«سایه»‌ای که کام خلق را خوش کرد‌

افشین حکیمیان

سایه هم از این سرزمین کم شد و رفت؟ او نای و نوای عصر ما بود. او طنین غم و درد و رنج و شادی این‌جا بود.

او نشانی همه‌ی پیچ و خم‌های تاریخ این سرزمین را در لحن و شعر و ترانه‌ی خود داشت. به ایرانی که سرای امیدش می‌خواست و صلح و آزادی را در آن، جاودانه آرزو داشت. و در گذرگاه هر رخداد اُمیدبخشی، طنین گرم ترانه‌ی اُمیدبخش صلح و آزادی او بود که جان‌ها را سیراب می‌کرد.

قافله‌ی سایه و شجریان بود و لطفی، که قافله‌سالاری هم‌سُرایی هر چه ترانه‌ی اُمید و صلحِ مردم را می‌کردند. سایه به اعجاز با کلمات، لطفی به سعی با ساز و شجریان به الحانِ خوشی که در سینه داشت.

آن قافله بود که در کوچه‌کوچه‌ی عصر معاصر، به ترانه و ساز و آواز راه می‌گرفت و به فروتنی و تواضع، چه در شادی و چه در غم، همراهی مردمان‌اش را می‌کرد.

و این خود حادثه‌ای بس نادر و شگرف در گردونه‌ی چرخ روزوروزگار این سرزمین بود؛ که کام خلق به هم‌نشینی ترانه و ساز و آواز آن قافله خوش می‌شد؛ که هرکدام اوج علیین را در فخامت و دُردانگی طی طریق کرده بودند.

و آن قافله هرچه دیرتر در این وادی پا گرفت؛ چه چشم و گوش‌ها که به سمت خود جلب نکرد و چه اُنس و اُلفتی که به هم نزد.

و از این میان، سهم سعی سایه، به شعر و ترانه، به هم‌سنگی حافظ قرین شد. چه به ترنم رنج و دردی که در کلمه‌کلمه‌ی اشعارش جاری بود. و چه به فوج‌فوج مردمانی که به شیفتگی و شوق، چشم و گوش به سایه سپرده بودند برای دشتی از اُمید و صلح و عشق و دوستی.

ترنم شعرهای‌ سایه داشت به زمزمه‌ی خلق خدا درمی‌آمد؛ برای تسکین دردشان، که هر بهارشان با عزای دل‌شان می‌آمد و سرزمین‌شان هر سال از خون پرستوهاشان رنگین می‌شد. برای خلقت اُمیدشان، باشد که بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند، شاید که رونده باشند.

و نه این‌که قدر و قیمت کلمات می‌دانست و چشم و گوش به گستره‌ی اتمسفر این سرزمین داشت؛ شیدایی‌های لحن و نفس و ترانه‌ی او تا بلخ و بدخشان و بخارا و دره‌ی پنجشیر …نیز گسترده می‌شد؛ که درد فقدان‌اش را یادگار شیر پنجشیر هم ناله می‌کرد.

سایه به گوش و هوشی که به زنگ و جرس زمین و زمانه‌ی این سرزمین سپرده بود؛ انگاری که به لحن و رنگ آن درآمده بود. به رنگ قوس و قزح‌های بناهای تاریخی، به دیرپایی آن‌ها، به حال و هوای عزلت گُزیده در اوج و فرود آن‌ها، به رد و نشان هرچه حرف و حدیث تاریخ این سرزمین که انگاری در اندرون آن‌ها خزیده است.

سایه و شجریان عین آن همه شده بودند؛ که رفتن‌شان چندان باورپذیر نبوده و نشد؛ که گویی خلق این سرزمین آن‌ها را ماندگارهای این‌جا و اکنون پنداشته و می‌پندارند. و چشم و گوش‌شان آن‌چنان به لحن و شعر و آوازشان، اُخت و اُلفت و عادت داشت که نمی‌توانست باور کند که سایه و شجریان را رفتنی هم هست.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

در اولین ساعات روز شنبه هفتم دسامبر زنگ پایان برای بشار اسد به صدا در آمد. آنقدر راحت رفت که گویی اصلا پیش از آن هم وجود نداشته. فقط سقوط دمشق موجب شد تا یازده

ادامه »

آقای «سید محمود نوری‌زاده» نماینده مردم مشگین‌شهر در دوره پنجم، وقتی ریاست سنی مجلس را ترک کردند، سخنی گفتند که آن سخن برا همیشه

ادامه »

دولت پزشکیان و گروهی از اصلاح‌طلبان حکومتی با اجرای لایحه حجاب و عفاف مخالفت کرده‌اند. معاونان رئیس‌جمهور از تلاش دولت

ادامه »