یادداشت

اعتراض به کشتن با کشتنِ خود…

پنجشنبه حوالی ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر بود که فهمیدم عالیه از زندان به بیمارستان لقمان منتقل شده سریع حرکت کردم به سمت بیمارستان. در ذهنم افکار مختلفی بود می‌دانستم بیمارستان لقمان مخصوص مسمومیت هست. با خودم گفتم شاید گازهای اشک‌آور آن شنبه شوم اوین بر بدنش تاثیر مخرب داشته. بعد با خودم گفتم شاید دچار مسمومیت غذایی شده.
ترافیک عجیب غریب بود و استرس اعصابم را بهم ریخته بود .

بالاخره بعد یکساعت رسیدم طبقه دوم و بخش مسمومیت که ایزوله بود. صدرا ، غزل، مامان شهناز و توماج نگران پشت در ایستاده بودند بالاخره با تلاش فراوان تونستیم بریم داخل و چند دقیقه‌ای عالیه را ببینیم. عالیه بی‌حال و بدون قدرت کامل تکلم بود. بغلش کردم تنش سرد بود.گیج بودم از اتفاقی که افتاده. بریده‌بریده شروع به صحبت کرد از فشاری که بر روی خودش و نرگس هست. گفت اینکه افسر زندان، درویش‌زاده، گفته شما چند روز پیش باید می‌مردید حالا امروز بمیرید. از اینکه بدون هیچ حکم رسمی و کتبی در شرایط فعلی اوین محروم از تلفن شده‌اند. چشماش بی‌حال بود ، بدنش سرد بود و لب‌هایش به کبودی میزد .

بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. پاهای کوچکش را ماساژ می‌دادم و به حرفهایش گوش می‌دادم. از شرایط بد بند زنان می‌گفت. از اینکه عده‌ای از زندانیان در دام بازی زندانبان‌ها و ضابط‌ها می‌افتند؛ شیشه می‌شکنند، کابل تلفن پاره می‌کنند، فحاشی می‌کنند و نمی‌فهمند چرا با آنها به ظاهر با ملایمت برخورد می‌شود ، و گاه حتی عفو و آزادی شامل‌شان می‌شود! اما آن عده که با گفتگو و عقلانیت سعی می‌کنند اتحاد بین زندانی‌ها را حفظ شود و زیر بار زور نمی‌روند از مرخصی و تلفن محروم می‌شوند و حتی گاهی هم تبعید…

تلفن من و نرگس را مدتی‌ست که به بهانه نشر اکاذیب و تبلیغ علیه نظام قطع کرده‌اند. گفتم من زیر بار این ظلم نمی‌روم. یک لحظه صدای عالیه قطع شد به سختی می‌شد صدایش را شنید و بعد گفت این‌ها که در بیرون از زندان ملت را می‌کشند در داخل زندان می‌کشند، من خود خواسته خودم را می کشم تا شاید به این شکل اعتراضم را به گوش‌شان برسانم  عالیه گفت بلند داد زدم و این را خطاب به افسر زندان گفتم و هر چی قرص دم دستم بود جلوی خودشان و زندانیان خوردم.

آن لحظه که من این حرف‌ها را از عالیه می‌شنیدم فرو ریختم. بغض گلویم را می‌فشرد. قلبم فسرده شده بود. آن‌قدر لبانم را با دندان فشردم که اشکم سرازیر نشود. در ذهنم حرف عالیه را مرور می‌کردم: ”من به اعتراض خودم را می‌کشم شاید به داد زندانیان دیگر برسند.”

از دادیاران ناظر زندان، از الیاسی، از محمدی گفت؛ که فقط کینه‌پروری می‌کنند و بلی قربان‌گوی ضابطان امنیتی هستند! یاد حرف اژه‌ای افتادم که از استقلال قوه قضائیه گفته بود. گفته بود بیایید گفتگو کنیم. با صدای عالیه به خودم آمدم که نگران نرگس و بچه‌های دیگر در بند زنان بود. می‌گفت آنها الان نگران من هستند.

لحظات اخر دیدارمان بود. عالیه گفت: خودکشی اعتراض… گفت: خودکشی من یک اعتراض بود نسبت به همه خشونت‌هایی که به زندانیان و بازداشتی‌ها اخیر در زندان‌ها اتفاق می‌افتد. الان هم به گفته خودشان مرده و زنده ما برای آنها فرقی ندارد! اما شاید مرگ اعتراضی من چیزی را تغییر دهد. در تمام مدت ساکت بودم و به تک‌تک حرف‌هایش که با صدای ضعیف و بریده بریده می‌گفت گوش داده بودم. اما دیگر نتوانستم خودم رو کنترل کنم بغضم را قورت دادم چشم به چشمهاش دوختم، اطراف ما ۷ نفر مامور ایستاده بودند. بهش گفتم عالیه اینها این همه بیرون کشته‌اند و می‌کشند این‌همه در زندان به طرق مختلف کشته‌اند و می‌کشند. مرگ تو و مرگ من مرگ تمام ما برای اینها مهم نیست. تو و من و ما باید بمانیم و خفت و مرگ اینها را ببینیم. الان به همه ما سخت می‌گذرد و به شما در زندان سخت‌تر. عالیه نگاهم کرد. مأموری که کنار تخت ایستاده بود و ابتدای ورودش بارها تکرار کرده بودکه ما از مردم هستیم با شما هستیم، گفت منظورت به ما هم هست؟! نگاهش کردم گفتم اما تو خودت گفتی از مردمی پس با مردم باشید!

دیگر طاقت نداشتم عالیه را بوسیدمش و اتاق را ترک کردم. نیمه‌شب همان روز عالیه را با آن شرایط وخیم به زندان اوین برگرداندند و همچنان محروم از تماس تلفنی است ، بی حال است و سُرم می‌گیرد.

در این دو شب من تمام فکرم این است که چه کردند با عالیه قوی و صبور که قید جانش را زده است…

Recent Posts

به همه ی اشکال خشونت علیه زنان پایان دهید

در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…

۱۴ آذر ۱۴۰۳

ابلاغ «قانون حجاب و عفاف» دستور سرکوب کل جامعه است

بیانیه‌ی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور

۱۴ آذر ۱۴۰۳

آرزوزدگی در تحلیل سیاست خارجی

رسانه‌های گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور…

۱۴ آذر ۱۴۰۳

سلوک انحصاری، سلوک همه‌گانی

نقدی بر کتاب «روایت سروش از سهراب »

۱۴ آذر ۱۴۰۳

مروری بر زندگی سیاسی طاهر احمدزاده

زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…

۰۹ آذر ۱۴۰۳