۱- به نحو کلی و کلان، در تحولات سیاسی هر کشوری سه بازیگر عمده حضور همزمان، متقابل و دیالکتیکی دارند: مردم و مخالفان، حکومت مستقر و دولتهای خارجی. در کنش و واکنش میان این سه عنصر تعیین کننده است که هم روند حرکت و هم نتیجه آن تعیین می شود. اگر هر ضلع این مثلث بازی و کنشی متفاوت داشته باشد، مآلاً هم شیوه تغییر و گذار متفاوت می شود و هم نتیجهای که ازین شیوه ها به دست میآید. مثالهای تاریخی فراوانی را برای نشان دادن حساسیت این موضوع می توان فهرست کرد. نمونه ایرانیاش، انقلاب سال ۵۷ بود که نقش هریک ازین سه ضلع، در شکل دادن به آنچه باقی ماند و مستقر شد، حاوی نکات فراوانی است. درست است که در تاریخ با «اگر» روبرو نمی شویم اما اگر شاه پهلوی صدای انقلاب را زودتر شنیده بود؛ اگر مخالفان سرسختش، فرصت دولت بختیار را مغتنم شمرده بودند؛ و اگر ارتش شاهنشاهی با دخالت آمریکا، خلع ید نشده بود؛ شاید امروز با چیز دیگری در ایران روبرو بودیم. (این گزاره ها توصیفی اند و نه از موضع تایید یا تکذیب)
۲- در جریان خیزش اخیر مردم و جوانان ایرانی در سال ۱۴۰۱ نیز همان سه عنصر اصلی دخیلاند و نوع بازی و تصمیم گیریشان مدخلیت جدی در روند و نتیجه تحولات خواهد داشت. تمرکز این نوشته کوتاه بر عنصر خارجی است و اینکه تا کجا می توان و باید از این عنصر در خدمت مطالبات مردم در داخل چشم انتظاری داشت.
یکی از مغالطاتی که از سوی نظام حاکم در ایران بارها تکرار شده و به نوعی در ذهن بعضی از مخالفان نیز ملکه شده، تعیین و اهدای نقش ۱۰۰ درصدی به دولتهای خارجی در تحولات داخلی ایران است. گفتمان وسواسگونه دشمنمحور رهبر جمهوری اسلامی که تمام گرفتاریها، مشکلات و اعتراضات را به نحو تام به عنصر خارجی نسبت می دهد و این نسبت دادن هم فعال و پویاست و نه منفعل (یعنی در ذهن متوهم او، سراسر دنیا هر لحظه در حال برنامهریزی برای انهدام نظام اویند) همین نگاه – یعنی دادن نقش صددرصدی به عنصر خارجی- در ذهن بعضی از مخالفان نیز رسوخ کرده و گویی این کشورهای خارجی هستند که می توانند با برنامهریزی و هدفگذاری و با مدیریت کلان و تام تمام تحولات، روند گذار را مدیریت و تسهیل کنند. این نوشته در نقد چنین نگاه حداکثری درباره نقش کشورهای خارجی و اینجا غربی است.
۳- در مثلثی که ذکر شد، عاملیت و اولویت اصلی با مردم و مخالفان است. این اولویت نه از باب نهادن بار تمام مسئولیت به دوش مردم، بلکه از باب اهمیت و ارزش حرکت مردم است. به دیگر سخن، این مردماندکه باید با ابراز مخالفت و پیگیری مطالبات خود، دو عنصر دیگر را نیز به تبعیت از خویش وادار کنند. در هیچ گذار یا اصلاح یا انقلابی، عدم حضور مردم، کوچکترین دستآوردی در بلندمدت و میان مدت به همراه نداشته است. بن بستی که امروز در عراق و افغانستان شاهدیم، نشانه روشنی از ناکافی بودن تنها دخالت خارجی است. در مورد تحولات اخیر ایران، همراهی دولتها اگرچه مهم و ضروریست اما این همراهی هم حدی دارند و هم عمق و سطح تأثیرشان از حدی فراتر نمی رود. تا به امروز نیز همراهی مجموعه کشورهای بلوک غرب با خیزش مردم ایران در نوع خود بی سابقه بوده و در ۴ دهه عمر جمهوری اسلامی بی نظیر. اما توقع و چشم داشت اینکه این کشورها، علیرغم تمام معضلات داخلی خود، یعنی اولویتهای سیاست داخلی و نیازهای امنیتی و اقتصادی مردم خود را قربانی مبارزات مردم ایران کنند، از نظر عملی بلاوجه است.
نمونه حال حاضر این پیچیدگی و سختیهای پنهان را در حمله روسیه به اوکراین و نوع واکنش کشورهای اروپایی و آمریکا شاهدیم. اولویت اوکراین که در خاک اروپاست و مورد تهاجم نظامی قرار گرفته است برای کشورهای اروپایی بسیار بیشتر از ایران است که در قلب خاورمیانه درگیر تحولات داخلیست. این اولویتگذاری به دلیل برتری نژادی مردم اوکراین و یا بی اهمیتی مردم ایران نیست. بنا به عمق راهبردی و اضطرار موضوع است و دلایل سیاسی و اقتصادی و امنیتی دارد. حضور قریب به ده میلیون از مردم اوکراین در کشورهای اروپای شرقی که خود از اقتصادهای نیمهصنعتی و ضعیف برخوردارند توان پذیرش و مدیریت بحرانهای جدید و جدی را که ایجادکننده خیل عظیم پناهجویان جدید باشد برای اروپا غیرممکن می سازد و این ناتوانی خود به بغرنج شدن اوضاع دامن می زند. ازینرو، تحریمهای جدی که کانادا و سپس اتحادیه اروپا و امریکا درباره سپاه و سران سرکوب معترضان وضع کرده اند در کنار تلاش برای تسهیل دسترسی بدون فیلتر به اینترنت و پوشش رسانهای تحولات ایران، بهنظر بیشترین کاری است که این کشورها تا کنون و تا آینده نزدیک قادر به انجام بوده اند.
شاید اگر جنگ و تهاجم دیکتاتور خونریز روسیه به اوکراین نبود، ملاحظات و اولویتهای کشورهای مهم غربی در نشان دادن واکنش به جمهوری اسلامی و سرکوب مردم معترض، شدت و حدت دیگری می گرفت اما بنا به قاعده واقعبینی در نظام بین الملل و اولویت بندی مشکلات و معضلات، فعلاً بیش ازین نمی توان چشمداشتی از کشورهای غربی داشت.
ضمن اینکه حجم درخواستها درباره نوع واکنش این کشورها به تحولات ایران به قدری متنوع است که این کشورها را لاجرم مجبور به انتخاب مرحله به مرحله و متقابل می کند. درخواست برای تحریم و ممنوعیت سران سپاه به این کشورها، درخواستی معقول و شدنی و متناسب با این مرحله از تحولات بود اما اخراج سفرا اگرچه با استقبال نسبتا گسترده روبرو شده اما برای کشورهای غربی این نوع واکنش زمانی معنادار خواهد بود که در مواجهه مستقیم از جنس جنگ روسیه علیه اوکراین قرار گرفته باشند. هرچند در مورد روسیه نیز شاهدیم که سفرایش همچنان در کشورهای مهم غربی حضور دارند.
ازینرو شایسته است ضمن عنایت به محدودیتهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی کشورهای مهم غربی در مواجهه با تحولات داخلی ایران، حدی از رعایت منافع ملی و بررسی و اولویت بندی را نیز برای رهبران این کشورها قائل باشیم. وجود احزاب مختلف و رسانه های ازاد در این کشورها و ائتلافی بودن اکثریت دولتهای مستقر خود مزید بر علت در آهستگی و کندی نوع واکنشها شده است.
کشورهای غربی و رهبرانشان، نخست به دنبال حل مشکلات داخلی مردم کشورهای خود هستند و در این مسیر، همه امور را از همین عینک و منظر تحلیل می کنند. ضمن اینکه در مواجهه با شرایط مختلف، راهکارهای مختلف را نیز مدنظر دارند. به یقین اگر حجم سرکوب توسط حکومت جمهوری اسلامی بالاتر و خشنتر شود، واکنش کشورهای غربی نیز متناسب با مقاومت مردم و سرکوب حکومت تغییر خواهد کرد و احتمالاتی چون اخراج سفرا را در مرحله بعدی جدی تر خواهد ساخت.
ازینرو بهنظر می رسد درخواستهای افراطی و عاطفی و نادیده گرفتن آنچه تاکنون انجام شده است، خود منجر به پیچیدهتر شدن اوضاع و سختتر شدن روند تصمیمگیری درباره نوع واکنش به تحولات داخلی ایران از سوی کشورهای غربی می شود.