یادداشت

تجربه پادشاهی انگلیس و پادشاهی ایران؛ سلطنت یا جمهوریت؟!

ملکه الیزابت آخرین پادشاه بریتانیا درگذشت. او ۹۶ عمر کرد و حدود ۷۱ سال بر تخت سلطنت بود. به راستی شگفت‌انگیز است! تا آنجا که به یاد می آورم در تاریخ ایران تنها یک پادشاه (شاپور دوم ساسانی) است که هفتاد سال سلطنت داشته (۳۰۹-۳۷۹ میلادی) و آن هم پادشاهی او (به دلایلی) از لحظه تولد آغاز شده بود. ملکه تازه درگذشته‌ی انگلیس وفق سنت دیرین هم‌زمان پادشاه ۱۶ کشور دیگر تحت عنوان (کشورهای مشترک‌المنافع) بوده است. کانادا و استرالیا از این شمارند. نکته آن است که وفق شواهد مردمان زیسته در این قلمرو گسترده از ملکه خود راضی بوده و از او و نقش مثبتش در صیرورت و سرنوشت کشورشان رضایت داشته و حداقل شکایت نداشته‌اند. طبعا مردم انگلیس از او بدرقه مناسبی خواهند کرد.

اما من در این میان به یاد پادشاهان ایران و بدفرجامی‌شان افتادم. فعلا از گذشته‌های دور می‌گذرم ولی به سرنوشت و پایان کار چهار پادشاه آخرین ایران اشاره می‌کنم؛ دو تن از قاجار و دو تن از پهلوی.

این هر چهار پادشاه از ایران به شکلی رانده شده و در نهایت در غربت و دور از وطن درگذشتند. محمدعلی‌شاه پس از الغای مشروطیت و مقابله نظامی با مردم معترض از ایران تبعید شد و در بیرون درگذشت. پسرش احمدشاه به دست رقیب و جانشین‌اش عملا از کشور تبعید شد و پس از سال‌ها در تبعید درگذشت. پس از او سلسله‌ای تازه نفس تأسیس شد. پهلوی اول (رضا شاه) پس از ۱۶ سال سلطنت به دست اشغال‌گران خارجی از ایران تبعید شد و پس از چند سال در مکانی دور افتاده درگذشت؛ هرچند پس از چند سال کالبدش به ایران آورده شد و طی تشریفات رسمی در پایتخت مدفون گردید. اما مردم ایران عموما، هرچند در تبعید رضا شاه نقشی نداشتند، ولی غالبا از رفتنش استقبال کرده و در واقع اظهار رضایت کرده و خرسند بودند. در این میان حتی اقدامات مثبت و تغییرات مهمی که به دست پهلوی انجام شده بود، دیده نشد و در هرحال افاقه نکرد. پهلوی دوم (محمدرضا شاه) نیز وضعیتش روشن است. همه می‌دانیم که وی در جریان مردمی‌ترین انقلاب تاریخ معاصر جهان، از ایران اخراج شد و در غربت درگذشت.

اکنون جای پرداختن به کارنامه این و آن نیست فقط می‌خواهم اشاره کنم که چرا در انگلستان پادشاه، به رغم دموکراتیزه بودن دیرپای آن کشور، هنوز می‌تواند نقش ملی اثرگذاری داشته باشد و تا کنون حتی فعالیت‌های علنی و آشکار جمهوری‌خواهان نیز به جایی نرسیده ، ولی در ایران ما چهار پادشاه آخرین، به چنان سرنوشت شگفت و غیر عادی دچار می‌شوند؟ بی‌تردید تفاوت اساسی، در نوع پادشاهی قاجار و پهلوی و رفتارشان با مردم است یعنی چیرگی همان استبداد ستبر دیرین و به طور کلی ساختار حقوقی دربار سلطنتی. اما این تمام ماجرا نیست.

در این ارتباط دو نکته قابل توجه است. نخست آن که از همان زمانی که با جهان مدرن و تحولات اروپایی کم و بیش آشنا شدیم، عموم روشن‌فکران و مبارزان ما ایراد اصلی در عدم توسعه میهن را در حاکمیت استبداد دیدند ولی در عمل عمدتا با مستبد مبارزه کردند و نه با استبداد. در این مسیر حتی به توصیه یکی از پیش‌گامان مبارزات ملی یعنی سید جمال‌الدین اسدآبادی توجه نشد که در آخرین مکتوبش از استانبول به تهران، خطاب به فردی می‌نویسد باید با استبداد مبارزه کرد و نه لزوما با مستبد.

دلیلش روشن است. تا زمانی که زمینه‌های ذهنی و عینی استبداد در متن جامعه و مردم مهیاست، مبارزه با مستبد به جایی نمی‌رسد و در نهایت به جابه‌جایی مستبد منتهی می‌شود. تبدیل قاجار به پهلوی و پهلوی به جمهوری اسلامی با مدل ولایت مطلقه فقیه، به روشنی از این واقعیت پرده بر می‌دارد. به بیان دیگر، تبدیل سلطنت مطلقه به مشروطه و مشروطه سلطنتی به جمهوری نیز افاقه نکرد. در واقع، تشخیص روشن‌فکران و آزادی‌خواهان در بعد نظری و سیاسی ماجرا درست بود و واقع‌بینانه، ولی در عمل تا حدودی راه را اشتباه رفتند. واقعیت آن است که مبارزات سیاسی علیه شخص معین بدون مبارزات فرهنگی، که بسی دشوارتر است، علیه زمینه‌های استبدادخیز بی‌ثمر است و حتی در مواردی می‌تواند فرجام بدتری داشته باشد.

نکته بس مهم دوم آن است که اکنون پادشاه‌گرایان ایرانی به ویژه از نوع پهلوی‌ستایان پس از این همه تجربه می‌خواهند کدامین نوع سلطنت را به ایران پساجمهوری در ایران حاکم کنند؟ گاه ادعا می‌شود که می‌خواهیم پادشاهی نوع انگلیس را در ایران آینده برقرار کنیم! واقعا چنین رخدادی ممکن است؟ در کدام زمینه و با کدام مردم و با کدامین ابزار؟ دیری است که پهلویسم در ایران خود را «مشروطه‌خواه» می‌خواند. می‌توان پرسید کدام مشروطه؟ قاعدتا مشروطه قاجاری مراد نیست و پهلوی در نظر است. در این حال باز پرسیدنی است که آیا به راستی پادشاهان پهلوی در عمل به مشروطه ۱۲۸۵ خورشیدی و قانون اساسی نیم‌بند آن پای‌بند بوده‌اند؟ هزار و یک دلیل وجود دارد که پهلوی‌ها در عمل نه تنها به تمامی اهداف مشروطیت پای‌بند نبودند که ناقض هدف کانونی آن یعنی آزادی‌ها و حاکمیت ملت بوده‌اند و گرنه به چنان فرجامی دچار نمی‌شدند.

در هرحال عقل و علم و تجربه گواه است که نه ایرانِ معاصر انگلستان است و نه پادشاهان ایران از سنخ ملکه انگلیس بوده‌اند و حداقل تا اطلاع ثانوی نه می‌توانند باشند. در این صورت، ادعای استقرار پادشاهی مشروطه به قصد برقراری دموکراسی با تمامی لوازم رسمی و غیر رسمی آن، فریبی و توهمی بیش نیست. حداقل انتخاب چنان نظامی، از سنخ ریسک‌های پرخطر است. از این رو هرچند محتوای نظام سیاسی مهم‌تر است، ولی بی‌گمان شکل و ساختار حکومت آن هم در جامعه‌ای با مختصات ایران کنونی، نه تنها بی‌اهمیت نیست، بلکه کاملا اهمیت دارد و نمی‌توان دموکراسی پارلمانی را در اندام زوال یافته و پوسیده سلطنت موروثی بازتولید و بازسازی کرد. جمهوریت، با تمام مشکلاتی که می‌تواند داشته باشد، در نهایت در قیاس با سلطنت تاریخ مصرف گذشته، حداقل برای ایران امروز و آینده بهداشتی تر و مطمئن‌تر به‌نظر می‌رسد

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳