قدرتِ احمق‌ساز 

معراج احمد

شاید، یکی از درس‌هایی‌که از تکیه بر تجربه‌ی بسیاری از دولت‌داران و حکومت‌به‌دستان بتوان آموخت، شناخت «قدرت»، و به‌گونه‌ی خاصّ، «قدرت‌سیاسی» باشد. شناخت ویژه‌گی‌های نهفته در آن.

گاهی، دست‌کم، با نیم‌نگاهی به‌آئینه‌ی گذشته‌ی نه‌چندان دور و تاریخ‌سیاسیِ زنده‌ی سرزمین‌مان، بیش‌وکم در می‌یابم که، یکی از محکم‌ترین خاصیّت‌ها و قوی‌ترین ویژه‌گی‌هایی‌که پدیده‌ی «قدرت» در درونِ خویش دارد، «عقل‌زدایی» و «خِرَدسوزی» و «هوش‌ربایی»است. البته، برای آن‌که آن‌را در دست و اختیار دارد، و فرمان‌ می‌‌راند. این «قدرت»، برای دارنده‌ی خویش چنان زیر و زَبَر‌کننده‌است که انگار، «افسون» می‌کند، و با سحرِ خویش، شخصیّت دیگری برای آدمی می‌دهد. به‌تعبیر حافظ، «آدمی از نَو» می‌سازد. «عبدالکریم سروش»، در کتابِ «ادب قدرت، ادب عدالت» خویش نیز، نکته‌‌‌ی نزدیک به‌همین در باب «قدرت» می‌آورد. می‌گوید، «قدرت» برای آدمی، اخلاق جدیدی می‌دهد. دگرگونیِ در وجود او پدید می‌آورد. به‌گونه‌یی‌که، بسیار دشوار بتوان کسی را سراغ داشت که شخصیت‌ش پس از دست یازیدن «قدرت»، همان باشد که پیش از «قدرت».[نقل به‌معنا].

به‌‌گونه‌ی نمونه، پاره‌ی از یکی از یادداشت‌های گذشته‌ی خویش را این‌جا می‌آورم: این‌جا، زمانی‌که یک طایفه بر مسند «قدرت» قرار می‌گیرد، گروه دیگر تا می‌تواند حکومت‌دار را نکوهش می‌کند، و دست‌ و دامن‌اش را آلوده می‌داند، و مسوولیت‌ جمله‌ عقب‌مانده‌گی‌ها و سیاه‌روزی‌ها را به‌گردن همو می‌ریزد، و با شیرین‌زبانی‌های بسیار و شعارهای دل‌انگیز، خویش‌تن را یگانه‌ نجات‌دهنده جلوه می‌دهد. او امّا، همین‌که، خود مُراد و کام خویش را می‌‌یابد و بر سریر قدرت می‌نشیند‌، انگار، «عقل» و «هوش» و «حافظه»‌ی خویش را یک‌سره از کف می‌بازد. همان راه و رسمی را به‌پیش می‌گیرد، که پیشینان. آن‌چه میان آن‌‌ها تفاوت می‌کند، «ظاهرِ» عمل‌کرد و شکل برخورد آن‌هاست؛ اگرنه، «ماهیّت» شیوه‌ی آن‌ها، همان «استبداد» است و «تبعیض» و «دروغ‌گویی» و «تزویر» و «خودخواهی» و «خویش‌برتربینی» و بسی ناراستی‌های دیگر.

از این‌رو، شاید سخن گزافی نباشد، اگر بگویم؛ «قدرت» نه‌تنها «عقل‌زدا» است، بلکه، حتّا «احمق‌ساز» است. زشتیِ کثیری از رذیلت‌ها را از دیده‌گان آدمی می‌اندازد، و از او انسانی بی‌باک می‌سازد. به‌چنگ‌آوردنِ «قدرت»، و هم‌چنان ایمن‌ماندن از تیررس این آفت، چیزی‌است که نصیب انسان‌های اندکی می‌شود. آن‌ها، در دایره‌ی استثناء قرار می‌گیرند.

عامّ مردم، یعنی اکثریت ساکنان یک سرزمین، شاید انتظاری فراتر از امنیّت و رفاهِ نسبی و چشم‌داشتی بیش‌تر از «حقوق بنیادین» خویش -«Fundamental Rights»- از حاکمان نداشته باشند. اما، حماقت و سیه‌‌دلیِ ‌کثیری از حاکمان، گاه چنان لب‌ریز می‌شود و طغیان می‌کند که حتاّ، در خصوصی‌ترین امور آن‌ها نیز دست‌درازی می‌کنند. به‌گونه‌یی‌که انسانیّتی، و به‌تبع آن، حقّی برای آن‌ها نمی‌شناسند. چندان‌که، آن‌ها را برده‌گانی فرمان‌بردار می‌خواهند.

از این‌رو، گمان می‌کنم، چنین ستم‌پیشه‌گی و زیاده‌روی با شهروندانی‌که -جز حق طبیعیِ خویش طلب نمی‌کنند- خاست‌گاهی غیر از «حماقت» ندارد.

«حماقت»، نه‌تنها از آن‌جهت که «عدالت» را پای‌مال می‌کنند، و از «انصاف» روی‌می‌گردانند، و گلوی «حقّ» را می‌فشارند، و خاک بر چشمِ «راستی» می‌پاشند، و پیوسته جغرافیای «جفا» و «ستم» را می‌گسترند؛ بلکه، آن‌قدر خویش‌تن را باخته‌اند، و به‌سخن دیگر، «الینه» شده‌اند که حتاّ، برای حفظ قدرت و نگه‌داری از بخت‌یاری و پیش‌گیری از زوال خویش‌تن نیز، روشی را پیش می‌گیرند، و بر مسیری گام می‌نهند که دقیقاََ به‌خلاف آن می‌انجامد. یعنی، نمی‌دانند که با پیش‌گیریِ «استبداد» و «حق‌کشی» و «خشونت»، نه‌تنها ریشه‌دارتر و استوارتر نمی‌‌شوند، بلکه بیش‌تر از پیش، ریشه‌‌ی‌شان خشک‌تر و پایه‌های‌شان را لرزان‌تر می‌شود، و کاخ قدرت‌شان فرو می‌ریزد.

بر پایه‌ی آن‌چه گفته شد، اگر برای حکم‌ران، «عدالت» به‌منزله‌ی ارزشِ پسندیده‌ی دینی و فضیلت بلند اخلاقی اهمیتی ندارد، و اگر «بر آن نیست تا هرچه نیّت کند، نظر در صلاح رعیّت کند»؛ توسّل به‌عدالت و دست‌بُردن به «دادگری» و «نرمی» برای او، دست‌کم به‌مثابه‌ی یک ابزار و شیوه، به‌هدف پیش‌گیری از زوال و بلندبُردن عُمرِ فرمان‌روایی، و پای‌داری بر سریر فرمان‌فرمایی خویش، هم‌چنان می‌تواند کارآمد باشد، و کارگر بیفتد. به‌سخن سعدی:
مراعات دهقان کن از بهرِ خویش
که مزدور خوش‌دل کند کار بیش

رعیّت نشاید به‌بی‌داد کشت
که مر سلطنت را پناه‌اند و پشت

و از این‌رو:
مکن تا توانی دلِ خلق ریش
وگر می‌کُنی، می‌کَنی بیخ خویش…

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد. این دوران جدید از جنگ جهانی اول آغاز شد؛ زمانی که اصلی‌ترین کشورهای تشکیل‌دهنده «غربِ

ادامه »

۱. بدیهی است که می‌توان بر روی مفاد و مواد گفتگوی مناظره عبدالکریم سروش با یکی از فقهای حوزه علمیه قم (ابوالقاسم علیدوست) در

ادامه »

بازگشت ترامپ به کاخ سفید، بن‌بست راهبرد “نه جنگ، نه مذاکره” رهبر حاکمیت ولایی را برجسته‌تر خواهد کرد. بنا به

ادامه »