اگر روزی نبودیم این وقایعی که در دانشگاه فردوسی اتفاق افتاد را به آیندگان برسانید :
روز یکشنبه ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۱ در حالیکه جمعیت معترضین در دور میدان علوم جمع شده بود ، بسیجیان موافق نظام با پرچم ها و بلندگوهایشان جماعت معترض را تقریبا در دور میدان احاطه کردند. نمیگویم بسیجی هم دانشگاهی نداریم چرا داریم اما این جماعتی که بااتوبوس وارد دانشگاه شده اند بسیار جالب است که در مقابلشان مایی آمده ایم که بدون زدن کارت دانشجویی حق عبور از درهای دانشگاه را نداشتیم. بگذریم ، در این میان امثال من و برخی لیدر های نکته بین و نیز اندکی از بسیجیان مقابل مراقب بودند درگیری میان دو طرف صورت نگیرد که این به قیمت حضور نیروهای یگان ویژه و سرکوب کامل منجر میشد . با این وجود هیچگونه دلیل عقل پسندی را یافت نمیکردیم که چرا بسیجیان باید هرجا که ما اجتماع میکردیم در جلوی ما با بنر هایشان می ایستادند و شعار میدادند ، در ابتدا این موضوع کاملا منطقی است که دو گروه با عقاید مختلف فرصت ابراز عقاید و نشان دادن آنرا در یک محیط فرهنگی بنام دانشگاه داشته باشند اما نوع آرایش و جبهه گیری بسیجیان و لیدر هایشان که بعینه در دماغه جلویی جماعت معترض ، من مشاهده کردم ، هدفی جز سرکوبگری و ایجاد اغتشاش در جمعیت نداشت . با اینحال در صف جداکنندگان دعوا ها رئیس حراستی را میدیدم که غم و غصه ای وصف ناشدنی در چهره اش بود ، در همان شلوغی ماسکم را پایین دادم و بلند پرسیدم : آیا اجازه دادن به حضور اینها که اکثرشان از دانشگاه های دیگر سطح شهر آمده اند و از چهره های سال خورده شان مشخص است دانشجو حتی نیستند ، کار درستی بود؟ آری از چشمان و حرکت سرش در آن غلغله جمعیت خواندم که گویا امری مافوق اراده وی این برخورد هارا خواستار بوده.
درحالیکه همچون مرغ پرکنده در تقلا برای جلوگیری از دعوای طرفین در کنار نیروی حراست بودیم جمعیت معترضین را نیز با شعار هایمان شارژ میکردیم و تو نمیتوانی باور کنی این حجم از فشار روانی را…
جمعیت به دانشکده پزشکی رسید و پس از مدتی نیروهای بسیجی کل جمعیت مارا در جلوی دانشکده محاصره کردند . از هر طرف پرچم بود و شعار بود . آرام آرام با چشمان خود میدیدم شعارهایمان در حال ریزش است و انرژی های افراد در حال کاهش . راه چاره را فقط در خروج از این مخمصه دانستم . به سرعت به ضلع غربی دانشکده رفتم و دیدم حد فاصل دیوار های دانشکده و شمشادهای کناری مسیر خوبیست برای عبور دادن جمعیت . اما همین مسیر نیز توسط بسیجیان بسته شده بود . در ابتدا با زبانی نرم به آنها گفتم راه را باز کنید تا جماعت معترضین عبور کند اما گوششان شنوا نبود ، گویا مسئولیتشان سرکوبگری بود و نه گفتمان سازی و اعتراض مسالمت آمیز دوطرفه . سپس فورا فریاد برآوردم پسران در جلو جمعیت فورا بیایند ، جمعیتی ۵۰ نفره شدیم و شروع کردیم به فشار آوردن ، از ما فشار و از آنها مقاومت ، در آن میانه لحظه ای احساس کردم ستون فقراتم کاملا چسبیده است به قفسه سینه ام فشار تقریبا داشت غیر قابل تحمل میشد که راه گشوده شد اما باز هم پس لرزه هایش باید کنترل میشد . باز نیز به جلوی جمعیت رفتیم تا از دعوای دو طرف جلوگیری کنیم ، و تو چه میدانی عذرخواهی کردن از کسی که در سودای سرکوب و حتی در انتهای مسیر کشتن توست ، بخاطر برخوردی که همسنگرت با وی داشته چقدر سخت و دشوار است…
باز هم نیروهای بسیجی دنبالمان می آمدند و شعار میدادند تا رسیدیم به میدان علوم که هنگامه اذان بود . ناگهان بلندگویی را در جماعت معترضین دیدیم که سربرآورد و موذنی گوش خراش در حال فریاد زدن بود . لحظه ای مات و مبهوت ماندم . چرا باید این اقدام از طرف آنان صورت گیرد در حالیکه همه دو طرف میدانند چقدر پتانسیل درگیری میان دو طرف بالاست ؟ با هر بدبختی بود ، بسیجی را به جماعت خودش هدایت کردیم و جیز و پر زدیم مبادا کسی از معترضین به وی آسیب رساند یا وی را هو بکند . اما کمی جلوتر که آمدیم جواب آن سوالی که مایه تحیر اینجانب گشته بود را یافتم . مرد میانسالی با ریش هایی بلند و پیراهن چهارخانه دیدم که در حال فیلمبرداری از چند دختر جوان در جمعیت معترضین بود که با سیمایی عصبانی به آن موذن در حال نشان دادن انگشت های دستشان بودند ، و این فیلمبردار آرام در پشت دوربین زمزمه میکرد : بلی مغتششین و هاتکان به دین و سنت رسول الله را میبینید که امروز در دانشگاه فردوسی اجتماع کرده اند. مجددا این بار با تحیری بیشتر پاسخ چرایی حضور سرزده آن جوانک موذن را یافتم ، باورش برایم سخت بود که چنین روش هایی پس از چندین قرن از حکمرانی امویان و عباسیان همچنان وجود داشته باشد . بگذریم ، پس از آن بسیجیان در اقدامی عجیب تر در همان میدان علوم موکت هایشان را پهن کردند و در همان آب حوض شروع به وضو گرفتن کردند ، خداوند نمازهایشان را قبول کند اما قضاوت این کار را به خودتان میسپارم …
با این حال جماعت معترضین بدون کوچکترین برخوردی به سمت دانشکده مهندسی رفتند و آسوده از مزاحمت بسیجیان اینبار شعار های زیبایشان را طنین انداز دانشگاه کردند …
زن زندگی آزادی
مرد میهن آبادی
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
دانشجو بیدار است ، از استبداد بیزار است
میجنگیم ، میمیریم ، ایرانو پس میگیریم
و…
علی ای حال ، پس از نیم ساعت شعاردهی مجددا بسیجیان با پرچم های جمهوری اسلامی و اشعار و نماد های دینی-اسلامی مقابل جمعیت ما ایستادند . مجددا زنجیره انسانی تشکیل دادیم که مبادا دعوایی صورت گیرد . اینبار دیگر مجال کم آوردن نبود . براحتی قابل فهم بود که جماعت بسیجیان افت داشته و ما مصمم تر از قبل دیگر راهکار را در رفتن به دیگر دانشکده ها نمیدیدیم بلکه راه درست در مقاومت و ایستادگی است. بمدت نیم ساعت تمام دو طرف شعار دادند و در مقابل هم صف آرایی میکردند . در آن میان به ذهنم رسید مگر خودت مسلمان نیستی و احادیث من باب عدالت طلبی و آزادیخواهی نمیدانی؟!
فورا با اندکی پرس و جو کاغذ و خودکاری تهیه کردم و با خطی درشت نوشتم :
امام حسین (ع) : دین ندارید ، لااقل آزاده باشید
کاغذ را گرفتم و در دو قدمی جمعیت بسیجیان ایستادم ، در چهره هایشان میخواندم با دیدن کاغذم و زمزمه کردن متن روی آن حداقل اندکی بازخورد میگیرند و گویا ذره ای به وجدانشان تاثیر گذاشته شده .یا حتی حضور برخی خواهران محجبه در جمعیت معترضین که دیده شدنشان توسط خانم های بسیجی بسیار تاثیرگذار بود . بگذریم
همچنان ایستادیم و مقاومت کردیم تا حریفمان را عملا به ستوه آوردیم . اینبار فریاد برآوردند که آی جماعت معترضین ، این بلندگوی ما متعلق به دو طرف است بیایید گفتمان آزاد داشته باشیم !!
و مجددا اینبار نیز انگشت حیرت بر دهان نهادم که مگر از صبح این بلندگو و میکروفون را در اختیار نداشتید ، چرا از صبح نیامدید و قرآن گفتمان آزاد را بر سر نیزه جمعیت بکنید؟
تاب نیاوردم و فریاد زدم ما هیچ گفتمانی با هیچکس نداریم و تا فردا صبح هم که باشد اینجا می ایستیم تا تفرق شما را ببینیم…
اما آنجا یک آرزویی در دلم شکل گرفت …
که ای کاش منِ من ، مایی بودم که در لوای یک جماعت تصمیم گیرنده بود …
نهایت کید کایدان اثرگذار بود و دو طرف جنگ خاموش خود را به پایان رساندند ، دلشکسته و عصبانی به سلف دانشکده مان رفتم و کل خاطرات روزم را مرور میکردم ، اما چه بگویم که در آن لحظات فراموش کرده بودم که پایان شب سیه سپید است و فردا های آنروز ( دوشنبه و سه شنبه) آزادیخواهان و عدالت طلبان راه حق مسیرهای مختلف دانشگاه را نورباران کردند و یکی از بزرگترین اعتراضات مسالمت آمیز دانشجویی را بدون حضور نیروهای امنیتی و نظامی به رخ آنانی کشیدند که همواره سعی در تخریب وجهه این مردمان مظلوم و رنج دیده داشته اند و با تهمت های ناروا نظیر آشوب گر ، فتنه گر ، جدایی طلب و ضد دین و غیره سعی در همراهی جو عمومی جامعه علیه آنان داشتند اما اینبار دگر این دانشگاه ایدئولوژیک ترین شهر کشور است که نشان میدهد گفتمان فرهنگی-حکومتی به جامعه کشور نسبتش یک به ده است ، و دیگر با این مقیاس جایی برای عقاید سرکوبگر در دل جامعه ایرانی نیست…