زیتون: توماس نیگل فیلسوف سیاست، اخلاق و ذهن معاصر، استاد بازنشسته دانشگاه نیویورک است او فیلسوفی است که بیشتر به خاطر کارهایی که در حوزه فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست در زمینه فلسفه تحلیلی کار کرده است، شناخته میشود؛ وی همچنین مقاله معتبری در حوزه فلسفه ذهن و معرفت شناسی دارد با عنوان “خفاش بودن چه کیفیتی دارد؟”.
از قضا برخی از کارهای خوبِ این فیلسوف برجسته در ایران ترجمه شده است و بیشتر این کارها توسط دکتر جواد حیدری ترجمه شدهاند.
دکتر جواد حیدری، دارای دکترای علوم سیاسی و اندیشه سیاسی از دانشگاه تربیت مدرس و در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه شاهد هستند و به ترجمه آثار توماس نیگل، از جمله:
«اینها همه یعنی چه؟»؛ کتابی که با عنوان «درپی معنا» هم ترجمه شده است؛
«اخلاقشناسی، برابری و جانبداری و امکان دیگر گزینی»؛
و کتابی که مجموعه مقالاتی با عنوان «پرسشهای کشنده» است که با همکاری استاد مصطفی ملکیان توسط دکتر جواد حیدری ترجمه شده است، مشغولند.
بحث از معنای زندگی برای مخاطب عمومیتر میتواند بحث بسیار جذابی باشد و توماس نیگل از جمله کسانی است که فارغ از کار در حوزه معرفتشناسی و فلسفه ذهن، به دلیل علاقهای که به حوزه اخلاق و سیاست داشته، از جمله فیلسوفانی است که به سبب کتابهای جذابی که دارد، مخاطبان عمومیتر، هم در ایران و هم در کل جهان، با او آشنا هستند.
در ادامه پروندهی «فلسفه تحلیلی و زندگی روزمره» دکتر جواد حیدری دعوت ما را برای گفتوگو درباره «معنای زندگی از منظر توماس نیگل» پذیرفتند. متن این گفتوگو در ادامه میآید.
***
محمدرضا واعظ: دکتر حیدری شما هفت کتاب را از نیگل ترجمه کردهاید از جمله یک سخنرانی که بعدا تبدیل به مقاله شد و عنوان«فلسفه تحلیلی و زندگی انسانی» داشت. اجازه دهید این مقاله را محور بحث قرار دهیم.
پرسش اول من از شما به عنوان مقدمه، بررسی تاریخچه معنای زندگی است. اگرچه که فلسفه تحلیلی دردهههای نخست ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ بیشتر به بحث حقیقت میپرداخت، اما آرام آرام در نیمۀ دوم قرن بیستم، فلسفه اخلاق، سیاست، متافیزیک و الهیات را هم دربرگرفت که یکی از آن بحثها بحث معنای زندگی است.
جواد حیدری: در تاریخچه فلسفه تحلیلی و معنای زندگی، من به چهار نکته بسنده میکنم؛
نکته اول اینکه در بین فیلسوفان تحلیلی تا جایی که من تحقیق کردهام و به نظر متخصصان ارجاع میدهم، نیگل اولین متفکری بود که مسئله معنای زندگی را وارد حیطه فلسفه تحلیلی کرد. تا قبل از نیگل در مقاله «امر بی منطق» شما نمیبینید که فیلسوف تحلیلی به معنای زندگی پرداخته باشد. خانمی به نام جین کازز کتابی دارد به نام «والدین فلسفی». نویسنده در این کتاب به صراحت گفته است که مقاله ۱۹۷۰ که نیگل درباب امر بی منطق، معنای زندگی را در فلسفه تحلیلی شکوفا کرده است. یعنی قبل از آن ما نمیبینیم که فیلسوفان تحلیلی به آن پرداخته باشد. نیگل در فلسفه تحلیلی و زندگی تحلیلی میگوید که هنگامی که وارد حوزه فلسفه تحلیلی شد، هیچگاه مباحث زبانی و منطقی فلسفه تحلیلی برایش اهمیتی و جذابیتی نداشته است. اهمیت فلسفه تحلیلی برای او تنها ابزاری بوده است چون برلین میگفت: فیلسوفان تحلیلی که به موضوعات انسانی نمیپردازند، انگار آدمی است که چاقویش را تیز میکند اما از آن استفاده نمیکند.
برلین میگفت: فیلسوفان تحلیلی که به موضوعات انسانی نمیپردازند، انگار آدمی است که چاقویش را تیز میکند اما از آن استفاده نمیکند
او معتقد است که فلسفه تحلیلی برایش ابزاری بود که سه جریان بسیار مهم و تاثیرگذار تفکر قارهای را وارد فلسفه تحلیلی کند. ازآن سه جریان، اولین آن مسائل اگزیستانسیالیستی است که با آلبرکامو و ژان پل سارتر مطرح شد و نیگل به شکل هوشمندانهای این مباحث را گرفت و با زبان تحلیلی وارد حوزه فلسفه تحلیلی کرد. دومین جریان، ناکجا آباد گرایی برابری طلبانه مارکس بود. نیگل در اندیشه سیاسی در زمره برابری طلبها محسوب میشود و او در برابر مارکسیست قد علم کرد و از برابریطلبی دفاع کرد و سومین جریان ذهنی بودن پدیدارشناسی است که از برتراند راسل گرفت و وارد فلسفه ذهن کرد و در فلسفه ذهن با مقاله معرف «خفاش بودن چه حالی دارد؟»، میخواست که این مطلب که پدیدارشناسها از ذهنی بودن دفاع میکنند را وارد فلسفه تحلیلی کند.
نیگل هیچگاه به لحاظ موضوعی به فلسفه تحلیلی علاقه نداشت و آن را تنها به عنوان ابزاری که سه جریان فلسفه قارهای را وارد فلسفه تحلیلی کند، به کار میگرفت. نیگل همچنین مسائل اگزیستانسیالیستی را وارد فلسفه تحلیلی کرد. از این مسائل اگزیستانسیالیستی، برای نیگل چهار مبحث اهمیت بسیاری داشت که در کتابهایش آن چهار بحث را وارد فلسفه تحلیلی کرد.
اولین بحث، مسئله مرگ است که او مقالهای درباره مرگ نوشت؛
مسئله دوم بحث معنای زندگی است؛
بحث سوم مسئله آزادی و اختیار است؛
نیگل یک موضوع بسیار مهم به اسم انحراف جنسی را مطرح کرد و از مفهومی به نام انحراف جنسی، دفاع میکند.
چهارمین مورد مبحث روابط انسانی است که در این مبحث یک موضوع بسیار مهم به اسم انحراف جنسی را مطرح کرد و از مفهومی به نام انحراف جنسی، دفاع میکند.
من در مقدمه دوم میخواستم بگویم که نیگل مسائل اگزیستانسیالیستی را به چهار حیطه تقسیم کرده بود و از این چهار مبحث معنای زندگی و علاوه بر آن مسئله مرگ، آزادی و مسئله روابط انسانی که در آن تنهایی انسان، روابط انحرافی انسانها و مسائلی از این دست را میگنجاند و یک مسائلی را در آن ساخته و پرداخته میکند که خیلی هم مهم است. او این چهار مبحث را از مسائل اگزیستانسیالیستی وارد فلسفه تحلیلی کرده بود.
محمدرضا واعظ: آیا تا اینجای بحث میتوانیم بگوییم که توماس نیگل پیشگام ورود دغدغههای وجودی و اگزیستانسیال به فلسفه تحلیلی بوده است؟
جواد حیدری: درست است. مثلا با نگارش «مسئله مرگ» که آن را وارد فلسفه تحلیلی کرد و بعد از آن خیلی مطالب دیگری در نفی یا اثبات آن گفته شد یا مثلا مقاله او که در آن مسئله معنای زندگی را مطرح میکند یا مقاله «بخت اخلاقی» او که بسیار مقاله مهمی است و در آنجا بحث اگزیستانسیالیستی آزادی و اجبار را پیش میکشد و مقاله چهارم او به نام «انحراف جنسی» که در آنجا او یک نظریه به ما میدهد که در آن نظریه ما میتوانیم روابط انحرافی یا غیر انحرافی را در کل روابط انسانی و خصوصا در روابط جنسی تبیین کنیم.
بنابراین، میتوان گفت که نیگل پیشگام این حوزه و از اولین متفکرانی بود که مسائل انسانی را وارد فلسفه تحلیلی کرد. قبل از او فیلسوفان تحلیلی مثل راسل و ویتکنشتاین به صراحت نیگل به این موضوعات نپرداخته بودند.
محمدرضا واعظ: شما تا اینجا دو مقدمه را ارائه کردید. برداشت من از مقاله the absurd یا «پوچ انگاری» و شروع کار نیگل در مورد معنای زندگی این است که رویکرد او یک رویکرد فردی بوده است. انگار که او بیشتر به تبیین رویکردهای مختلف درباره معنای زندگی میپردازد تا اینکه نظر خودش را درباره معنای زندگی بدهد یعنی استفاده از یک رویکرد تحلیلی، تجزیه مفهومی، استدلالی برای اینکه رویکردهایی که تا به آن روز درباره معنای زندگی وجود داشته است را ارائه بدهد یعنی کار او بیشتر سلبی است تا ایجابی یا اینکه نه ما نهایتا میتوانیم به صورت ایجابی هم معنای زندگی را از منظر نیگل خیلی صریح بیان کنیم؟
جواد حیدری: من قبول دارم که نیگل در این مقاله و مطالب دیگر هدفش بیشتر نقد نظریات رقیب است البته او نظریات خودش را هم مطرح میکند اما خودش در جاهای مختلف هم اشاره میکند که حتی نظریه خودش هیچ مزیتی نسبت به رقبای خودش ندارد. به همین دلیل است که دیدگاه او بیشتر حالت سلبی به خودش میگیرد و نکته سوم در این مقدمه این است که نیگل میگوید هنگامی که پرسش از معنای زندگی میشود، سه پرسش در دل این پرسش وجود دارد که برای اینکه بتوانیم این پرسش را تجزیه تحلیل کنیم، باید این سه را از هم تفکیک کنیم. تفکیک این سه برای ما راهی باز میکند که درباره معنای زندگی گفتگوی خوبی داشته باشیم. سوال اول این است که: «چرا من وجود دارم و اصلا برای چه اهدافی خلق شده ام و اگر اهدافی وجود دارد من چگونه باید آن را شناسایی کنم؟» اگر انسان برای هدفی به وجود نیامده است، آیا زندگی او میتواند اهمیت داشته باشد یا نه؟ در بحث اول، نیگل به حیات فردی انسان میپردازد و هدف از به دنیا آمدن انسانها و این که آیا بیهدفی باعث بی معنا شدن زندگی انسان نمیشود؟
اگر انسان برای هدفی به وجود نیامده است، آیا زندگی او میتواند اهمیت داشته باشد یا نه؟
در بحث دوم او به این موضوع میپردازد که چرا انسانها به وجود میآیند؟ آیا اصلا انسان برای هدف خاصی آفریده میشوند یا آفرینش آنها تصادفی است؟
بحث سوم او این است که چرا اصلا این عالم وجود دارد؟ لایب نیس هم به این مسئله پرداخته بود که چرا چیزی وجود دارد به جای این که وجود نداشته باشد؟ نیگل به این سوال سوم که سوال بسیار جدی ای هم است، در کتاب «ذهن و کیهان» میپردازد و دو نظریه کلان را در پاسخ به پرسش سوم بیان میکند. اولین آن «نظریه الهیاتی» و دوم «نظریه تکاملی» است که این دو را وارد بحث معنای زندگی میکند.
پس معنای زندگی سه معنا را میتواند در درون خود داشته باشد: معنای زندگی فرد، معنای زندگی نوع انسان و معنای کل عالم که آیا هدفی دارد و یا تصادفی و کور است؟
مهمترین پرسش از معنای زندگی به نظر نیگل پرسش سوم است که اصلا این عالم غایتی دارد یا نه؟ چون اگر به این پرسش پاسخ داده شود برای دو پرسش دیگر هم به جواب خواهیم رسید.
مقدمه چهارم نیگل در بحث معنای زندگی، این است که در امور مطلوب انسانها سه مطلوب خیلی مهم است. یکی زندگی خوب و خوش؛
دوم زندگی درست و اخلاقی؛
و سوم زندگی معنادار؛
معنای زندگی سه معنا را میتواند در درون خود داشته باشد: معنای زندگی فرد، معنای زندگی نوع انسان و معنای کل عالم که آیا هدفی دارد و یا تصادفی و کور است؟
که هر سه هم با هم متفاوت هستند. نیگل میگوید باید این سه را از هم تفکیک کرد. او به تولستوی در کتاب اعترافاتش اشاره میکند و میگوید ممکن است انسانی باشد که زندگی خوب، درست و اخلاقی با دیگران و جامعهاش داشته باشد اما در عین حال زندگی بی معنایی هم داشته باشد. او میگوید که ما نباید معنای زندگی را به خوبی یا خوشی زندگی یا زندگی درست و اخلاقی، تقلیل بدهیم. او عقیده دارد که خوبی و خوشی یک پدیده است،زندگی درست و اخلاقی هم یک پدیده است و معنا داشتن زندگی پدیده دیگری است. تفکیک این سه پدیده ما را به معنای زندگی نزدیک میکند.
محمدرضا واعظ: نکته چهارمی که شما مطرح کردید من را به یاد کییرکگور انداخت. آیا نیگل این را از کییرکگور که از اصل ساحت یعنی:
زیبایی شناسی؛
زندگی خوب دنیوی؛
ساحت اخلاقی که بایدها و نبایدهاست؛ و
ساحت چهارم با مثال عشق، که یک امر قدسی است و ما باید از روی عدل این جهش را انجام بدهیم؛
وام گرفته است؟
جواد حیدری: من ندیدم که او به کییرکگور اشاره کند اما مقالات و مطالب بسیار دیگری هم هستند که این سه ساحت را با هم مقایسه کردهاند.
محمدرضا واعظ: تحلیل خود نیگل از معنای زندگی با توجه به گفتههای شما ساحت سوم بود. نیگل چگونه معنای زندگی را تقریر کرد؟
جواد حیدری: چیزی که در فلسفه بسیار اهمیت دارد، این است که مهمتر از دادهها و تقسیمات مختلفی از معانی که ارائه میشود، چیزی که در فلسفه مهم است، نه ارائه داده بلکه تبیین خود مسئله است. مهم این است که ببینیم چگونه معنای زندگی را تبیین و شفافسازی کنیم.
تبیین نیگل از معنای زندگی مبتنی بر یک روش است که این روش را در فلسفه ذهن و فلسفه اخلاق و سیاسی و شاخههای مختلف دیگری از فلسفه هم که وارد شده است، دارد. او روشی دارد به نام روش عینی و ذهنی با همین روش هم او در کل مسائل فلسفی تبیین میکند که چرا معنای زندگی برای ما معضل است و قبل از اینکه به این سوال که معنای زندگی ما چیست؟ پاسخ بدهد، با این روش توضیح میدهد که چرا معنای زندگی برای ما یک دشواری فلسفی است که تا اکنون هم به یک جواب قاطع نرسیدیم. او عقیده دارد که جواب سوالها خیلی مهم است اما این جواب دادن یک قدرت تفکری میخواهد که ممکن است ما نداشته باشیم اما این که مسئله را تبیین کنیم گام مهمی در رسیدن به پاسخ برداشتهایم.
نیگل عقیده دارد که وقتی عینی و از بالا به زندگی نگاه میکنیم، میبینیم که واقعا همه چیز بی اهمیت است چون هیچ کدام از ما تا دویست سال آینده زنده نخواهیم بود حتی اگر خالق یک اثر مهم باشیم یا ثروتمندترین فرد قرن خود باشیم بازهم این عالم تدریجا از بین میرود
نیگل عقیده دارد که وقتی عینی و از بالا به زندگی نگاه میکنیم، میبینیم که واقعا همه چیز بی اهمیت است چون هیچ کدام از ما تا دویست سال آینده زنده نخواهیم بود حتی اگر خالق یک اثر مهم باشیم یا ثروتمندترین فرد قرن خود باشیم بازهم این عالم تدریجا از بین میرود و هنگامی که از بالا نگاه میکنیم میبینیم که چیزی اهمیت ندارد حتی اگر افلاطون هم باشیم. این نگاه عینی سایه شکی بر تمام ارزشهای انسانی میاندازد.
اگر از پایین و از منظر ذهنی به زندگی نگاه کنیم، میبینیم که زندگی برای ما بسیار مهم است مثلا ما با دوستانمان در تماس هستیم، ورزش میکنیم، از اوضاع جهان خبر میگیریم و اگر هیچ کدام از این کارها را انجام ندهیم، زندگی رقتانگیزی خواهیم داشت. از نگاه عینی هر فرد مهمترین انسان برای خودش است و زندگی هم برای او بسیار اهمیت دارد.
محمدرضا واعظ: پس آیا این تفاوت و شکافی است که بین نگاه ذهنی و عینی به زندگی وجود دارد به نوعی یک شکاف معرفتی است؟
جواد حیدری: درست است.
نیگل میگوید: “ما میتوانیم اکثر کارهای کوچک و بزرگی که ما در زندگی انجام میدهیم را از درون توجیه کنیم اما از بالا توجیه و تبیینی برای آن وجود ندارد.” تمام موفقیتها و شکستهای ما، تمام ناامیدیهای ما در زندگی از بالا اهمیت و توجیهی ندارند اما از درون مهم هستند و ما برای تمام ابعاد زندگیمان اهمیت قائل هستیم.
فرد از نگاه عینی برای جهان هیچ است اما از نگاه ذهنی فرد برای خودش همه چیز است
فردی که مقاله نیگل را نقد کرده بود، در آخر مقالهاش جمله جالبی گفته بود. او گفته بود وقتی که از بیرون به تولد نگاه کنیم میبینیم که تولد تصادفی است، زندگی بی اهمیت است و مرگ هم برای جهان اهمیتی ندارد اما از درون روز تولد ما انقدر مهم است که برای آن جشن میگیریم و مرگ هم برای ما شر عظیمی است. این دو نگاه به ما میگوید که فرد از نگاه عینی برای جهان هیچ است اما از نگاه ذهنی فرد برای خودش همه چیز است. البته ممکن است که وجود من و شما برای افراد نزدیک به ما اهمیت داشته باشد اما هنگامی که از بالا به کل نگاه میکنیم، آنها هم بی اهمیت است چون همان دیگران هم زندگیشان در کل بیاهمیت است. این بیاهمیتی است که مسئله معنای زندگی را برای ما به وجود میآورد.
محمدرضا واعظ: من باید در اینجا به دو نکته اشاره کنم. یکی این که یا شعرفروغ فرخزاد افتادم که میگوید:
“آه ای زندگی این منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم. نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم.”
نکته دوم اینکه اشاره نیگل هم ناظر به زمان است و هم مکان به این معنی که هم میگوید که انسان در مقیاس زمان هیچ نیست و در مقیاس مکان و کیهان و کهکشانها هم باز ما هیچ نیستیم.
جواد حیدری: درست است. هنگامی که ما از بالا نگاه میکنیم و میبینیم که زندگی ما اهمیتی ندارد، ممکن است کسی بگوید که تنها این برایش مهم است که پیش از حرکت قطار به آن برسد یا مثلا یادش باشد که به گلدانهایش آب بدهد یا به دوستش زنگ بزند و برای ادامه زندگی به چیزی بیش از این احتیاجی ندارد! این جواب خوبی است اما به عقیده نیگل، این جواب در صورتی به کار ما میآید که از بالا به زندگی نگاه نکنیم اما چون انسان ذاتا تفکر reflective دارد و میتواند که از بالا به زندگی نگاه کند، میبیند که گرد بیمعنایی و بیاهمیتی بر زندگی پاشیده شده است. انسان از این قابلیت در جاهای بسیاری مثل علم، تفکر انتقادی و فلسفه هم استفاده میکند و نمیتواند این قابلیت را از خودش دور کند.
ممکن است که دوباره چالشی بین نگاه عینی و ذهنی بهوجود بیاید و در اینجا سه گزینه وجود دارد؛
گزینه اول اینکه ممکن است کسی بگوید که درست است که میتوان از بالا هم به زندگی نگاه کرد اما یکی از هدفهای ما این است که بتوانیم زندگی خوب و خوشی برای خودمان و فرزندانمان فراهم کنیم یعنی عشق و دوستی و خانواده و کار را وارد زندگی کنیم و زندگی خود را غنیتر کنیم. نباید بر این امور زندگی فردی گرد بیاهمیتی پاشیده شود؛
گزینه دوم این است که کسی بگوید که فرد باید وارد جنبشهای سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و طبیعی شود و جهان را به نفع نسلهای آینده تغییر دهد؛
گزینه سوم این است که ممکن است فردی وارد بافت زندگی دینی شود که این زندگی دینی او را از بیمعنایی که جهان از نگاه بالا به زندگی بر او میافکند، جلوگیری کند.
نیگل از بین این گزینهها، به دو گزینه نخست اشاره میکند و میگوید: درست است که زندگی ذهنی در تلاش است تا به زندگی ما معنا دهد اما باز آن نگاه عینی وجود خواهد داشت. مثلا کوچه هنگامی معنا دارد که خیابان وجود داشته باشد، خیابان وقتی معنا دارد که شهر وجود داشته باشد. شهر هنگامی معنا دارد که کشور وجود داشته باشد و همینطور مرحله به مرحله تا به قاره و جهان برسیم و معنا دهی اینها زمانی است که یک کل بالاتری را تصور کنیم و هنگامی که این کل بیمعنا شود، بیمعنایی آن به جزء هم میرسد.
برگشت به روحیه دینی یکی از مهمترین چیزهایی است که ما در زندگی به آن احتیاج داریم و فلسفه تحلیلی از این روحیه دینی به کل غفلت کرده است
اما در مورد گزینه سوم برگشت به روحیه دینی یکی از مهمترین چیزهایی است که ما در زندگی به آن احتیاج داریم و فلسفه تحلیلی از این روحیه دینی به کل غفلت کرده است.اگر ما باور داشته باشیم که معنای زندگی ما از تحقق بخشیدن به اراده خدایی نشات میگیرد که به ما عشق میورزد و ابدیت ملاقات او خواهد بود، دیگر جایی ندارد که ما از معنای زندگی بپرسیم و فرض بر این است که خدا میتواند یک منبع الهامبخشی برای معنا باشد که میتواند ما را از پوچی فراری دهد. هنگامی که ما خدا را میپرستیم نمیتوانیم به بالاتر از او متصور باشیم و از او سوال بپرسیم و مورد نقادی قرارش دهیم.
او در مورد خدا دو نکته را مطرح میکند:
اول اینکه چگونه خداوند میتواند همه چیز را تبیین کند اما خودش تبیین نشود؟ به همه چیز زندگی ما معنا و ارزش ببخشد اما چیزی نباشد که به آن معنا و ارزش دهد.
دوم اینکه شاید مفهوم خدا این است که زندگی قابل فهم است اما نه برای ما!
بعدها کالین مک گین این ایده را بست داد و گفت: “شاید جهان قابل فهم باشد اما برای ذهن انسان قابل فهم نیست!” و در اینجاست که نیگل ما را به یک نوع رازباوری سوق میدهد و میگوید که “شاید ایده جهان قابل فهم است اما نه برای ذهن انسانی.”
ممکن است که نگاه ذهنی بگوید که قبول که انسان از این دنیا مثلا به بهشت یا جهنم میرود اما هدف آن چیست؟ نیگل عقیده دارد که این نگاه گزنده هر نوع زندگیای را که در پیش بگیریم دست از سر ما بر نمیدارد و معضل معنای زندگی این است که ما از درون زندگی را جدی میگیریم و از بیرون هر معنایی که به زندگی بدهیم، یک شک و تردیدی وجود دارد و از برخورد اینها یک نوع بی معنایی ناسازگار با ذهن شکل میگیرد به همین دلیل در مسائل اصلی فلسفه نیگل به این قائل است که ممکن است تا ابد هم بشر نتواند راه حلی ارائه دهد چون ذهن انسان نمیتواند آن را درک کند.
محمدرضا واعظ: سه نکته در اینجا وجود دارد؛
نکته اول اینکه تبیینی که نیگل از ابتدا ارائه میکند، همواره مسئله اصلی آن غایت است درواقع او معتقد است چیزی معنا دارد که غایت داشته باشد و حتی چیزی ارزشمند است که غایت داشته باشد و ارزشمند بودن هم غایتمند است اما این دوگانگی بین ارزش و غایت را من هم در مورد نیگل حس کردم. فیلسوفان دو دسته هستند برخی معنای زندگی را ناظر بر ارزش میدانند و برخی آن را ناظر به غایت میدانند و دسته دوم بیشتر کسانی هستند که متدین هستند یا به امر قدسی و الهی اعتقاد دارند.
راه حل نیگل مبنی بر روی آوردن به الهیات، بیشتر با یک نگرش مصلحت اندیشانه است تا حقیقت اندیشانه یعنی انگار ما داریم از خداوند با یک رویکرد مصلحت اندیشانه استفاده میکنیم برای این که زندگیمان را معنادار کنیم
نکته دوم این است که راه حل سوم نیگل مبنی بر روی آوردن به الهیات، بیشتر با یک نگرش مصلحت اندیشانه است تا حقیقت اندیشانه یعنی انگار ما داریم از خداوند با یک رویکرد مصلحت اندیشانه استفاده میکنیم برای این که زندگیمان را معنادار کنیم درصورتی که هنگامی که ما به دنبال حقیقتجویی باشیم، هنگامی زندگیمان معنادار میشود که به حقیقت دست پیدا کنیم اما هنگامی که میدانیم زندگی خالی از معناست و دستآویزمان را خداوندی قرار میدهیم تا آن را معنادار کنیم گویی که دوباره داریم آن را از معنا خالی میکنیم. این من را به یاد دوراهی پاسکال میاندازد و مصلحت اندیشی که پاسکال ارائه میکند.
نکته سوم اینکه معنای «بیمعنایی» از دید نیگل بیشتر سلبی است و تفاوتی با پوچ گرایی نیهیلیستها دارد چون نیهیلیستها به طور کلی معتقدند که جهان فارغ از ارزش و غایت است و نیگل در کتاب «ذهن و کیهان» در مورد رازی در جهان صحبت میکند که نظریه تکامل داروینی، آگاهی و ارزش و شناخت را توضیح نمیدهد و ناتوان است و این جهان همچنان رازمند است و انسان همواره از یک ناتوانی و عجز از آگاهی قرار دارد.
سوال اینجاست که آیا ما میتوانیم نیگل را شکاک قلمداد کنیم یا او فقط فرافکنی میکند؟
جواد حیدری: نیگل قائل به این است که ارزش میتواند زندگی ما را از یک طرف خوش و از طرف دیگر اخلاقی و درست کند اما اگر ما بخواهیم که زندگیمان معنادار باشد، چارهای جز این نیست که زندگی غایت داشته باشد.
دوم اینکه در کتاب «ذهن کیهان» همانطور که گفتیم نیگل سه معنا را بیان میکرد:
اول معنای فردی انسان؛
دوم معنای نوعی؛
و سوم معنای کلی عالم.
او در این کتاب میگوید که دو نظریه وجود دارد :
یکی نظریه خداباورانه؛
و دیگری نظریه تکاملی.
او معتقد است که نظریه خداباورانه قابلیت تبیین بیشتری نسبت به نظریه طبیعیانگارانه دارد اما راه سومی هم وجود دارد که ارسطو هم به آن اشاره کرده بود و آن غایتشناسی است. او عقیده دارد اگر جهان غایتی نداشته باشد، قابل فهم نیست و هراندیشهای که میخواهد جهان را برای ما تعریف کند، باید برای آن غایتی متصور باشد و بدون غایت جهان نمیتواند برای ما معنا داشته باشد. او نظریه تکاملی داروین را به این جهت رد کرد که معتقد بود از درون خودش هر غایتی را بیرون رانده بود و نمیتواند جهان را برای ما قابل فهم کند و در اینجاست که بین قابل فهم بودن و غایت داشتن یک ارتباطی برقرار میکند.
او در مقابل بیمعنایی، چهار راهکار را بررسی میکند:
برای اینکه آگاهی را از زندگی بیرون برانیم به خود آگاهی متوسل میشویم و مثال آن کسانی هستند که در لحظه زندگی کردن را پیشنهاد میکنند، این روش ممکن است که زندگی را خوش کند اما نمیتواند زندگی را معنادار کند.
راهکار اول این است که هنگامی که از بالا به زندگی نگاه میکنیم و آن را بیاهمیت مییابیم و از درون آن را با اهمیت مییابیم این است که نگاه عینی را از زندگی بیرون برانیم. اما عیب این راه حل این است که برای اینکه آگاهی را از زندگی بیرون برانیم به خود آگاهی متوسل میشویم و مثال آن کسانی هستند که در لحظه زندگی کردن را پیشنهاد میکنند، این روش ممکن است که زندگی را خوش کند اما نمیتواند زندگی را معنادار کند.
راهکار دوم میگوید هنگامی که از بالا زندگی را بی اهمیت و از درون و پایین آن را بااهمیت میبینیم، باید از تعلقات زندگی دست کشید و زندگی را جدی نگرفت. کشف و شهود بسیاری از پیامبران و عرفا در کوه صورت گرفته بود و این کوه خودش یک نگاه از بالا به انسان میدهد. پس راه حل این است که برای اینکه زندگی را جدی نگیریم، آن را جدی بگیریم.
نیگل میگوید که باید زندگی کرد و هنگامی که زندگی را بیمعنا یافتی، نه زندگی را کنار بگذار و فقط در حال زندگی کن و نه از کل تعلقات انسانی دل بکن و روش عرفا را در پیش بگیر و نه مثل آلبرکامو حس خودقهرمانپنداری داشته باش بلکه باید با «رندی» با زندگی مواجه شد.
راهکار سوم راه حلی است که آلبر کامو پیشنهاد داد. او معتقد بود که برای جهانی که اینطور در مقابل خواسته های تو کور و کر است، مشت ات را قهرمانانه تکان بده و شرافتات را نسبت به زندگیای که بیمعنایی را به تو القا میکند، قهرمانانه ایستادگی کن و کرامت خود را حفظ کن. نیگل راه حل آلبرکامو را حقارت آمیز همراه با احساس بیچارگی میداند و این راه حل را هم نفی میکند.
راه حل بعدی که خود نیگل به آن باور دارد، «رندی» است. این یک راه حل مواجهه با دو تلقی است که نگاه ذهنی و عینی به زندگی دارد. سقراط و کی یرکگور هم به این راه حل باور داشتند. او میگوید که باید زندگی کرد و هنگامی که زندگی را بیمعنا یافتی، نه زندگی را کنار بگذار و فقط در حال زندگی کن و نه از کل تعلقات انسانی دل بکن و روش عرفا را در پیش بگیر و نه مثل آلبرکامو حس خودقهرمانپنداری داشته باش بلکه باید با رندی با زندگی مواجه شد.
محمدرضا واعظ: من متوجه شدم که از نظر نیگل در سطح اول یعنی خوش زیستن و در سطح دوم یعنی اخلاقی زیستن، قائل به ارزش است و در سطح سوم، غایتمندی را ناظر به معنای زندگی میداند.
نظر من این است که نیگل برای بیان نظریات خود در نهایت از «ارزش» استفاده میکند.
وقتی ما ذهنی به زندگی نگاه میکنیم، میبینیم که زندگی را خیلی جدی گرفتهایم در صورتی که این زندگی آنقدرها هم جدی نیست و ما میتوانیم جنبههایی از زندگی را در نظر نگیریم و غرق در روزمرگی شویم و به آگاهی و خودآگاهی نرسیم
شما چهار راه حل را از منظر نیگل ارائه کردید. وقتی ما ذهنی به زندگی نگاه میکنیم، میبینیم که زندگی را خیلی جدی گرفتهایم در صورتی که این زندگی آنقدرها هم جدی نیست و ما میتوانیم جنبههایی از زندگی را در نظر نگیریم و غرق در روزمرگی شویم و به آگاهی و خودآگاهی نرسیم. من تفاوت فیلسوفان با مردم عادی یا کسانی که اهل تفکر بیشتر هستند را در همینجا میدانم. آنهایی که از بالاتر به زندگی نگاه میکنند و کسانی که غرق در زندگی خودشان هستند.
شما معتقدید که دسته دوم ریاضت را تشویق میکنند و این خودش نیاز دارد که ما زندگی را جدی بگیریم. درباره راه حل سوم که در مورد کامو بود، باید بگویم که خود کامو هنگامی که سنگ را به بالا میبرد و به پایین رها میکند، آن کار را تکرار میکند چون معنا را در عصیانگری میداند و از نظر نیگل این نگاه رمانتیک است.
جواد حیدری: نیگل قصد داشت که مسئله را بیشتر تبیین کند تا اینکه راه حل ارائه بدهد. هدف برای او تبیین دشواری مسئله است و صراحتا بیان میکند که راه حلی هم که ارائه میکند، هیچ مزیتی نسبت به رقبایش ندارد. هم میتوان آن را پذیرفت و هم رد کرد.
نیگل در آثار بعدی خودش از عقلانیت دفاع تمام عیاری میکند اما میخواهد بگوید که بین دو نکته باید تفکیک قائل بود: اول اینکه مسئله دشوار است و راه حلی برای آن ندارد و دوم اینکه همه راه حلها در یک درجه ارزشی قرار دارند. او خودش اذعان میکند که فاقد خلاقیت بوده و هیچ راه حلی نتوانسته ارائه دهد و راه حل او برتری نسبت به رقبا ندارد و به نظر من در خود این هم یک نوع رندی وجود دارد.
محمدرضا واعظ: به نظر شما ما باید از واژه امر بیمنطق یا بی معنا به جای absurdاستفاده کنیم؟ منطق به نوعی ریشه در عقلانیت دارد که نیگل هم از بحث قوه احساسات استفاده میکند.
جواد حیدری: اگر در ترجمه تلاش این باشد که دقیقا از معادلهای فارسی استفاده کنیم، کلماتی که تا کنون در ترجمه این واژه پیشنهاد شده است، پوچی، بی منطقی، نامعقولی بوده است اما گاهی تلاش بر این است که برای دقیق رساندن معنا خود واژه انگلیسی را به کار ببریم؛ من زمانی از نیگل پرسیدم که mortal question را به چه ترجمه کنم و او به من گفت که از mortal سه واژه را در ذهن داشته است؛ یکی انسانهایی که میمیرند، دوم به معنای پرسش انسانی و سوم پرسش برای انسانهایی که عمر محدود دارند. اگر در فارسی کلمهای نیست که همه این مفاهیم را برساند باید مثلا از واژه کشنده استفاده کرد و این تنها به تفاوت در سطح ترجمه برمیگردد.
توضیح : این گفتوگو در اینستاگرام به صورت زنده و مستقل انجام شده و «زیتون» اقدام به ویراستاری و انتشار متن مکتوب آن کرده است.
2 پاسخ
زندگی بسیار هم جدیست و رندی هم برای ما ایرانیان چیز تازه ای نیست که این مترجم از قول یک نویسنده غربی میخواهد به ما بقبولاند. در حقیقت ما ایرانیان فرهنگ رند بودن را هزار و چهار صد سال است که تمرین میکنیم و به همین دلیل هم هست که مملکتی که روزی یکی از بزرگترین و پیشرفته ترین امپراتوری های دنیا بود قرن هاست در فقر و بیماری و دروغ میغلطد!!!
سلام.
شاید نگاه عینی به زندگی را بتوان با این رباعی خیام بهتر بیان کرد :
یک قطرهٔ آب بود و با دریا شد،
یک ذرّهٔ خاک و با زمین یکتا شد،
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.
دیدگاهها بستهاند.