اندیشه

ناهمسازی ذهنیت و عینیت؛ بحران دانش سیاسی در ایران معاصر

مقدمه

رشته علوم سیاسی از آن جهت که مسائل عینی و معطوف به عمل در عرصه عمومی را مورد توجه قرار می¬دهد؛ به عنوان عرصه‌ای، علمی( Science) شناخته شده است. در عرصه علمی، داده¬ها و نتایج از تجربه معطوف به عمل واقعی بدست می¬آید. از این¬رو کنش سیاسی، چون فعالیتی عملی و متکی به تجربه است، از طریق یافته¬های برآمده از آزمون و خطا و شناخت عینی شکل می¬گیرد. اما نکته حایز اهمیت این است که هر کنش عملی، نیازمند پشتوانه¬های ذهنی است؛ امری که ناشی از اندیشیدن موضوع و تبدیل آن به یک مسئله بدست می¬آید. اندیشیدن یک موضوع در عرصه سیاسی، فرآیندی است که از طرح پرسش بنیادین در باب آن دشواره آغاز و با طرح سؤال، آن موضوع را به مسئله مهمِ بایسته اندیشیدن تبدیل می¬کنیم. آن¬گاه در پاسخ به مسئله، اندیشیدن به مثابه راهنمای کنش عینی در دستور کار قرار می¬گیرد. در تبدیل دشواره¬ها به یک مسئله و نیز اندیشیدنِ مسئله، نیازمند درک و فهم داده¬های بسیاری در عرصه فکری، فرهنگی، تاریخی و اقصادی و…است. این ویژگی در اندیشیدن مسایل معطوف به کنش سیاسی، آن را دانشی خاص و مهم نسبت به دیگر علوم می¬سازد. در زمانی که ارسطو علم سیاست را دیهیم علوم تلقی می¬کند؛ سخنی برآمده از فخر فروشی و یا اهمیت دادن بی¬دلیل به این علم نیست؛ بلکه ارسطو در کتاب سیاست به نیکی نشان می¬دهد که چگونه علم سیاست به حل معضلات عینی و عملی یک جامعه همت می¬گمارد. به صورتی که علم سیاست، اگر به تواند دشواره¬های مطرح در عرصه سرزمینی به نام کشور را حل نماید، آن واحد سیاسی در امنیت، رفاه و تعالی مادی و معنوی قرار می-گیرد و به پیش می¬رود. اما در صورتی که مسائل یک کشور از چشم¬انداز ذهنی مورد تأمل قرار نگیرد، دشواره¬ها به بحران و در نهایت مسیر به قهقرا و انحطاط خواهد رسید. در این بستر است که علم سیاست در اوج تعالی خود که به ایجاد یک کشور توسعه یافته و مترقی همت می¬گمارد؛ دیگر علوم در ذیل علم سیاست مترقی می¬توانند فرآیند ترقی و تعالی خود را طی کنند. از این چشم¬انداز علم سیاست، تاج و دیهیم علوم خوانده می¬شود.

جامعه ایران در دو قرن اخیر با توجه به رویارویی با غرب، مسئله عقب ماندگی را مورد توجه قرار داده است. موضوع نیازمند تأمل در ایران این است که چرا ایران با تاریخ و تجربه¬های ذهنی و عینی طولانی خود در فرآیند انحطاط گام برمی¬دارد و نتوانسته از این مسیر عبور نماید؛ اما غرب این بحران را توانسته پشت سر بگذارد و به زیست متکی به ترقی و توسعه نائل شود؟ چرایی عقب¬ماندگی، موضوعی که با تبدیل به پرسش جمعی و مورد توجه نخبگان به مسئله بایسته ایران در دو قرن اخیر تبدیل شد. دو قرنی که ایران در پویش گذار از عقب ماندگی هم در عرصه ذهنی و فکری و هم عینی و عملی، فراز و نشیب¬های بسیاری را تجربه کرده است. حال با توجه به این دشواره، موضوع مورد کنکاش این نوشتار این است که چرا نتوانسیم مسئله دو قرن اخیر ایران را به سمت ترقی و توسعه سوق دهیم؟ ریشه تداوم دشواره¬ها در ایران معاصر چیست؟ پاسخ به این پرسش¬ها را از منظر این فرضیه مورد کنکاش قرار می¬دهیم که دشواره¬های ایران از منظر ایدئولوژیک مورد تأمل قرار گرفته است؛ یعنی بدون توجه به واقعیت¬های اجتماعی و پشتوانه¬های فکری و فلسفی از یک¬سو و تجارب گذشته از سوی دیگر مورد اندیشیدن و تأمل قرار گرفته است. نگرش ایدئولوژیک، به دلیل انگاره¬های آرمان¬خواهانه نهفته در آن، خودآگاهی کاذبی را در مقابل انسان متفکر قرار می¬دهد که حجاب تفکر او می¬شود. از این¬رو با توجه به این معضل، اندیشیدن اندیشه¬ها از منظر آسیب¬شناسی فکری در علوم سیاسی ایران را مورد عنایت قرار می¬دهیم.

دشواره‌ها و تأملات ایران معاصر

ایرانیان پس از ایفای نقش اساسی و مکمل در برسازی تمدن اسلامی در آغاز قرن دوم هجری، اندیشمندان را به توانمندی¬های فکری و عینی نهفته در سنت خود آگاه کردند. این رهیافت در دوره معاصر و در مواجهه با جهان زیست غرب به مثابه یک مسئله مورد توجه قرار گرفت. غرب مدرن در گذار از سنت قرون وسطایی خود و از طریق خوانش نو از سنت یونانی، امکان برسازی ایده¬ای نو برای ورود به جهانی جدید متکی به انسان را رقم زدند. پیشرفت و ترقی علمی و فکری، انسان غربی را در ارتقای کیفی زندگی در ذیل سایه حکومت¬اندیشی نوین، امکان¬پذیر شد. در این بستر شرق به طور کلی و ایران به طور خاص از طریق مواجهه مستقیم با غرب و دستاوردهای آن، پرسش بنیادین، چرایی عقب ماندگی ما و رشد و ترقی غرب را در ذهن نخبگان و اندیشمندان نمود بخشید. عباس امانت در کتاب تاریخ ایران مدرن، دامنه این پرسش را به دوره صفوی می¬کشاند که در نتیجه بازسازی ساختار نظامی مطرح شده است. نقطه عزیمت برای تحول¬خواهی ایرانیان از عصر صفوی آغاز و در عصر قاجاریه به اوج خود می¬رسد. فرآیندی که انسان ایرانی با کسب خودآگاهی نسبت به وضعیت خود، در صدد تغییر وضع موجود به سوی رشد و پیشرفت مدرن را خواستار می¬شود.(abbas amant”۲۰۱۹:۴۵) اندیشمندان دیگری چون سید جواد طباطبایی، این میل برای تغییر و تنظیم مناسبات اجتماعی و سیاسی مبتنی بر قانون را سرآغاز تاریخ نوین ایرانی در عصر قاجار قلمداد می¬کند.(سید جواد طباطبایی،۲۵:۱۳۹۵) این دو نگرش در یک نقطه با هم تلاقی می¬کنند و آن لحظه میل اندیشمندان ایرانی به تحول و ترقی متکی بر حق انسان در عصر قاجاریه بود.

نخبگان ایرانی دشواره اصلی جامعه را به خوبی دریافته بودند؛ با تبدیل آن به مسئله بنیادین و طرح پرسش چرایی عقب ماندگی و چگونگی برون رفت از این وضعیت، مسئله را در معرض تأمل طیف¬های فکری مختلف جامعه از تحصیل¬کرده¬ها غربی و روحانی قرار دادند. تحدید قدرت مطلقه شاه بوسیله قانون و ایجاد رویکرد جدید به قانون در همسازی شرع و عرف از یک¬سو و تدوین قوانین عرفیه از سوی دیگر پاسخ بایسته به مسئله جامعه بود. اما نکته بایسته این بود که علی رغم درک معضل اصلی و اقدام در رفع آن ؛ شکاف میان نخبگان که راهبری جامعه را بر عهد داشتند؛ فرصت ائتلاف قدرت حاکمه با بخش ناخودآگاه، نسبت به وضع نوین در جهان را مهیا ساخت. نتیجه این ائتلاف شکست نهضت مشروطه بود. در این فرآیند باید به چند نکته توجه کرد:

الف: عدم سازگاری خواسته¬های نخبگان تحصیل¬کرده غربی با شرایط جامعه، به صورتی که برای نفوذ بر جامعه، این نخبگان مجبور به طرح دیدگاه¬های خود از زبان روحانیون سنتی شدند.

ب: همراهی نخبگان تحصیل کرده غربی با روحانیت، امکان تاثیرگذاری خود را در درجه دوم و پس از روحانیت قرار دادند؛ آن¬گاه برای پیش¬برد اهداف ترقی¬خواهانه خود به جای راهبری جامعه و تاثیرگذاری بر آن، معطوف به نقش اجتماعی روحانیت شدند. روشنفکران در ذیل گفتمان شرعی، مفهوم قدرت را به دلیل منشاء الهی آن مقدس می¬شمردند. از این¬ زاویه، شاه، امانت¬دار قدرت مطلقه در راستای حقوق بایسته شرعی قلمداد شد. براین مبنا اندیشه حکومت¬اندیشی ایرانی که در اعصار باستان بر محوریت شاهنشاه استوار بود و در آن شاهنشاه آرمانی، راهبر مصلحت¬اندیش جامعه بر بنیاد سیاست قلمداد می¬شد؛ در سیر تطور این خود، روحانیت شیعه مفهوم شاهنشاهی را به سلطه و سلطنت تغییر معنا کردند. شاهنشاه سیاست¬اندیش در صیرورت اسلامی آن به مجری احکام اسلامی برآمده از شرع تبدیل شد. این تلقی از جایگاه شاهنشاه آرمانی ایرانی در دیدگاه فقها به امر سلطه و سلطنت اسلامی تنزل یافت. شاهنشاهی که در اندیشه ایرانی خودآگاهی جمعی ایرانیان را در سیاست¬ورزی نمود می¬بخشید و خویشکاریش راهبری جامعه به سمت سعادت و بهروزی بود؛ در اندیشه شریعت¬نامه¬ای و فقهی به مجری احکام شرع از طریق سلطه و سلطنت تبدیل می¬شود. در این رهیافت، هرگونه تحدید قدرت سلطنت، به مثابه کاهش قدرت شاه در اعمال سلطه در تنفیذ احکام شرع خواهد بود. نکته حایز اهمیت این امر بود که روحانیت خویشکاری خود اجتهاد و استخراج احکام شرعی و تبدیل آن به عنوان قانون به حساب می¬آوردند؛ و شاهنشاهی که اکنون سلطان شده است به مجری این قوانین شرعی تبدیل نقش می¬دهد. تحدید قدرت سلطان، محدودیت در اجرای فرامین الله تصور می¬شد. در مقابل روشنفکران، بدنبال منابع قانون¬سازی عرفی بودند؛ از این جهت با تشکیل پارلمان، نقش تدوین قوانین را از طیف روحانیت به نخبگان جامعه منتقل می¬ساخت. این ایده متضاد میان روشنفکران و فقها مورد اغفال بود که نتیجه آن در عرصه مشروطیت ایرانی، ناتوانی و ضعف روشنفکران در اعمال نفوذ اجتماعی و نهادینه¬سازی ایده¬های خود در جامعه بود.

ج: جامعه به دلیل عدم بهره¬مندی از سواد بالا، رویکرد تبعی از حاملان سنت داشتند. در بستر مشروطه¬خواهی، انعکاس اختلاف ذهنی روحانیون در مواجهه بامشروطه را ناشی از نفوذ روشنفکران قلمداد کردند. از این¬رو این فرآیندی که می¬بایست هدایت فکری جامعه را معطوف روشنفکران می¬کرد، در میانه نزاع با روحانیون بر سر ایده¬ها مشروطه¬خواهی، روشنفکران پایگاه و نفوذ خود را از دست دادند.

در این مسیر نهضت مشروطه ما را به امر مهمی واقف می¬سازد و آن ایده¬های ذهنی ناسازگار با شرایط اجتماعی که نیازمند تمهیدات لازم برای طرح آن¬ها بود. عدم ایجاد بستر لازم که مهم¬ترین آن افزایش طیف تحصیل¬کردگان نوین در طبقا مختلف اجتماعی، ضرورتی بایسته و مقدمه¬ای لازم جهت طرح آن ایده بوده است. در مسیر تحول جامعه ایران در عصر مشروطه، راهبری اجتماعی روشنفکران می¬بایست هم¬طراز با نخبگان سنتی قرار می¬گرفت. عدم تحقق این امر، ناسازگاری ایده¬های ذهنی با بسترهای عینی را بوجود آورده بود.

تجارب تاریخی بعد از مشروطه نیز با عدم توجه به تجربه مشروطیت و بازخوانی انتقادی آن از سوی نخبگان روبرو شد. ایده¬های ناکام مشروطیت به ثمر نرسیده بود که دشواره¬های دیگری به مثابه مسئله از سوی روشنفکران طرح شد؛ هر یک از این مسائل در بازه زمانی خود شکست خورده، و شکست¬ها یکی پس از دیگری در جامعه ایرانی، بر هم متراکم می¬شدند. گذار از حکومت قاجاریه به پهلوی، مشروطیت نامحقق را در پشت سر رها کردند و طرح برسازی دولت ملی و ملیت¬سازی در اولویت قرار دادند. در این تجربه، روشنفکران به عنوان راهبران اصلی جامعه، تلاش مضاعفی برای هدایت جامعه به سوی ایده-های جدید کردند. غافل از این امر که ناخودآگاهی نهادینه در جامعه بر روشنفکران سرایت کرده بود. طرح¬واره برسازی ملیت، بدون توجه به بنیان¬های فکری و فرهنگی نهادینه در جامعه، غیرقابل تحقق بود. در طول تاریخ ایرانیان بر بنیاد تکثر اجتماعی و اتحاد در قالب ساختار حکومت را تجربه کرده بودند. ایرانیان، هیچ¬گاه در تاریخ خود وحدت به معنای حل شدن، تکثرهای قومی و زبانی در یک قومیت و نمود زبانی یگانه را تجربه نکرده بودند. فارسی¬سازی اقوام گوناگون، نافی رویکرد اتحادی ایرانیان در طول تاریخ بود. از این چشم¬انداز روشنفکران، در فرآیندی ناهمخوان با سنت فکری و فرهنگی ایرانیان و بستر اتحادی ، این طرح¬واره ملیت¬سازی بر بنیاد دولت- ملت، تولد نیافته با شکست روبرو کردند.

به طور مثال باید به این سخنان محمود افشار که در مقاله¬ای در آستانه صعود رضاشاه به سریر قدرت می¬نگارد توجه کنیم؛ وی در این مقاله به رضاشاه توصیه می¬کند : (( ترویج کامل زبان و ادبیات فارسی و تاریخ ایران در سرتا سر کشو به خصوص در آذربایجان، کردستان، خوزستان، بلوچستان و نواحی ترکمن¬نشین، کشیدن راه¬های آهن و ایجاد ارتباط میان نواحی مختلف مملکت، کوچ دادن برخی ایلات آذربایجان و خوزستان به نواحی داخلی ایران و آوردن ایلات فارسی زبان در این ایلات و شهرنشین کردن آن¬ها، تغییر در تقسیمات کشوری و از بین بردن اسامی آذربایجان، عربستان و غیره، تغییرات اسامی ترکی و عربی و نواحی و دهات، کوه¬ها و رودهای ایران، منوع کردن استفاده از زبان¬های محلی در محاکم، مدارس، ادارات دولتی و ارتش و …)) (محمود افشار،۸:۱۳۰۴) در این پاره طولانی مرحوم افشار بدون توجه به تاریخ و فرهنگ ایران که همواره بر بنیان پذیرش تکثرها بقأ یافته؛ طرحی را توصیه می¬کند که در هویت ایرانی گسست تاریخی و معرفتی شکل می¬دهد. کافی بود محمود افشار به اصطلاح شاهنشاه در ساختار حکومت¬اندیشی ایرانی توجه می¬کرد تا ایده بقأ ایران و ایرانیت را درک می¬کرد. اگرچه ایشان در آن دوره به دنبال مبنایی برای خروج ایران از بحران¬های ناأمنی و تجزیه می¬اندیشید؛ اما عدم نسبت ذهنیت با عینیت، طرح¬واره ناسیونالیسم رمانتیک ایرانی در نطفه به محاق رفت.

شکست این ایده، جامعه ایرانی را در شرایط حیرانی و سرگشتگی ذهنی قرار داد. از زمان اشغال ایران در پایان جنگ جهانی دوم تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش، این سرگشتگی اجتماعی و عدم توانایی راهبری روشنفکران در پیش¬برد فکری جامعه به¬طور کامل مشهود است. اوج سرگشتگی اجتماعی در جریان کودتا علیه حکومت محمد مصدق قابل مشاهده است؛ روشنفکران در مسیر دفاع از حکومت مردمی و تاثیرگذاری بر افکار عمومی ناموفق بودند. توده¬های مردمی نیز در این بستر سردرگمی و حیرانی، صبح¬گاهان همراه با مصدق و بعداز ظهر برعلیه او شدند.(فخرالدین عظیمی،۵۹۲:۱۳۹۷)

در فرآیند تحلیل مناسبات فکری در ایران معاصر و تاثیر آن بر واقعیت اجتماعی، باید اظهار داشت، که جامعه در تاثیرپذیری از نخبگان به دو بخش تقسیم شده است؛ بخش سنتی و باورمند به نگرش تبعی از امر دین، در مواجهه با امور واقعی، ذهنیت خود را از مرجعیت کلاسیک اخذ می¬کردند. ثبات در عمل مطابق با عنیت در این طیف، نتیجه ثبات در ذهنیت و عقیده بوده است. امری که رهیافت محافظه¬کاری را در میان نخبگان سنتی و پیروان اجتماعی آنان پایدار ساخته است. در مقابل طیف روشنفکران در مواجهه با دشواره¬های ایران، از چشم¬انداز دنیای مدرن آن را مورد تأمل قرار می¬دهند. از این¬رو در میانه سنت و مدرنیته به عنوان نقطه عزیمت درمانده بودند. رهیافت همسازی سنت و مدرنیته نیز در عرصه واقعی، نمودی پایدار را شکل نداده بود. تجربه ملیت¬سازی بر بحران مسئله افزوده بود. لذا در مسئله نفت ما شاهد حیرانی در میان نخبگان روشنفکر جامعه هستیم؛ در خواست برای زیست مدرن در طیف روشنفکران عمومیت داشت؛ اما در امکان و توانایی این زیست با اتکاء به بنیان¬های خود اتکایی؛ یعنی در تطبیق ذهنیت در عرصه واقعی، سرگشتگی خود را نمایان می¬ساخت. شکاف و حیرانی در میان روشنفکران، فرصت را برای طیف سنتی هموار ساخت تا با حمایت از ساخت قدرت معطوف به سلطنت، مصدق را در مسیر خود ناکام سازد.

پس از کودتا، جریان روشنفکری در ادامه سرگشتگی خود با میل به جریان چپ و مارکسیست، قصد جبران شکست¬ها و گذار از حیرانی را در سر می¬پروراند. اگرچه وضعیت اجتماعی را مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان ترسیم می¬کند که در خود فرو رفتگی و ناامیدی در نتیجه سرگشتگی و حیرانی از یک¬سو وتحکیم سلطه سلطنت از سوی دیگر، به بن¬بست سیاست¬ورزی منجر شده است؛ اما با این وجود، این گرایش گسست معرفتی به شدت در میان روشنفکران، پیگیری می¬شد. تجربه ملیت¬سازی ایرانی در عصر پهلوی اول، امکان گسست معرفتی از میراث ایرانی و اسلامی در میان توده¬های اجتماعی را ناممکن کرده بود. در مقابل طیفی دیگر از روشنفکران که در اندیشه همسازی ذهنیت مدرن و سنتی بودند؛ در نمود فکری خود، امکان گذار از حیرانی به نقطه قابل اتکاء در مانده بودند. مهدی بازرگان در تلاشی علمی برای توجیه بنیادهای اندیشه¬های سنتی بر معیار علم مدرن نتیجه بخش نمی¬نمود؛ زیرا که شاخه جوانان نهضت آزادی ایران، با علم به سویه¬های عدم امکان، همسازی سنت و مدرنیته، طی انشعاب از حزب، سازمانی را تأسیس کردند که در آن، اولویت در همسازی سنت و مدرنیته، با علم و اصول مدرن بودند.(عباس میلانی،۴۵۱:۱۳۹۲) علی شریعتی روشنفکر دیگری بود که در خوانش نو از سنت در جهت اهداف خود، حیرانی و سرگشتگی را در میان توده¬های تحصیل¬کرده را فزونی بخشید. اگرچه خوانش انقلابی او از بسیاری از رویدادهای تاریخی و اعتقادی، خیز هیجانی را در میان جوانان بوجود آورده بود؛ اما به دلیل آگاهی کاذبی که به جامعه تزریق می¬شد، واکنش سهمگین طیف سنتی را به همراه می¬آورد.

اکنون به وضوح می¬توان دریافت که چگونه انقلابی که در ذهنیت مدرن روشنفکران آن را پیش می-برد؛ در لحظه نتیجه بخشی، طیف سنتی و محافظه¬کار، میوه و ثمره آن را با حمایت توده¬های اجتماعی چیدند. در فردای پیروزی انقلاب، جامعه ایران در کشاکش میان سنت و مدرنیته، مسیر تبدیل دشواره به مسئله را در سیاستی ناشی از سرگشتگی و حیرانی ادامه دادند. این مسیر تنها بر این امر توافق وجود دارد که چه نمی¬خواهیم؛ اما چه می¬خواهیم و برای تحقق آن چه اندیشیده¬ایم؟ ذهنیتی قابل اتکاء و اعتنا برساخته نشده بود. دو طیف روشنفکران و سنت¬گرایان در تنوع و گوناگونی فکری آن¬ها، همواره با ورود به مباحث ایدئولوژیک، پایداری شکاف اجتماعی و تداوم حیرانی را در تاریخ ایران امتداد بخشیدند. از دل این شرایط نابسامان ذهنی که انعکاس عینی آن را در حوادث سال¬های اولیه انقلاب ایران می¬توان دید؛ حکومتی با بُن¬مایه¬های کلاسیک بیرون آمد. جریان سنتی در ایران، به دلیل پایگاه منسجم و نهادینه¬ای که در میان توده¬های طرف¬دار خود داشتند و نیز رهیافت تبعی حاکم بر مناسبات اجتماعی آنان، مسیر تحکیم حکومت¬اندیشی سنتی را در میانه خواست¬های ترقی¬خواهانه را ممکن ساختند. جریان سنتی که در پیش از انقلاب، بر توجیه فکری مناسبات قدرت در ذیل گفتمان سلطنت اسلامی گام برمی¬داشت؛ اکنون خود صاحب مستقیم قدرت شده بود. رهبر انقلاب با ذکر این جمله که ((فقه فلسفه عملی حکومت اسلامی است)) (روح¬الله¬خمینی،ج۲۱، ۲۸۹:۱۳۹۰)اجرای قوانین شرعی را از سلطنت به مجتهدین و فقها اختصاص می¬دهد.

راه برون رفت از دشواره

اکنون از دیدگاه نگارنده این سطور، دشواره حقیقی جامعه را می¬توان در دو امر بایسته و مهم، مطرح ساخت؛ در مقام اول بحران سیاست¬اندیشی به مثابه امری بایسته جهت پیش¬برد اهداف عملی، و در مقام دوم بحران مناسبات روشنفکران و توده¬های اجتماعی است، به مثابه نیروی هدایت کننده جامعه است. در این دو انگاره، نیاز به بازخوانی انتقادی تجارب گذشته، از طریق آگاهی نسبت به تاریخ فکری و فرهنگی لازم و ضروری است. به گمان نیچه، هدف از مطالعه تاریخ باید کوشش برای کاوش در مثال¬ها و اندیشه¬ها و مفاهیمی در تاریخ باشد که به کار بهبود زندگی ما بیاید و به حال ما سودمند افتد.(حسین بشریه،۴۱:۱۳۹۸) حال اگر این نخبگان آکادمیک در مقام آسیب¬شناسی راه رفته اقدام نمایند، بستری برای اندیشیدن متناسب با دشواره¬های جدید در ایران معاصر فراهم می¬آید.
در باب بحران سیاست¬اندیشی باید به این نکته اذعان کرد که برسازی حکومت¬اندیشی متکی به مردم، چرخش آزاد قدرت، دموکراسی، حقوق بشر و زیست متکی به عدالت و رفاه، به خواسته عمومی تبدیل شده است. حال این خواست عمومی باید با تبدیل آن به مسئله بایسته در حوزه قدرت، راهی برای تدوین دانش بران آن بوجود آورد. قدرت در این بستر فقط در ساخت حکومت دیده نمی¬شود؛ بلکه قدرت به مثابه سلطه در تمام زوایای زیست آدمی در یک اجتماع وجود دارد. از این دیدگاه کل زندگی آدمی سیاسی، یعنی سلطه¬آمیز است. در نتیجه حقیقت و معرفت در چنبر قدرت پرورش می¬یابد و جزئی از روابط سلطه و قدرت به حساب می¬آیند. در این معادله قدرت – دانش، روشنفکران آکادمیک باید، جایگاه خود را در این چارچوب بازسازی نمایند؛ یعنی در مقام تولید کنندگان دانایی و دانش، دشواره¬ها را به موضوع قدرت که همانا گفتمان¬سازی است، تبدیل سازند.

اما متأسفانه در دامنه تاریخی در حوزه تفکر، سرگشتگی نخبگان در ایجاد رابطه میان سنت و مدرنیته امکان گفتمان¬سازی و تأثیرگذاری عمومی را از دست داده¬اند. بخشی از سرگشتگی نخبگان روشنفکر جامعه، ناشی از ملاحظات فکری متکی بر امر سنت است. در این فرآیند باید در مسیر خروج از حیرانی و سرگشتگی، تجربه¬های فکری و ذهنی جوامع دیگر را مورد توجه قرار دهیم. این تجربه¬ها برای ما دوگانه هستند. از یک سو تجربه غرب و مسیر گذار از قرون وسطی به دنیای مدرن است و از سوی دیگر تجربه اندیشمندان و روشنفکران ملل همسوی فکری و فرهنگی با ما است، همچون اندیشمندان جهان عرب و ترکیه می¬تواند برای ما مورد توجه قرار گیرد. در این فرآیند باید نهضت ترجمه متکی به اهداف و غایت در دستور کار قرار گیرد. امروز در جامعه ما متون بسیاری در حال ترجمه هستند؛ اما به دلیل بی¬هدفی، تنها به عنوان شغلی برای افراد تحصیل¬کرده بیکار مورد استفاده قرار می¬گیرد وهدفی در پشت سر آن وجود ندارد.

پس از فهم دشواره و تبدیل آن به مسئله که برای ایران، دو قرن است که مسئله برسازی حکومتی دموکراتیک و ضرورت زیست مدرن در دستور کار اندیشمندان بوده است. آن¬گاه با انتقال تجارب ذهنی و عینی ملل دیگر در فرآیند نهضت ترجمه، نخبگان آکادمیک و دانشجویان را به سمت گفتگویی انتقادی و سازنده هدایت کرد. نتیجه گفتگوی انتقادی میان طیف روشنفکران آکادمیک، باید به گفتمان غالب تبدیل شود. امری که از طریق تنظیم رابطه روشنفکران با توده¬ها از یک¬سو و رابطه دانشجویان با لایه¬های اجتماعی، امری قابل تحقق خواهد بود. تلاشی که هدایت و راهبری جامعه در اختیار روشنفکران آکادمیک صورت گیرد. تجربه کوتاه مدت محمد علی فروغی، می¬تواند مدنظر قرار گیرد. در این چارچوب، می¬توان گذار از سنت به مدرنیته را با برسازی ایده حکومت¬اندیشی مدرن و متکی به دموکراسی و ارتقاء سطح زیست انسان ایرانیِ مسلمان در دنیای مدرن را رقم زد.

بسیاری از منتقدین اجتماعی بر این باور هستند که تکیه بر روشنفکران آکادمیک، به مثابه تلف کردن وقت در مباحث فکری صرف و دانشگاهی که قابل تبدیل به راهبرد عملی نخواهد داشت. از این¬رو روشنفکران اجتماعی و فعالین مدنی باید میدان¬دار حرکت جامعه در گذار از سنت به مدرنیته باشند. این نقد از این¬رو غیر قابل دفاع است که توجه کنیم که در دو قرن اخیر، مسیر حرکت اجتماعی جامعه ایران در نتیجه راهبری طیفی از روشنفکران اجتماعی و عمومی بوده است. این روشنفکران، هر یک در حوزه دانشی خود، صاحب نام بودند؛ اما نیاز به دانش سیاسی که ما را در مسیر حرکت خود راهنما و پیش¬برنده باشد؛ دانش و امری ضروری است. امری که در ادوار مختلف از آن غفلت شده است؛ یعنی روشنفکران آکادمیک حوزه دانش سیاسی غایب مداران راهبری اجتماعی از لحاظ ذهنی و فکری بودند. ما با توجه به دو تجربه مهم تاریخی در دو دوره تاریخی ساسانی و سده میانه اسلامی می¬توان به این واقعیت پی ببریم؛ نیاز به دانش برآمده از دشواره¬های قدرت در این دو دوره، ما را در مسیر تعالی و تکامل قرار داده است. فرآیندی که در نتیجه حضور فکری نخبگان آشنا به علم سیاست و حکومت¬اندیشی تحقق یافته است. اکنون وقت آن رسیده تا با آگاهی کافی و وافی، در مسیر برسازی دانش سیاسی متناسب با ایران برساخت.

نتیجه‌گیری
جامعه امروز ایران با بحران اندیشیدن دشواره‌ها و راهبری اجتماعی روبرو است؛ امری که در عصر جدید از طریق رودرویی جامعه ایران با غرب، مسئله آن نسبت به گذشته تغییری اساسی کرده است. دو قرن با توجه به تحول بنیادین در جهان، جامعه ایران در مسیر گذار به زیست مدرن، فرآیند پُر فراز و نشیبی را طی کرده است. مسیری که در لحظه‌های حساس تاریخی با شکست و ناکامی روبرو شده است. این نوشتار با تحلیل چرایی شکست، در صدد شناخت آسیب‌ها برآمده است. جامعه ایران از بحران اندیشه و در نتیجه آن انعکاس عینی آن در سطح جامعه رنج می‌برد. ما برای خواسته‌های خود درگیر دوگانه‌هایی می‌شویم که ما را در رسیدن به خواسته‌ها ناکام می‌سازد. چرا که هیچ‌گاه برآن نشده‌ایم که یک خواسته را به غایت جمعی و ملی تبدیل کنیم؛ بلکه همواره مسائل بایسته را در میان نزاع‌های ایدئولوژیک و روشنفکری به اختلافات بدون حل تبدیل کردیم و نتیجه آن شکست شده است. دو قرن تاریخ ایران را باید تاریخ شکست‌ها و ناکامی‌ها خواند. اکنون با توجه به افزایش سطح سواد در جامعه، باید در صدد افزایش سطح بینش اجتماعی برآمد. فرآیندی که گذشته و تجارب آن را باید چراغ راه آینده قرار دهد. راهی که با اولویت بخشی به سیاست‌اندیشی، نخبگان آکادمیک را به مثابه راهبران اجتماعی پذیرفت، در کفتگویی انتقادی و سازنده میان طیف نخبگان آکادمیک و دانشجویان، گفتمان گذار به زیست مدرن در ایران را سایه برسازی حکومت¬اندیشی مدرن قرار داد.

در این رهیافت، نخبگان و اندیشمندان رشته علوم سیاسی در گرایش‌های مختلف آن باید در خط اول حرکت فکری و عینی باشند؛ زیرا همان‌طور که ارسطو گفت: علم سیاست دیهیم علوم است. با ایجاد حکومت¬اندیشی متناسب با بنیان‌های فرهنگی و اجتماعی، سرگشتگی و حیرانی را سرانجام می‌بخشند. سید جواد طباطبایی، مرحوم فیرحی و… هریک طرح‌واره متناسب با این شرایط برساخته‌اند. اکنون، لحظه آن رسیده است که نخبگان آکادمیک در کنار دانشجویان، این طرح¬واره¬ها و تجارب ملل دیگر که در بستر نهضت ترجمه انتقال یافته‌اند را خوانشی انتقادی در بستر گفتگو را در دستور کار قرار دهند. امری که به برسازی گفتمان غالب در سطح اجتماعی برای گذار مهیا می‌سازد. نیاز به طرح‌واره ترسیم‌کننده راه و راهبری اجتماعی توسط نخبگان آکادمیک، می‌تواند راهی برای رهایی در عصر حاضر شود. امری که امروز علم سیاست را جلودار دیگر علوم انسانی قرار می‌دهد.

منابع:
۱. افشار، محمود(۱۳۰۴)، مجله آینده، زبان فارسی و ملیت ایرانی،
۲. بشریه، حسین(۱۳۹۸)، از کجا تا نا کجا، دیباچه¬ای بر آسیب¬شناسی سیاسی، تهران: نشر نی.
۳. خمینی، روح الله(۱۳۹۰)، صحیفه امام خمینی، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
۴. عظیمی، فخرالدین(۱۳۹۷)، بحران دموکراسی در ایران، مترجمان عبدالرضا هوشنگ مهدوی، بیژن نوذری، تهران: نشر قطره.
۵. میلانی، عباس(۱۳۹۲)، نگاهی به شاه، تورنتو: نشر پرشین.

Recent Posts

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳

ملاحظاتی فرامحتوایی بر یک مناظره؛ عبدالکریم سروش و فقه

۱. بدیهی است که می‌توان بر روی مفاد و مواد گفتگوی مناظره عبدالکریم سروش با…

۲۳ آبان ۱۴۰۳

ترامپِ جنگ‌افروز

دونالد ترامپ، چهره جنجالی این سال‌های آمریکا و جهان، پس از سال‌ها تلاش و پایداری…

۱۸ آبان ۱۴۰۳

معنای بازگشت ترامپ برای اقتصاد ایران چیست؟

بازگشت ترامپ به کاخ سفید، بن‌بست راهبرد "نه جنگ، نه مذاکره" رهبر حاکمیت ولایی را…

۱۸ آبان ۱۴۰۳