مقدمه:
ذهنیت انسان ایرانی در طول تاریخ در چارچوب مفاهیم دینی و اسطورهای برساخته شده است؛ بدین معنا که پاسخ به بسیاری از نادانستهها را از زاویه امری دینی یا مؤلفههای اسطورهای عرضه میداشت. این چارچوب ذهنی در مناسبات اجتماعی، پدیدار نخبگی را در جامعه نهادینه کرده بود. چرا که بسیاری از مسائل دینی و اسطورهای در اختیار مفسرانی قرار گرفته بود که خود را با نامهای چون دینیار، موبد، روحانی و آخوند عرضه میشد. لذا فرد انسانی در کسب دانایی نیاز به تلاش فردی نداشت؛ بلکه افرادی در قامت راهنما، هدایت را در پیش میگرفتند تا در مسیر دانایی برای رسیدن سعادت سوق دهند. این ذهنیت مناسبات فکری انسانی را شکل میدهد که ما در اینجا آن را با کلمه خیالاندیشی اجتماعی یا پندار اجتماعی آن را معرفی میکنیم. در حوزه خیالاندیشی انسان از زاوایه امر متعالی که بر هر نام میتوان آن را بازشناخت، پاسخ بسیاری از پرسشها را در قالب اموری عینی، تاریخی، اسطورهای و در فرآیند شعائر و مناسک پاسخ دریافت میکرد. در این پاسخ، جایی برای شک و ترددید وجود ندارد. امر قدسی که از منبع متعالی الهی به انسان از طریق واسطهها که نخبگان دینمدار هستند به اثر میرسد. هرگونه شک و تردید، مواجهه نفی و غیر دینی با مبدأ برسازنده وجود تلقی میشد. این امر حوزه خیالاندیشی ایرانی را در فرآیند تبعی قرار داده بود. او (انسان ایرانی) برای رسیدن به سعادت در هستی مادی و اخروی، خود و فکرش را در اختیار دیگری قرار میداد که دانا به امر متعالی قلمداد میکرد. انسان ایرانی در این رابطه از خود در عرصه اندیشیدن و تفکر سلب مسؤلیت میرد؛ اما در مقابل در عرصه عملی خود و هستیش را در اختیار استنباطها و تفسیرات دینیاران قرار میدهد تا با ایمان به حقانیت وجودی و موقعیت اجتماعی آنان، سعادت را به کامل در امری اوخروی برای خود تضمین کنند.
حال انسان ایرانی از چشمانداز این خیالاندیشی متکی به دین، امر سیاسی را مورد توجه قرار میداد. ایده ایران در عرصه حکومتاندیشی، چیزی جز تفویض اراده و قدرت اندیشیدن انسان ایرانی به فردی متعالی که هستی وجودیش در امتداد طولی با اهورامزدا قرار دارد، است. انسانی برگزیده الهی که با بهرهمندی از خرد مطلق اهورامزدا از طریق کسب فره ایزدی، اداره امور مادی انسان ایرانی را در اختیار میگیرد. انسان ایرانی در عرصه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و نظامی از خود سلب مسئولیت میکند تا با تبعیت از شهریار آرمانی ایرانی، هستی مادی را در مبارزه بین خیر و شر را رهبری کند. این رهبری با عمل به خویشکاری راستین به پیروزی خیر و تحقق سعادت منجر خواهد شد.
حال اگر دقت کنیم در مییابیم که ذهنیت انسان ایرانی در چارچوب امر دینی و اسطورهای به صورت تبعی پرورش داده شده تا از زاویه آن، این انسان ویژگیهایی چون تسلیم، پذیرش و اطاعت را در تمام حوزههای سیاسی، اجتماعی و دینی را انجام دهد. خروج از این چارچوب با عبارت عصیان، بددینی، بدعت، کفر و… همراه میشود. این وضعیت از انسان ایرانی در عرصه اجتماعی تحت پوشش خیالاندیشی دینی، موجودی با ذهنیت تبعی برساخته است.
این ذهنیت در جریان نهضت مشروطیت برای اولین بار در موجه به دادهها و مؤلفههای دنیای مدرن با ترکهای معرفتی روبرو شد. رهیافتی که از بستر آن چالش سنت و مدرنیته در ایران بوجود آورد. در این امر نزاع اصلی در چارچوب ذهن تبعی انسان ایرانی با بنیانهای سنتی متجلی در امر دین و اسطوره با نوآوریهای عقل مدرن بود. آنچه در این دویست سال گذشته از مواجهه انسان ایرانی با دنیای مدرن نمود یافته را باید در چارچوب این دشواره سنت و مدرنیته خوانش کرد. اکنون در این چارچوب به مسئله جانشینی در بستر ذهن تبعی انسان ایرانی و پارادایم امر دینی در مناسبات سیاسی و اجتماعی توجه میکنیم.
جانشینی یا ولیعهدی در ساختار حکومتاندیشی ایرانی
فکر حکومتی در ایرانشهر تحت تأثیر اندیشههای سیاسی میان رودان(بینالنهرین) شکل گرفته بود. در این حکومتاندیشی اقوام گوناگون مهاجر به فلات ایران در اقدامی سیاسی در راستای اتحاد از برای تأمین امنیت خود در ذیل پوشش حاکمیت یک فرد قدرتمند قرار گرفتند. این فرد که شاه شاهان یا شاه همه شاههای مختلف ساکن بر فلات ایران در اندیشه عیلامی نمود یافت. اما بحث مشروعیت این شخصیت قدرتمند از طریق این ذهنیت متکی به خیالاندیشی دینی یا اسطورهای توجیه شد. بهصورتی که این فرد در مقام نمود و تجسد شخصیت خداوند در زمین، مدیریت زیست انسانی را در اختیار میگیرد تا سعادت و بهزیستی را که مهمترین مؤلفه آن امنیت است را محقق سازد. این جایگاه تنها از طریق امر متعالی قابلیت پذیرش در عصر سنت داشت.
این اندیشه حکومتی بعدها توسط کوروش، بعدی دیگر به خود گرفت؛ به صورتی در تفکر دینی نمود الهههای فکری میانرودانی و آریایی بستر نمود زرتشیت را هموار ساختند. میراث حکومتاندیشی عیلامی- میانرودانی در بستر زرتشتیت، ایده حکومتاندیشی ایرانی را نمود بخشید. در این تفکر خدای یگانه اهورامزدا، نظم پایدار در عرصه متافیزیک را به مثابه اوج سعادت انسان ایرانی قلمداد میکرد. لذا در هستی فیزیکی این نظم پایدار با حمله نیروی شَر به خیر متزلزل شده است. لذا مهمترین خویشکار انسان برگزیده اهورمزدا برای هدایت و مدیریت زیست انسان ایرانی، غلبه بر شر و حاکمیت خیر بر کل هستی مادی است. این انسان آگاه بهرهمند از خرد مطلق اهورایی با کسب فرهایزدی، جایگاه برتر و حاکمیت بر انسان را از آن خود میکند.
در این حکومتاندیشی، مسئله جانشینی شهریار آرمانی، یکی از دشوارههای بنیادین بوده است. ایده جانشینی فرزند ارشد شهریار آرمانی در لایههای کارگزاران سیاسی به توطئه و یارکشیهایی منجر میشد که ساختار قدرت را با نزاعهای سیاسی متزلزل میکرد. با سربرآوردن ساسانیان، اردشیر شاهنشاه مؤسس در نوشته عهد اردشیر برای جلوگیری از نزاع جانشینی ایدهای را به جانشینان پشنهاد میکند. در این ایده شاهنشاه از برای جلوگیری از هرگونه نزاع در ساختار قدرت، خود پیش از مرگ به انتخاب جانشین مبادرت میورزد. در این میان هیچ یک از فرزندان از لیست برگزیدگان حذف نمیشدند و ارشدیت ملاک برای انتخاب به حساب نمیآمد؛ بلکه هوش، درایت و دانایی و مدیریت در کنار صفات بایسته برای شهریاری را شاهنشاه از میان فرزندان خود در یکی متعین میبیند. آنگاه نام او را در چهار نامه خاص، مُهر شده به خاتم شاهنشاهی، در اختیار چهار فرد برگزیده و مطمئن قرار میدهد. به صورتی که هیچ یک از این چهار نفر نیز از وجود نامه دیگر آگاهی ندارند. در روز مرگ شهریار، این چهار نامه توسط معتمدین عرضه میشوند. اصالت نامه توسط وزیران و دبیرخانه تأیید میشود؛ آنگاه در جلسهای با حضور همه طبقه اشراف، موبدان و کارگزاران سیاسی خوانده و جانشین معرفی میشود. بر همگان واجب است که فرد معرفی شده را به مثابه شاهنشاه جدید بپذیرند.
این طرح که بسیاری از دسیسهها را برای جانشینی خنثی کرده بود؛ در دوره خسروپرویز با افزایش نفوذ موبدان و کاهش صلاحیتهای مذهبی شهریار با چالشی جدید روبرو شد. موبدان با کودتا علیه شهریار رسمی خسروپرویز، فرزند خردسال او را به جانشینی برگزیدند و از طریق این انتخاب، راه دخالت در امور سیاسی را برای خود هموار ساختند. امری که نزاعهای سیاسی را در ساختار قدرت فزونی بخشید و منجر به سقوط ساسانیان شد. براساس ذهنیت تبعی ناشی از خیالاندیشی دینی انسان ایرانی، نقش چندان مؤثری برای مردم در برگزیدن جانشین در ایده حکومتاندیشی ایرانی وجود ندارد. لذا بربنیاد فکر دینی و در نتیجه آن سیاسی، ذهنیت انسان ایرانی بر پایه تبعیت از نخبگان سیاسی و دینی شکلگرفته بود. در این ذهنیت راه سعادت در تبعیت از افراد آگاه و دانا -که مراد در عصر سنت موبدان و اشراف سیاستپیشه بودند- طی میشود. تسلیم و پذیرش در مقابل فرمان شاهنشاه و کسانی که این فرمان را در ذهنیت انسان ایرانی توجیه و نهادینه میکردند، تبعیت از فرمان اهورامزدا به حساب میآمد. نافرمانی به مثابه نمود روح شر و خروج از دامنه دنیای نور در سرزمین ایرانشهر قلمداد میشد. ایرانی که با ترسیم جهان خارج از آن به انیران، غیریتی برای برسازی ذهنیت تبعی و پذیرش و تسلیم در انسان ایرانی نقش بسزایی ایفا کرد.
حضور ایرانیان در جهان اسلام و مسئله جانشینی
ایرانیان در فرآیند زمانی کمتر از یک قرن و پس از کشته شدن آخرین شاهنشاه ساسانی، یزگرد و ناامیدی از احیای مجدد شاهنشاهی ایرانی، به سمت اسلام گرایش پیدا کردند. حضور ایرانیان در بستر اسلامی با پدیده جدیدی جهان اسلام را روبرو کرد. ورود اسلام به سرزمینهای چون مصر و شامات به دلیل قرار گرفتن آنان در سراشیبی انحطاط به آسانی سیاست اموی در عربگرایی سرزمینهای تازه فتح شده در آنجا جواب داد. اما در ایران این رهیافت به آسانی ممکن نبود. ایرانیان از لحاظ سیاسی با شکست روبرو شده بودند؛ اما از لحاظ فکری و فرهنگی به دلیل ساختار ذهن تبعی تودهها ایرانی و وجود مؤلفه خودآگاهی فکری و فرهنگی نخبگان ایرانی، حضور در بستر اسلامی را با بازخوانی میراث خود در بستر اجتماعی جدید آغاز کردند. امویان نیز در ساختار حکومتی از نخبگان یمنی بسیار استفاده میکردند. چون سرزمین یمن قبل از اسلام، تحت نفوذ ایرانشهر بود، احساس خطر در ساختار قدرت اموی از ایرانیان مضاعف جلوه مینمود. ایرانیان نیز که حاضر به پذیرش سیاست عربگرایی امویان نبودند؛ در معادلات قدرت به سمت مخالفان امویها گرایش پیدا کردند. ائتلاف ایرانیان با خاندان پیامبر از طیف عباسیان و هاشمیان، فرصتی را بوجود آورد تا ایده حکومتاندیشی ایرانی در بستر ساختار قدرت اسلامی به دو صورت نفوذ و جلوه نماید.
در مقام اول حضور ایرانیان در دستگاه عباسی بازخوانی حکومتاندیشی ایرانی در بستر خلافت عباسی متجلی شد. خلافت مفهومی عربی از میراث قبیلگی بود که در دوره عباسیان با حضور ایرانیان بنیانی و ساختاری ایرانی پیدا کرد. بازتعریف موقعیت خلیفه در جریان شریعتنامهها، سیاستنامهها تا ادبیات بر اساس الگوی شهریار آرمانی ایرانی صورت میگرفت. ساختار قدرت در اداره سرزمین تحت حاکمیت با توجه به الگوی ساختار قدرت ایرانشهر با مدیریت وزیر، دستگاه قضایی و حاکمان محلی به مثابه شاهان محلی اداره میشد. در مقام دوم ایده حکومتاندیشی ایرانی در مقام طرحواره بدیل در قالب حکومت راستین ائمه شیعی در چارچوب امامت بازخوانی میشد. تمام ویژگیهای شاهنشاه آرمانی ایرانی را میتوان در مقام امامت شیعه متجلی دید. امامی که انتصاب او و شخصیت برگزیدهاش از سوی خداوند (اهورامزدا) برگزیده میشود، صاحب عصمت(فره ایزدی) و در نهایت دارای آگاهی مطلق به امر هستی و امر متعالی است. امامی که هدایت برای کسب سعادت را در اختیار میگیرد. این امر ایرانیان را با جریانهای فکری نزدیک به خاندان پیامبر از عباسیان تا شیعه امامی پیوندی محکم بوجود آورد.
در این تفکر مسئله جانشینی به دو صورت خود نمایان کرده است. در نمونه عباسی بر موروثیت قدرت اصرار میورزیدند؛ لذا همواره یکی از نقشهای کلیدی وزیر در ساختار قدرت، پرورش فرزندان خلیفه برای انتخاب جانشین بوده است. خلیفه نقش اساسی در برگزیدن جانشین در قالبی پنهان در نامهای مُهر شده و در نزد امینان نگهداری میشده بر عهده میگرفت. یعنی در صورت دقت همان الگوی ایرانی مطرح در عهد ارشیر در بستر قدرت عباسی بازخوانی و اجرا میشد. نمونه دیگر الگوی شیعه امامی بوده است که امام برگزیده، امام بعد از خود را به پیروان خود معرفی میکرده است. در هر دو صورت تبعیت، پذیرش و تسلیم نقطه اصلی پیشبرد سعادت و جاودانگی انسان قلمداد میشده است. هرگونه مخالفت با ضلالت و عقوبت دنیوی و اخروی همزاد شده است. در اینجا نیز میتوان امتداد تفکر ایرانی را در بُعد جانشینی مشاهد کرد.
جانشینی در دنیای مدرن
با روبرو شدن ایرانیان با جهان جدید از طریق سفر جوانان برای تحصیل به فرنگ و برآمدن نهضت مشروطیت، ترکهای عمیقی بر باور ذهنی ایرانیان بوجود آمد؛ اما نکته اساسی این بود که اکثریت جمعیت ایرانی بیسواد و در چارچوب ذهن تبعی از پیشوایان مذهبی که در این دویست سال به روحانیت شیعه تبدیل شده بودند، مسیر پذیرش و تسلیم برای رسیدن به سعادت را طی میکردند. روحانیت شیعی نیز در امتداد تلاشی که در ساختار قدرت ساسانی در دوره خسروپرویز شروع کرده بود برای سهیم شدن در ساختار قدرت به صورتهای گوناگون در تفکر شیعی دنبال کرده بودند. شاهنشاه ایرانی برای اولین بار در دوره خلافت عباسی در قالب نمود حکومتهای محلی چون آل بویه با تفکر شیعی و سپس سلجوقیان، ساختار دوگانه قدرت را به منصه حضور رسانیده بودند. خلیفه بغداد نشین به مثابه نمود امر دینی و توجیه مشروعیت الهی در کنار سلطنت عرفی و زمینی شاه محلی در سرزمین ایرانیان مطرح شد. این ایده بستر لازم برای نمود سلطنت ایرانی در قالب فکر شیعی شد. در دوره صفویه، سلطنت به مثابه مجری فرامین الهی خود را نمایان ساخت. فرامینی که توسط طبقه یا صنف نوظهور روحانیت شیعی در بستر اسلامی استنباط و تفسیر میشد و شاه آن را به اجرا در میآورد. از عصر صفویه تا پایان قاجاریه، ساختار سلطنت ایرانی در بستر اسلامی ملاک حاکمیت در ایران بود. روحانیون در کنار شاه، نقش تدوین و نمود فرامین الهی را داشتند. حتی در بستر نهضت مشروطیت که افکار جدیدی به داخل سرزمین ایران وزیدن گرفته بود، در قانون اساسی و متمم آن، جایگاه و نقش روحانیت شیعی در ساختار قدرت به مثابه ناظر بر تدوین قانون پذیرفته شد. هرچند این جایگاه باعث نزاع و شکاف در طبقه روحانیت شد؛ اما در نهایت، روحانیون تلاش کردند برای خود در دامنه سیاست نقشی بایسته تعریف نمایند.
در این دوره مسئله جانشینی بر شیوه گذشته و بر رسم مرسوم ایرانی که در بستر اسلامی بازخوانی شده ادامه پیدا کرد. اما نکتهای همواره ذهن انسان ایرانی را به خود مشغول کرده بود که سلطنت موهبتی الهی است که به افراد خاص از سوی خدا داده میشود. لذا هیچ گونه تلاشی برای برهم زدن این قاعده در ادوار مختلف از جانب مردم صادر نمیشد. سقوط صفویه و برسرکار آمدن قاجاریه و حتی روی کار آمدن رضاشاه، هیچ یک بدون توجه به خواست و نظر مردم صورت میگرفت؛ زیرا مردم با ذهنیت تبعی گوش به فرمان روحانیون بسته بودند. همراهی روحانیون، همراهی مردم را به همراه میآورد. مخالف روحانیون مخالف مردم را صورت میداد. در قضیه تنباکو و حتی مشروطیت، همراهی مردم ناشی از گوش به فرمانی آنان از طبقه روحانیت بوده است.روشنفکران و تحصیل کردههای فرنگ رفته، در بازگشت به ایران، تلاشهای بسیاری برای همراهی مردم با افکار جدید کردند.حضور در قهوهخانهها و تشکیل محافل انجمنی شعر و فکر، گرایش توده به افکار جدید به خود جلب نکرد. در نهایت این روشنفکران با آگاهی به ذهن تبعی مردم ایران و سفر به نجف، حرفهای خود را به جای توجیه مردم به توجیه روحانیت مبادرت ورزیدند. نتیجه آن پذیرش روحانیت و در ادامه حرکت مردم در مسیر روشنفکران و نهضت مشروطیت بوده است.
در دوره پهلوی ساختار قدرت از سلطنت مجری فرامین الهی به سلطنت سکولار و ملی تغییر ماهیت داد. روحانیت از سیاست کنارگذاشته شد. خروج از تاثیرگذار بر قدرت، فرصت بازسازی ساختار صنف روحانیت بوجود آمد. روحانیت با تقنین بخشی از خمس که در عصر غیبت امام معصوم به تعطیلی رفته بود به جانشیان آنان که همانا روحانیت بودند، استقلال مالی و ایجاد شبکه اقتصادی مستقلی را برای خود رقم زدند. لذا در دهه بیست شمسی به بعد و برآمدن امواج بهاییت و جریانهای دیگر، روحانیت شبکه نفوذ خود در میان بازاریان و تودهها مسجدی فزونی بخشیدند. امری که امکان کسب قدرت در فرآیند انقلاب اسلامی را برای روحانیت بوجود آورد.
جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و مسئله جانشینی
با پیروزی انقلاب اسلامی، دیری نپایید که دیدگاه و نظر روشنفکرانی که فکر میکردند روحانیت در هدایت و اختیار فکری آنان قرار دارند به کناری گذاشته شد و با مسئله ولایت فقیه خمینی و تلاش حسینعلی منتظری به اصل اساسی و رکن رکین قدرت در ساختار جمهوری اسلامی شد. با این ایده، آرزوی دیرینه روحانیت ایرانی در کسب قدرت شاهنشاهی که از دوره خسروپرویز آغاز شده بود بواسطه خمینی و تلاش فکری منتظری، بُعدی عینی در ساختار قدرت پیدا کرد. تغییر ساختار قدرت از شاهنشاهی آرمانی ایرانی به سلطنت ایرانی و در نهایت سلطنت فقیه، مسیر ممتد حکومتاندیشی ایرانی در مسیر افول و انحطاط بود.
بر اساس تلاش فکری منتظری و خواست خمینی، مسئله جانشینی بُعد دیگری در این ساختار به خود گرفت. قدرت امری موروثی و خاندانی نیست؛ بلکه قدرت بر حسب لیاقت و توانمندی دانایی در فقه و قدرت مدیریت در طبقه و نه خاندان، روحانیت نهادینه شد. فقیه از صنف روحانیت به شرط بهرمندی از ویژگیهایی که در اصل ۱۱۰ قانون اساسی مطرح شده را میتواند از هر خاندانی به این مقام برسد. لذا با مرگ خمینی این جایگاه به فردی غیر از خاندان او، یعنی خامنهای داده شد. اما اکنون خامنهای در صدد تغییر این رویه بر شیوه پندار ایرانی و خیالاندیشی دینی ایرانیان است. او خود و یا کسانی که در صدد راهنمایی به او برآمدهاند با توجه به ذهنیت تبعی انسان ایرانی از صنف روحانیت در تلاش ایجاد قدرت موروثی در خاندان خود است. او هم تجربه امویان به خصوص معاویه را در اختیار دارد و هم از مسیر تاریخ حکومتاندیشی ایرانی آگاه است.
در تجربه اموی، معاویه با علم وجودصحابه و مخالف آنان با جانشینی یزید، با سفر به شهرهای کلیدی چون مدینه، صحابه و تابعین فقهدان که مسلمانان از آنان تبعیت میکنند را با پول و مال ثروت و حتی توجیه فقهی و سیاسی، آنان را قانع به پذیرش جانشینی یزید کرد. لذا زمانی که یزید بر اریکه قدرت نشست، از طریق بیعت این نخبگان، راه سلطه خود را هموار کرد. خامنهای نیز از طریق ارعاب و ارتشاء صنف روحانیت طیفی از همراهان خود را در حوزه علمیه قم برای خود بوجود آورده است. مجلس خبرگان نیز با خروج از دامنه انتخاب مردم به مجلس برگزیدن خامنهای تبدیل شده است. لذا از این طریق با وجود این افراد در مجلس خبرگان که در سر یک طیف احمد جنتی و در سر دیگر احمد خاتمی و رئیسی و…هستند، نگرانی از پذیرش فرزند را ندارد.
در تجربه دیگر چنان تصور میشود که مردم ایران هنوز در ارتباط وثیق با صنف روحانیت قرار دارند. لذا بدون توجه به دامنه تحولات اجتماعی صورت گرفته در ذهنیت انسان ایرانی از موجودی تبعی و تسلیمپذیر در مقابل این طیف، راه سرکوب و ایجاد خفقان را در پیش گرفته است. در این زمینه عده اندکی از روحانیتی که بیم اعتراض از آنان بر میخیزد با ارعاب که پیش از آن بر سر منتظری، صانعی و …بوجود آمده آنان را به سکوت سوق داده است. این روحانیت نیز با ایده تقیه، سکوت در مقابل ظلم را توجیه کردند. خامنهای در تلاش برای امتداد آرزوی موبدان زرتشتی برای کسب قدرت، نهادینگی آن را در خاندان خود برای شکلگیری حکومتی سلطنت فقیه مبتنی بر خاندان خامنهای را در سر میپروراند.
نتیجه
آن چه امروز در بدنه ساختار جمهوری اسلامی در حال نمود است، تلاشی بیثمر بر ساختاری که به دلیل عدم مقبولیت مردمی به سرعت، پوسیده و از کار افتاده شده است. میزان فساد و رانتخواری همراه با ناکارآمدی این ساختار را در نوع خود بیمایه و ناتوان از حل بحران کرده است. امتداد آن با قدرت نظامی زمینه شکاف اجتماعی و رویارویی اجتماعی را در سرزمین ایران بوجود میآورد از این رو نخبگان و روشنفکران خودآگاه باید با توجه به اهمیت موضوع در مسیر آگاهی بخشی به جامعه تلاش کنند تا تصور خام مبتنی بر خیالاندیشی دینی مسیر انحطاط را به شکل منحط آن ادامه ندهد.
*نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.
2 پاسخ
بالاخره اندیشمندی پیدا شد که فرآیند بیش از ۱۶۰۰ ساله این مُلک را جمعبندی کند. فرآیندی انحطاطی که البته در مقاطعی به توسط زورمندان متجاوز قطع شده، یا در مسیری دیگر انداخته اش، مثل برآمدن تمدن اسلامی/ایرانی، یا آن را به قهقرا برده مثل هجوم مغولها یا افاغنه و یا توسط یک مستبد زورگو سیر تحولی نوظهورش را به سیر انحطاطی برگردانده. در دوران پس از زوال امپراتوری شوروی اگر نخواهیم دچار فروپاشی یا تجزیه (که این دومی بسیار هم محتمل است) بشویم باید امیدوار باشیم که همتی از جانب ملت و لااقل گروهی از نظامیان جان برکف که از اینهمه کوتاه آمدن در برابر ستمگر به ستوه آمده اند، به کار زده شود و نقشه ستمگران را برهم زنند.
درست است که روشنفکران و به قول شما نخبگان مسوولیت دارند تا با آگاهیبخشی مردم را از بحرانی حیاتی که ایران و هویت ایرانی را تهدید میکند، آگاه سازند و شاید هم آلترناتیوهایی را پیشنهاد کنند ولی به این نکته هم باید توجه کرد که راه و روشهایی که تا کنون توسط قشر روشنفکر به کار گرفته شده جواب نداده. چرا؟ چون مردم خوب میدانند که در ایران در مسیری به شدت مخرب قرار گرفته، و از این واقعیت غافل نیستند که آنچه مد نظر رژیم آخوندی است چیزی جز فرسایش و نهایتاً نابودی هویت ایرانی نیست؛ اما دلشان از روشنفکران عمدتاً خارجنشینی سیر شده است که در آمریکا و انگلیس و هر کشور دیگری راحت نشستهاند از مردم ایران میخواهند که به خیابانها بریزند و انقلابی دیگر به پا کنند. چقدر گفتنش برای کسانی که هیچ خطری متوجهشان نیست آسان است که ایهالناس بروید آخوندها را از مساجد و کاخها و مجلس و… بیرون بکشید؛ اما چقدر این کار برای مردمی که یک عمر هشدار و تهدید از آخوندها شنیدهاند و مرگ خونین معترضان بیشماری را شاهد بودهاند، سخت و پرخطر است.
دیدگاهها بستهاند.