به بهانهی ۲۸مرداد و زادروز دکتر زهرا رهنورد
دکتر محمد مصدق در نطق روز بیستم تیر ۱۳۳۰ خود در مجلس شورای ملی پیشبینی کرده بود: «چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم، و بلکه یقین دارم، که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزهی ملی را آنقدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسند.»
پیشبینیای که درست از آب درآمد، در آن حد که برای تحقق اهداف آن مبارزهی ملی و خلاصی از چنگ استعمار و استبدادِ دستنشاندگانش، زیر و روییِ سترگی دربگیرد؛ انقلابی که به باورِ تاریخپژوهانی چون یرواند آبراهامیان، ریشه در «سلب مشروعیت» از رژیم محمدرضا پهلوی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ داشته است.
گفتمان ضداستعماریِ مسلط بر شعارها و آرمانهای انقلاب ۵۷ نیز بر این مدعا صحه میگذارد؛ شعارهایی نظیر «این شاه آمریکایی، اعدام باید گردد»، «شاه جنایت میکند، کارتر حمایت میکند» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»؛ «گفتمان مناسب با شرایط آن دوران، با واژگان امپریالیسم، استعمار و استحمار و سلطهی سرمایه داری و از خود بیگانگی و بازگشت به خویش» که به گواهی زهرا رهنورد، «ترمینولوژی و بستهی پیشنهادی آن زمانِ روشنفکری بهخصوص شریعتی برای سعادت ملت» محسوب میشد.
اگرچه «ملی شدن صنعت نفت» -که خواست اولیهی مصدق و نهضت ضداستعماریاش بود- با انقلاب ۵۷ محقق شد، فراموش نباید کرد که مصدق جدای از ضدیت با استعمار و امپریالیسم، خصیصهی مهم دیگری نیز داشت که او را به سیاستمداری استثنایی میان همتایانِ ملیگرا و استعمارستیزش در جنوب جهانی تبدیل میکرد و آن، میلِ شدیدِ او به برقراری دموکراسی بود که چه در دیدگاهها و چه در عملکردش تبلور بسیار یافته است. بهطور مثال، «برگزاری انتخابات آزادتر و عادلانهتر»، «آزادی مطبوعات» و «احترام به آزادیهای اجتماعی» جلوههایی از دموکراسی است که مردم ایران، تنها در دوران دولت او شاهدش بودهاند.
از آنجا که استبداد حتی اگر عنوان «جمهوریت» را یدک بکشد، همواره با دموکراسی سر ستیز خواهد داشت، به نظر میرسد دموکراسیخواهیِ مصدق همان خصوصیتی بوده که نه به مذاق جیرهخوارانِ استبداد پهلوی خوش میآمده است و نه ذوب شدگان در ولایت جمهوری اسلامی؛ چنانکه در همان دههی نخست انقلاب، میرحسین موسوی، با وجود برخورداری از جایگاه قائم مقامی دبیر کل حزب جمهوری اسلامی و سردبیری روزنامهی آن حزب، به موجب نگارش مقالاتی در تجلیل از مصدق و شهدای سی تیر، مورد هجومِ شدیدِ افراطیونی مصدقستیز نظیر حسن آیت، محمود کاشانی و عبدالحمید دیالمه قرار میگیرد. آنها به صراحت اقرار کرده بودند که اختلافشان با میرحسین بر سر دو موضوع است: نخست اینکه او را «طرفدار جدیِ مصدق» برمیشمردند و دوم اینکه افکار او را «نزدیک» به گروه دکتر حبیبالله پیمان میدانستند (که در نهضت ملی با مصدق همگام شده بود). شهامت و استقلالِ رأیِ میرحسین موسوی به عنوان یک مصدقیِ تمامعیار زمانی بیشتر به چشم میآید که با سخنانِ آن دورانِ خمینی در تخطئهی مصدق مواجه میشویم: «یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام، سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی که مرحوم آیتالله کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و صحبت کرد، اینها کاری کردند که یک سگی را نزدیک مجلس، عینک بهش زدند و اسمش را آیتالله گذاشتند. این در زمان او بود که اینها فخر میکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم… من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود، سیلی را بر اسلام میزد.» خمینی در ادامه، در محکومیتِ ملیگرایانِ مصدقی که در مقطع انقلاب، بنا را بر مخالفت با قصاص (به عنوان مصداق بارزِ نقض حقوق بشر) گذاشته بودند، دادِ سخن میدهد و آنان را «تفالههای همان جمعیت» مینامد. حال آنکه میرحسین موسوی در مقالهای که در شمارهی ۲۲۶ روزنامهی جمهوری اسلامی در تاریخ چهاردهم اسفند ۱۳۵۸ انتشار یافته است، مصدق را «فرزند رشید خلق» میخوانَد و به خاطر احترام ویژهای که مصدق برای «ارزشهای اصیل مردمی» قائل بود و نیز برای «شجاعت، ظلم ستیزی، حق جوئی و روح پرحماسهاش»، از او به عنوان یکی از «چهرههای جاویدان تاریخ معاصر مبارزات ضد ستم» یاد میکند.
مصدق گذشته از همهی آنچه در وصف او آمد، به تمام معنا یک عدالتخواه بود، به آن میزان که تحقیقاتِ نیکلا گرجستانی، مقام ارشد سابق بانک جهانی، تاثیر «وسواسِ» مصدق در این خصوص بر موضعگیریهایش در زمینهی اقتصاد را چشمگیر دانسته است.
میرمصطفی عالینسب، کارآفرین و اقتصاددانِ مبتکری که به «پرچمداری اقتصاد ملی» معروف است، فعالیتهای ضداستعماری و عدالتخواهانهی خود را از دوران دولت مصدق آغاز کرده بود. او بنا به درخواست مصدق، با تأسیس شرکت «صنایع نفت و گازسوز عالینسب» و تولید نخستین سماورها، چراغهای خوراکپزی و بخاریهای نفتی در ایران، نخستین گام را در جهت کاهش وابستگی کشور به صادرات نفت خام برداشت. اما مهمترین نقش عالینسب در نهضت ملی شدن صنعت نفت این بود که «یکی از هفت نفری بود که ایدهی اوراق قرضهی ملی را برای کمک به دولت مصدق مطرح کردند و برای آن برنامهی عملیاتی نوشتند.» اوراق قرضهی ملی، اوراق قرضهی دولتی به مبلغ دو میلیارد ریال بود که مجلس شانزدهم در پی تحریم نفتی ایران و برای کمک به اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، اجازهی انتشارشان را به دولت مصدق داد و مردم نیز با خریدن آنها، بهطور گسترده از دولت او حمایت کردند. بنا به نقل قولی که محمد رضا بهشتی از مرحوم عالینسب آورده است، محمدحسن شمشیری (از بازاریان ثروتمند تهران)، بالاترین سهم را در ارائهی کمک بلاعوض به اوراق قرضهی ملی داشت و بعد از او خود عالینسب.
دست روزگار نبود که فردی با سابقهای چنین درخشان در دولت مصدق و نهضت ملی شدن صنعت نفت را در جایگاه مغز متفکرِ پشتِ تمامیِ سیاستهای اقتصادی دولت میرحسین موسوی نشاند، بلکه این امر که میرحسین نیز چون مصدق، به نحوی عملگرایانه و نه شعارمنشانه، سر ستیز با فساد و دل در گرو عدالت اجتماعی داشت، موجب شد جایگاه عالینسب را در نجاتِ کشورِ در حال جنگ تشخیص دهد.
مسعود روغنی زنجانی، وزیر برنامه و بودجهی دولت میرحسین، با موضع داشتنِ شدیدِ عالینسب نسبت به «بازار» و تاکید بیش از اندازهی او بر «صنعت و تولید»، به شدت زاویه داشت و از آن همه توجهای که نخست وزیر به ایدههای عالینسب معطوف میداشت به حدی که «محور راهحلها روی نظرات او میچرخید» و «حرف ایشان بود که در نهایت سرنوشت اظهار نظرهای کارشناسی را رقم میزد»، بسیار گلایهمند بود. حال آنکه زمانیکه عالینسب بسیاری از ایدههای عدالتخواهانهاش در راستای کاهش اختلاف طبقاتی را در جامعهی آن روز ایران به منصه عمل رساند، مشخص شد که تشخیص میرحسین چقدر درست بوده است. بهطور مثال، فرشاد مومنی، اقتصاددان و دستیار عالینسب در دولت میرحسین، به نقل از عالینسب میگوید که او برای نوزده هزار روستا در ایران پروندهی مستقل درست کرده بود و مبتنی بر پژوهشهای انجام شده، همهی دادههایی را که به مسائل توسعه و توسعه نیافتگی در سطح منطقه مربوط میشد برای آن روستاها گرد آورده بود. خود روغنی زنجانی نیز اعتراف میکند که عالینسب بر اساس این استدلال که نارضایتی مردم در حال افزایش است و فاصلهی بین خط فقر و دستمزدها هر روز بیشتر میشود، به طرح کنترل قیمتها روی آورد. البته ناگفته نماند که روغنی زنجانی به این موضوع انتقاد بسیار داشت.
ارزشی که میرحسین موسوی برای این قبیل طرحها و ایدههای عالینسب قائل بود ثابت میکند که «وسواس» او در زمینهی «عدالت اجتماعی» کم از مصدق نبوده است. البته در کنار او، عدالتخواهی ملیگرا نظیر زهرا رهنورد نیز قرار داشت؛ نه صرفا در جایگاه همسر، بلکه در جایگاه ایدهپردازی که در هفت شمارهی متوالیِ روزنامهی جمهوری اسلامی، چنین آرمانهایی را برای «انقلاب اسلامی ایران» تعریف میکند: «دست به تجربه زدن، چه بسا شکستهایی بخوریم و این کار را حتما نسل جدیدی میتواند بکند که در عین حال شدیدا «ضدطبقاتی» باشد. یک چنین تیپی بیاید روی کار شروع کند شدیدا با صراحت، اصلاحات، تغییرات انقلابی در سیستم تقسیم زمینها، دولتی کردن کارخانهها و «ملی کردن»، چون که ملی کردن عمیقتر است.»
ملیگراییِ رهنورد به همین جا ختم نمیشود بلکه همچون مصدق، در دیدگاههای بهشدت ضداستعماریاش تجلی مییابد. در گفتوگویی که او با روزنامهی انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۸ تیرماه ۱۳۵۹ داشته، نگاه او به حجاب به عنوان «یک وسیلهی مبارزه با غربِ استعمارگر»، به نگاه ضدامپریالیستهای مشهوری نظیر ادوارد سعید بسیار نزدیک است، آنجا که سعید در کتاب مهم خود «اورینتالیسم»، کلیشهسازیِ غرب از فرهنگ و آداب و رسوم جوامع شرقی تحت عنوان «انحراف اخلاقی» و «عقبماندگی» را نقد میکند و آن را توجیهی برای سلطهی غرب بر این جوامع به شمار میآورد.
با این حال، روح آزادیخواه رهنورد در همین مصاحبه نیز به او اجازه نمیدهد که از اجبار حجاب دفاع کند و برعکس، آن را نقد هم میکند: «کاری که با اجبار انجام شود، عمر زیادی نخواهد داشت و زور هیچوقت پیروز نخواهد شد، به همین دلیل هم شاه پیروز نشد و زورگرائی هم پیروز نخواهد شد.»
همین روح آزادیخواه است که امروز رهنورد را بر آن داشته که چه با نقاشیاش و چه با بیانیهها و پیامهای متعددی از زندان خانگی، به مخالفت با اِعمال اجبار در مورد حجاب برخیزد.
رهنورد در مقطعی که ریاست دانشگاه الزهرا را عهدهدار شده بود، دیدگاههای عدالتخواهانهاش در مورد زنان را بیشتر آشکار کرد. بهطور مثال، زمانی که در گفتوگویی با روزنامهی همشهری در سال ۱۳۸۳، از «شانس» و «تبعیضی» گفت که این دانشگاه برای خانمها قائل میشود و «چون پذیرش در مقطع فوق لیسانس و دکترا در سطح کشور بسیار محدود است» موجبات اعتراضِ مردان را فراهم آورده است. او ضمن تاکید بر اینکه کلاً «نظام تک جنسیتی» را در آموزش عالی توصیه نمیکند، از اینکه دست کم این دانشگاه توانسته است «یک تجربه» و «یک شانس مضاعفی» برای زنان و دختران باشد تا بتوانند فرصتهای بیشتری را برای تحصیل در نظام آموزش عالی به دست بیاورند، ابراز خرسندی میکند. این سخنان نشان میدهد که رهنورد از همان زمان و در شرایطی که زنان ایرانی از کمترین اقبال برای قرار گرفتن در جایگاه برابر شغلی، اجتماعی و حقوقی با مردان برخوردار بودهاند، به «تبعیض مثبت» که یکی از اصلهای برابریخواهی است، باور داشته است.
عدالتخواهی او در حوزهی اقتصاد، ضمن آنچه پیشتر ذکر شد، در هشداری که پس از قتل نوید افکاری (زندانی سیاسی و ورزشکار)، از حصر خانگی میدهد نیز مشهود است؛ آنجا که ضمن مطرح کردن مطالبهی «اقدامات اقتصادی فوری و درازمدت معطوف به رفاهِ زحمتکشان، کارگران و مستضعفان»، خواستار توقف «خصوصیسازی اموال ملی در شرایط کنونی» میشود که همواره از مهمترین خواستههای طبقهی کارگر بوده است.
پیشتر در نوشتارهایی با عنوان «آنکه گفت نه» و «چرا رهنورد یک عضو اصلیِ جنبش زنان است» از همین قلم، شواهد دیگری نیز از آزادیخواهی و عدالتمحوریِ توأمانِ زهرا رهنورد ارائه شده بود.
از آن طرف، شواهدی نیز در دست است که نشان میدهد میرحسین موسوی نیز نگاه ضداستعماری، عدالتمحور و آزادیخواهانه را همواره به صورت توأمان داشته است. در این مجال، تنها به دو مثال از میان مثالهای بسیار بسنده میکنیم.
نخست، بیانیهی اعلام کاندیداتوری او برای انتخابات ۸۸، که در همان سطرهای نخستینِ آن، از «دستآوردهای برگشتناپذیر جوانان دانشمند ما در زمینهی انرژی هستهای» سخن به میان میآورد و با صراحت تمام بر عدم دلبستگی این جوانان به «اجنبی»، به عنوان یکی از رمزهای چنین موفقیتی یاد میکند. اما رمز دیگر این موفقیت از نظر او چیست؟ اینکه، اگر این جوانان «احساس میکردند که «آزادیِ» گفتن و شنیدن و انتخاب کردن ندارند، هرگز چنین جوششهایی از آنان سر نمیزد.»
و دیگری، نوشتار اخیر او که به عنوان مقدمهای بر ترجمهی عربی بیانیههای جنبش سبزش مطرح شده است و در آن ضمنِ «غمنامه» خواندنِ «گرایش کشورهای عربی به پیوند با اسرائیل» در کنار موارد دیگری که نتیجهی «کجرویِ» حاکمیت ایران در سیاستهای منطقهای میداند، از سویی با یاد کردن از سردار همدانی به عنوان «سردار بیافتخاری» که به «استخدام اوباش بدسیرت برای قمهکش کردن جوانان مردم»، اعتراف و مباهات کرده بود، و با اشاره به تشنگی مردم برای «آزادی» و اینکه «خود برگزینند»، بار دیگر، سویههایی از نگرش آزادیخواهانهی خود را آشکار میکند و از سوی دیگر، با تاکید بر وجودِ «گرسنگى، فقر، بىعدالتى و مجالس قلابى» که منجر به خیزش ملتهای جهان عرب شد و همچنین با انذار دادن به حاکمیت ایران در بابِ بحث جانشینی موروثی و مقایسهی آن با دوران «ستمشاهی» و «سلسلههای ۲۵۰۰ ساله»، این واقعیت را که در دیدگاههای او همچنان محوریت با «عدالت اجتماعی» است، به اثبات میرساند.
پیشتر در نوشتارهای «روزی روزگاری میرحسین» و «کودتای خصوصیسازی» از همین قلم، به مصادیق دیگری نیز از آزادیخواهی، امپریالیسمستیزی و عدالتمحوریِ میرحسین موسوی در مقاطع مختلف اشاره شده بود.
اینکه در نهایت، میرحسین و رهنورد سرنوشتی چنان مشابه با سرنوشت مصدق پیدا کنند که کودتایی علیهشان شکل بگیرد -که علیرضا رجایی، کنشگر ملی-مذهبی آن را چیزی بسیار فراتر از «جابجاییهای بوروکراتیک در مناصب رسمی» بهشمار میآورد-، یاران و نزدیکانشان به بند کشیده یا شهید شوند و خود نیز سالیانِ سال در زندان خانگی محصور، امر غریبی نیست و به واقع، از مکرر شدنِ استبدادی که ملت ما در دوران ستمشاهی نیز از سر گذرانده بود حکایت دارد، چه خود میرحسین نیز در پیامی که در رثای کشتار مردم در آبانماه ۹۸ از حصر نوشته بود، به درستی «آدمکشان سال ۵۷» را که «نمایندگان یک رژیم غیر دینی» بودند، با «ماموران و تیراندازان آبان ۹۸» که «نمایندگان یک حکومت دینی» مینامدشان مقایسه میکند. و اما میان این همه سیاهی، یک نکته در همین پیام، میتواند نویدبخشِ آیندهی ایران باشد و آن، معطوف ساختنِ توجه حاکمیت به «عواقب کشتار میدان ژاله» است. و تاریخ، که تکرار خواهد شد.