تاریخ جنبش زنان در ایران همواره در یک وضعیت پیچیده و متناقض بسر برده است. زنان ایرانی توانستهاند تحت اقتدار پدرسالاری و در فضاهای بسته سیاسی و فرهنگی و جداسازیهای جنسیتی دستاوردهایی در حوزه زنان به چنگ آورند. زنان با تلاشهای ستودنی توانستهاند در دانشگاهها، بازار کار، در رشد و پویایی اقتصادی و اجتماعی و نیز حضور در مجلسهای ادواری مشارکت فعال داشته باشند اما همچنان در عرصههای تصمیمگیری و اختیار بر امر تنانه و بدنمندی خود جایگاه اثرگذاری بدست نیاوردهاند و تلاشهای حوزه زنان برای خروج از فضاهای جنسیتی و وضعیت حجاب به نسبت کشورهای خاورمیانه و عربی دارای موفقیت چشمگیری نبوده است.
از آنجا که مدرنیته در بسیاری از کشورهای خاورمیانه، با مواجهه با غرب و استعمار همراه بوده است، همواره به آمیزهای از احساسات منفی و مثبت و شیفتگی نسبت به وجه مثبت مدرنیته، و نیز احساس انزجار و مقاومت در برابر آن و خشم ضد امپریالیستی در ایران شاهد بوده و هستیم. در عین حال که زنان به حقوق و مسیر رشد خود در جامعه واقف میشدند، نظام مردسالار و قدرتهای مستبد در ایران، همواره جنبش زنان را در ایران محکوم کرده و به هر مطالبه حقوق زنان برچسب «اندیشههای فمینیستی» بر محور غرب زدهاند. آنها مدعیاند که فمینیسم پدیدهای غربی است که عاملی است برای سست کردن خانوادههای سنتی و بیاخلاقی و دینزدایی در جامعه. بنابراین، فعالان جنبش زنان که دغدغه حقوق برابر دارند که به عنوان فمینیست شناخته میشوند اغلب خود را در موقعیت تدافعی در برابر جامعه مردسالار یافتهاند و جنبش زنان در ایران مانند بسیاری نقاط خاورمیانه و کشورهای عربزبان، با احساسات ضد استعماری و ملّیگرایانه در هم آمیخته است. با اینکه ایران هیچوقت مستعمره نبوده است، اما دوگانه سنت/تجدد از جنبش مشروطه تا به کنون در تمام امور سیاسی و اجتماعی و تجربه زیسته مردم ایران سایه انداخته است. در چنین نظام فکری دوگانه سنت/تجدد که ریشه در تاریخ دارد، کنشگران حقوق زنان و فمینیستهای ایرانی برای اینکه از سایه سنگین نظریه غربزدگی بگریزند و بتوانند مردسالاری سنتی و مذهبی را در نظام اجتماعی و سیاسی ایران به چالش بکشند سعی کردند -مرز و فاصله مردسالاری مدرن غربی را از نظام مردسالارانه سنتی و مذهبی داخل ایران- مشخص سازند.
از این رو، دو طیف فکری و و رویکرد نظری به جنبش زنان در ایران، همواره مسائل و مشکلات حوزه زنان را تحت تاثیر خود قرار داده است. علیرغم تلاشها برای شنیدن صداهای در حاشیه و عدم توجه به تکثر و سیالیت هستیشناختی زنان و وجود ساختارهای تبعیضآمیز، نگرش غربمحور و فمینیست مرکزگرا در فعالیت و کنش حوزه زنان غالب شد که پیامد آن در نظر نگرفتن تفاوتهای فرهنگی و بومی میان زنان گردید. در غربمحوری علت توسعه کشورهای دموکراتیک فرهنگ اروپایی آنهاست و آنچه که مانع پیشرفت دیگر کشورها شده است نبود چنین فرهنگی است. به بیان دیگر مسیر توسعه و تحقق آزادی مسیری تکخطی است که منحصراً کشورهای غربی آن را طی کردهاند و برای رسیدن به توسعه لازم است عیناً همان مسیر طی شود.
در رویکرد دوگانه بومی/غربی که همواره در حوزه زنان و کنشگری در امر حجاب در تاریخ جنبش زنان ایران وجود داشته است، حجاب ابزاری سیاسی میشود در دست نظام حاکم و قدرتهای مردسالار سنتی تا از آن برای سرکوب و حذف زنان از حوزه عمومی استفاده کنند. در اینجا بحث بر سر نسبت سرکوب نظام حاکم به موازات نگرش غربمحورانه در جنبش زنان در ایران است. زنان خاورمیانه در گفتمان غربی به مثابه قربانیانی بازنمایی میشوند که ابدا عاملیتی در سرنوشت خود ندارند. در این گفتمان تاکید بر مسئله زنان در خاورمیانه در پیوند با جایگاه سوژگی زنانِ بدون عاملیت است. بنابراین این یکی از عواملی است که رویکرد فمینیسم غربمحور را در میان زنان خاورمیانه مشروعیت میبخشد و این کلیشه را تقویت میکند که زن خاورمیانه و ایرانی محصور در چنگال نظام حاکم نیاز دارد کسی از خارج او را نجات بدهد. اساساً این گفتمان با رویکرد غربمحور با توجه به اقتضائات فرهنگی، سیاسی و اجتماعیِ تجربۀ زیسته طبقه متوسط شهری بیشتر مورد توجه قرار میگیرد و دیگر زنان حاشیهنشین و اقوام از دایره گفتمان فمینیستی غربمحور بیرون میماند.
بنابراین این نگاه غربمحور از اندیشیدن درباره ارتباط میان مناطق مختلف و بومی کشور جلوگیری میکنند و به ایجاد یک خط تقسیم بر مبنای فرهیختگی کمک میکنند. همچنین درک تفاوتهای زمانی و مکانی و اختلافات طبقه و مذهب را در زندگی زنان خاورمیانه مشکل و درک مساله حجاب و آزادی را برای زنان خاورمیانه و حاکمیت مردسالار به مثابه یک عمل پیچیده دشوار میکند. در نتیجه زنان حاشیه و پوشش محلی و بومی اقوام هم از نگاه ملی و فمینیست مرکزگرای طبقه متوسط شهری و هم از سوی نگاه غربمحور دور میماند.
در جامعه پرتنش، بیثبات و «دولت محور» ایران که به جای یافتن سازوکار همزیستی میان گروههای مختلف مردم و اقوام با نگرشها و عقاید و سبکهای مختلف زندگی، به دنبال یک سبک پوشش رسمی چادر و حجاب اجباری است، سبک پوشش محلی اقوام و هویت جنسیتی آنها، نه در میان فمینیستهای مرکزگرا و غربمحور و کمپینهای مختلف طبقه متوسط شهری جدی گرفته میشود و نه مورد پذیرش پوشش رسمی نظام حاکم قرار میگیرد. برای نظام حاکم، بدن و پوشش اقوام متناسب و سازگار با «مفهوم هنجاری آنچه باید بدن و شکل پوشش رسمی باشد» نیست. پوشش رسمی نظام حاکم یک مرز مشخص میان «ما» و «آنها» برمبنای رفتار یا موقعیت زنان ایجاد میکند و زنان طبقه متوسط آزاداندیش که تحت سلطه پوشش رسمی جای نمیگیرند را از گفتمان خود حذف میکند. پوشش رسمی همان است که اپوزیسیون و کمپینهای مبارزه با حجاب اجباری با آن مبارزه میکنند و خواستهها و مطالبات این کمپینها بیشتر در شهرهای بزرگ و مرکز کشور جریان و فعالیت دارند. چنین خواست و مطالباتی واجد تناقضی ماهوی در درون خود است چون به جای آنکه معرف تکثر و گوناگونی منافع گروهها، اقلیتها و اقوام و طبقات اجتماعی باشد، دقیقاً در تعارض با روح تکثرگرای جنبش مدنی و همه جانبه است و جنبش زنان را وارد یک فضای دوقطبی و حذف گروهها و اقوامی که در این دو قطب قرار نمیگیرند میکند.
کمپینهایی تحت عناوینی چون؛ «آزادیهای یواشکی»، «من عاشق دوچرخهام هستم»، «آزادیهای غیر یواشکی»، «دوربین ما، اسلحه ما»، و «چهارشنبههای سفید»، نمونههایی از انواع فعالیتهایی است که صرف نظر از وجه آسیبزای آن، با کارکرد مقطعی و کوتاهمدت نتوانست مطالبات و حقوق همه زنان ایران را نمایندگی کند و یک دوقطبی در درون جنبش زنان و دوگانه مرکز/حاشیه پدید آورد. اما پیش از صورتبندی مفهوم برابری و جنبش زنان و اتحاد دوگانه زنان مرکز و حاشیه، این پرسش مطرح است که چگونه از تراژدی کشته شدن و مرگ (مهساامینی) شعار «زن، زندگی، آزادی» زاده شد و چه پیامدی برای جامعه داشت و آن را به اتحاد رسانید؟
مهسا امینی که بود؟
قهرمان گمنام ما که حالا دیگر همه جهان او را میشناسند، نمادی از تحقیر تمام عیار زن ایرانی بود که چهل سال توسط نظام حکومت اسلامی سرکوب شده است. او به شکل معجونی آمیزهای از هویت جنسیتی زن زیبا و آزاد و جوانِ ۲۲ سالۀ نا امید از آیندهای روشن و اهل سقز کردستان، سنی مذهب و یکی از اقوام ایرانی رنجکشیده که تاریخ طولانی از سرکوب و تبعیض در حافظه جمعی خود دارند و به بهانههای تجزیهطلبی سالها سعی در فراموشی و طرد درد و رنج واقعی این قوم اصیل و هویت آنها گماشته است. مهسا بازنمایانندۀ خشونت آشکار نظم پلیس به نام «گشت ارشاد» است که از همان ابتدای انقلاب با دخالت در زندگی خصوصی مردم و کنترل بدن زنان در عرصه عمومی تجربه تلخی را برای مردم در حافظه جمعی و فردی آنها به جا گذاشته است. مهسا با مانتوی بلند گشاد و شال بلند که کمی هم شبیه همان لباسهای محلی زنان کُردستان بود اما نه به رنگ شاد طبیعت که به رنگ سیاه بود نماد مظلومیت اقوام و کردهای ایرانی شد که در بخش قدرتمند مرکزی، غریبه هستند و جایی ندارند. او به معنی واقعی کلمه برای نظام حاکم یک «دیگری» و غریبه بود.
مهسا که در نزد خانواده و نزدیکان او را به نام «ژینا» (ژینا از ریشهی ژین به معنای زندگی) صدا میزدند به معنای تاریخی کلمه در تهران غریبه است. مهسای جوان و زیبا توسط خشونت پلیس «گشت ارشاد» کشته میشود و جرقه انفجار خشم مردم زده میشود و تن از دست رفته او سمبل اعتراضات خشونت علیه زنان و حجاب اجباری در خیابانها میگردد. مردمی که بعد از سالها و تجربه تلخ از دست دادن رأی خود در «جنبش سبز» سرخورده شده بودند و در زیر فشار سنگین تحریمهای اقتصادی و گرانی و تورم و دو سال تجربه مرگ و دست و پنجه نرم کردن با بیماری کرونا و عوارض آن و اشغال خیابانها و گرفتن آزادی و شادی توسط پلیس گشت ارشاد به افسردگی ملی و خستگی روحی و انفعال دستهجمعی رسیده بودند و همچنین با موج عظیم مهاجرت نخبهها و گروههای سیاسی و نویسندگان و روزنامهنگاران روبهرو بودند و هیچ امید و توانی برای شنیده شدن صدای خود به جهانیان نداشتند. مرگ دلخراش و مظلومانه مهسا توسط پلیس گشت ارشاد کمکم خشم خفته و سرکوبشده آنها را برافروخت. صدای نبض و ضربان قلب و حیات دوباره در رگهای جامعه و شهرها پس از مرگ و از دست دادن ژینا شنیده میشد. ژینا مُرد تا مردم زنده شوند. مرگ مهسا (ژینا) جانی دوباره به کالبد مُرده و از دست رفته جامعه و سرکوب شده مردم بخشید. ژینا شد نماد زندگی و صدای فریاد و بغض و خشم مردمی که در گلو خفه شده بود. همبستگی ملی در سراسر شهرهای ایران و همه ایرانیان سراسر دنیا در پی مرگ مهسا شکل گرفت. ژینا (مهسا) با مرگش به هویت ایرانی و صدای خاموش شده و فریاد آزادیخواهی آنها حیات بخشید و شعار کُردی «ژن، ژیان، ئازادی» زاده شد.
مرگ ژینا نور مهمی بر تجارب بدنی مشترک در تقابل بین بدن دختر کُرد و بدن دختر فارس میافکند. هنگامی که بدن طرد شده دختر کُرد، این شعار را برمیانگیزاند: زن، زندگی آزادی. اشتراکی در تجارب جهانی برای بدنهای اقوام و بدنهای ایرانیهای تبعید شده در سراسر جهان فرامیخواند. در انگاره نظم پلیسی، بدن زنان و پوشش اقوام به سدی در برابر پوشش رسمی نظام حاکم تبدیل میشود. بدن ژینا رمزگان وحدت بدنهای دیگریِ سرکوب شده و فرودستان میشود که هر یک بهنوعی رد و نشانههای رد قدرتِ سلطهگر را بر بدن خود به یادگار دارند. تجلیِ این اتحاد در این شعار نمود پیدا میکند؛ «ما همه مهسا هستیم …». این وحدت بدنها از تحاد و باهمبودگیِ تفاوت بدنها شکل میگیرد. بدنهایی که بدون اندام بودند و حالا درون بدن شهر و خیابان انداموار حضور پیدا میکند.
چتر شعار «زن، زندگی، آزادی» بر سر همه ایرانیان جهان گشوده شد و آنها را در زیر سایه خود گردهم آورد و به نظر میرسد آغازگر گفتمانی نو و تازه در آستانه قرن جدید باشد، گفتمانی که تن از دست رفته دختری زیبا از خطه شهری کوچک در کردستان با خون خود آن را نوشت. در شعار (زن، زندگی، آزادی) در این جنبش آزادیخواهی، «زن» در مقابل نظم مردانه و نظام خشونتطلب مردسالار قرار میگیرد. زنی که سالها در زیر سایه تحقیر سرکوبشده و از فضای عمومی او را حذف کرده بودند نیروی رهاییبخش این جنبش آزادیخواهی میشود. «زندگی» و مفهوم زایش و زندگیبخشیدن به دیگران در مقابل مفهوم «مرگ» و فرهنگ شهادتطلبی و مرگپرور و گرفتن جان دیگران، صورتبندی میشود و «آزادی» در برابر کلمه «زندان» و فرهنگ رعب و وحشت شهروندان در فضای عمومی و خیابانها که سالهاست در تسخیر نظم پلیسی حاکم است مفهوم پردازی میشود. سه واژهای که امید را به کالبد مُرده و خاموش و بیصدا و بیمار جامعه ایرانی تزریق کرد و او را امیدوار به زندگی و زیستن کرد تا در شروع قرن جدید با گفتمانی دیگر که مفهوم زیستن را بازتولید میکند پایهریزی و برای آن تلاش کنند.
شعار کردی «زن، زندگی، آزادی» که دالهای گوناگون و بدنهای بدون اندام جامعه و مطالبات گروههای فرودست و جریانهای مختلف سیاسی و دانشجویان را گردهم آورد بازنمایی کننده گفتمان وسیعی است که توانسته فضا را از انسداد سیاسی خارج کند و مردم و گروههای متکثر را به صحنه آورد. جنبش نوین اجتماعی که برپایه شعار «زن، زندگی،آزادی» است در آستانهی قرن جدید جایی که همه در خیابان ایستادهایم نوید اتحاد، نیرویی رهاییبخش و صدای تازهای است که میگوید تاریخ کهنه و پیر روبه نیستی و امر نو در آستانهزاده شدن است. از این رو، تولید شعارهایی دیگر به موازات شعار «ژن، ژیان، ئازادی» و یا منتسب کردن ریشه این شعار به گروه خاص سیاسی و احزاب کُرد مسلح و یا هر چیز دیگر و یا هر کجا، به نظر من نمیتواند آن را مصادره و یا محصور کند. تبلیغات رسانهای علیه آن نمیتواند از تاثیر آن کم کند. این شعار نماد زندگی و حیات دوباره است. این شعار بازنمایی کنندۀ یک گفتمان است بنابراین اگر حتی در جایی و توسط گروه دیگر هم خلق شده باشد اما قدرت بازدارندگی ندارد. مثل روخانه جاری است و راه خود را پیدا کرده و به جلو میرود. پروپاگاندا و متصل و منتسب کردن به گروه خاص سیاسی و احزاب کرد آن را در حد یک ایدئولوژی تقلیل میدهند و این نشان میدهد که حتی آن احزاب هم یک گروه ایدئولوژیک هستند که تلاش میشود با منتسب کردن به آن گروهها از تاثیر این شعار در جریان پیشرونده جنبش اجتماعی کم کنند ولی این شعار بازنمایانندۀ یک گفتمان اجتماعی و سیاسی است که همه گروههای اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیهای مردسالار و فمینیستی و برابرسالار در محتوا و درون این شعار و این گفتمانِ نو معنا یافته و بازنمایی میشود.