زیتون- آنچه در ادامه میآید روایت یک شاهد عینی از اعتراضات در غرب تهران خیابان ستار خان است که با همان ادبیات روایتگر منتشر میشود. . نام راوی نزد زیتون محفوظ است.
اگر سالهای گذشته بود، امشب باید ناامیدانه میرفتیم خیابون و خاموش شدن اعتراضات رو میدیدیم. همهچیز برای سناریوی اتمام اعتراضات آماده بود: تعطیلات پشتهم و سفر خیلی از مردم به شمال، اعلام شمار بازداشتیهای برخی مناطق، اعلام آمار کشتهها و خط و نشانهای حکومتی و از همه مهمتر، لشکرکشی حکومتیها در اعتراض به اعتراض!
امشب از ساعت ۶ و از سمت توحید وارد ستارخان شدیم. ترافیک ماشینها و بوقهای ممتد رو از همون اول میدیدی و میشنیدی. اما سر چهارراههای اصلی (بهبودی، شادمان، پارک ستارخان، تهران ویلا و …) کپه کپه مأمور گذاشتن بودن. لباس سبزهای نیروی انتظامی، ضد شورش و لباس پلنگیهای بسیج و سپاه. مردم پیادهها جالبتر بودند: خانمها با لبخند به هم V نشون میدادند، برخلاف روزهای اول، مردهای بین ۴۰ تا ۶۰ساله بیشتر بود. زوجهای جون در کنارشون پدر و دختر و خانوادههای سالخوردهتر میدند. انگار هیچ بزرگتری بچههاش رو از رفتن به خیابون منع نکرده بود که هیچ، خودشون هم اومده بودند . راهکار میدادند. چشمها برق میزد و منتظر دیدن مکانی که دست کم چندنفر ایستاده باشند.
به پل ستارخان که رسیدیم، داستان شروع شد. مردمی که گروه گروه سر کوچهها ایستاده بودن و چندتا شعار و گاز اشکآور. ده دقیقه بعدش یهو چندتا دختر با پلاکاردهایی که نوشته بود آزادی حق همه ماست، رفتند وسط خیابون و تشویق مردم به شعار و بستن خیابون. ماشینها هم از خدا خواسته! بین پل ستارخان تا یادگار افتاد دست مردم و شعار وسط خیابون. بعد حمله شروع شد: صدای تیراندازی و حمله موتورسوارها. به فاصله پنج متری دیدم که هوایی میزدند و مردم رو میترسوندن. بعد حمله و حمله تا مردم پراکنده شدند و ما دیدیم که یهو کل مردم خیابون غیب شدند و مغازه ها بسته شد و همه جا تاریک. بعداً فهمیدیم که مردم رفتن توی خونههاشون و دوباره اومدند بیرون.
جلوتر رفتیم. بعد از پل یادگار یهو شده بود پایگاه سرکوبگرها. اما فقط کافی بود جرئت میکردی و صد متر بیشتر بری جلو تا بفهمی سر چهارراه خسرو غوغاست. درواقع راهکارشون ایجاد فاصله بود بین مکانهای تجمع. اجازه ندادن جلوتر بریم، راه برگشت هم نبود؛ با اینکه مطمئن بودیم پشت سرمون و حد فاصل پل ستارخان تا حبیباله باید مردم جمع شده باشند. ما بهناچار افتادیم به سمت بالا توی کوچهپس کوچههای بین سازمان آب و جلال. اینجا جنگ محلهای بود. جوونای محله بهصپرت یکی درمیون، چهارراههای محلهها رو غرق کرده بودن. تقسیم کار جالبی داشتن: چند نفر سنگ میشکوندن (حتی یکی رفت از خونه چکش آورد برای شکوندن سنگ!) برای موقع حمله گاردیها. چند نفر تابلوهای کوچهها رو میکندن تا جلوی ماشینها رو ببندن و ترافیک ایجاد بشه. بقیه هم شعار. از مرگ بر دیکتاتور تا توپ تانک فشفه و هدف خود نظامه. جالبتر هم شنیدیم: امشب گودبای پارتی خامنهایه!
تقریبا میشه گفت در منطقه حدفاصل سازمان آب تا بزرگراه جلال، نیروهای سرکوبگر تقسیم شده بودن به گروههای بیست نفره شامل پیاده و موتورسوار و هر چهارراهی رو که میگرفتند، یه چهارراه بالاتر یا پایینتر مردم شعار میدادن و تجمع میکردند. راه به میدان صادقیه نداشتیم و عملا همه جا بسته بود. بعد از چندبار گاز اشکآور خوردن و فرار از تیراندازیهای متناوب در کوچه پس کوچهها وارد جلال شدیم و یه زوج باحال مارو سوار کردن. گفتن دیشب سه و نیم ساعت پیاده بودن و امشب چون دیر رسیدن، تصمیم گرفتن با ماشین بیان و در ایجاد ترافیک مصنوعی کمک کنند! ما هم از خدا خواسته! هم برمیگشتیم سمت خونه و هم یه دور هم با ماشین میزدیم.
تازه اینجا توی خیابونهای خلوت چیزهای جالبتری میتونستی ببینی: به موازات موتورسوارهای لباس شخصی که کارشون آمار دادن از نقاط مختلف بود، جوونهای موتورسوار معترض رو هم میدیدی که همین کارو می کردند. زوج دوستداشتنی مارو برگردوندن سر میدون توحید و فهمیدیم مسیری که رفتیم، تکرار دو سه ساعته برای همه معترضها توی خیابون ستارخان بوده. تازهنفسها از سمت توحید وارد میشدن. میدان توحید با ترافیک مصنوعی و بوغهای ممتد قفل شده بود. آمبولانس نیروهای سرکوبگر ده دقیقهای پشت ترافیک گیرکرده بود و داستان همچنان ادامه داشت. یه گروه از هنگ موتورسوارهای ضد شورش همراه پرچم داشتند میرفتند سمت ستارخان که البته سر میدان توحید بین بیآرتیها گیر افتاده بودند. ما خسته بودیم و برگشیم استراحت برای اعتراضهای فردا..
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…