فرزندانی که انقلابِ مشروطه را کشتند 

انقلاب مشروطه مهم‌ترین اتفاق سیاسی تاریخ معاصر ایران است که مرز سیاسی و اجتماعی بین ایران قدیم و جدید را مشخص می‌کند. آن رویداد دوران‌ساز برای نخستین بار مفهوم «شهروند» را با پایان دادن به دوران رعیتی خلق کرد و پایه‌گذار زایش جدید ملت، استقرار حاکمیت ملی و شکل‌دهی نظم سیاسی مبتنی بر مناسبات جدید دولت-ملت شد. ایران دیگر ممالک محروسه در چارچوب امپراطوری سلطان اسلام‌پناه حاکم بر سرنوشت اتباع نبود، بلکه نخستین بار «حاکمیت قانون» متولد شد که محدوده حکمرانی و اختیارات و تکالیف متقابل حکومت و مردم را در چارچوب تمامیت سرزمینی ایران به عنوان یک ملت متنوع اما متحد مشخص می‌کرد. دیگر مقرر شد که نمایندگان ملت که در ابتدا به طبقات و اقشار خاصی محدود می‌شد و جنبه همگانی نداشت، سیاست‌ها و تصمیمات کلان کشور و برنامه وزارت‌خانه‌ها را تعیین کنند. در سایه مبارزات مردمی و خشونت‌پرهیز در صدر نهضت مشروطه توافق شد که دیگر «امر، امر سلطان» نباشد و «داد» آنی نباشد که «خان می‌خواهد». دولت‌سازی و ساخت سازه سیاسی دولت-ملت بر پایه مفاهیم مدرن و مبتنی بر رعایت کثرت‌گرایی، توزیع قدرت، حاکمیت قانون، توافق اجتماعی و رضایت مردم انجام شود و حالت از پایین به بالا داشته باشد.

اما به دلایل متعددی آن انقلاب بزرگ مردمی و جریان‌ساز ناکام شد. ابتدا محمدعلی شاه کمر به قتل آن بست. سپس در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با تمهدیدات هیات حاکمه وقت بریتانیا در روند تدریجی شش ساله، مناسبات شکننده و بحرانی مشروطه ایرانی در حال شکل‌گیری در طی ۱۳سال بعد از شکست استبداد صغیر کاملا منهدم شد. به عبارت دیگر کاری که محمدعلی شاه با حمایت حکومت وقت روسیه تزاری موفق به انجام آن نشد، رضا شاه توانست با حمایت هیات حاکمه متنوع وقت بریتانیا بر اساس برآیند تصمیم‌گیری در مراکز متعدد (یازده گانه) این امپراطوری به اتمام برساند. منتهی تفاوت کار رضا شاه با محمدعلی شاه کاربرد استحاله و تهی‌سازی از درون به جای مقابله علنی بود.

حکومت مطلقه پهلوی‌ها با استبداد سلطانی قاجار تفاوت عمده‌ای داشت و باعث شد تا عرصه حکمرانی در ایران گذار از “قدرت نمادین و اسطوره‌ای” به “قدرت انضباطی و نهادمند” را طی کند. حکومت رضا شاه عناصری از نظام‌های اقتدارگرای مدرن با تقدیس دولت را در خود حمل می‌کرد.

پاسخ به این سئوال که چرا مشروطه ایرانی نتوانست موفق شود و در ابتدای حیات دچار زوال شد، با پیچیدگی‌های زیادی مواجه بوده و دشواریاب است. هنوز موضوع تحقیق و پژوهش بوده و پاسخ دقیق و جامعی فعلا وجود ندارد. همچنین تک‌عاملی نیز نمی‌توان برخورد کرد. مجموعه عواملی اثرگذار بودند که نگذاشتند مشروطه ایرانی محقق شود. البته ناکامی فوق نیز نسبی بود و به درجاتی خواسته‌ها و اهداف مشروطه به شکل ناقص در نظام‌های سیاسی پهلوی و جمهوری‌اسلامی پدیدار شدند. همچنین جامعه را دستخوش دگرگونی‌های اساسی کرد. هنوز قطب‌نما و محرک تاریخی اعتراضات سیاسی و اجتماعی برای پیشرفت ایران و گذار به دمکراسی، نهضت مشروطه است. مبارزات سیاسی و اجتماعی در زمانه حاضر در کنه خود شکاف مشروطه و موانع آن را بازتاب می‌دهند. کماکان کارزار برای دستیابی به آرمان‌ها و خواسته‌های انقلاب مشروطه ادامه دارد.

در بین عوامل متفاوت در ناکامی انقلاب مشروطه و منتهی‌شدن آن به حکومت استبدادی مطلقه پهلوی‌ها می‌توان به “اندک بودن کنشگران متعهد و باورمند” اشاره کرد. این عامل نقش زیادی ایفا کرد. شمار زیادی از فعالان نسل دوم مشروطه همراه با تک چهره‌هایی از نسل اول در مدت زمان کوتاهی بعد از استبداد صغیر به مبانی اندیشه‌گی مشروطه پشت کرده و منادی تشکیل حکومت مقتدر مطلقه شدند! آنها که بر بستر مبارزه با استبداد و خودکامگی در عرصه عمومی ایران بر کشیده بودند و خواهان آزادی، مشارکت سیاسی همگانی و پایان دادن به خودسری و یکه‌سالاری در حکمرانی بودند، تیغ به روی بنیاد مفهومی مشروطه کشیده و معنا و مفهومی متضاد را به نام «مشروطه» سکه زدند.

تجارب موفق در گذار به دمکراسی‌ها و پایدار شدن آنها بعد از طی کردن دوره نوسانی مدیون وجود رهبران و کنشگران باورمند وفادار بوده است که پای اهداف، دستاوردها و مبارزات حرکت ایستاده‌اند و متزلزل نشدند. اما متاسفانه در تاریخ معاصر ایران بارها و بارها جامعه و کشور در بزنگاه‌ها با چرخش مواضع شدید بخش قابل اعتنایی از نخبگان سیاسی و به اصطلاح «کانفورمیست» مواجه شده‌است. این ویژگی رفتاری تاثیر بسزایی در ناپایداری سیاسی در ایران و فقدان ثبات و توسعه‌یافتگی سیاسی و اجتماعی ایفا کرده‌است.

فضایی که امروز در عرصه سیاسی ایران با پشت کردن علنی و یا مخفیانه به دمکراسی و ریختن آب به آسیاب توسعه آمرانه در بین شماری از کنگشران دیده می‌شود به شدت بیشتری در فضای پسا استبداد صغیر پدیدار شد.

یک دهه پیش از اینکه رضا پالانی سوادکوهی مشهور به «رضا ماکسیم» در عرصه سیاسی ایران پدیدار شود و به لقب «سردار سپه» در روندی نامتعارف مشهور شود، عده‌ای از فعالان پرآوازه مشروطه‌خواه زمینه‌های آن را با تاکید بر حکومت اقتدارطلب مبتنی بر نظامی‌گری هموار کردند. از دید آنها با توجه به بی‌ثباتی و گسترش ناآرامی‌ها در کشور، مشکلات اقتصادی و معیشتی و مداخله قدرت‌های خارجی ایران نیازمند به یک حاکم قلدر مقتدر روزگو داشت که با تازیانه اجبار کشور را به سمت سعادت هدایت کند! این افراد عمدتا در حزب دمکرات عامیون و بویژه شاخه غیرتشکلی آن فعالیت داشتند. «استبداد منور»، «پنجه آهنین»، «دیکتاتوری صالح»، «مرد بزرگ»، «حکومت زورمند»، «قائد قاهر» کلیدواژه‌ها و مفاهیم اصلی بود که آنها ترویج می‌کردند. شخصیت‌هایی چون بیسمارک و ناپلئون بناپارت در ابتدای مشروطه و نادرشاه و آغا محمدخان قاجار، موسولینی و گالیباردی در دوران پس از مشروطه الگوهای آنها بودند.

این برخورد آنها با جوهره مفهومی مشروطه تعارض داشت. اگرچه در پیروزی انقلاب مشروطه معنای دقیق و منسجمی از ان وجود نداشت و این مسئله در آینده مشکل‌ساز شد اما تقریبا توافق کلی وجود داشت که مشروطه به معمای نهادسازی بر مبنای دمکراسی است. قلب مشروطه مجلس شورای ملی (پارلمان) بود که در سایه آزادی‌های سیاسی چون آزادی بیان، آزادی احزاب و آزادی رسانه و قوه قضائیه عادل و مستقل از نفوذ صاحبان قدرت، نمایندگان مردم تصمیم‌گیری‌های کلان را انجام داده و نظارت عالیه بر دولت منتخب پارلمان دارند.

این فعالان و روشنفکران تفاوت دولت مقتدر با دولت اقتدارگرا (خودکامه) را نادیده گرفتند. البته بودند مشروطه‌خواهان باورمندی چون ملک‌الشعرا بهار، محمد مصدق، میرزا یحیی دولت‌آبادی، میرزا حسن خان مشیرالدوله و میزرا حسین خان موتمن‌الملک که به این تمایز آگاهی داشته و اگر از تمرکز قدرت سخن می‌گفتند بحث دیکتاتور صالح و نه رهبر خودکامه بود که در یک دوره کوتاه کشور و مردم را به استفاده از قوه قهریه به سمت اهداف خیر جلو می‌برد اما حکمرانی او جنبه شخصی ندارد بلکه در خدمت ایجاد نهادهای کارآمد است.

برای درک بهتر شرایط آن دوره باید به وضعیت ایران بعد از استبداد صغیر توجه کرد. مبارزه مسلحانه با سرکوب خونین مشروطه توسط محمد علی شاه و بسته شدن باب تفاهم که از سویی به اراده محمدعلی شاه و حامیان روحانی و دیوانی او بر بازسازی مناسبات قدرت مطلقه مربوط بود و از سویی دیگر تندروی برخی از مشروطه‌طلبان و استفاده نابجا از خشونت در آن اثرگذار بود باعث شد تا استفاده از زور در جلو بردن برنامه‌های سیاسی جا بیفتد. در چنین فضایی انجمن‌های مخفی و گروه‌های مسلح در جای جای کشور در امور سیاسی مداخلات نابجا می‌کردند. حزب دمکرات بعد از انحلال فرقه «اجتماعیون عامیون» از ادغام چند انجمن سری بوجود آمد. این حزب از ابتدا شاخه‌های نظامی به نام «کمیته انقلاب» و «کمیته مجازات» به صورت غیررسمی و نیمه علنی برای مرعوب کردن مخالفان ایجاد کرد. شماری از رقبا و مخالفان حزب دمکرات در سال‌های بعد از استبداد صغیر ترور شدند. مسئولان این حزب در بی ثباتی سیاسی و فعالیت کوتاه مدت دولت‌های مشروطه با قدرت‌خواهی بیش از حد، افراطی‌گری و نادیده گرفتن شرایط و ملاحظات نقش داشتند.

سید حسن تقی زاده از اعضای موسس حزب دمکرات و از فعالان نسل اول مشروطه‌خواه از پیشگامان طرح حاکم اقتدارگرا بود. او در عین تاکید بر تقلید همه‌جانبه از غرب از همان ابتدای فعالیت در مجلس شورای ملی نظر به حکمرانی اقتدارگرا داشت. او در مجلس اول بر لزوم ظهور یک ناپلئون بناپارت در ایران تاکید کرد. وی در نطق‌های خود گفت: «این مجلس از راه‌های عادی نمی‌تواند داخل کار شود، بلکه به یک قوه فوق‌العاده و پنجه آهنینی باید مملکت را اصلاح نماید.« نمونه‎های «پنجه آهنین» مورد نظر خود را هم محمدعلی پاشا در مصر و ناپلئون بناپارت در فرانسه معرفی کرد. سپس بعد از خروج از ایران خیلی صریح‌تر به ضر ورت تسلیم ایران در برابر تمدن غرب و کنار گذاشتن کامل سنت شد و از اقتدارگرایی سیاسی دفاع کرد. فعالیت‌های دوره اول تبعید ناخواسته تقی‌زاده در غرب همراه با راه اندازی نشریه کاوه شد که مبانی نظری و سیاسی استحاله مشروطه و در واقع مشروطه نامشروطه را ترویج می‌کرد.

در این حرکت در داخل ایران و خارج از کشور نیز حرکت‌های مشابه سیاسی و مطبوعاتی انجام شد که علی‌رغم برخی از تفاوت‌ها در گفتمان و نگرش ولی در ایده بازسازی حکومت مطلقه در شکلی جدید و مدرن اشتراک نظر داشتند. این نگرش‌ها تحت تاثیر بحران دمکراسی‌ها بعد از جنگ جهانی اول و سر برآوردن ایدئولوژی‌های چپ و راست اقتدارگرا و بویژه ناسیونالیسم تهاجمی و دگرستیز در عرصه جهانی نیز بودند.

دو محور اصلی جریان تهی‌سازی مشروطه از معنای خود و استقرار مشروطه نامشروطه “نیاز به حکومت اقتدارگرا و زورمندی مبتنی بر نظامی‌گری” و “ناسیونالیسم باستان‌گرا” بود. البته ناسیونالیسم باستان‌گرا ریشه قدیمی‌تری داشت و تقریبا از زمان محمدشاه قاجار در عرصه سیاسی ایران پدیدار شده بود که گفتمانی وارداتی از خارج از کشور بود. پرداختن بیشتر به آن از حوصله این مطلب خارج است.

بنابراین در طول ۱۹ سال مشروطه شکننده تشکل‌هایی چون حزب دمکرات و فعالان و روشنفکران مشروطه‌خواهی چون سید حسن تقی‌زاده، سلیمان میرزا اسکندری، سید رضا مساوات، محمدحسین فروغی (ذکاء الملک)، میرزا علی اکبر داور، میرزا کریم خان رشتی، حسینقلی نواب، حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، مخبرالسلطنه هدایت، محمود جم، احمد متین دفتری، علی منصور، حبیب‌الله آموزگار، حسن نفیسی، احسان‌الله خان دوستدار، عبدالحسین خان تیمورتاش، علی دشتی، سید محمد تدین، حسن محتشم‌السلطنه اسفندیاری، علی اصغر حکمت، عبدالله بهرامی، حسین پرویز، وحیدالملک شیبانی، سید ضیاء طباطبایی، میرزا حسین‌خان صبا، سید عبدالرحیم خلخالی، ادیب السلطنه سمیعی، سلیمان‌خان دهکده و … در حال طرح ایده‌ها و نظراتی بودند که به جای حل چالش‌های مربوط به مشروطه نوپای ایرانی زیر پای آن را خالی کرده و فضا را برای بازسازی استبداد در شکلی جدید هموار کردند. شاید این سخن علی اصغر حکمت حرف دل همه آنها بود که تلویحا از مشروطه‌خواهی ابراز ندامت کرد. او در یادداشت‌های روزانه خود از سفر به تهران از زبان شخصیت‌های فرضی چنین نوشت: «حقیقتا عقیده‌ام بر این است که اصلاح مملکت ایران به جز به اقتدار مطلقه یک نفر قائد قاهر نخواهد شد که بدون این که اشتتات رأی [تشتت آرا] و اختلاف کلمه داشته باشد، ادارات ایران را قبضه کند…. اشتباه کردیم [از مشروطه‌خواهی]، غلط کردیم، ندانستیم، خیال کردیم اصلاح مملکت از این راه است، حال آن که فساد ملک و ملت بود.»

میرزا حسین خان صبا (کمال السلطان) در سرمقاله نشریه «ستاره ایران» نوشت که «روح مملکت و حیات هر دولت متکی به قوه نظامی است. او مرکز قوه اجرائیه عالم را نیروی نظامی دانست آنها به عملکرد خود و تاثیر آن در تضعیف مشروطه و دیگر مشکلات زمینه‌ای و ساختاری توجه نداشتند و شتابزده به این نتیجه رسیدند که مشروطه در شرایط آن روز ایران قابل تحقق نیست و باید آن را به آینده نامعلوم احاله داد!

جالب آن است که اکثر این افراد در قدرت گرفتن رضا خان در سپهر سیاسی ایران نقش فعالی داشتند. قریب به اتفاق آنها از انقراض سلطنت قاجار و تاسیس جمهوری دفاع کردند. در نهایت نیز پشتیبان تشکیل پادشاهی مطلقه پهلوی شدند که فقط بر روی کاغذ «مشروطه بود». همچنین کثیری از آنها از مقامات عالی‌رتبه در زمان سلطنت رضا شاه شدند که برخی از آنها مغضوب نیز شدند و سرنوشت تیره‌ای چون مرگ، زندان و یا خانه‌نشینی پیدا کردند.

این دوره از فعالیت این کنشگران وجه تاریک سابقه سیاسی آنها را تشکیل می‌دهد که خواسته و یا ناخواسته در انهدام دستاوردهای نهضت مشروطه و اهداف آن مشارکت کردند. البته آنها هر یک سوابق مثبتی نیز داشتند. نگاه منصفانه به عملکرد آنها محتاج نگاه خاکستری است منتهی در این خصوص خطای راهبردی مرتکب شدند. چرایی این موضوع و بهره‌گیری از نتایج آن در شرایط کنونی نیاز به بررسی و واکاوی بیشتر دارد که در آینده به آن پرداخته خواهد شد.

*نقل قول‌ها در این یادداشت از کتاب ارزنده «معماران حکومت خودکامه» نوشته دکتر حسین آبادیان، چاب موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی پاییز ۱۴۰۰ برداشته شده‌است

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

4 پاسخ

  1. علی آقا…دمت گرم
    (یاد استاد ما آقای نقی افشاری همواره زنده باد)ایشان که باور داشت “دوم ” و “بچه “تشدید واو و چ ندارد از شما مدد می گرفت و می‌فرمود:
    بچه ی من کلاس دوم است…بی هیچ مد و تشدید!…

  2. خرافات ، تعصبات و بی تفاوتی دینی نه تنها مشروطه را کشت بلکه آثارش همواره نمایان میباشد…هنوز امیدی هست..اولین شرط تساوی حقوق زن و مرد.

  3. خرافات ، تعصبات و بی تفاوتی دینی نه تنها مشروطه را کشت بلکه آثارش همواره نمایان میباشد…هنوز امیدی هست..اولین شرط تساوی حقوق زن و مرد.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه می‌پردازم. به امید مانایی صلح، جنگ حتا حوصله‌ای برای نگارش و خواندن اینگونه مطالب نخواهد

ادامه »

در جهان امروز، رادیکال‌های فکری اغلب به چهار جریانِ عمده رادیکالِ راستِ سکولار، رادیکالِ چپِ سکولار، رادیکالِ بنیادگرای مذهبی و رادیکال عرفانی دسته‌بندی می‌شوند.

ادامه »

آقای خاتمی، بسیار کوشید اصلاحات مورد نظر خود را به عنوان یک روش برای اصلاح و بهبود جمهوری اسلامی در

ادامه »