهفرمان، و خبرگانی منقاد و شاعرانی مداح و سفلگانی صدرنشین و روحانیتی خرافهپرور و عوامزده و دیانتی منحط و جوانانی ناامید و فقری مهلک و قضایی بیدادگر و رشوهخوار و نامستقل، و زندانبانانی سفاکتر از ساواک و بازاری پراختلاس، و جامعهای بیاخلاق ، و ولیای قانونشکن و نقدناشنو و برترنشین و مستبد.

پیداست که دیگر چراغمان نمیسوزد . روغنی در فتیله نمانده است. آیا اصلا چراغی مانده است؟ درین قحطی دمشق چه جای سخن از مروت و عشق ؟
باز ما ماندیم و شهر بیتپش / و آنچه کفتارست و گرگ و روبه است
گاه میگویم فغانی بر کشم / باز میبینم صدایم کوته است
خانه خالی ماند و خوان بی آب و نان/ و آنچه بود آش دهنسوزی نبود
این شب ست آری شبی بس هولناک/ لیک پشت تپه هم روزی نبود
نشستهاین تا «دستی از غیب برون آید و کاری بکند»؟ یا «چراغی برکند خلوتنشینی»؟ وقتی میشنوم پارهای از مصلحان هنوز از مشعل نیممرده امید و اصلاح سخن میگویند، دستها را به آسمان برمیدارم که بارالها، چنین باد!
روشنفکران نمیباید و نمیتوانند پیام نومیدی بدهند اما امید کاذب دادن هم پیشه و وظیفه آنان نیست. وقتی ارکان حکومت راههای امید را چنان بستهاند که مردم به رهبران کاذب امید میبندند چه کسی سزاوار نکوهش است؟ وقتی به سر پنجه عدوان بر دفتر اصلاحات رقم بطلان کشیدهاند چرا ندای براندازی طنینانداز نشود؟ سر گذشت و سرنوشت شوروی ایدئولوژیک –اتمی پیشین پیش چشم من است که تضادها و فسادهای درون پشت آن را خم کرد و بر ابروی خدای بیرحم تاریخ خم نیامد. خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند. و چنین بود سرنوشت نظام بدفرجام پهلوی و نظائر آن
درین ورطه کشتی فروشد هزار / که پیدا نشد تخته ای بر کنار
مرا البته با جبر تاریخ مهری و پیوندی نیست و تاریخ بشر را عرصه «ممکنات» میدانم نه حتمیات . و باورمندانه به این آیه قرآن میاندیشم که :”خداوند وضع آدمیان را دگرگون نمیکند مگر اینکه آنها نفوس خود را دگرگون کنند” و به همین سبب حق ندارم آیه یاس بخوانم، بل میخواهم جانها را بجنبانم و به مردم زجرکشیده و روشنفکران دردمند وطن بگویم که قدر حرکات و روشنگریهای خُرد خود را بدانند و در مطالبه حقوق از پا ننشینند و اعتراضات خود را دنبال کنند و چندان عرصه خودکامگی را بر حاکمان نابینا و ناشنوا تنگ کنند که ناگزیر تن به تغییر و اصلاح دهند و از مرکب شیطان فرود آیند. این واپسین دریچه امیدواری ست که اگر بسته شود فقدان اکسیژن امید، جامعه را در بحرانی خفگیآور فرو خواهد برد که البته سببش و مسئولش چیزی و کسی جز خودکامگی خودکامگان نیست.
این سطور را مینویسم تا ادای تکلیف کنم و به متصدیان امور و به روحانیان ، (که هنوز ملجا و مرجع عواماند )و به خواجگان سریر سیاست، و در صدرشان به ولیاعظم حکومت هم بگویم که بیش ازین لجبازی و قدرتطلبی و مردمستیزی و قانونشکنی نکنند:
تا کنون کردی چنین، دیگر مکن/ تیره کردی آب را، افزون مکن
و از در مردمداری و مردممداری درآیند و تجربه شوروی و پهلوی را تکرار نکنند و تا فرصتی هست به سخن مصلحان مشفق دل بسپارند و دست از ستم و استبداد رأی بردارند و به انتخابات آزاد و رسانههای آزاد مجال بدهند، و مردم را محرم و حقوقشان را محترم بشمارند و جمهوریت نظام را احیا کنند و از نقد نهراسند و فقر و تبعیض را براندازند، تا بر سفره مردم نان و بر دهانشان لبخند و در جانشان رضایت بنشیند. حافظ فرمود:
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی/ از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
و من میگویم بلی، اکنون در ایران، شرمسارانه از کران تا به کران لشکر ظلم است، اما فرصت حکومتگران اندک است و نه از ازل تا به ابد، بل شاید تا فردا هم نباشد!
پنج سال پیش بود که ابیات زیر در شب یلدا بر قلم جاری شد و اکنون در اینجا خوش مینشیند:
زان همی ترسم که روزی جنبش آرام خلق/ خیزشی گردد کلان یا شورشی بنیانفکن
تا به کی باشیم اسیران ولایت این چنین/ تلخکام و زهر وار و خستهدل بستهدهن؟
حبذا فرخندهروزی کز سر شادی و عشق/ مرد و زن رقصان شویم اندر میان انجمن
هر یکی شمعی بهدستی از پی روشنگری/ دست دیگر چوبکی بر طبل آزادی زدن
چون ظفر در صبر و صبر اندر ظفر پیچیده است / پس ظفر را با صبوری میتوانی ساختن
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است ای دریغ / ای که دستت میرسد کاری بکن اندر وطن
عبدالکریم سروش
تیرماه ۱۴۰۱ ـ کالیفرنیا
پانوشتها:
[۱] . برقی دمید و ناراستی راست شد وخداوند قومی را بهجای قوم دیگر، و روزی را بهجای روز دیگر نشاند، و ما چون قحطیزدگان و خشکسالیکشیدگان که انتظار باران میبرند، در انتظار چنین تغییری بودیم.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…