زیتون – درگذشت نویسندهی نامدار ایرانی عباس معروفی، رویداد تلخی بود که ادبیات فارسی را سوگوار کرد.
عباس معروفی، ادیب و هنرمندی با چندین کارکرد و توانایی ویژه بود. او خالق رمانهای ماندگاری همچون «سال بلوا» و «سمفونی مردگان» است. اما داستاننویسی، تنها بخشی از دغدغهی او بود و در چندین رشتهی دیگر نیز نام خود را به عنوان یک چهرهی اثرگذار، ثبت کرد.
عباس، تنها ۲۴ سال داشت که در کانون نویسندگان ایران، رفیق فابریک بزرگانی همچون احمد شاملو، هوشنگ گلشیری، باقر پرهام، محمد محمدعلی، و محمد مختاری شد. او در سال ۱۳۶۰ بدون توجه به تبعات، پلمپی را که دادستانی تهران بر ساختمان کانون نویسندگان زده بود، شکست. سپس اسناد این کانون را به جای امن منتقل کرد.
وقتی که آوینی، گردون را سیبل کرد
معروفی، سالهای سال در ایران با «گردون» شناخته میشد. همان مجله جریانساز و مهمی که به شکل ماهنامهای فرهنگی و ادبی و اجتماعی، از سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۴ به سردبیری عبّاس معروفی در تهران منتشر شد و آثار صدها شاعر، داستاننویس، مترجم و منتقد را به ایرانیان معرفی کرد و در کنار مجلاتی همچون آدینه، دنیای سخن و تکاپو، نقش مهمی در تحولات ادبی و مطبوعاتی ایران ایفا کرد. گردون، آنقدر اثرگذار بود که مرتضی آوینی، نویسندهی ایدئولوگ مورد حمایت جمهوری اسلامی، بارها به آن حمله کرد و با زدن برچسب لیبرال و غربی، باعث شکلگیری یک موج علیه عباس معروفی و گردون شد. قوهی قضائیه جمهوری اسلامی در سال ۱۳۷۴ برای همیشه درِ گردون را تخته کرد و معروفی، دلشکسته و آزرده خاطر، راهی پاکستان شد و از آنجا به آلمان رفت.
عباس معروفی، از آن دسته نویسندگانی بود که غربت او را از پای درنیاورد. به عنوان داستاننویس، در غربت هم نوشت و چندین اثر دیگر تولید کرد که البته هیچکدام از آنها کیفیت آثاری را نداشت که در ایران چاپ کرده بود. معروفی در آلمان کتابفروشی کرد، بیش از سیصد کتاب ایرانیان خارج از کشور را منتشر کرد، کارگاه داستاننویسی برگزار کرد و سرانجام، سرطان او را با خود برد.
سایه رفت، عباس رفت، دیگران نیز میروند
عباس معروفی، مدت کوتاهی پس از درگذشت امیرهوشنگ ابتهاج، غزلسرای نامدار، با زندگی وداع کرد. عباس و امیرهوشنگ، هر دو در آلمان و در غربت جان سپردند. اما آنها تنها نیستند و در چند سال اخیر، دهها هنرمند، نویسنده و ادیب ایرانی در کشورهای مختلف، دور از وطن، نفس آخر را برآوردهاند. کافیست مرور کوتاهی کنیم تا این اسامی را به خاطر بیاوریم که هر یک از آنها در دیاری، غریبانه در آغوش مرگ، جای گرفتند: رضا براهنی، شاعر و منتقد، در کانادا مهمان مرگ شد، ایرج پزشکزاد، طنزنویس و دیپلمات سرشناس، در آمریکا درگذشت، محمدصالحی آرام در رومانی جان داد. لیست رفتگان بلندبالاست: محمدعلی جمالزاده نویسنده در سوئیس، محمود کیانوش، شاعر در انگلیس، منوچهر آریانپور فرهنگنویس در آمریکا، صدرالدین الهی استاد روزنامهنگاری در آمریکا، سهراب شهید ثالث سینماگر در آمریکا، سید خلیل عالی نژاد نوازنده در سوئد، اردشیر محصص نقاش در آمریکا، منوچهر وثوق بازیگر در انگلیس، هانیبال الخاص نقاش در آمریکا، محسن وزیری مقدم نقاش در ایتالیا، بهمن محصص نقاش در ایتالیا، عباس صفاری شاعر در آمریکا، اسماعیل خویی شاعر در انگلیس، نوذر آزادی کارگردان در آلمان، مسعود اسداللهی کارگردان در آمریکا، محمد مطیع بازیگر ۹۷ در سوئد، شکوه نجمآبادی بازیگر در فرانسه، منصور مشرف مترجم در امارات، محمد صدرزاده مستندساز در فرانسه، کامران جمالی مترجم در المان، مهدی سحابی مترجم در فرانسه. اینها تنها بخشی از اسامی کاروان پرشماری از چهرههای فاخر ادبیات و هنر و فرهنگ ایران زمین هستند که در غربت، آهی سرکشیدهاند به بلندای آرزو و به ژرفای تنهایی.
از سانسور و اختناق تا قتلهای زنجیرهای
از روزی که در ایران انقلاب شد، بسیاری از هنرمندان، دریافتند که ایران جای آنها نیست. موج اول هنرمندانی که یا به طور آشکار و یا به شکل قاچاقی از ایران رفتند، ستارههای عالم سینما و موسیقی بودند. آنها خیلی خوب میدانستند که شاگردان خمینی، «هنرمند زمانِ طاغوت» را برنمیتابند و باید بروند. ثروت و دارایی بسیاری از هنرمندان، خوانندگان، بازیگران مشهور و چهرههای اثرگذار عالم فرهنگ و هنر، توسط جمهوری اسلامی مصادره شد و حتی در مورد نویسندهی بزرگی همچون خالق دایی جان ناپلئون یعنی ایرج پزشکزاد، حقوق بازنشستگی او قطع شد و در غربت، در فقر مطلق زیست.
آن دسته از نویسندگان و هنرمندانی که در ایران ماندند، از آغاز انقلاب تا پایان جنگ، به هر جان کندنی بود، به فعالیتهای خود ادامه دادند، چرا که جمهوری اسلامی گرفتار جنگ بود و نمیتوانست به چیز دیگری بپردازد. در نتیجه در آن سالها، هنرمندان و ادبای مستقل، بیشتر با رنجهایی همچون بیکاری، فقر، سانسور و محدودیت زیستند. اما پس از جنگ، مشکلاتشان بیشتر و بیشتر شد و به ویژه پس از آن که خامنهای رهبر شد و هاشمی رفسنجانی سکان ریاست جمهوری را در دست گرفت، رفته رفته مرز تعریف خودی و بیگانه و به قول سران جمهوری اسلامی، مرز انقلابی و مزدور، تیزتر وسختگیرانهتر شد. در همین حال، سانسور به اوج رسید، نویسندگان و روزنامهنگاران و مترجمین مستقل، فقیرتر شدند و نظام جمهوری اسلامی، بودجههای کلانی را به تقویت پدیدههایی همچون «حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی» اختصاص داد که رسالت آن، تربیت نسل نوینی از شاعران، نویسندگان، نمایشنامهنویسان، سینماگران و هنرمندانی بود که «هنر متعهد، انقلابی و آرمانی» را در برابر «هنر و ادبیات غربزده، لیبرال و ضدانقلاب»، به بلندترین قلههای شهرت و محبوبیت اجتماعی برساند. با این حال، نویسندگان مستقل، همهی شرایط را تاب آوردند و به راه خود ادامه دادند.
پس از به قدرت رسیدن دولت اصلاحات به رئیسجمهوری محمد خاتمی، نور اندکی بر دل نویسندگان و روشنفکران مستقل تابانده شد. با این حال، گروههای فشار، تحت حمایت دستگاه رهبری و دیگر بخشهای حاکمیت، به حملات و هجمههای خود ادامه دادند و کار به جایی رسید که در پروژهی سیاه قتلهای زنجیرهای، علاوه بر چهرههای سیاسی، حذف فیزیکی نویسندگان و ادبای منتقد و دگراندیش نیز در دستور کار قرار گرفت.
حذف فیزیکی نویسندگان و ادبای نامداری همچون علی اکبر سعیدی سیرجانی، محمدجعفر پوینده، احمد میرعلایی محمد مختاری، مجید شریف، حمید حاجیزاده، غفار حسینی، احمد تفضلی ابراهیم زالزاده، بخشی از سناریوی دهشتناک جمهوری اسلامی برای پایان دادن به حیات و زیست پدیدهای به نام فرهنگ و ادبیات مستقل و غیرحکومتی بود. در ادامه، رویدادهای دیگری همچون ربودن فرج سرکوهی و واقعهی موسوم به اتوبوس ارمنستان و همچنین پخش برنامهی هویت، مجموعهای از وقایع و نقاط عطف تاریخ جمهوری اسلامی را به یاد میآورد که موجب شد دهها تن از روشنفکران و نویسندگان ایرانی همچون عباس معروفی، راهی غربت شوند و دور از وطن، لحظات آخر عمر را در اندوه و غربت به سر بیاورند.
آنها که رفتند، اینها که ماندهاند
علاوه بر اسامی افرادی که مورد اشاره قرار گرفت، دهها نخبه، نویسنده، هنرمند و اندیشمند ایرانی دیگر، در عمر ۴۴ سالهی جمهوری اسلامی، در غربت جان دادهاند. اما دهها نفر دیگر نیز، هماکنون عملا در تبعید به سر میبرند. به جرات میتوان گفت؛ شمار هنرمندان، نویسندگان، روزنامهنگاران، اندیشمندان، چهرههای دانشگاهی و قلم به دستانی که جمهوری اسلامی، روزگار را بر آنها سایه کرده و مجبور به ترک ایران شدهاند، به چند هزار نفر میرسد که صدها تن از آنان، در تراز نخبگان و استادان بیمانند حیطهی، تخصصی خودشان هستند. حالا دور از ایران، در آمریکا، بسیاری از کشورهای اروپایی و حتی در ترکیه و دیگر نقاط جهان، ادبا و هنرمندان و نویسندگان ایرانی تبعیدی، روزگار سختی را سپری میکنند. نکتهی مهم اینجاست که حتی اگر بعدها، با یک پیشفرض خیالی و خوشبینانه، هیچگونه پیگرد قضائی برای بازگشت آنان وجود نداشته باشد، باز هم فضایی برای کار و فعالیت مستقل و آزادانه نخواهند داشت. اما نکتهی جالب اینجاست که حاکمیت جمهوری اسلامی در چهار دهه متمادی، همواره در برابر قلمهای آزاد و نگاههای مستقل شکست خورده و هیچگاه نتوانسته در این دو حیطه، به پیروزی دست یابد: نخست از بین بردن جایگاه و پایگاه اجتماعی و هنری نویسندگان و هنرمندان تبعیدی و کوچانده شده و دیگر معرفی نسلی از هنرمندان حکومتی که در جامعهی ایران، ارج و احترام داشته باشند.
3 پاسخ
کلن درحال حاظر این کشور
احتیاج به نخبه گان پزشگان
ادبا ونویسندگان هنرمندان
ووووووو ندارد
این هم یکسو نگری است، تک محوری و خودستایی فکری و ایدئولوژیک است، نادیده گرفتن سایر بذرهای درحال رشد است ، آفتاب و هوا را از آنها دریغ کردن است، هر چیز به جای خود ، عدالت …
تبعید و کشتار هنرمندان یکی از بزرگترین ضربه های فرهنگی است که توسط جمهوری اسلامی و اخوند ها به ایران و ایرانی وارد امده و اثار منفی اش چندین ده سال دیگر ادامه خواهد داشت!
دیدگاهها بستهاند.