چهار سال از خاموشی عباس امیرانتظام، مردی که چنان باوری به روشنی آزادی داشت که بدان امید بیش ازدودهه ازعمرش را در زندان گذراند و پنجاه سال برای نجات ایران ازدام دیکتاتوری ایستادگی نمود. او قربانی اصلی واختصاصی مواجهه مرادش مهندس مهدی بازرگان به عنوان نماد ملی با مذهبی های تندروخط امامی بود. سخن نغز بازرگان درباره دانشجویانی که سفارت آمریکا را در ۱۳ آبان ۵۸ اشغال کردند، مبنی برانکه آنها ” دانشجویان خط شیطانند نه خط امام” موید تقابل بی رحمانه فوق بود که بهانه آن واردکردن اتهامات ناروا و ناجوانمردانه به امیرانتظام بود. نمایش تراژدیکی که همه هستی امیرانتظام را از او ستاند، مقاطع متفاوتی داشت که باعث شد تا پس ازتحمل جانکاه ۳۶ ساله فراق فرزندانش، تنها دیدارهای کوتاهی با دلبندانش در دو سفرخارج از کشور داشته باشد.
پرده اول: امیرانتظام متهم میشود
کمی بیش ازچهارماه از ماموریت امیرانتظام به عنوان سفیر ایران در پنج کشور اسکاندیناوی می گذشت که بدون اطلاع بازرگان که در آن مقطع یک و نیم ماه از استعفای او از پست نخستوزیری گذشته بود، این دیپلمات و دوست دیرینه بازرگان به تهران فراخوانده می شود. باور امیرانتظام آنگونه که بیست سال بعد در کتاب خاطراتش (آن سوی اتهام) آورد، این بود که کمال خرازی با جعل امضای وزیرخارجه وقت، نامه فراخوانش از استکهلم را صادر کرده بود. بدین ترتیب در ۲۸ آذر۵۸ امیرانتظام دربدو ورودش به تهران دستگیر شد. از آنجایی که بری از هر نقطه ضعفی بود، علیرغم آنکه یکی ازمقامات بلند پایه سوئدی و دیگری درآلمان به او هشدارداده بودند که برای او دام گسترده اند و مصلحت نیست به ایران بازگردد، با اولین پرواز و شتابان به تهران بازگشت. البته امیرانتظام تصور میکرد که نامه احضار او به پایتخت با اطلاع و هماهنگی بازرگان صورت گرفته، بنابراین اساسأ انتظار آن را نداشت که بلافاصله بازداشت شود.
روز دستگیری امیرانتظام آغازی شد بر تحمل پی درپی ۵۵۰ روزسلول انفرادی تا ۲۶ اسفند ۵۹ که اولین جلسه محاکمه مضحک و ناعادلانه او در بیدادگاه انقلاب به ریاست محمدی گیلانی بود. دادگاه نمایشی تا اواخر اردیبهشت ۶۰ ادامه یافت و با صدور حکم ابد، امیرانتظام ۱۷ سال را در سه زندان و نهایتا حبس خانگی در وزارت اطلاعات گذراند. در این پرده نخست زندگی در زندان، این امیرانتظام بود که ناعادلانه متهم و محکوم شده بود. در دی ۱۳۷۳ بازرگان با این حسرت که کاری براثبات بی گناهی این شاگرد دیرینه و با وفایش بکند، زندگانی را ترک نمود در حالیکه که امیرانتظام از زندگی در زندان به خانه امن وزارت اطلاعات منتقل شده بود.
بیعدالتی تنها در نفس اتهامات واهی به امیرانتظام محدود نمیشد، بلکه بیدادگری در مدت مدید زندانی شدن او ملموستربود. حتی عباس عبدی از دانشجویان پیروخط امام و یکی از افرادی که بهگفته امیرانتظام بانی سرنوشت تلخ او بود، بهرغم بی انصافیهایاش در برابر امیرانتظام، سالها بعد با انکار نقش خود اعتراف کرد که امیرانتظام جاسوس بود اما نباید بیش ازپنج سال زندانی می شد!
پرده دوم: امیرانتظام متهم میکند
تابستان ۷۷ بود، اسدالله لاجوردی فردی که نامی آشنا برای دردهای جانکاه امیرانتظام بود، ترور شد. محمد خاتمی کسی که امیرانتظام به او امید بسته و در خرداد ۷۶ به او رای داده بود تا رئیس جمهوری همان نظامی شود که مسئولان اش مظالم بسیاری بر امیرانتظام روا داشتند، در بیانیه ای لاجوردی را با عنوان سرباز اسلام و ایران میستاید. امیرانتظام برغم بری بودن از هر گونه رفتار انتقامجویانه در مصاحبه ای با بخش فارسی صدای آمریکا از لاجوردی به عنوان جلادی یاد میکند که دستش به جنایاتی جدی علیه زندانیان بی دفاع آلوده بود. او برای اثبات اتهامش علیه لاجوردی مدارک و شهودی داشت، اگرچه بر این باور بود که گوش شنوایی برای پذیرش آنها وجود ندارد. اتهام واقعی امیرانتظام علیه لاجوردی منجر به محکومیت و دوره دیگری از زندانی شدنش میشود که از شهریور۷۷ تا پنج سال طول میکشد. امیرانتظام براین عقیده استوار ماند که شاید خاتمی بتواند مدعی شود که جلاد اوین فرزند اسلام است، اما اینکه لاجوردی فرزند ایران باشد، هرگز قابل قبول نیست.
امیرانتظام لاجوردی را متهم به مظالمی کرد که برایش مستنداتی داشت اگرچه مرجعی نمیدید که انها را پذیرا باشد. بدین ترتیب او سالهای دیگری از حبس را به گناه قضاوت درباره لاجوردی سپری کرد. در عین حال از آنجایی که او خشونت را در هر شکلش محکوم می کرد، بهرغم باورش بر جنایتیشه بودن لاجوردی ترورش را محکوم کرد.
پرده سوم: اتهام آری، انتقام هرگز
امیرانتظام بهرغم آنکه به درستی باور داشت که محمدی گیلانی قاضیاش در بیدادگاه انقلاب هستیاش را از اوستاند، از هرگونه اقدام انتقامجویانه بیزار بود. در شهریور ۹۲ وقتی برای دیدار دوستی به بیمارستان پارس میرود، تصادفا باخبر میشود که محمدی گیلانی نیز در آنجا بستری است. به پیشنهاد همسرش الهه میزانی (امیرانتظام) و با میل قلبی خود به عیادت گیلانی میرود. در بخش آی سی یو با گیلانی در حال کما مواجه شد، اما بر بالینش و بالای سرش خم شد و گفت “آقای گیلانی سلام، من امیرانتظام هستم، آمدم حال شما را بپرسم.” این رفتار مبتنی بر”ببخش اما فراموش نکن” امیرانتظام حتی برخی از فعالان حقوق بشر را ناخوشایند آمد و باعث انتقاد شدید از امیرانتظام شد. سرانجام امیرانتظام در آبان ۹۲ در پاسخی نوشت: “عیادت از آقای محمدی گیلانی، کسی که در مقام قاضی شرع حکم حبس ابد غیرقابل تغییر اینجانب را ۳۴ سال قبل صادر نمود براساس یک تصمیمگیری شخصی بوده است… تصمیم به عیادت از بیماری نیمه بیهوش گرفتم که روزی با صدور حکمش به ناروا ۹۰ درصد از سلامتی جسم و روح مرا از من گرفته است! اما در این دیدار حکمتی بود و آن تمرین بخشش و گذشت از خطاها بدون آنکه این خطاها را فراموش کنیم.”
محمدی گیلانی دو سال بعد از آن ملاقات تاریخی در تیر۹۴ درگذشت و امیرانتظام سه سال بعد در همان تیرماه چشم از جهان فروبست. میراث آن قاضی حاکم بدنامی و ظلم است، درحالیکه این سفیر محکوم، نیکنامی و جاودانگی را به ارمغان نهاد.
پرده آخر: اعلام بی گناهی امیرانتظام
در چهارمین پرده نمایش زندگی امیرانتظام که واپسین بخش ان بود، دو حادثه رخ میدهد. نخست طلب حلالیت عده ای چون ابراهیم اصغرزاده و عبدالمجید معادیخواه از امیرانتظام که در واپسین سالهای عمر ارزشمند او اتفاق میًافتد . دوم تبرئه از جاسوسی که توسط بازپرس پروندهاش در سال ۵۸ و ۵۹ اعلام میشود. امیرانتظام چهل سال فریاد زد که بی گناه است و قربانی توطئه ای بیش نیست اما آرزویش در تشکیل دادگاهی علنی برای اثبات ایراندوستی و پاکدستیاش، تا زمانی که در قید حیات بود، تحقق نیافت. در دومین سالگرد درگذشت اوبود که بازپرس محمدحسین متقی رسما اعلام کرد که: “هرگز اتهام جاسوسی امیر انتظام اثبات نشد.”
از مصاحبه متقی با روزنامه مستقل در تیر ۱۳۹۹ میتوان دریافت که اگرچه عباس امیرانتظام در زندگیاش نتوانست باطل و ظالم را ساقط کند اما پس ازمرگش آن را رسوا کرد.