هر دو از مخالفین رژیم شاه بودند، یکی از تبار محمد مصدق و دیگری هوادار آیتالله خمینی. اولی از همان اوایل انقلاب از نظم حاکم جدا شد، با سرکوب همراهی نکرد و به اپوزیسیون برآمده از نظام بعد از انقلاب بدل شد، دومی اما در برابر بازرگان ایستاد، در همۀ دهۀ ۶۰، در نظام ماند و با اعتبار همین همراهی دهۀ شصتی، توانست در ساختار قدرت بماند، هر چند «اصلاحطلب». مهدی بازرگان در میانۀ دهۀ ۷۰، در حالی که همچنان اپوزیسیونی پایدار بر اصول خود بود از دنیا رفت. بهزاد نبوی اما ماند تا سالهای ۸۸، او هم به قول خودش به دلیل وفاداریِ شخصی به مهندس موسوی زندانی شد. حالا در آخرین اعلام مواضعش با اعلام مخالفت با همۀ انقلابها و پشت کردن به مردم معترض، حساب خود را از مردم معترض صراحتا جدا کرده است و همچنان امید به بازشدن راهی از بالا برای اصلاحات بسته است.
این روزها اصلاحطلبان، برای اینکه جایگاهِ خودشان را توجیه کنند، مدام بازرگان را مثال میزنند که گویا همۀ تلاشِ خود را کرد تا انقلاب نشود، ساختارشکنی نشود و حرکات رادیکال جای عقلانیت را نگیرد. آنها در حالی سکوت کردهاند که خود را خردمندانی کارکشته -چون بازرگان- میدانند که بعدها جامعه به تجربۀ آنها پی خواهد برد. جامعۀ احمق و فراموشکاری که تجربۀ پیرانِ خردمند را به هیچ میانگارد و بعدها پشیمان خواهد شد. بیش از همه اما بهزاد نبوی است که به واسطۀ سخنان این روزهایش با بازرگان مقایسه میشود. اما این مقایسه تا چه حد با دادههای تاریخی تأیید میشود؟ به باور ما، تا هیچ حد. آنچه به یاری پروپاگاندای رسانهای از دورۀ رسانههایی با سردبیری محمد قوچانی تا امروز پوشانده میشود مواضع «واقعی» مهدی بازرگان و جریانِ همراهِ او در نهضت آزادی ایران در دورۀ منتهی به انقلابِ ایران است. متأسفانه اعضای فعلی نهضت آزادی ایران نیز چندان تلاشی برای روشنایی افکندن بر وضعیت نکرده و نمیکنند.
اما مواضع بازرگان و جریانِ او در دورۀ منتهی به انقلابِ ایران چه بود؟
بازرگان در تمام سالهای منتهی به انقلابِ ۵۷ و از جمله در سالِ منتهی به انقلاب، هرگز دست از حمایت و همراهی با خواستههای مردم نکشید، هرگز در محکوم کردن جنایات رژیم شاه و بیان ضرورت رفتن شاه، دچار لکنت زبان نشد و در قامت یک نیروی مصدقی، هرگز اعتصاب و اعتراض خیابانی را با هیچ جنس نگرانی از جمله خشونت و تجزیه محکوم نکرد. او در اعتراضات خیابانی سال ۱۳۵۷، همراه با مردم معترض در خیابانها حاضر شد، بازرگان نه فقط برای اعتراض به رژیم شاه حضور خیابانی را به عنوان یک راهبرد به رسمیت میشناخت بلکه با اعتصابات نیز همراهی کرد، مردم را دعوت به تعطیلیِ عمومیِ اعتراضی کرد و به عنوان یکی از اعضای هیئت تنظیمکنندۀ اعتصابات در زمستان سال ۱۳۵۷، به خوزستان سفر کرد.
جهت روشتر شدن موضوع پارهای از مواضع مهدی بازرگان را در سال منتهی به انقلاب، با تمرکز بر «اعتراض خیابانی»، «جوانان»، «اعتصاب و تعطیلی عمومی»، «شخص اول مملکت» و «نهاد سلطنت» مرور میکنیم. بازرگان در دهم اسفند ۱۳۵۶، همراه با جمعی دیگر از اعضای «کمیتۀ اجرایی دفاع از آزادی و حقوق بشر» که خود از مؤسسان آن بود، اعلامیهای را در دفاع از اعتراضات مردم به رژیم شاه در قم و تبریز که در تظاهرات خیابانی بروز یافته بود، امضا کرده است. در این نامه آمده است: «تظاهرکنندگان نه گناهی داشتند نه خیالی و سلاحی که اغتشاش و آشوب و جنگی به راه اندازند. در قم این پلیس بود که به قصد زهر چشم گرفتن و در نطفه کشتن هرگونه اعتراض حتی در راهپیمایی آرام و مسالمتآمیز عمومی به حملۀ بیرحمانه برای ایراد ضرب و جرح و سپس تیراندازی و کشتار دستهجمعی مبادرت نموده و آن فاجعۀ سهمگین را که مایۀ خشم و جنبش ملت و مایۀ شرمساری جهانی برای دولت بود به وجود آورد. آنچه در تبریز به وقوع پیوست در حقیقت مصداق قسمتی از اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، مصوب مجلس ایران است که اشعار میدارد حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد. در کشور ما قانون اساسی بر اثر حکومت فردی عملاً منسوخ گردیده و اجرا نمیشود. با تعطیل مطلق مشروطیت ایران، با نقض مستمر و بیپروای حقوق ملت ایران، با نفی احکام اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، با درماندگی هیئت حاکمه در رفع تنگناها و نابسامانیها، که خود عامل اصلی بروز و ظهور و رشد آنها بوده است، وقوع حوادث خونین و اسفانگیز از آن قبیل که در قم و تبریز اتفاق افتاد یک امر طبیعی و قهری و غیر قابل پیشبینی و اجتناب بوده است.»(خاطرات بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت(جلد دوم)، به همت سرهنگ غلامرضا نجاتی، ۱۳۷۷: ۲۳۵)
بازرگان در ۳۱ فروردین ۱۳۵۷ رئیس «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» شد. او یک روز بعد در اول اردیبهشت ۱۳۵۷ با خبرنگار تلویزیون بلژیک مصاحبه کرد. بازرگان، این پیر سالخورده، در این مصاحبه دربارۀ نسل جوانِ آن زمان میگوید «نسل جوان بخصوص دانشجویان ایرانی در خارج و داخل کشور از اظهار تنفر علیه رژیم ترور و وحشت، خیانت و دروغگویی شاه باز نایستادهاند و همین نسل جوان است که در معرض شدیدترین آزارها و شکنجهها و انتقامجوییهای پلیس قرار دارد. گشتیهای پلیس با کلاهخودهای خود غالباً دانشگاههای ما را بازرسی میکنند و به طور دائم در مقرهای کماندویی خود آمادهاند.»(ص ۲۴۴)
وی در همین مصاحبه در پاسخ به این پرسش که «به نظر شما بین رژیم فعلی و آزادی سازگاری وجود ندارد؟» میگوید: «کاملاً همینطور است، بایستی یکی از این دو فدای دیگری شود. تا هنگامی که اعلیحضرت در این مملکت هست ایران روی آرامش نخواهد دید.»(همان: ۲۴۶)
چند ماه بعد در ۶ شهریورماه ۱۳۵۷، یکی از مهمترین بیانیههای نهضت آزادی ایران به رهبری مهندس بازرگان منتشر میشود. در این بیانیه چنین میخوانیم «… کشور عزیز ما در اوضاع و احوال حاضر به بحرانیترین روزهای تاریخ خود رسیده است. نهضت آزادی ایران دریغ دانست در برابر پیشامدهای اخیر و تحولات سریع کشور، ساکت نشسته، ادای وظیفه و اظهار نظری ننماید. شاید کمکی به روشن شدن افکار و خروج ایران از بنبست وحشتناک شود.» عبارات خیلی شبیهند، بنبست وحشتناک، بحرانیترین روزها. اما واکنش بازرگان چیست؟
«هیچگاه ملت و دولت -دولتی که در شخص واحدی خلاصه شده است- با چنین شدت و وسعت رودررو قرار نگرفته و چشمهای دنیا به اینجا دوخته نشده بوده است. از یک طرف دولت شاهنشاهی با نیروهای سنگین و چهرۀ خصمانۀ خود، حداکثر تجهیز و تجاوز را برای زدن و کشتن مردم بیگناه و بیدفاع به کار میبرد و از طرق دیگر تمام قشرهای ملت، خصوصاً تودههای مسلمان، از روحانی و روشنفکر و بازاری، تا کارگر و دهقان، از پایتخت تا دورافتادهترین نقاط کشور را امواج نارضایتی و غضب و آشوب فراگرفته است. در حالی که رهبر مؤثر و عامل مقصر، کسی جز شخص اعلیحضرت و دودمان پهلوی نیست.»(همان: ۲۴۷)
اما راهحل بازرگان برای خروج از بنبست چیست؟
«در شرایط آشتیناپذیر حاکم، برای خروج از بنبست وحشتناک حاضر، منطقاً دو راه بیشتر قابل تصور نیست:
۱- ملت تا آخرین فرد ارزندهاش در زیر ساطور سلطنت نابود شود.
۲- شاه برود.
اما ملت چرا نابود شود؟ روی چه حساب و انصاف، ۳۰ میلیون نفر یا کمتر فدای یک نفر شود؟ ملت هر چه باشد، صاحبخانه است.»(همان: ۲۴۸)
چند روز بعد در راهپیمایی عظیم روز عید فطر(۱۳ شهریور ۱۳۵۷) بازرگان جزء حاضران و سازماندهندگان بود و صبح روز ۱۷ شهریور بازداشت شد.
در ۱۷ مهر ۱۳۵۷، فقط چند روز پس از آزادی از بازداشت ۱۱ روزه، نهضت آزادی ایران به رهبری بازرگان در اطلاعیهای دیگر تأکید میکند:
«… تغییر برخی از مهرههای فاسد برای آرامساختن نارضایتیها و بالاتر از همه، زمزمۀ اینکه شاه سلطنت کند نه حکومت، همۀ اینها در جهت آنچه ملت میطلبد کم است و شاید بعضی از آنها موقت و متزلزل بوده و اگر محکمکاری نشود، پس بگیرند… ممکن است و بلکه مسلم است که خصم نیرنگها و نیروها به کار خواهد برد. شاید به دست خود و به اسم مردم نابسامانیها و اغتشاشاتی باز ترتیب دهد ولی دودش به چشم خودش میرود. مضافاً به اینکه آنها بعد از این از مواضع ضعیفتری حمله میکنند ولی ما از مواضع محکمتر به دفاع و حرکت میپردازیم. اگر ما مرتکب خطا و خیانت و دستخوش احساسات و آشفتگی نشویم، بردباری، پایداری و تدبیر داشته باشیم و نشان دهیم که لایق ادارۀ خود و مملکت هستیم، استبداد مواضع باقیمانده را رها خواهد کرد… اگر با تاکتیک سنگر به سنگر پیش برویم و با تدبر، تشکل، تحمل و توکل بیدار و سازنده باشیم خواهیم توانست به رحمت خداوند و آیندۀ خود امیدوار گردیم.»(همان: ۲۵۰)
فقط یک هفته پس از این اطلاعیه، نهضت آزادی ایران به رهبری بازرگان اطلاعیهای دیگر به مناسبت چهلم شهدای ۱۷ شهریور صادر میکند و کشور را به تعطیل عمومی در ۲۴ مهر فرا میخواند. در این بیانیه آمده است:
«چهل روز است که از کشتار دستهجمعی هفدهم شهریور، روزی که خون چندین هزار نفر از بهترین فرزندان این آب و خاک، خیابانهای تهران را گلگون نمود، روزی که باری دیگر دژخیمان استبداد در مقابل بیدفاع قرار گرفت و تظاهرات مسالمتآمیز و آرام آنان را به خاک و خون کشانید، میگذرد…
ما به خاطر شادی روح تمام کسانی که با نثار خون خود، نهال استقلال و آزادی را آبیاری کردهاند و به منظور همدردی و تسلی خاطر بازماندگان آنان به همصدایی و همگامی مراجع عظام و جامعۀ روحانیت از کلیۀ مردم مبارز و حقطلب ایران اعم از کارمندان، فرهنگیان، بازرگانان، دانشجویان و کارگران و دهقانان عزیز دعوت میکنیم که روز دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۵۷ را به مناسبت چهلمین روز واقعۀ هفدهم شهریور تعطیل نموده بدین وسیله مخالفت و انزجار خود را به مسببین و عاملین قتل عام مردم مسلمان اعلام نمایند.»(همان: ۲۵۱؛ به نقل از جلد یازدهم اسناد نهضت آزادی ایران، صص ۳۰-۳۱)
نهضت آزادی ایران به رهبری مهدی بازرگان، در ۱۴ آبان ۱۳۵در بیانیهای دیگر ارتش را چنین مخاطب قرار میدهد: «بعضی از افسران مقرب، سرسپردگان وابسته و کسانی که احیاناً از روی عقیده و وطندوستی به حمایت از نظام حاکم میپردازند، واقعبینی به خرج داده قبول نمایند که دستزدن به هر عمل تخریب و غارت و کشتار، بینتیجه نخواهد بود و مردم را منزجرتر و مصممتر خواهد کرد.»(همان: ۲۶۸؛ به نقل از جلد یازدهم اسناد نهضت آزادی ایران، صص ۳۲-۳۳)
مجدداً در ۱۹ آذرماه مصادف با تاسوعای حسینی و روز حقوق بشر، نهضت آزادی ایران، طی اطلاعیهای مردم را دعوت به راهپیمایی خیابانی کرد و مسیر راهپیمایی را هم «از پیچ شمران برابر منزل علامه مجاهد آیتالله طالقانی در طور محور خیابان شاهرضا» اعلام کرد.(همان: ۲۷۱؛ به نقل از جلد یازدهم اسناد نهضت آزادی ایران، ص ۳۹)
بازرگان، طی این ایام مکرراً با رسانههای مختلف داخلی و خارجی مصاحبه میکرد و همین مواضع را از تریبونهای مختلف اعلام میکرد.
در بیانیۀ هفتم دیماه ۱۳۵۷ نهضت آزادی ایران به رهبری مهدی بازرگان چنین میخوانیم: «حامیان شاه – داخلی و خارجی- باید بدانند که ماندن او هیچ مسئله و مشکلی را حل نخواهد کرد، این ملت که با سینههای باز به استقبال گلوله میرود با بستهشدن نفت و نان، اعتصاب غذای ملی را قبول خواهد کرد ولی تسلیم سلطنت و هر قدرتی که پشت آن باشد نخواهد شد. امنیت منطقه و به جریان افتادن فعالیت اداری و صدور نفت ایجاب میکند که شاه استعفا دهد و همانطور که در اعلامیۀ ۲۶ آذر ۱۳۵۷ حقوق بشر و احزاب سیاسی و جمعیتهای دیگر آمده است برای آنکه شیرازۀ از هم نپاشیدۀ جریانات به صورت درست و منظم پیش رود، حکومت در اختیار یک شورای موقت مورد قبول ملت قرار گیرد.»(همان: ۲۷۵)
بازرگان در تمام ایام منتهی به انقلاب، نه مردم را دعوت به خروج از خیابان کرد، نه مردم را احساسی و ناتوان و بیفکر دانست و نه کلامی از او در محکومیت مردم صادر شد. او پیکانِ انتقاد را یکسره به سمتِ حکومت گرفت، مردم را دعوت به راهپیمایی در خیابانها و تعطیلیِ مغازهها کرد و هرگز در ضرورت رفتنِ شاه تردید نکرد. آنچه بازرگان میخواست، توقف یا کندشدنِ فرآیندِ رفتنِ شاه نبود، مدیریتِ فرآیند جهت کاهشِ هزینههای آن بود. آنچه بازرگان طلب باران نامیده است، نه مخالفت با رفتن شاه و تغییر نظام سلطنتی، که پرهیز از حرکات شتابان در جریان انقلاب بود.
او توانست در خاطرۀ تاریخیِ ایران خوشنام بماند چون هرگز نه برای «گفتوگو» با «حاکمان»، از گفتنِ حقیقت پاپس کشید و نه به امید «گرفتنِ پستی در ساختار در لحظۀ بحران»، پشتِ مردم را خالی کرد. بازرگان نه اصلاحطلب بود و نه محافظهکار. اصولگرایی بود که تا آخر، بر اصول خود ایستاد و هرگز مماشات نکرد. در رأس این اصول، ایستادن در کنارِ مردم بود. او همواره با مردمش گفتوگو کرد. کاری که گروه موسوم به «اصلاحطلب» مدتهاست آن را رها کردهاند.
* نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.
8 پاسخ
با سلام . در این مقاله سعی شده که به اصلاح طلبان استمرار طلب رژیم جمهوری اسلامی ، ثابت شود فرق آنچه اصلاح طلبان استمرار…… ارائه می هند ار آقای بازرگان و نیز آنچه که آقای بارزگان در آنزمان گفت و انجام داد.من در جایی خواندم ( متاسفانه اصل سند را نتوانستم پیدا کنم) که آقای بازرگان در سال۱۳۵۷ به پاریس میروند و این اولین ملاقات ایشان است با شخص آقای خمینی . پس از دیار و گفتگو با ایشان به لندن میروند و با دوستی از دوران قدیم ملاقات میکنند و حاصل دیدار با شخص خمینی را بازگو میکنند و در رابطه با تفکر آقای خمینی ( نقل به مضمون ) می گوید : با کسی طرف هستیم با افکار هزار سال پیش که قرار است رهبر شود .
به اعتقاد من این موضوع را باید به اصلاح طلبان حکومتی فهماند که دوران متحجران بسر رسیده و دیگر جامعه آنها را نمی خواهد برای قرار گرفتن در مصدر کوچکترین امور اجرایی کشور .به دو دلیل . یک : نداشتن صلاحیت برای امور جاری یک کشور به وسعت ایران . دوم : داشتن اندیشه تزویر و ریا برای رسیدن به مقصود . نمونه متعالی این تفکر و رفتار ، مقایسه گفتار شخص آقای خمینی در سال ۵۷ شمسی از زمان رسیدن به ایران و نیز نشستن در جای رهبری در گفتار های بعدی ایشان که کاملاۀ متفاوت شده بود و به قول خودش تا قبل از رویداد سال ۵۷ ، “خدعه ” کرده بود.این را به این دلیل نوشتم که اصلاح طلبان استمرار طلب ، هنوز آقای خمینی را رهبر معنوی خود میدانند و اختلاف اینان هم با رهبر کنونی فقط در بعُد نوع تصمیم گیرهای سیاسی است و گرنه برای اینان ا” اسلام به ذات خود ندارد عیبی ، هر چه که هست از نا مسلمانی ماست!!!.
ابتدا بسیار متأسفم که نام این نیک مرد را با یک جانی و منافق بالفطره مقایسه کردید. هر چند نباید خوش خیالی جناب مهندس بازرگان را در طول و به ویژه نیمه دوم ۵۷ فراموش کرد. چرا که در ابتدای پس از بلوای ۵۷ این تیپ آدم ها بودند که به روحانیت دوزدوزه باز راه را هموار کردند.!!!
“او توانست در خاطرۀ تاریخیِ ایران خوشنام بماند…” ///خجالت هم خوب چیزیه. خوبه که خود ایشان هم دست آخر از مردم حلالیت طلبید. مرحوم بازرگان با فریبی که خورد و آنرا به مردم انتقال داد در بروز فاجعه انقلاب دخالت دارد. تاریخ امثال بازرگان و سحابیها و طالقانی را به یقین فراموش خواهد نمود اگر نه به عنوان افرادی که جاده صاف کن موثر خمینی شدند!
بی انصافی نکنیم . ما همه فریب خوردیم . چون تماس و شناختی از روحانیون نداشتیم . به عنوان مثال روشنفکری چون سیمین دانشور پس از ملاقات با خمینی گفت ” این مرد خود کلمه حق است . کل ملت الا قلیلی انگشت شمار فریب از خمینی و آخوندیسم فریب خوردند .
نویسنده فقط نیمه پر زندگی سیاسی بازرگان را به وصف درآورده است. آن نیمه خالی که اهمیت کمتری نیز ندارد، همانا پذیرش ساده لوحانه نخست وزیری خمینی در زمستان ۵۷ بود، بدون آن که از نیات و منویات این روحانی قدرت پرست و مرتجع آگاهی پیشینی به دست آورده باشد. او حتا کتاب یا درسنامه ی خمینی در نجف در ۱۳۴۸ موسوم به “حکومت اسلامی” را نخوانده یا ندیده، یا اگر خوانده، بی توجه از کنار آن گذشته و خمینی را به بختیار ملی-مصدقی و سکولار ترجیح داده بود. یکی از نزدیکانش گفته است ک ه وی پس از نخستین دیدار با خمینی در پاریس گفته بود که (نقل به مضمون) رفتم با یک شاه عمامه دار دیدار کردم!! عجیب تر اینکه از همان آغاز تصدی مسئولیت نخست وزیری، شروع به انتقاد و نق زدن از اوضاع و مردم و گاه خمینی کرد و ۹ ماه بعد هم با وقوع گروگان گیری، از کار کناره گرفت. اما کار سیاست را رها نکرد. به عضویت شورای انقلاب درآمد و به سیاست ورزی اسلامی ادامه داد، و سپس نماینده نخستین مجلس شورای پس از انقلاب شد و چهار سال توفانی ۵۹-۶۳ را در “سنگر” مجلس ماندــ مجلسی که طبق قانون اساسی خودشان نامش “ملی” بود، اما با یک قیام و قعود نمایندگان با میدانداری رفسنجانی دغل، نامش به مجلس شورای “اسلامی” تبدیل شد. بازرگان و یاران مجلسی اش اعتراضی به این اقدام غیر قانونی نکردند. اینکه بازرگان پس از پایان کار مجلس نخست به حاشیه سیاست رانده شد و تا زمانی که در ۱۳۷۳ درگذشت، صرفاً به نامه نگاری به حکومت اکتفا کرد، دیگر تاریخ است و بس. به نظر من تاریخ و آیندگان ایران داوری مثبتی درباره وی و دیگر اطرافیان مکلّای خمینی(بنی صدر، قطب زاده، یزدی، معروف به مثلث بیق!) نخواهد داشت. هرچند وی شخصاً انسان پاکدست و صادقی بود، اما این کمکی به وی و یارانش نمی کند و تاریخ معاصر ایران وی را “تبرئه نخواهد کرد”.
شما انسان پاکباخته ائی را با انسان نمائی موذی و دجال صفت مقایسه نمودید آن یکی در تمام عمرش برای خیر مردمش ، کشورش، و دینش آنگونه که فکر می کرد صلاح بود تلاش نمود و این یکی درست بر عکس هر چه در توان داشت در تخریب حقوق مردم، نابودی کشور، و بد نام کردن دین مردم دوشادوش امام خونریزش همان ناخدای دهه وحشت شصت دریغ نورزید. چندی پیش در همین وب سایت یک خانمی هم تلاش کرد زنده یاد مصدق را با یکی از دوزخبانان اصلی دوزخ ساخته شده توسط ناخدای دهه وحشت شصت یعنی میر حسین موسوی مقایسه نماید! شاه سگ زنجیری امپریالیزم در ۳۷ سال نوکریش برای امپریالیستها کمتر از ۳۰۰ نفر را در زندانهای سراسر کشور اعدام کرد شما که دل در گرو باصطلاح اصلاح طلبان دارید بفرمائید این اصلاح طلبان امروزی و دوزخبانان دوزخ دهه شصت به همراه امام دجال و جلادشان در عرض چه مدتی ۳۰۰ نفر را اعدام می کردند؟ ایا شاه کسی را در زندان کشت که اسمش را نداند شما بروید صفحه اول روزی نامه را که میر حسین شما سر دبیرش بود در ۳۱ خرداد سال شصت را ببینید که عکسهای خردسالانی را چاپ کرده بودند و از خانواده جانباختگان می خواستند برای تحویل اجساد نوباوگانشان مراجعه نمایند. مقایسه افرادی مانند بهزاد نبوی و میر حسین با زنده یادان پاکباخته بازرگان و مصدق خلاف اخلاق است و جسارت نابخشودنی در حق آن پاکباختگان است. حتی مقایسه خمینی، خامنه ائی، میر حسین و بهزاد نبوی با شاه و کار گزارانش درست نیست و ظلمی در حق شاه و کار گزارانش است. جوانانیکه در خیابانها این روزها جانفشانی می کنند از اصلاح طلبان امروزی و دوزخبانان دهه شصت عبور نمودند و شما دوستداران دکتر شریعتی ، بازرگان و سحابی اگر صف خود را از آنها، دوزخبانان دهه وحشت شصت، جدا ننمائید از شما هم عبور خواهند کرد.
صد حسن گفتی عیبش نیز گو!
سوال اینجاست چرا مرحوم بازرگان در حالی که شاه رفته بود با زنده یاد بختیار که مردی خوشنام و از ترکه جریان ملی بود مدارا نکرد بلکه در سمت تاریک ماجرا ایستاده و فی الواقع تیغ به دست زنگی مست داد . نخیر آن مرحوم چندان هم منزه نیست بلکه خطایی بس بزرگ کرد.
ضمن سپاس از نویسنده محترم ناشاس ما،کاش ایشان مطلبی درباره نقش چریک پیر این روزها وسازمان وابسته اش،مجاهدین انقلاب اسلامی در سقوط دولت موقت که اغازی بر تحدید ازادی های ماههای ابتدایی انقلاب وتبعات بیشماری داشت،عنوان می کردند.
جناب بهزاد نبوی دریکی از سخنرانی های پس از اشغال سفارت عنوان کرده بودند ،هدف اصلی، اشغال سفارت نبود بلکه سقوط دولت موقت بود.[نقل به مضمون].که انهم حاصل امد.
دیدگاهها بستهاند.