این روزها اظهار نظر آقای «حسین کچوییان» را در باب اعتراضات اخیر که از تلویزیون هم پخش شد، دیدم و متاسف شدم. اگر او غیر دانشگاهی بود، خیلی جای خردهگیری نداشت؛ اگر تحصیلات غیر علوم انسانی داشت هم میتوانستیم متساهلانه از کنار افاضاتش! بگذریم؛ اگر علوم انسانی در رشته غیر جامعهشناسی هم خوانده بود، کمی موضوع قابل تحملتر میشد. اما او مثلا جامعهشناس است آن هم با مدرک از دانشگاههای انگلیس!، و تا این حد بی پروا و در هوا سخن میکند. این شخص از مصادیق از قضا سرکنجبین صفرا فزود و از نمونههای ظاهرا به کچل میگویند؛ زلف علی! است. به کسی که اصلا جامعهاش، طبقات و شئونات اجتماعی را نمیشناسد، گویند جامعهشناس! مشکل اینجاست که تحلیلهای «صدمن یک غاز»، اینگونه افراد (که سابقه عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی هم دارد)، مبنای تصمیمات کلان برای کشوری عزیز و با سابقه چون ایران میگردد و سرکوبهای اجتماعی با ابتنای به نظرات بیارزش این تحلیلگران صورت میپذیرد. بد نیست با این جناب «جامعهنشناس»! چند جمله سخن گفت:
الف.او میگوید که شعار «زن، زندگی، آزادی»، یعنی «زن، فحشا، هرزگی»! و شعار «مرد، میهن، آبادی»، یعنی «مرد، بیناموسی و شهوترانی»!
یک، می توان پرسید که این معنا را بر اساس کدام روش تحقیقی و یا رهیافت هرمنوتیکی! استخراج نموده است؟ مگر روشهای جامعهشناسی، بهکارگیری روشهای میدانی (مصاحبه و پرسشنامه و…) در شناخت اجتماع نیست؟ ایشان این مدعایشان را بر اساس کدام روش علمی بهدست آوردهاند؟ بدیهی است که با مراجعه اولیه به شعاردهندگان، می توان بر دهان این یاوهگو زد و مدعای پوچش را باطل کرد.
دو، نوجوان و جوانی که پای شعارهایش جان میدهد؛ آیا این مثلا جامعهنشناس فکر کرد که کجا میتواند به فحشا و هرزگی برسد؟ ابتدا باید زنده باشد تا هرزگی کند! ولی شاید برجستهترین ویژگی این جنبش، حرکت جسورانه نسل جدید بود که با تمام وجود به میدان آمدند و همگان را غافلگیر کردند، اما مغز «روشنفکر ارگانیک مضاعف» ما که نمیدانیم برای این سخنان بیارزشش چقدر می گیرد، را تکان کوچکی هم نداد!
سه، این فرد ادعا دارد که علوم حوزوی هم خوانده است. یحتمل ایشان فرصت نکرده که به کلاس «درس اخلاق» حوزویان سَرَکی بکشد. وگرنه میدانست که این سخنان بلاشک «بهتان» و «تهمت» است؛ آن هم نه به یک نفر؛ بلکه به یک نسل و یک ملت؛ اگر «قوه عدلیه» بسامانی داشتیم، کچوییان میبایست برای این اراجیف دست کم «تعزیر» میشد!
ب.اما بی انصافی نکنیم. او سخنان حقی هم گفت. آن مطلب هم آن بود که در غرب به جهت گسترش فحشا خانوادهها فروپاشید و….
البته اگر این مدعا کمی محدودتر شود، میتوانیم تایید کنیم که بسیاری از خانواده در غرب دچار بحران شدند، اگر نگوییم خانواده به معنای قدیم در میان اکثریت غربیان غایب است. در این باب زیاد نوشتم و گفتم و تنها به کدی در اینجا اشاره می کنم. «تافلر» در کتاب «موج سوم» که بیش از ۴۰ سال پیش به نگارش درآمد (نه اکنون که اوضاع بدتر هم شد) در باب انواع خانواده در آمریکا، در یک محله فقیر نشین «شیکاگو» می نویسد: «در آن ۸۶ نوع ترکیب خانوادگی وجود داشت که اشکال گوناگونی از قبیل خانوادههای متشکل از مادر- مادربزرگ؛ مادر- خاله و….را در بر می گرفت» (ص۲۹۸؛ ترجمه شهیندخت خوارزمی).
اگر ایشان نگران گسترش فساد و فحشا در خانوادهاند میتوانند از مجاری درستش اقدام کنند. او که با مقامات سروسرّی دارد، بد نیست این راههت را هم بیازماید:
یک. تمام مجاری آموزش رسمی در دست نظام است. یک کودک ۱۲ سال در مدرسه و اگر بخواهد ادامه دهد دست کم ۱۰ سال دیگر در دانشگاه میآموزد. چه خوب میشد این نکات، مستند (و نه ایدئولوژیک)، در برنامههای درسی و در متون میآمد و افراد از این واقعیاتی که ایشان میداند، مطلع میشدند. اضافه شود که تمام رسانههای سمعی و بصری رسمی در دست جریان حاکمیت است و شب و روز امثال کچوییان در آن سخنپراکنی میکنند. به جای تهمتها و سخنان بیربط، خوب است کمی وقت بگذارند و همین مشکلات را ابتدا تحقیق کنند و سپس عالمانه برای مردم توضیح دهند. این همه نهادهای پر هزینه فرهنگی (حوزوی و غیر حوزوی) برای این مباحث با روشهای معتبر تحقیق کنند و دستاوردهایشان را در اختیار نسل جدید قرار دهند؟ آنگاه اگر اسوه اینان پیامبر است و مشی ایشان دینی است، بگویند ای مردم: ما راه را به شما نشان دادیم و دیگر گزینش بد و خوب با شماست (سوره انسان/۳).
دو. حال که مسئولان از امثال ایشان حرفشنوی دارند، خوب است به آنان توصیه کنند که مقامات برای رفع «نیازهای اولیه و اساسی» (اشتغال و ازدواج) چارهاندیشی جدی کنند تا در ایران سنین ازدواج از این بالاتر نرفته و اقسام مدلهای خانواده تکثیر نشده و رایج نگردد! و دستکم عین وضعیت غرب در اینجا برای نهاد خانواده تکرار نگردد. (البته اینکه شکل این نهاد در ایران امروز به «خانواده گسترده» و حتی «خانواده هستهای» محدود نمیماند و باید خود را برای پذیرش اقسام متنوعتری از خانواده آماده کنیم، سخن مستقل دیگری است که به تفصیل در جای دیگر گفتم.)
سه. بد نیست این آقای با غیرت و دلسوز برای نهاد خانواده به جریانهای امنیتی هم توصیه کنند دست کم بگذارید یک نهاد اصیل و ریشهدار ایرانی، از تیررس شما خارج و از سوی شما آسیب نخورد. این قدر بچهها را به جان والدین و بالعکس و اعضای خانوادهها را به جان هم نیندازید! با «پرستو بازی»ها خانواده را متلاشی نکنید و …
چهار. ظاهرا این مثلا متفکر، و همفکرانش نگران گرایش به غرب ایرانیان از جمله در مناسبات خانوادگی است. به ایشان توصیه میکنم بیدردسر، جستجویی در گوگل داشته باشند و مناسبات زن و مرد در میان «روس»ها را هم ببینند؛ شاید به اینجا برسند که به مقامات بگویند تا در نگرش یکسویه به شرق (و ارادت ویژه به پویتن!) هم تجدیدنظری کرده و به جای آن در سیاست خارجی به «موازنه مثبت» بیندیشند.
یک پاسخ
گر حکم کنند که مست گیرند در شهر هر آنکه است گیرند.
در اینکه کچوییان جامعهشناس،جامعهشناس نیست؛شکی نیست.منتهی شما که دانش آموخته علوم سیاسی هستید چرا به یاوه گویی های او دامن میزنید و فسفر بیهوده می سوزانید،ازاین گذشته اگر این ملک«قوه عدلیه» بسامانی داشت، نه تنها کچوییان و امثالم را،بلکه آن جان بیمار و خامنه ای و هاشمی و خاتمی و موسوی و روحانی را «تعزیر» که نه،اینها را به خاطر خیانت به آرمانهای انقلاب و خلف وعده و عدم کفایت و درایت به صلابه می کشید؛بنابراین یقه به خون آلوده کچوییان و امثالم را رها و کنید و بیش از این لفاظی نکنید که پسندیده اهل نظر نبوده و نیست و نخواهد.
پ.ن.
وقتی هاشمی صریحا می گوید:«سحابی روش زیاد شده بود،گفتیم روش و کم کنند»
وقتی خاتمی بعد از دودهه تساهل و تعامل و گاندی و ماندلا بازی و پرهیز از خشونت ورزی،فرمان« زیر میز بزنید»صادر می کند.
وقتی میرحسین آن جان بیمار را «جان بیدار» می خواند و به سپاه سرکوب پیام می دهد که «از قدرت خود استفاده کنید و سمت مردم به ایستید».
وقتی حسن خمینی در میان آتش و خون بفکر سازش است و توهین به دیکتاتور را مانع تفاهم و گفتوگو می داند.
وقتی فرج دباغ به حامیان و نمک پرورده گانی که ۴ دهه چشم بر قتل و غارت و تجاوز بسته اند،نامه می نویسد که «مردم چشم توقع و یاری از شما دارند».
وقتی تقی رحمانی شکست جامعه مدنی را نادیده می گیرد و می گوید«باید اعتراضات را مدنی بکنیم».
وقتی عماد باقی و دامادش چشم بر واقعیت خیابان می بندند و از اینکه یه «دانشجونما» داره به سپاه سرکوب گل اهدا میکند؛ذوق مرگ شده اند.
وقتی مقصود فراستخواه ۴ دهه قتل و غارت و تجاوز گذشته و خروش و التهاب و طوفان بنیان کن حال و تحولات اجتناب ناپذیرش را فاکتور می گیرد و می گوید که«مهم آن است که معذرتخواهی کنند و راه دادخواهی را باز بگذارند»
وقتی فیلسوغ چپ نظیر «محمد رضا نیکفر» چشم دیدن سربلندی فاتحان ایران و جهان را ندارد و از سر بغض و کینه و کج فهمی و لجاجت و جزمیت ذهنی و یکسونگری،شعار زن زندگی آزادی را « ز ز آ » می خوانند و بجای قلم زنی در رسای به قتل رسیده گان ایران زمین،کبریت سوخته و بی خطر می کشد و برای ربع پهلوی ها رجز می خواند.
وقتی جواد طباطبایی نسخه فضلیت سکوت برای بهرام بیضایی می پیچد و شعر او را در ردیف سخیفترین شعرهای ادب فارسی می داند.
وقتی مهاجرانی لندن نشین،خودزنی آشکار فرزانه و علی ماند و حوضش را«تحلیل جامع، دقیق و روشنگرانه» قلمداد می کند.
وقتی حمیدرضا ترقی ابتذالش را جار می زند و گرای سرکوب می دهد که«دانشگاه نیاز به حجامت دارد»
وقتی فائزه قتلهای درون و برونمرزی پدرش را نادیده می گیرد و می گوید« بابا اکبرم دمکرات بود».
وقتی سبز و بنفش ها و الیت جامعه سرود روحانی مچکریم می خوانند و به او چک سفید تا ١۴٠٠ می دهند و برای هاشمی سینه می زنند و روضه بابا اکبر می خوانند.
وقتی شورای نگهبان سایت های برونمرزی،مثل شورای نگهبان نظام از تائید نظرات رسیده خودداری می کنند؛دیگه از جامعه شناسی که جامعه شناس نیست،انتظاری جز پُر گویی و بیهوده گویی نباید داشت؛چرا که انتظاری جز این داشتن،نشانه بی خردی نباشد،نشانه تجاهل است.چرا که از مرام و معرفت به دور است که میان اینهمه کچلی که خود را زلفعلی می خوانند؛چوب به جنازه جامعه شناسی بزنیم که جامعه شناس نیست و از سر جهل یاوه سرایی می کند.
لطیف حسین زاده.
دیدگاهها بستهاند.