یادداشت

«سایه»‌ای که کام خلق را خوش کرد‌

سایه هم از این سرزمین کم شد و رفت؟ او نای و نوای عصر ما بود. او طنین غم و درد و رنج و شادی این‌جا بود.

او نشانی همه‌ی پیچ و خم‌های تاریخ این سرزمین را در لحن و شعر و ترانه‌ی خود داشت. به ایرانی که سرای امیدش می‌خواست و صلح و آزادی را در آن، جاودانه آرزو داشت. و در گذرگاه هر رخداد اُمیدبخشی، طنین گرم ترانه‌ی اُمیدبخش صلح و آزادی او بود که جان‌ها را سیراب می‌کرد.

قافله‌ی سایه و شجریان بود و لطفی، که قافله‌سالاری هم‌سُرایی هر چه ترانه‌ی اُمید و صلحِ مردم را می‌کردند. سایه به اعجاز با کلمات، لطفی به سعی با ساز و شجریان به الحانِ خوشی که در سینه داشت.

آن قافله بود که در کوچه‌کوچه‌ی عصر معاصر، به ترانه و ساز و آواز راه می‌گرفت و به فروتنی و تواضع، چه در شادی و چه در غم، همراهی مردمان‌اش را می‌کرد.

و این خود حادثه‌ای بس نادر و شگرف در گردونه‌ی چرخ روزوروزگار این سرزمین بود؛ که کام خلق به هم‌نشینی ترانه و ساز و آواز آن قافله خوش می‌شد؛ که هرکدام اوج علیین را در فخامت و دُردانگی طی طریق کرده بودند.

و آن قافله هرچه دیرتر در این وادی پا گرفت؛ چه چشم و گوش‌ها که به سمت خود جلب نکرد و چه اُنس و اُلفتی که به هم نزد.

و از این میان، سهم سعی سایه، به شعر و ترانه، به هم‌سنگی حافظ قرین شد. چه به ترنم رنج و دردی که در کلمه‌کلمه‌ی اشعارش جاری بود. و چه به فوج‌فوج مردمانی که به شیفتگی و شوق، چشم و گوش به سایه سپرده بودند برای دشتی از اُمید و صلح و عشق و دوستی.

ترنم شعرهای‌ سایه داشت به زمزمه‌ی خلق خدا درمی‌آمد؛ برای تسکین دردشان، که هر بهارشان با عزای دل‌شان می‌آمد و سرزمین‌شان هر سال از خون پرستوهاشان رنگین می‌شد. برای خلقت اُمیدشان، باشد که بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند، شاید که رونده باشند.

و نه این‌که قدر و قیمت کلمات می‌دانست و چشم و گوش به گستره‌ی اتمسفر این سرزمین داشت؛ شیدایی‌های لحن و نفس و ترانه‌ی او تا بلخ و بدخشان و بخارا و دره‌ی پنجشیر …نیز گسترده می‌شد؛ که درد فقدان‌اش را یادگار شیر پنجشیر هم ناله می‌کرد.

سایه به گوش و هوشی که به زنگ و جرس زمین و زمانه‌ی این سرزمین سپرده بود؛ انگاری که به لحن و رنگ آن درآمده بود. به رنگ قوس و قزح‌های بناهای تاریخی، به دیرپایی آن‌ها، به حال و هوای عزلت گُزیده در اوج و فرود آن‌ها، به رد و نشان هرچه حرف و حدیث تاریخ این سرزمین که انگاری در اندرون آن‌ها خزیده است.

سایه و شجریان عین آن همه شده بودند؛ که رفتن‌شان چندان باورپذیر نبوده و نشد؛ که گویی خلق این سرزمین آن‌ها را ماندگارهای این‌جا و اکنون پنداشته و می‌پندارند. و چشم و گوش‌شان آن‌چنان به لحن و شعر و آوازشان، اُخت و اُلفت و عادت داشت که نمی‌توانست باور کند که سایه و شجریان را رفتنی هم هست.

Recent Posts

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳

ملاحظاتی فرامحتوایی بر یک مناظره؛ عبدالکریم سروش و فقه

۱. بدیهی است که می‌توان بر روی مفاد و مواد گفتگوی مناظره عبدالکریم سروش با…

۲۳ آبان ۱۴۰۳

ترامپِ جنگ‌افروز

دونالد ترامپ، چهره جنجالی این سال‌های آمریکا و جهان، پس از سال‌ها تلاش و پایداری…

۱۸ آبان ۱۴۰۳

معنای بازگشت ترامپ برای اقتصاد ایران چیست؟

بازگشت ترامپ به کاخ سفید، بن‌بست راهبرد "نه جنگ، نه مذاکره" رهبر حاکمیت ولایی را…

۱۸ آبان ۱۴۰۳