در ایرانِ امروز با درگذشت جانسوز و مظلومانه «مهسا امینی»، که به بهانه صیانت از حجاب و با برخورد غلط گشت ارشاد، رخ داد، از سوی گروه زیادی از مردم (کسانی که در میدان بودند و کسانی که حمایت کردند)، آتشی به پا شد که برای بسیاری فراتر از حد انتظار بوده و هست. در تحلیل اتفاقات و بلکه «جنبش فراگیر و همهجانبه» در شهرهای مختلف کشور، از زوایای مختلف میتوان طرح بحث نمود. این امر نیز برای اهل تحقیق پوشیده نیست که این اعتراضات صرفا به رحلت این عزیز سفرکرده محدود نمیماند و در حقیقت «مهسا» نقش شعله ای در کنار انبار باروتی را ایفا نمود.
در این یادداشت کوتاه رخدادهای روزهای اخیر کشور بر اساس تنها یک مفهوم، یعنی «سرمایه» توضیح داده می شود (و البته «اثبات شی نفی ماعدا نمی کند» و سهم سایر عوامل نیز لازم است تا مورد توجه قرار گیرد.). مدعای اصلی نیز آن است که به جهت آسیب به سرمایههای این مملکت طی چند دهه از سوی مقامات، اتفاقاتی از این دست نه تنها رخ میدهد، بلکه در طول زمانها نزدیکتر به هم، به صورت سوزندهتری پیوسته تکرار شده و فراگیرتر می شود.
به عنوان شاهد هنوز سالهای زیادی از زمانی که تعداد بسیار محدودی از دختران و زنان، روسری بالای سر می گرفتند نگذشته که امروزه هزاران دختر و زن در اقصی نقاط ایران روسری از سر بیرون می آورند و به قانون موجود در این زمینه اعتراض می کنند. پیشبینی چشمانداز پیش رو هم دشوار نیست. در آینده نزدیکی این اعتراضات بسیار فراگیر و میلیونی می شود(مگر آنکه در سیاست های موجود کشور از جمله در بحث پوشش، تحولات اساسی رخ دهد).
اما اشاره شد که مفهوم کلیدی این یادداشت کوتاه «سرمایه» است. اما نکاتی در همین زمینه:
۱- مراد از سرمایه، داشته های فردی و یا اجتماعی آدمیان است. این داشته ها ذوابعادند و شامل سرمایه های مادی و معنوی می گردند.
۲- سرمایه مفهومی است که «مشترک معنوی» (و نه مشترک لفظی) است. یعنی گر چه بر مصادیق مختلف بار می شود، اما همه آنها علی رغم تفاوتها، ریشه ها و اصول مشترک دارند.
۳- مهمترین شاخهها و مصادیق سرمایه (با تمرکز بر مسایل ایران) عبارتند از: یک: «سرمایه مادی – مالی» (مثل نفت وگاز، از دست دادن آن مثل وارد کردن گاز!)، دو: «سرمایه اجتماعی» (مثل اعتماد در جامعه، و از دست دادن آن مثل بیاعتمادی عمیق مردم به مقامات)، سه: «سرمایه فرهنگی» (مثل «پاسارگارد» از مواریث فرهنگی، و از دست دادن آن مثل مقابله با تجلیل از زاد روز کورش در مزارش)، چهار: «سرمایه انسانی» (مثل نخبگان فکری یک جامعه، از دست دان آن مثل پدیده فرار مغزها در ایران)، پنج: «سرمایه معنوی» (مثل اخلاقیات حاکم بر جامعه و از دست دادن آن مانند رواج و جواز حتی تهمت زدن به منتقدان نظام!)، شش: «سرمایه سلامت» (مثل داشتن نسلی سالم، و از دست دادن آن همانند حذف سوژه غربالگری کودکان) هفت: «سرمایه زمان» (مثل فرصت هایی که با اتکا به گذشته برای حال و آینده خلق می گردد و از دست دادن آن مثل غالب شدن نومیدی بر آحاد جامعه به جهت بی توجهی به افق پیش رو) و…
مدعا در این نوشتار این است که همه شاخهها، ابعاد و اضلاع یاد شده از سرمایه در ایران امروز در وضعیت نامناسب و در برخی حیطهها در شرایط بحرانی قرار دارند (مثلا وضعیت «سرمایه اجتماعی»، که به جهت عملکرد غلط نظام، در شرایط کنونی عمده مردم به مقامات هیچ اعتمادی ندارند و…)
۴- سرمایه یا از سطوح پایین، تولید و خلق می شود و یا سرمایه بالفعل قبلی، درست مدیریت، حفظ و گسترش می یابد و بدترین حالت آن است که با تدابیر غلط، داشته ها از دست رفته و نابود شوند و فرد یا ملتی دچار ورشگستگی گردند. مدعای نوشتار برای ایران امروز متاسفانه وضعیت آخر یاد شده است.
۵- انقلاب اسلامی حرکتی بود که ملت ایران از طریق آن قصد تولید سرمایه داشت و در آغازین گامهایش نیز در برخی ابعاد به سرمایه های مهمی دست یافت (مثلا سرمایه اجتماعی در سال های اول انقلاب و حتی تا پایان دفاع مقدس در وضعیت مناسب قرار داشت). مدعای این نوشتار آن است که به جهت تدابیر نادرست در شرایط کنونی ملت ایران در حسرت سرمایه های از دست رفته در شاخه های گوناگون نشسته است.
۶- مدیریت سرمایه نیاز به تخصص و مهارت دارد. اما چون به بهانه «تقدم تعهد بر تخصص» روز به روز به کارشناسان رشته های مختلف در طول چند دهه بی مهری شد؛ به جهت مدیریت مبتنی بر جهل و بی دانشی، به سرمایه های اصلی این آب و خاک آسیب جدی وارد آمد.
۷- به جهت اینکه صاحبان سرمایه در این سامان بسیار متکثر و متنوعند، اما سیاست های یکدست سازی نظام به ویژه در سال های اخیر، اکثریت غالب صاحبان سرمایه را از گردونه فعالیت های مختلف حذف کرد. این گونه سیاست ها سبب ناامیدی جریانهای مختلف نسبت به آینده ایران گردید.
۸- در آسیب به سرمایه های ملی در کنار جریانهای مسلط امنیتی که در تمامی قوای کشور حضور موثر دارند، نباید از نقش «روشنفکران ارگانیک» (تحصیکردگانی که قلم فروشند و مزدور!) چشم پوشی کرد، که عامدانه آن سیاستهای غلط را موجه نشان داده و برایش دلیل تراشی نمودند و به حذف سرمایه های اصلی کمک نمودند و به ناامیدی ها دامن زدند.
۹- بدون سرمایه حتی نمی توان نیازهای اساسی فردی و یا جمعی را سامان بخشید، چه رسد به این که برای پیشرفت، توسعه و اعتلای کشور اقدام نمود. به عبارت دیگر دلیل اصلی توسعه نیافتگی آسیب زدن به سرمایه های ملی است که متولیان نظام که چند دهه بر مصادر امور به صورت انتصابی و ثابت تکیه زده اند، متهم ردیف اول هستند.
۱۰- در فقر سرمایه ها، امید از افراد سلب می گردد، تصور مثبتی شکل نمی گیرد، خلاقیت ها امکان تحقق ندارند، احساس پوچی و خستگی بر فرد یا جمع فایق می آید و…. به همین دلیل فرار مغزها، مهاجرت نیروی کار، گریز سرمایه مادی و… در ایران امروز متاسفانه روند جاری شده است!
۱۱- بحث سرمایه را از جهت فلسفی می توان متناسب با ادبیات مطرح شده در فلسفه اخلاق و ذیل مکتب «فایده گرایی» (utilitarianism ) هم توضیح داد که از بزرگانش «مور» و «جرمی بنتام» و… بودند. اگر توصیه ای بخواهد در اینجا مطرح شود آن است که بنا به گفتمان «اصالت نتیجه ای» در مکاتب اخلاقی و به روایت سودگرایان، کنش سازنده و انسانی باید سودزا باشد و سرمایه آفرین. کمترین نتیجه آن است که هر کنشی که زیان آفرین و آسیب زا آن هم برای جامعه، ملت و کشوری باشد، غیر اخلاقی است. پس سیاست هایی که سرمایه اجتماعی، سرمایه انسانی، سرمایه های فرهنگی و… را آسیب می زند، غیر اخلاقی است.
۱۲-بحث حاضر با بحث «گسست» (Gap) نسبت وثیق و دیالکتیکی دارد. هم گسست ها، سرمایه سوزند و هم در فقر و فقدان سرمایه، گسست در ابعاد گوناگون رخ می نماید. نتیجه تشدید و تعمیق گسست ها، ناآرامی ها، بی ثباتی ها و اعتراضات در قالب های مختلف است؛ همانگونه که در ایران امروز به چشم می آید و قابلیت تکرار دارد.
۱۳-در نهایت راه حل رهایی، احیای سرمایه هاست که به تغییرات بنیادین در سیاست های موجود و نیز تعویضتیم های اجرایی بستگی دارد؛ وگرنه چه بسا فقر و فقدان سرمایه، کشوری را و دست کم نظام سیاسی را از پای در می آورد. اما تفسیرهای غلط از این وضعیت، نه تنها به حل آن کمک نمی کند، بلکه مقامات را به سیاستگذاری خطا و کنش غلط می کشاند و از نگاه نگارنده نوعی خیانت است.
۱۵- برخی افراد مقبول درون نظام و موثر، به جای اینکه به جذب سرمایه و تلاش برای کسب و جبران مافات بیندیشند و آستین ها را برای نقد وضعیت بالا زنند، در مقابل مثلا می گویند که سرکوب پلیس در کشورهای غربی هم وجود دارد تا سرکوبهای جاری و کشتار مردم ایران را طبیعی نشان داده و استمرار هم بخشند! اما این تصویری ناقص از یک پدیده است و تنها به بی اعتمادی ها و سرمایه سوزی ها دامن می زند. زیرا در کشورهای شناخته شده دمکراتیک، اعتراض؛ تظاهرات و مخالفت با سیاست های نظام، به عنوان یک اصل پذیرفته شد و گاه پلیس برای تظاهر کنندگان مکان در نظر گرفته و از آنها حفاظت نیز می کند. اما با آشوبگران، شورشیان و اغتشاشگران که به اموال عمومی آسیب می زنند، مقابله می کند. آنها توان درک و تعیین مرز بین اعتراض و اغتشاش را دارند (به همین جهت حتی اگر ماموری از این قوانین تخطی کند، مجازات می گردد.) و اعتراض جزو حقوق شهروندان است؛ نه اینکه هر اعتراضی، اغتشاش خوانده شود و یا چون با آن مقابله حادّ می گردد، به اغتشاش ختم شود.
به عنوان نمونه پرفسور «حمید مولانا» که در مراکز مشهور آکادمیک آمریکا فعالیت داشته و دارد، سالهایی به عنوان مشاور رئیس جمهور وقت ایران (احمدی نژاد) در دهه ۸۰ شمسی فعالیت داشته و یادداشت های ضد آمریکایی فراوانی در «روزنامه کیهان» (بدنام و در ظاهر! غرب ستیزترین روزنامه های کشور) هم در آن ایام منتشر نمود. جالب است که در همان زمان و علیرغم همه مواضع ضد آمریکایی او، نه تنها پس از بازگشت در آن کشور محکوم نشد، بلکه در موضوعی پژوهشی از سوی دانشگاه آمریکایی اش، در همان زمان به عنوان استاد موفق، جوایزی هم دریافت نمود! اما اگر استادی ایرانی، تحلیلی در مجلات آن هم کشورهای بیگانه علیه نظام بنویسد، به نظر این مثلا متفکران! سرنوشتش چیست؟ آیا در غرب با اندیشمندان و سلیبریتی هایی که از معترضان حمایت (آن هم مجازی!) می کنند، مانند ایران برخورد قضایی و امنیتی می شود؟ و… این مغالطه ها جز به کج فهمی از موضوع و سپس کج کارکردی دولت نمی انجامد و تنها در تاریخ نام این قلم فروشان به عنوان کسانی که به این آب و خاک و ملت خیانت کردند، و در به باد دادن سرمایه های عظیم مملکت سهم اساسی دارند، ثبت می گردد.