نهی از منکر شیخ تکفیرگر (بخش دوم) 

عبدالکریم سروش

توضیحِ زیتوناول؛ جمهوری اسلامی با تمام عیب‌ها و ظلم‌ها، این شانس را به ایرانیان داد که پیش از بسیاری از ملل مسلمان دیگر الگوی عیاری را از «سیاسی شدن امر دینی و دینی شدن امر سیاسی» تجربه کنند و به همان تعبیر مشهور دِینِ تاریخی و ناگزیرِ خود را به «حکومت آخوند‌ها» بپردازند. فرصتی که این تجربه با تمام هزینه‌هایش در اختیار ایرانیان مسلمان قرار داد، پیش از همه و همگان، زمینه‌ای شد برای رونقِ نواندیشی دینی و ظهور پرتعدادِ نواندیشان دینی؛ تا در بستر این رنجِ اسلامیِ به‌نامْ جمهوری، اصلاح‌گری را در دین و جامعه‌ی دین‌داران پیشه کنند…

دوم؛ حالا دیگر چند وقتی است که اختلاف نظری و گاه عملی دو تن از برجسته‌ترین نواندیشان دینی هم‌عصر با ما، داستانی است که بر هر سر بازاری هست*. آن‌چه گاه به کنایه و اشاره و‌ گاه به صراحت و تفصیل در سال‌های اخیر میان عبدالکریم سروش و محسن کدیور می‌رفت حالا در عرصه‌ی عمومی نمایان‌تر از همیشه شده. پس از منازعات قلمی دو هفته اخیر، بر همگان معلوم است که کدیور پروژه‌ی فکری جمعی از نواندیشانِ مسلمان از جمله سروش را «تجدیدنظر در اسلام» می‌داند، که چیزی از «بنیادهای اسلام» باقی نگذاشته‌‌، و سروش هم این سخنانِ کدیور را «تکفیرگری» می‌خواند که «باب نقد علمی را به‌روی خود و دیگری می‌بندد». این دو تن هم در این راه تنها نیستند و هرکدام طیفی از هم‌فکران و دوستان و هم‌راهان و علاقه‌مندان را نمایندگی می‌کنند…

سوم؛ گفتمانِ نواندیشیِ دینی می‌خواهد آلترناتیو و رقیبی برای گفتمان سنتی و خاصه طبقه‌ی جزم‌اندیشی از روحانیان باشد، تا اخلاق و حقوق بشر را در دین پاس دارد. مدعای ما (در زیتون) این است که منازعه‌ و اختلافِ اخیر، به این گفتمان آسیبِ نظری و عملی می‌زند «اگر و فقط اگر » مدعیان نواندیشی دینی در قبال آن سکوت کنند و یا به اشارات فیس‌بوکی و کنایات توییتری بسنده ورزند و این‌گونه فرصت را به رقبای دین‌ستیز و دین‌خو واگذارند تا از دو سو نواندیشان دینی را قیچی و مدلی از دین را ابزار سرکوب همه‌ی دینداران کنند…

چهارم؛ «زیتون»، چنان‌که پوشیده نیست، بخشی از رسالتِ رسانه‌ای خود را طرح و نقد و پاسداشتِ گفتمان نواندیشی دینی می‌داند. بر این مبنا، و به بهانه‌ی آن‌چه آمد، و با اعلامِ بی‌طرفی کامل و هم‌زمان با انتشار جواب دوم آقای عبدالکریم سروش، از همه‌ی داعیان و منتقدان و دوست‌داران و هم‌راهانِ روشنفکری و نواندیشی دینی، خاصه آقایان محسن کدیور، محمد مجتهد شبستری و محمدعلی امیرمعزی و دیگر نواندیشان نامی از جمله خانم صدیقه وسمقی و آقایان محسن آرمین، حسن یوسفی اشکوری، محمدجواد اکبرین، محمدعلی ایازی، عبدالعلی بازرگان، میثم بادامچی، رضا بهشتی معزّ، علی پایا، مهدی جامی، حمیدرضا جلایی‌پور، محمدرضا جلایی‌پور، محمد حسینی، سروش دباغ، رضا رمضانی، تقی رحمانی، احمد صدری، محمود صدری، بیژن عبدالکریمی، علی‌رضا علوی‌تبار، رضا علیجانی، علی طهماسبی، محمدتقی فاضل میبدی، مقصود فراستخواه، حسن فرشتیان، ابوالقاسم فنایی، حسین کمالی، حسن محدثی، داریوش محمدپور، مصطفی ملکیان، مهدی ممکن، یاسر میردامادی، آرش نراقی و …همه‌ی ناقدان و صاحب‌نظران دیگر دعوت می‌کند که به این چالش در زیتون بپیوندند و با عنایتِ به این مصادیق، برای ما از «مرزها»ی میان «دین و معرفت دینی»، و «تکفیر و تفکر» بنویسند و به مخاطبان نشان دهند دین اسلام و مسلمانان نیز به‌سان بسیاری از ادیان دیگر هاضمه‌ی فراخ و روی گشاده‌ای برای نقد و نوشدن دارد. (آیا غیر از این است؟)

باری، آن‌چه در پی می‌آید واکنش و پاسخ(دومِ) عبدالکریم سروش به سخنان اخیر محسن کدیور در این ماجراست که برای انتشار در اختیار زیتون قرار گرفته است. زیتون آماده انتشار پاسخ آقای محسن کدیور است.

 سردبیر  

***

نهی از منکر شیخ تکفیرگر (بخش دوم)

عبدالکریم سروش

اول .لطیفه‌ای است که می‌گویند از کسی پرسیدند: آیا در جمهوری اسلامی شکنجه و اعتراف‌گیری وجود دارد؟ گفت: اصلاً و ابداً! پرسیدند به چه دلیل؟ گفت: مگر ندیده‌اید که چهل و چهار سال پیش در اصل سی و هشتم قانون اساسی نوشته‌اند: «هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار یا کسب اطلاع ممنوع است و اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند مجاز نیست». حال حکایت شیخ تکفیرگر است. می‌گوید: من کسی را تکفیر نکرده ام برای اینکه هفت سال پیش کتابی نوشته‌ام در ردّ ارتداد که ترجمه هم شده است. این‌است دلیل دندان‌شکن ایشان! و این همان کسی است که پس از ذکر نام کسروی و علی دشتی صریحاً می‌گوید: سروش و شبستری و وسمقی و امیر معزّی روشنفکرانی «اسلام‌ستیزند» که «دینی متفاوت با اسلام» آورده‌اند [نه قرائتی متفاوت از اسلام] و موجب ” انحلال اسلام” شده اند و از اسلام «فقط ادّعای آن» را دارند و حتی در این ادّعا هم صادق نیستند و «توریه و تقیّه» می‌کنند (کلمات داخل گیومه برگرفته از سخنرانی وی در ۲۷ فوریه ۲۰۲۲ است). یعنی هم سخنانشان را کفر و هم خودشان را کافر و بی‌اعتقاد به اسلام شمرده است.این‌ها اگر تکفیر نیست پس تکفیر چیست؟ و چون خود فهمیده که سخنانش بوی تکفیر می‌دهد، برای دفع دخل مقدر تعارف سرد و سستی می‌کند که من هم‌چنان «آنها را مسلمان و دوست خود می‌دانم»! گویی تناقض گفتار و رفتارش بر کسی مخفی می‌ماند! و چه جای عجب است؟ ازین دست مدعیان بی ‌عمل و واعظان غیر متّعظ در تاریخ فراوان بوده‌اند. همان‌ها که
ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غلّه اندوزند

به این روحانی می‌گویم چه لطف و افتخاری دارد پا در نعلین شیخ قاسم اسلامی کردن و دکتر شریعتی را به تازیانه تکفیر نواختن و بر سر منبر بر کتابش آب دهان افکندن؟ خوشمزه اینکه ادَعای نقد علمی هم می‌کند! گویی آن روشنفکران فرق میان نقد علمی و تکفیر را نمی‌دانند! بالاتر از تکفیر، تکبّری است که در کلام وی موج می‌زند که خود را واصل به اصل اسلام می‌داند و دیگران را نامحرمان محروم!

همه می‌دانند که روحانی مزبور در حدّ و مرتبتی نیست که بتواند کسی را تکفیر کند یا تکفیرش نفوذ و خریداری داشته باشد، یا آن روشنفکران بیمی از تکفیر او یا حاجتی به تأیید او داشته باشند؛ لکن این خصلت قشری‌مذهبان است که چون به جواب از کسی درمانند سلسله خصومت بجنبانند و پای مدَعا را از گلیم لیاقت خود فراتر بَرند و به تیغ خصومت گلوی معرفت را ببُرند و تیغ به‌دست زنگیان مست دهند.

نواندیشان دینی نباید و نمی‌توانند از این بدعت شنیع تکفیر که آب زلال نواندیشی را تیره و تباه کرده، آسان و سبک بگذرند، بل شایسته است که تکفیر و تکفیرگران را بالاتفاق نهی و تقبیح کنند.

دوم.آنان که صادقانه غم انحلال اسلام را می‌خورند بدانند همین که هر روز یک مدّعی متوهّم از گوشه‌ای برخیزد و دستگاه تفتیش عقاید باز کند و مفاهیمی من عندی را کنار هم بنشاند و آنها را هسته‌های سخت اسلام بشمارد و دگرگونه‌اندیشان را مرتدّ و ملحد بخواند آنگاه است که از اسلام و مسلمانی جز قیل و قال وجدال ایمان شکن باقی نخواهد ماند و تولیدات انبوه کارخانه کافرتراشی، صورتا و مادتا، به انحلال اسلام خواهد انجامید.

سوم. نیکوست که در پایان این مقاله و این مقابله، سخنی با ناصحان مشفق و منصف که از بالا گرفتن آتش نزاع بیمناک‌اند بگویم که کاش نصایح خود را چنین به تاخیر نمی‌افکندند و وقتی شیخ تکفیرگر از دو سال پیش بنام نقد “دین و قدرت”، رگباری از طعنه و هجمه و تمسخر و تهمت و تخریب شخصیت را بر صاحب این قلم بارید و خُبث‌ها گفت و اهانت‌ها کرد و انفجاری از انزجار را به نمایش گذاشت (و کمترینش این‌که به من بهتان زد که “خادم استبداد دینی”ام و با آن طوطی قیاس کرد که “از قیاسش خنده آمد خلق را” و تصویری سخره‌آمیز ازین داستان را بر صفحه رایانه نقش کرد و بسی بیش ازین، آن‌هم به‌نام نقد علمی!)، او را اندرز می‌دادند تا لب فرو بندد و طعن و تهمت را فرو گذارد تا کارش به تکفیر نکشد. من این دو سال را صبوری کردم و مطلقا مقابله‌به‌مثل نکردم تا موجب وهن روشنفکری دینی و شادی دشمنان نشود.

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق‌پوشان / رخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود

اما این صبوری نتیجه واژگونه داد ونه بر قدرشناسی بل بر جسارت او افزود تا آن‌که بانگ تکفیر برداشت و نیات نهان خود را آشکار کرد. دیدم دیگر جای صبوری نیست. زخمی رسیده است که شاید روزی جذام شود. روشنفکری /نواندیشی دینی که حاصل بصیرت‌ها و شجاعت‌های نظری و عملی جمعی از دردمندان و امید آینده جمعی از مومنان معرفت‌اندیش است نباید به‌دست مدّعیان متوهمّ،که هرچه دارند از همین سفره برگرفته‌اند، سر بریده شود.
لطف حق با تو مداراها کند / چون‌که از حد بگذرد رسوا کند

اکنون هم نیتی جز زدودن این لکّه سیاه از دفتر نواندیشی دینی و نجات آن ندارم و به نواندیشان توصیه می‌کنم که از تکفیر تکفیرگران که آنان را از تفکر می‌ترسانند نهراسند و آراء تازه و سنجیده خود را با دلیری عرضه کنند و بدانند که حقیقت ما را آزاد و آزادی ما رابه حقیقت خواهد رساند.

​​​​​​و السلام علی من اتّبع الهدی
عبدالکریم سروش​​​​​
مرداد ماه ۱۴۰۱ خورشیدی

بیشتر بخوانید:

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

11 پاسخ

  1. اولین تکفیر و دستور ترور در صدر اسلام اتفاق افتاد.پس از فتح مکه دستور داده شد تا شخصی که با اشعار خود نقد اسلام کرده بود،اگر به پرده کعبه هم آویزان شده باشد بکشند.

  2. سلام.دوستان خیلی نگران این مشاجره نباشید.هرکدام اینها یک لبه قیچی برای اسیب زدن به جمهوری اسلامی هستند.اکنون قافیه تنگ امده و پیچ اتصالشان کمی سفت شده در حال بریدن همدیگر هستند..
    خنده دار انجاست که هردوطرف داعیه دار رونشفکری ،مدارا,نقد علمی منصفانه!!!! وهزار عنوان خوب دیگرهستند.متن بالا را یکباردیگر بخوانید.این متن حاوی دهها فحش رکیک چارواداری است.ولی با سبک والفاظ پرطمطراق!.و این البته تصادفی نیست .دهها متن دیگربه همین سبک و سیاق از ایشان سراغ دارم.حالاتصور کنید این ادم قدرت سیاسی هم داشته باشد. انوقت با مخالفش چه میکند؟!.لایه اصلی مناقشاتشان حمله به جمهوری اسلامی است.وعمق استراتژیک سخانشان یک جمله بیشتر نیست
    و آن اینکه چرا ما در راس حکومت نیستیم.؟بیچاره ان جوانی که خارج از کشور ایمان و اسلامش را از اینان اخذ میکند.

  3. آقای سروش در همان ابتدای پاسخ دوم میگوید «این همان کسی است که پس از ذکر نام کسروی و علی دشتی صریحاً می‌گوید: سروش و شبستری و وسمقی و امیر معزّی روشنفکرانی «اسلام‌ستیزند» که «دینی متفاوت با اسلام» آورده‌اند» و ادامه میدهد که محسن کدیور وی را تکفیر کرده است.
    ظاهرا برآشفتگی ایشان از این است که کدیور ایشان را با کسروی و دشتی همردیف کرده است. باید پرسید که از نظر ایشان ایا کسروی و دشتی مستحق تکفیر بودند؟ و کسروی مستحق ان بود که بدست فدائیان اسلام در صحن دادگاه به قتل رسد؟ ظاهرا هنوز برای ایشان بزرگترین دشنام همردیف کردن ایشان و کسروی است.
    «تکفیر» ابزاری است در دست مذهبیون و متشرعین برای خاموش کردن هر صدای ناسازگار و مخالف، و هر آن کس که به آزادی بیان و اندیشه باورمند است، مذهبی و غیر مذهبی، باید با تکفیر مخالفت کند. خواه با نظرات کسروی و دشتی موافق باشد و خواه نباشد.
    کسروی هنوز در گلوی مشترعین گیر کرده است، ایا در گلوی نو اندیشی دینی هم گیر کرده است؟

  4. هیچ شکی نیست که تو اندیشی دینی در مقابل تحجر اسلام حاکم بسیار خوب است، حرفهای آقای سروش خریداران بیشتری دارد و حرفهای آقای کدیور که یک آخوند تارک الخرقه است و در مواقع لزوم آنرا به تن می کند و به حرفه آخوندی باز می گردد ، شبهه فریب آخوندی را بدوش می کشد، اما در اینجا و در هر زمانی ، برای من که مدتی است که با خدا ناباوران هم آشنا شده ام ، این سوال مطرح است که چرا در میان هر دو گروه نو اندیش و کهنه اندیش ، فواید و مضرات دین ، علی الخصوص دین اسلام و در سرزمین ایران مورد بررسی قرار نمی گیرد و همه بحث و مجادلات در خصوص اسلام تنها بر سر کهنه و نو بودن است؟ در دنیای جدید که آمار و ارقام نشانگر ماهیت هر پدیده ای از جمله اسلام و فواید آن می تواند باشد چرا طیف اسلام پرست و مذهب پرست ، اسلام را برای جامعه ایرانی از این منظر مورد مداقه قرار نمی دهند تا بدانیم اسلامی که به ضرب شمشیر و باخت در میدان جنگ نصیب ما شده چرا باید وبال گردنشان باشد برای همیشه؟ اسلام چطور می تواند این خاصیت را داشته باشد که هم برای اعراب بت پرست و گرسنه و عریان مفید باشد هم برای ایرانی که هزار و صد سال پیش از اسلام منشور حقوق بشر را به جهانیان ارایه داد؟ چه جادویی در این اسلام است که دل کندن از آن غیر ممکن به نظر می رسد ؟ همین چند روز پیش مناظره پسر آقای سروش با سلیمانی امیری را از یوتیوب می دیدم که دو ساعت و نیم طول کشید و براستی آقای سروش دباغ هیچ حرفی برای گفتن نداشت در مقابل کسی که شسته و رفته دین را از منظر تاریخی و محتوای قرآنی آن پیش چشم آقای دباغ آورد ! سلیمانی از محدودیت‌هایی که از قبل دستورات قرآن و سنت پیغمبر بر مردمان تحمیل می کند می گفت و آیاتی که هر کدام بر ادعای سلیمانی صحه می گذاشتند می گفت و ادعای دباغ این بود که ما اختیار داریم دین اسلام را از دیدگاه های دیگر ، به غیر از دیدگاه های که اسلام سنتی بر آن تاکید دارد مورد بررسی قرار بدهیم و این هیچ منافاتی با اصل اسلام ندارد، سلیمانی به او می گفت برای مطرح کردن دیدگاه های شخص خودتان که دلبخواه نیست که قوانین مصرح در قرآن را نادیده بگیرید و بگویید من از این قانون خوشم نمی آید و به آن نمی پردازم و از دیگر آیه خوشم می آید و تنها آنرا مد نظر قرار می دهم ! حال دو ساعت و نیم بحث در این مختصر نمی گنجند که شرح دهم ، اما دیدم که دباغ در مورد استدلالات ایشان جواب شایسته و فاخری نداشت، در رابطه با بحث های کدیور و سروش این بیت از خیام به یادم آمد که می گوید ،
    قومی متفکرند اندر ره دین
    قومی متحیرند در شک و یقین
    می ترسم از آنکه بانک آید ز کمین
    کی بی خیران راه نه آن است نه این

  5. از همان زمان که محسن کدیور نقدهای آتشینِ خود را بر مباحثِ «دین و قدرتِ» عبدالکریم سروش آغاز کرد، پیش‌بینی می‌کردم که کار به این‌جاها بکشد! اگر شما را آن‌قدر حوصله نیست تا بنشینید و همه‌ی پانزده جلسه سخنرانیِ کدیور را در نقدِ سروش گوش دهید (کاری که من کردم)، کافی است که به تعدادی از عناوینِ این جلسات نگاهی بیندازید:

    — «شیپور را از سر گشادش زدن!» (عنوانِ جلسه‌ی نهم بود. می‌گویند: «آدمِ ناشی سُرنا را از سرِ گشاد-اش می‌زند». یعنی او [سروش] ناشی و نابلد است.)
    — «از قیاسش خنده آمد خلق را» (عنوانِ جلسه‌ی دهم بود، برگرفته از این بیتِ مثنوی: «از قیاس‌اش خنده آمد خلق را / کو چو خود پنداشت صاحبْ دلق را». یعنی سخنانِ او اسبابِ خنده‌ی خلایق شده است.)
    — «پست و کژ شد از تو معنی سنی» (عنوانِ جلسه‌ی یازدهم بود، برگرفته از این بیتِ مثنوی: «بر هوا تأویلِ قرآن می‌کنی / پَست و کژ شد از تو معنیِ سَنی». یعنی تو [سروش] معانیِ بلند را پَست و حقیر کرده‌ای. «سَنی» یعنی «بلند».)
    — «سوی سراب با غرر» (عنوانِ جلسه‌ی سیزدهم بود، برگرفته از این بیتِ مثنوی: «هر قدم زین آبْ تازی دورتر / دَوْ دَوان سوی سرابِ با غَرَر». یعنی تو، در هر گام که برداشته‌ای، به سوی سراب رفته‌ای و از حقیقت دورتر شده‌ای. «با غَرَر» یعنی «فریبنده».)
    — «آب شوری نیست درمان عطش» (عنوانِ جلسه‌ی چهاردهم بود، برگرفته از این بیتِ مثنوی: «آبِ شوری نیست درمانِ عطش / وقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش». یعنی سخنانِ تو به‌ظاهر گوارا ست، ولی به‌واقع همچون آبِ شوری است که تشنگی را افزون می‌کند.)

    و در نظر بگیرید که کدیور این عناوین را برای نقدِ کسی به کار می‌بَرَد که، هر چه نباشد، به اعترافِ دوست و دشمن، مثنوی‌شناسی ترازِ اول است! بمانَد که حقِ استادی نیز به گردنِ او دارد.

    اما کاش فقط این عناوین بود. در آن جلساتِ سخنرانی، و پرسش و پاسخِ پس از آن‌ها، راه و بی‌راه چنین تعابیری را از کدیور می‌شنویم: «این چرت و پرت‌ها چیست؟»؛ «این مزخرفات چیست؟»؛ «نمی‌شود که از راه رسید و هر رَطب و یابِسی به‌هم بافت»؛ «این تُرّهات ارزشِ پاسخ‌گویی ندارد»؛ «ایشان گویا آلزایمر گرفته و به یاد ندارد که در کتاب‌های قبلی‌اش چه گفته»؛ «ایشان پیر شده و دیگر دانشگاهی از او برای تدریس دعوت نمی‌کند»؛ «ایشان سرخورده است، چون همه‌ی دوستان و شاگردانِ سابق‌اش او را تنها گذاشته‌اند»؛ و…

    در واکنش به یادداشتِ نخستِ سروش، برخی خُرده گرفته بودند که چرا او کدیور را «روحانیِ قشری» نامیده است. این‌ها را آوردم تا بگویم، در هر مجادله‌ای، ما باید پیش از آن مجادله را نیز ببینیم و پیش‌تر از آن را و پیش از آن پیش‌تر را. هیچ کدورتی یک روزه و دو روزه به‌وجود نمی‌آید.

  6. من یک خواننده مقالاتم داوم به دنبال اموزشم دوست دارم در گفنمان های دو دید کاه متفاوت چه در دین وچه در سیاست در هدو طرف کفار ونوشتار مستند بدون عصبانیت و تهمت بخوانم این هم خوشحالم میکند وهماطلاعاتم را میافزایدامید که چنین باشد

  7. جناب آقای سروش، لطفاً قضیه را شخصی نکنید!
    در مورد برخی از مطالب شما چند نکته به نظرم رسیده که مایلم در اینجا آنها را بیان کنم.
    در ابتدا باید اعلام کنم که من تقابل و تباین این دو برداشت از دین و اسلام در نزد شما و آقای کدیور را نه واقعه ای نابهنگام و نه تاسف انگیز و نه قابل ممانعت می دانم و می خوانم.

    مناقشه شما که مبلغ مبانی مدرنیسم غرب هستید با آقای کدیور که مدافع سنت مذهبی و حوزوی و اسلام تاریخی، نیز قبل از هر چیز بیانگر تقابل دو جناح و دو جریان است، شما با تکیه مطلق و در حد تقدس به مبانی فکری و دیدگاه های فلسفی مغرب زمینیان، هر آنچه که تا دیروز در بین مسلمین معلوم و واضح و اظهر من الشمس بود را به زیر سوال بردید و سپس شک و تردید در بنیان های آنها افکندید و در نهایت فاتحه آنها را خواندید و به همین سبب نیز از جانب مراکز به اصطلاح علمی و دانشگاهی اروپا و آمریکا مورد تشویق و ترغیب قرار گرفته و جایزه دریافت کردید و حتی مطبوع نظر یکی از مطبوعات آنان واقع گردیده و نامتان در فهرست یکی از صد نفر اندیشمندان قرن حاضر درج شد.
    البته که این ارج و بها را به شما نه به سبب طرح و ارائه نظری خوداندیشیده و مسلمانانه، که به بهانه اهتمام شما به ترجمه بیانات فیلسوفان دین آنان و ترجمه ای اندیشیدنتان اهدا و عطا نموده اند.

    در مورد جناب کدیور نیز تلاش و هم و غم ایشان در دفاع از جسد اسلام سنتی – حوزوی و تاریخی (مخصوصاً ایرانی) نیز نشان از عدم درک ایشان از مقصود قرآن از دین و ایمان دارد.
    او هنوز در قید اعتقاد به تشیع و دلمشغول تبلیغ اصول و مبانی آن است که هیچ مستندات و مدرکات قرآنی ندارد و بر اساس آموزه های حوزوی خویش در جهت اثبات برتری و حقانیت تشیع بر تسنن، مصر و قائم است، غافل از اینکه اسلام در طول تاریخ خویش قربانی این دو فرقه تسنن و تشیع شده است که در بطن و بنیان خویش بجای توجه و تعبد به الله، پیغمبر پرستی و امام پرستی و صحابه پرستی نهایت تدین و مسلمانی آنان است و در ادامه آنها نیز تقدس و تکریم و تمجید خیل عظیمی از علما به اصطلاح مسلمان از کلینی، بخاری، مسلم، طبری و یعقوبی گرفته تا شیوخ طوسی و طبرسی و مفید و ابن تیمیه و … که هنوز که هنوز است مسئله اصالت و مسلمانی اکثر آنان که سابقاً یهودی زاده بوده اند و بعداً ایرانی مسلمان؟ و از فاصله چند هزار کیلومتری تا مکه و بعد مدینه، کل تاریخ عرب ها و انساب و انسال آنها و نیز نام آباء و اجداد تبار صدها قبیله و هزاران شخصیت آنان را به طرز کاملاً صحیح و موثق و متواتر و مستند و همچنین تولد محمد و پیدایش اسلام و چگونگی کتابت قرآن و … را دقیقاً و صادقانه در بلخ و بخارا و نیشابور و هرات و سمرقند و طبرستان و … مکتوب کرده و برای مسلمانان آینده به ارث گذاشته تا بعدها هم مسلمانان سنتی و هم نواندیشان به آنها (جدای از قرآن) رجوع کرده تا بهانه و دلیلی و دستاویزی برای دینورزی سنتی و نقدهای روشنفکری دینی در دست داشته باشند!

    ولی مشکل اصلی شما جناب آقای سروش، در غلبه و استیلای باورهای فلسفی ناشی از ذهنیت و فرهنگ یونانی – رومی می باشد که در آن حیطه هیچ امکانی برای درک و فهم مفاهیم و معانی قرآنی برایتان باقی نمی گذارد.
    مسائل الهیاتی مطرحه در قرآن طوری بیان می شود که مطلقاً با آموزه ها و قواعد فلسفی رایج در دانشگاه های غربی همنشینی و همخوانی ندارد.
    الله در مقام یک خالق در قرآن معرفی و مطرح می گردد که در خلقت خویش دارای سلطنت و مالکیت و اقتدار مطلق است.
    او عالمی را که مجموعه ای از آیات است خلق می کند و سپس یکی از این آیات را که بشر نام دارد از جبر و قیود حیات طبیعی و غریزی خویش آزاد اعلام می کند.
    این بشر را در سلسله ادواری از تکامل و بلوغ خویش، آماده تعلیم یافتن و مستعد تکلم نمودن قرار می دهد. و این مراحل و اطوار را خود، تحت عنوان *قصه آدم* در کتب نزولی خویش (صحف ابراهیم، تورات، زبور، انجیل و در نهایت در آخرین آنها قرآن) به بهترین شکلی بیان و تفهیم می نماید که اوج و ثمره این تدارکات ظهور آیه ای است که با برخورداری از قدرت تعقل، تفکر، تفقه، شعور و درک، موجودی است: حر و فاعل و عامل و جامع و عالم و مختار و در نتیجه خالق و دارای یدی بسیط در دخالت در آفاق و انفس بنام انسان! (که دکتر شریعتی از آن تحت عنوان *انسان خداگونه ای در تبعید* تعبیر می کند و آن را در سی و شش مجموعه آثار خود به تفسیر، تشریح، توضیح، تعریف و تبیین می نشیند که البته شما هم او را چندین سال پیش که حکومت فعلی برایتان تریبون و جایگاه خطابه مهیا کرده بود، نقد فرموده و در پیش پای روحانیون مستبد حاکم، ذبح علمی از سنگر دفاع از دمکراسی کردید! و اینک در مقابله با آقای کدیور از تکفیر شدن شریعتی در زمان شاه -انگار نه انگار که شما هم در ابتدای این حکومت فعلی، در کنار روحانیون حاکم و مخالف وی، با او و اندیشه هایش سر ستیز و عناد داشتید- یاد می کنید و خویش را با او همسرنوشت قلمداد می نمایید!)

    بد نیست بدانید که این خالق و مخلوق با هم امکان تکلم دارند (بر خلاف نظر ترجمه ای آقای مجتهد شبستری) و الله با انتخاب و اصطفا افرادی (نبی و رسول بطور خاص، که ناقض نظریه تقلیدی خانم وسمقی می باشد) بر آنان وحی را مستقیماً نازل کرده (نفی کننده نظریه عاریتی شما که آن را ناممکن می دانید) و در صورت اجابت آزادانه دعوت خالق خویش در طرح صیرورت و شدنی که وی برای او متصور و منظور داشته، تسلیم و مسلم در یگانه صراطی مستقیم که خالق او برایش در نظر گرفته طی طریق می نماید و خود را پیرو مذهبی سالم و راحل مسلکی حق و حامل مکتبی صادق می داند که او را کتاب و حکمت آموخته و به هدف و مقصدی معلوم، هدایت می نماید که محصول آن نائل شدن به مقام فلاح، یعنی اثبات لیاقت اخذ حیات نامحدود اخروی است که برخلاف حیات محدود دنیوی می باشد.

    او در وحی خویش به بشر از ایجاد عالمی دیگر سخن به میان می آورد و کوتاه و ناپایدار بودن حیات این دنیا با تمامی قدرتیابی و تسخیر بشر برآن را، گوشزد می کند.
    و *نفس* او را که مرکز تمامی فکر و اندیشه و احساس وی است بطور جدی مورد خطاب قرار داده و آن را مسئول و تعیین‌کننده سرنوشت وی می خواند.
    الله از فراموش کردن و بی اعتنایی به آن انسان را تذکر می دهد و رشد و نمو آن را در بستر تقوا و بصیرت توصیه می نماید تا اخلاص بین بود و نمود آن برای خود شخص و غیر فراهم آید.

    متاسفانه باید اعتراف کرد که امروزه روز مسلمانان با توجه به محل سکونت و فضایی که در آن زیست می نمایند تحت تأثیر شدید فرهنگ آن قرار گرفته و این رسالت و میثاق خود با خالق خویشتن را از یاد برده اند.
    دعوا و جدل های تاثیر پذیرفته از این فرهنگ ها در تفسیر و فهم و درک آنان نقشی بنیانی ایفا می کند.
    نمونه نزاع های مابین افراد و شخصیت هایی که سابقا در کنار حکومت بوده اند (مانند اکثر نواندیشان دینی: شخص شما، جنابان مجتهد شبستری، ملکیان، کدیور و وسمقی و …) و سپس در اثر آشنایی با فرهنگ مغرب زمین استحاله و تغییر یافته اند، چیزی که در حقیقت عدم اصالت نوع اندیشیدن و مقلد و مترجم بودن آنان را شهادت می دهد و بس.
    اینان که تا دیروز در دامن اسلام سنتی و حوزوی ایرانی دین داری می کردند، از قبل (سوء) استفاده از امکاناتی که از پس انقلاب در تقرب به حاکمیت پیدا کرده بودند زمینه را مساعد دیده و خویش را مطرح کردند و بعد از مشاهده و تجربه ضد انسانی بودن عقاید و تفکر روحانیت حاکم و به بن بست برخورد کردن شعار *حزب، فقط حزب الله*) به تدریج شروع به فاصله گرفتن از آن نمودند.
    صد افسوس که بجای بازنگری و توجه به افکار و عقاید مخالفان و منتقدان اسلام سنتی و حوزوی مانند بازرگان، طالقانی و مخصوصاً شریعتی و … مسیر راحت توجه به بیرون و اخذ افکار و عقایدی که تا دیروز با آن سر ستیز داشتند را سرلوحه کار خویش قرار دادند و به یکباره با طرح و اعلام حسنات و سایر خواص و معجزات: دمکراسی، لیبرالیسم، لائیسیسم، سکولاریسم، پلورالیسم عقیدتی و حقوق *بشر* و … خویش را نواندیش انگاشته و مدافع دگراندیشی و دگرباشی و غیره شدند و تمامی سعی شان اثبات این مدعایشان شد که تفسیر نواندیشانه ما از اسلام امید و نویدی است برای قربانی کردن اسلام سیاسی که موی دماغ شما متمدنها و مدرنها گشته است.

    این انحراف و تناقض در نهایت کار را به نفی و رد تمامی باورهای ادعایی سابق خود و عموم و تاریخی کشاند.
    البته این روش پیش گرفته شده در حقیقت یک شیوه تقلیدی از عملی تجربه شده در بین ملل مسیحی می باشد که رقیب دینی (= اسباط های مهاجر) چند هزار ساله اشان به این طریق فاتحه کل دین و ایمان و اخلاق و حرمت‌ها و حرامها و … را خواند و آنها را به اینجا کشاند که هر روز حرامی را حلال و ذمی را مباح و قبحی را معروف می کنند که هیچکس توان مخالفت با آنها را ندارد.

    ولیکن همانطور که در گذشته دین الله (اسلام قرآنی) در بین جوامع بسیار بدوی و حتی وحشی و خشن راه نفوذ و تبلیغ خود را یافت و خویش را منتشر و و آنان را متعالی و مسلم گردانید و تا به امروز نزدیک به دو میلیارد انسان را به خویش جذب و مومن ساخته است، در آینده هم مسیر خویش را در بتون زارها و بر راه های آسفالتی جوامع مدرن طی خواهد کرد.
    ولو کره القوم المغضبین!

    والسلام و علی من اتبع الهدی

    سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

  8. تفکری در تکفیر
    الف)مدخل سخن
    در ایران در گفتگو با اصحاب اندیشه حتی، کسانی که در سطوح بالای علمی و آکادمیک هستند، بی دقتی هایی در مفهوم بندی دیده می شود که شگفت انگیز است. همین مدعا را حتی اگر بخواهم بر اساس خاطرات سال جاری ام مستند کنم خود خاطرات متنوع، طنزگونه و در عین حال تلخ می شود. این مفاهیم مرز سنتی و مدرن هم نمی شناسد. مثلا درایران امروز مفهوم «پوزیتیویست»، (همراه با بار بسیار منفی) برای رجم رقبا از سوی دانشگاهیان و حوزویان فراوان کاربرد دارد، آن هم در جایی که اصلا با پوزیتیویسم نسبتی ندارد!
    در مفاهیم سنتی هم به عنوان شاهد می توان به کاربرد مفهوم «تکفیر» اشاره داشت، که در بکارگیری آن بی دقتی صورت می پذیرد و اتفاقا موضوع تامل حاضر است. حال آنکه اول گام بحث علمی آن است که از مفاهیم درک مشترک وجود داشته باشد. وگرنه چه در مخالفت و چه موافقت امری سخن گفته شود، جز به نتایج بی پایه ختم نمی شود و مدعیاتی که مغالطه اندر مغالطه است. کمترین خدمت «فلاسفه تحلیلی زبان» این بود که به همگان یاد دادند که هر کلمه، واژه و مفهوم را نمی توان در هر جایی بکار گرفت و باید از «خطای مقولی» (Category Mistake) شدیدا اجتناب کرد و….
    ب)کالبد شکافی تکفیر:
    1)تکفیر واژه¬ای عربی از باب تفعیل و از ماده «کفر» است. نکته جالب توجه آن است که این کلمه از سه حرفی درست شده است که مواد سازنده «فکر» هم با اندک جابجایی هستند (فکر-کفر). در مفردات، «راغب گوید»: کفر در لغت به معنى پوشاندن شى‏ء است. شب را کافر گوئیم که اشخاص را مى‏پوشاند و زارع را کافر گوئیم که تخم را در زمین مى‏پوشاند. کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترک شکر، بزرگترین کفر انکار وحدانیّت خدا یا دین یا نبوت است. کفران بیشتر در انکار نعمت و کفر در انکار دین بکار رود و کفور (بضمّ کاف) در هر دو.
    اما در معنای مرتبط با بحث حاضر، معنای کفر در باب ثلاثی مجرد یعنی کافر شد، اما وقتی همین ماده به ثلاثی مزید و باب تفعیل می رود، یکی از معانی باب تفعیل، «نسبت» است. بر این اساس یکی از معانی کفّر و تکفیر به معنای نسبت دادن کفر به طرف مقابل است. کافر در عرف دین به کسى گفته می¬شود که وحدانیّت یا نبوت یا شریعت یا هر سه را انکار کند. به هر حال کافر کسى است که اصول یا ضرورى دین را انکار کند. (قاموس قرآن، ج‏۶، ص: ۱۲۳)
    2) اصطلاح تکفیر معانی دیگری نیز دارد. مثل خضوع انسان برای دیگری و معنای تکفیر در نماز، انحنای زیاد در قیام پیش از رکوع است. همچنین تکفیر نهادن یکی از پاها بر روی آن دیگری است. در رویکرد کلامی از واژه تکفیر، پوشاندن و از بین رفتن گناه از طریق اعمال نیک و به وسیله کارهای خوب استنتاج شده است. (مجمع البحرین، ج‏۳، ص: ۴۷۷) بحث تکفیر با توجه به آیات قرآنی در مقابل احباط و به معنای اخیر یاد شده (پوشاندن) آمده است. واژه‌ تکفیر و هم‌ ریشه‌های آن ۱۴ بار در قرآن به‌کار رفته است (بقره/۲۷۱; آل‌عمران/۱۹۳ و ۱۹۵؛ نساء/ ۳۱؛ مائده/۶۵؛ انفال/، ۲۹؛ عنکبوت/۷؛ زمر/۳۵؛ محمّد/ ۲؛ فتح/۵؛ تغابن/۹؛ طلاق/۵ تحریم/۸)» (دائره‌المعارف قرآن کریم، جلد دوم.)
    تکفیر در قرآن، برخلاف معنای منفی‌ای که اکنون در فرهنگ ما رواج دارد، به معنای مثبتی به‌کار رفته است و منظور از آن پوشاندن و محو کردن عِقاب یا استحقاق آن، یا دیگر آثار گناه با انجام کار خیر است. به‌ عنوان مثال، قرآن می‌گوید: صدقه دادن به‌ منزله عملی صالح، سیئات را می‌زداید: «و یُکَفِّرُ عَنکُم مِّن سیِّئاتِکُم» (بقره/۲۷۱)
    3) نکته درخور توجه دیگر آن است که «ارتداد» با «تکفیر»، فرق دارد. متاسفانه بسیار دیده می شود که اهالی اندیشه مرز این دو مفهوم را خلط می کنند. مهم‌ترین تفاوت آن دو، در این است که در ارتداد، شخص مرتد، از اعتقاد و باوری که به اسلام داشته، برگشته و خود آن را ابراز می کند؛ اما در بحث تکفیر اغلب خود شخص تکفیر شده، اسلام را قبول دارد، ولی دیگران وی را متهم به نقض اسلام یا برخی از اصول آن نموده و این نقض را به او نسبت می دهند.
    4)تاریخچه تکفیر نیز اصلا تازه نیست. برخی مستشرقین مثل «کاول هیلن براند» در کتاب «تشیع»، به غلط سابقه موضوع را با توجیه زیر حداکثر تا دو قرن پیش عقب می برد. او می نویسد: یکى از ویژگیهاى روحانیّت که علما در قرن سیزدهم (نوزدهم میلادی) آنها را کسب کردند، استفاده از تکفیر به منظور حفظ خلوص درست آیینى بود که فقط علما آن را معین مى¬کردند. این وظیفه¬اى بود که تا آن زمان علماى هیچ یک از دومذهب سنّى و شیعه برعهده نگرفته بودند.
    اما می دانیم که در جهان اسلام از ۴ خلیفه راشدین، سه تن (عمر، عثمان و علی) از سوی مخالفانشان کشته شدند (حتی برخی مثل «نجاح الطایی» در کتاب داستان ترور ابوبکر وعایشه، این فرضیه را مدلل می سازد که ابابکر نیز به وسیله رقبا با سم کشته شد!). دو تن از اینان، کشته تکفیر مخالفانشان هستند. (عثمان و علی) از «زیدبن ارقم» (یکى از معاریف صحابه و نویسندگان قرآن) پرسیدند که شما چرا عثمان را کافر مى دانید؟ گفت: به سه وجه: اول آن که مال خدا را اسباب و زینت دولت اغنیا کرد. دوم آن که مهاجرین اصحاب را مثل محارب خدا و رسول کرد. سوم آن که به غیر کتاب خدا عمل کرد. (بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه: ذیل خطبه شقشقیه و شرح نهج البلاغه – ابن أبی الحدید: ج۳، ص۵۱.) تکفیر علی از سوی خوارج نیز امر پنهانی نیست.
    ج)نتیجه
    1.نکته مهم ذیل مفهوم بندی تکفیر در فرهنگ اسلامی آن است که در قرآن مجید بالمطابقه آیه¬ای یافت نمی شود که در آن تکفیر به معنای نسبت کفر به کسی دادن، وارد شده باشد.
    2.مساله حساس در بحث تکفیر، که بار اعتقادی و ارزشی دارد، نسبت آن با قتل است. البته واضح است که همه کشت و کشتارها در تاریخ و از جمله در تاریخ اسلام با نگرش های اعتقادی پیوندی ندارند (مثلا ترور عمر بن خطاب) و همه موارد کنش های خشن که تنها بار اعتقادی هم دارند، لزوما بار سیاسی ندارند (مثلا تکفیر و ترور کسروی بدست فداییان اسلام).
    3.تکفیر گرچه عمدتا کار فقهاست، اما بدانها محدود نمی ماند. معتزله؛ نماد عقل گرایی در عصر طلایی جهان اسلام که در مقابل امثال خوارج (که مرتکب گناه کبیره را کافر می دانستند و خارج از اسلام=تکفیر) در قرن دوم شکل گرفتند (داستان باور به نه کفر و نه ایمان؛ بلکه المنزله بین المنزلتین برای مرتکب گناه کبیره و حکم فسق)، در عمل روند حوادث آنان را به سمتی برد که اینان نیز به بهانه های دیگر دامنشان از تکفیر دیگران پاک نماند. کمترین درس آن است که شعله تکفیر تنها دامن نص گرایان، اهل حدیث و نقل گرایان را نمی گیرد؛ اهالی معقول نیز مثل پیروان منقول در مظان اظهار تکفیر علیه دیگران هستند.
    4.از کسانی که براحتی دیگر مسلمانان را تکفیر می کنند می توان پرسید، اگر کسی مسلمان نباشد در چه صورتی در جرگه مسلمانان وارد می شود؟ کافری با ذکر شهادتین، از کفر خارج و وارد اسلام و مسلمانان می شود، آنگاه چگونه است فرد مسلم و مومنی که در گفتمان اسلامی تنفس می کند، صرف اینکه مثل این شیخ یا آن شیخ و یا شبیه این فرقه و آن فرقه نمی اندیشد، در جرگه کافران قرار می گیرد؟
    6.تکفیر در معنای اصطلاحی فقهی آن، ارکانی دارد و هر یک از رکن ها که نباشد آن موضعگیری را نمی توان تکفیر نامید. به تعبیر فلسفه چهار رکن تکفیر فقهی: یک: علت فاعلی؛ کسی که تکفیر می کند؛ دو: علت غایی؛ برای برون راندن فرد از دایره دین این حکم و فتوا صادر می گردد؛ سه: علت مادی؛ فتوای فقهی صریح که معمولا هم بدون ذکر مستندات و در قالب گزاره ای روش علیه فرد یا افرادی مشخص بیان می شود؛ چهار: علت صورتی؛ شکل ابراز آن است که ممکن است همراه با اعمال خشونت علیه فرد تکفیر شده باشد و یا نباشد. به نظر نگارنده در منازعات اخیر صاحبان اندیشه ایرانی، از مفهوم تکفیر به غلط استفاده می شود. چون ارکان تکفیر را دارا نیست.
    محمد منصورنژاد
    14 مردادماه ۱۴۰۱

  9. با سلام
    نخست گفتنی است که “زیتون” از کسانی که به حق [خود را مسلمان می دانند و] داعیه اسلام دارند اسم برده و از آنان خواسته که رأی خود را در این باره در میان نهند. پیشتر آقایان عبدالعلی بازرگان و یوسفی إشکوری و سایرینی چند در این باره چنین کرده اند. با این وجود خواستنی است که بخواهیم بار دیگر چنین کنند.
    من به عنوان کسی که خود را بندۀ خدا می دانم و صادقانه هیچ داعیۀ دیگری ندارم؛ چون مسلمانم و می دانم که در تورات و انجیل و قرآن و در مجموعه کتاب های حدیث و روایات و در کتاب های سیره چه نوشته است و با فجایع دینی نیز در این باره چه در رابطه با تاریخ ایران و چه در رابطه با تاریخ اسلام آشنایم و هنجارهای علمی را نیز در این باره می دانم مایلم به طرح درک خودم در این باره بپردازم و بگویم که:
    این موضوع یکی از نکات کانونی در برخی از سوره های مدنی و به ویژه در سوره های بقره و آل عمران و سورۀ انعام است و قرآن در این باره دارای قاعده است.

    در شرح این معنا بگویم که موضوع در تمامی آیاتی که در آن گزارۀ «افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» آمده این است که علمای طایفۀ یهود و نصاری کمابیش [دومی کم و اولی بیش] در مدینه مدام گفتاری را در برابر گفتار پیامبر در میان می نهادند و این است که در آیات مدنی گزارۀ «افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» به تکرار آمده است. در این باره می توان به آیات زیر اشاره کرد: (آل عمران آیۀ ۹۴) و (انعام آیۀ ۲۱) و (انعام آیۀ ۹۳) و (انعام ۱۴۴) و (اعراف ۳۷) و (یونس ۱۷) و (عنکبوت آیۀ ۶۸) و (شوری آیۀ ۱۴) و (صف آیۀ ۷) و (آل عمران ۲۴) و (یونس ۳۷)
    برای نمونه نصاری و یهود [کمابیش] می گفتند: در کتاب دین ما گفته شده که ما اگر به دوزخ در آییم تنها برای مدت کوتاهی خواهد بود. قرآن در این باره می گوید: «وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَعْدُودَهً» (بقره ۸۰) می گفتند: تنها یهود و نصاری به جنت در می آیند. قرآن در این باره می گوید: «وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلَّا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ ۗ تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ» (بقره ۱۱۱)

    چنین گفتارهایی در مدینه هرگز پایان نیافت. این است که قرآن در این باره به تکرار می گوید: « فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا ؟» (اعراف ۳۷) و از خداباوران باورمند به روز داوری خواستار آن است که:
    1- گفتار متن را سراسر راست و درست بدانند.
    2- گفتاری را که در متن نیامده به متن میفزایند.
    3- گفتاری را که در متن آمده پنهان مکنند.

    و در این باره به آیندگان می گوید: کتاب قرآن در بردارندۀ دو سنخ آیه است. یکی آن دسته که دارای معنای روشن است. دوم آن که تأویل پذیر است. خردمندِ خداباورِ باورمند به روز داوری همه را همان گونه که هست قرآن می داند. [«هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ ۗ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ.ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ (آل عمران ۷)]
    و به پیامبر می گوید: تو فقط رسولی. تو را نفرستاده ایم تا مردم را به زور به کاری وابداری یا آنان را از کاری که می کنند بازبداری. (بقره ۲۵۶ و ۲۵۷ و ۲۷۲) [«أَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا» (نساء ۷۹)]
    گفتنی است که گزارۀ «تو فقط رسولی» در بردارندۀ این معنا نیز است که در روایت قرآن : پیام را هرگز پیامبر نیست که پیام می کند. پیام است که پیامبر را پیامبر می کند. [و هم از این روست که هیچ پیامبری در روایت قرآن دارای هیچ صلاحیت اکتسابی نیست.]

    و قرآن می گوید: پیامبرا! به باورمندان بگو تا خود را از هر نظر مسئول بدانند. اگر نمی توانند مسئولیت اُخروی کاری را که می کنند به عهده بگیرند از ارتکاب به آن خود داری کنند! [وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» (سورۀ الإسراء ۳۶﴾]

    با احترام
    داود بهرنگ

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »