مغالطات

تفکر انتقادی (۳) | احمد زیدآبادی؛ استدلال از راه سنگ و نگاهی که متفاوت نیست

۱. احمد زیدآبادی، دبیرکل ادوار تحکیم وحدت و زندانی سیاسی سابق، از جمله کسانی است که پس از بروز و ظهور خیابانی جنبش انقلابیِ ژینا(مهسا امینی، زن، زندگی، آزادی) تلاش قلمی و کلامی خود را وصف و صرفِ مهار خشونت‌ از سوی طرفینِ ماجرا، دولت و معترضین، کرده و بابت این موضع  به اصطلاح میانه از سوی مخالفان جمهوری  اسلامی با نقدها و فحاش‌های فراوانی روبرو شده. هدف این یادداشت، آسیب‌شناسی منطقی  و علت‌یابی ناسزاهایی که نثار «احمد زیدآبادی»‌ها می‌شود و البته بهانه‌ای است برای طرح چند مغالطه و تقویت تفکر انتقادی.  قاعدتا امکانِ طرح تمام حرف‌ها و نوشته‌های این فعال ملی-مذهبی، بیش‌فعّالی می‌خواهد و امکانش هم در این‌ یادداشت ممکن نیست. هدف هم این نیست. لذا تلاش می‌کنم بدون آن‌که دچار بی‌انصافی شوم، به نمونه‌خوانی انتقادی و پرسش‌گرانه‌ی دو یادداشت کوتاه روزهای اخیر زیدآبادی بسنده می‌کنم؛ نمونه‌هایی که مقصود یادداشتم را به‌مخاطب‌ خاص و عام برساند.

۲. من پناه‌گرفتن یک فعال سیاسی‌ را در سنگر مظلومیت و هزینه‌ها و پیشینه، ناممکن می‌دانم. همچنین پناه‌دادن به یک تحلیل‌گر سیاسی به صرفِ اخلاقِ فردی و هزینه‌های داده شده و پیشینه و نیات کلی او، مصداق دوستی خاله خرسه است. مفیدترین کمک به یک نویسنده، نقد و خوانشِ انتقادی و بی‌رحمانه‌ی اوست. لذا امیدوارم که با خواندن این یادداشت، مخاطبِ خاص، در رویکردش تردید و در بیش‌فعالی خود تأمل کند. به قول خودش از «جِزّ و ولّز » دست بردارد. دستِ کم دریابد که برخلاف یافته‌های اخیرش، تعبیرِ «دنیا وفا ندارد»، هیچ‌گاه یک «اندرز اخلاقی منبعث از شهود عرفانی» نبوده است بلکه از ازل تا به ابد یک «واقعیت عینی»ست که هر روز در خیابان و گورستان دیدنی است. گیرم انقلاب علیه «فرّ همایونی و اعلی‌حضرت آریامهر» را بی‌وفایی دنیا نخوانیم و فحش‌ها علیه «مقام عظمای ولایت و ولی امر مسلمین جهان» و کاردآجین کردنِ قذافی و طنابِ گردنِ صدام را مکافاتِ عمل بنامیم، اما مگر می‌شد حصر دو نخست‌وزیر را در تاریخ معاصر ایران نادیده گرفت؟ «که این عجوزه عروس هزارداماد است».

۳. زیدآبادی اسم کانال تلگرامی‌اش را گذاشته است «نگاه متفاوت»، اما در موارد متعدد و مشخصا پیرامون اعتراضات اخیر، تشخیصِ تفاوت نگاه او با جمهوری اسلامی، سخت است. من تردیدی ندارم که شخصِ احمد زیدآبادی منتقد سرسخت جمهوری اسلامی و سیاست‌های اوست و این را عملا نیز ثابت کرده است. هیچ‌ نسبتِ خلافی را هم به او قانع‌کننده نیافته‌ام. لذا سخت بودن این تشخیص و متفاوت‌بودنِ این نگاه را ناشی از خطا یا ساده‌انگاری تحلیلی این تحلیل‌گر سیاسی می‌دانم. به تعبیر دقیق‌تر هم‌سویی احتمالی این تحلیل‌گر سیاسی با رویکردِ جمهوری اسلامی به «اعتراض خیابانی» و «خشونت» و «دفاعِ مشروع» و «اپوزیسیون» و «این ور و آن‌ور آب» و برخی مفاهیمِ دیگر، محصولِ بیش‌فعالی و کم‌تأملی و سطحی‌نگری و سهل‌انگاری‌های منطقی اوست. و فحشی هم اگر می‌خورد ناشی از این هم‌سوییِ سهل‌انگارانه است و البته مخصوص کسانی که در زمانِ فاحش شدنِ ظلم، وسط را انتخاب می‌کنند. نمی‌خواهم بگویم حقش است اما نمی‌توان گفت، علتِ فحاشی‌های غیر سازمان‌یافته کسی جز خود اوست. کنش‌گری و گاه رسالتی که زیدآبادی برای خود قائل است، واکنشی غیر از این از سوی معترضانِ به جمهوری اسلامی نخواهد داشت و همان‌گونه که مسئولیتِ خشونتِ معترضان در خیابان با ماشینِ سرکوب است، مسئولیت این‌گونه رفتارها و گفتارها نیز متوجه کسانی است که خواسته یا ناخواسته ماشینِ سرکوب را روغن‌کاری می‌کنند؛ «گفتا ز که نالیم؟ از ماست که بر ماست».

در ادامه با نمونه‌خوانی «دو یادداشت کوتاه» او، تلاش می‌کنم این ادعاهایم را مستند کنم گرچه جرأت می‌توانم گفت که قریب به‌اتفاق یادداشت‌هایش در این‌باره به همین مشکلات و مغالطات مبتلایند.

نمونه اول: حکمِ اعدام
«دادگاه انقلاب در حال محاکمۀ برخی متهمان دخیل در ناآرامی‌های کشور است و گفته می‌شود، حکم اعدام برای شماری از آنها صادر خواهد شد.من طبعاً صلاحیت و اطلاعات لازم برای داوری در بارۀ ماهیت این پرونده‌ها را ندارم، اما از نقطه‌نظر سیاسی، کاملاً برایم واضح است که صدور احکام اعدام در این شرایط آن هم توسط برخی قضاتی که عملکرد گذشتۀ آنها گویی نشانگر شوق و ذوق ویژه‌شان برای صدور حکم مرگ است، التهاب داخلی و خارجی را به شدت افزایش می‌دهد و چه بسا جمهوری اسلامی را در مسیری بدون بازگشت قرار دهد. از این رو، به هیچ‌وجه به نفع کشور نیست که این اتفاق رخ دهد. تعویق این قبیل محاکمات، حداقل کاری است که از دست هر نوع حکومتی در هر شرایطی برمی‌آید»(احمد زیدآبادی، کانال تلگرامی نگاه متفاوت)

خوانشِ انتقادی و پرسش‌گرانه نمونه اول :

-زیدآبادی معترضان زندانی به مرگ مهسا و رفتار حکومت را «متهمان دخیل در ناآرامی‌های کشور» می‌خواند. آیا این «تعبیر» گویای وضعیت زندانی‌های اخیر است؟ مگر می‌شود دانش‌آموز یا دانشجویی را که معترض به حجاب اجباری است، «متهم به ناآرامی» در کشور خواند؟ آیا این تعبیر هم‌سو با نگاه جمهوری اسلامی به معترضان نیست؟

-زیدآبادی پیش از اعلام نظر، تأکید می‌کند که «صلاحیت و اطلاعات لازم را برای داوری درباره «ماهیتِ پرونده‌ها» ندارد. آیا ماهیتِ این پرونده‌ها برای کسی «ناروشن» است؟ آیا ماهیت این پرونده‌ها می‌تواند برای یک تحلیل‌گر منتقد «ناروشن» باشد؟ آیا این «ناروشنی» گامِ اول برخورد نیست و ماشین سرکوب و قوه قضائیه به بهانه‌ی همین «ناروشنی‌ها »برخورد قهرآمیز و مثلا پیش‌گیرانه نمی‌کند؟ آیا این تقویت‌ نگاه و رویکردی نیست که حکومت به معترضان دارد؟

-زیدآبادی می‌گوید «از نقطه‌نظر سیاسی صدور حکم اعدام در این شرایط التهاب داخلی و خارجی را افزایش می‌دهد و جمهوری اسلامی را در مسیر بدون بازگشت» و بلافاصله نتیجه می‌گیرد «به‌هیچ وجه به نفع کشور نیست که این اتفاق رخ دهد». آیا این نگاهِ ابزاری به اعدام‌کردن یا نکردن انسان‌ها، هم‌سو با نگاه جمهوری اسلامی به «اعدام» نیست؟ آیا اگر جمهوری اسلامی در مسیر بدون بازگشت قرار گیرد، الزاما به نفع کشور نیست؟ آیا این هم‌سان‌پنداری جمهوری اسلامی و منافع کشور، هم‌سو با نگاه جمهوری اسلامی نیست؟

-زیدآبادی ممکن است بگوید که مخاطب من در این یادداشت حکومت است و نه منتقدان، و رویکرد من در این‌جا سیاسی است و نه حقوق‌بشری. اگر چنین است، آن‌گاه او باید به این سوال‌ها نیز بیاندیشد. مگر بناست مخاطبِ یادداشت را نویسنده تعیین کند؟ مگر بناست آثار برآمده از یک تحلیل سیاسی را تحلیل‌گر محدود و معیین کند؟ مگر هدفِ تیری که از کمان جسته را تیرانداز مشخص می‌کند؟ اگر جمهوری اسلامی گوشی برای شنیدن این نوع حرف‌ها دارد، چرا تنها پس از فریاد معترضان احمد زیدآبادی، نه در مقام متهم بلکه در مقامِ تحلیل‌گر، میهمانِ صدا و سیما شد تا حرف‌هایش را بزند؟ آیا راهی وجود ندارد که از جمهوری اسلامی انتقاد کرد ولی با او هم‌سو نشد و تقویتش نکرد؟ اگر راهی دیگر وجود ندارد آیا سکوتْ، بهتر و شرافت‌مندانه‌تر نیست از این سخن‌ها که هم‌زمان کار جمهوری اسلامی را هم راحت‌تر می‌کند؟  آیا معترضان منطقا حق ندارند بابت این هم‌سویی با جمهوری اسلامی، یکی از فحش‌هایی را که در خیابان به قیمت جانِ شان نثار بیت رهبری می‌کنند، در توییتر هم حواله‌ی هم‌سویانِ با جمهوری اسلامی کنند و… و مهم‌تر از همه آیا این سهل‌انگاری و ساده‌انگاری در رفتار و رویکرد سیاسی به موضوعات ملی و پردامنه نیست؟

نمونه دوم: فداکاری!
«بعضی از این جوانان پرشور گاهی به تلخی از من گلایه می‌کنند که بعد از آن “پرداخت هزینه‌ها” و “فداکاری‌ها” برای ما، چرا الان از ما حمایت نمی‌کنی و موضع دیگری در پیش گرفته‌ای؟ به آنها می‌گویم: اگر بحثِ “پرداخت هزینه” و “فداکاری” و حمایت در میان باشد، من الان بیش از آن سال‌ها، از شما حمایت و برایتان “فداکاری” و “پرداخت هزینه” می‌کنم! این موقعیت برای من بسی دشوارتر از موقعیتِ سال‌های قبل است، اما این گسست نسلی و معرفتی که بر اثر جدایی‌های تحمیلی پیش آمده است، مانع از درک متقابل می‌شود.(احمد زیدآبادی، کانال تلگرامی نگاه متفاوت)

خوانش انتقادی نمونه دوم:
این نمونه را باید عمیق‌تر نقد کرد و سطح انتقاد را به یکی از اشکالاتِ احتمالی و جدی احمد زیدآبادی در قریب به‌اتفاق تحلیل‌هایش رساند. او در پاسخ به منتقدانِ رویکرد اخیرش مدعی می‌شود که اکنون هم در حالِ فداکاری و پرداختِ هزینه ‌است و برای اثباتِ این ادعای خود در آخرین جمله چنین استدلال می‌کند که «… اما گسست نسلی و معرفتی که بر اثر جدایی‌های تحمیلی پیش آمده است، مانع از درک متقابل می‌شود».

زیدآبادی در این استدلال‌نما، مرتکبِ مغالطه‌ی «استدلال از راه سنگ» شده است. در این نوع مغالطه، شخصْ مدعایی را مطرح می‌کند و به‌جای آن‌که به دلیلی برای اثباتِ مدعای خود بیاورد، راه استدلال را بر مخالف و موافق می‌بندد و به‌این روش خود را از بیان ادله بی‌نیاز می‌کند. مشهور است پدر و مادرها در مسیر تربیتِ فرزندان بسیار مرتکب این مغالطه می‌شوند. مثلا وقتی موضوعی را به فرزندشان منتقل می‌کنند و نمی‌توانند برای آن دلیل کافی بیاورند، در مقام استدلال می‌گویند «باید پدر باشی که این موضوع را درک کنی» یا «سن ات که به چهل رسید منظور من را متوجه می‌شویی، یا «تجربه‌ات که بیشتر شد می‌دانی که من درست می‌گویم». واضح است که در این وضعیت، فرزندان راهی برای استدلال و مخالفت و موافقت  علیه مدعای پدران نخواهند داشت چون هنوز «پدر نشده‌اند» یا هنوز به سن چهل نرسیده‌اند.

احمد زیدآبادی هم که احتمالا در وضعیتِ متناقضی با رفتارها و گذشته‌ی خود قرار گرفته و دلیلی برای منتقدانش نتوانسته بیاورد که بتواند مواضع اخیرش را با رفتارهای گذشته‌اش جمع کند، به مغالطه‌ی استدلال از راه سنگ پناه برده است و «گسست نسلی و معرفتی» را مانع «درک متقابل» خوانده و ظاهرا خیال خود را از دلیل آوردن برای منتقدانش آسوده کرده است. گویی تا این گسست نسلی و معرفتی! پُر نشود منتقدانش سخن او را نمی‌فهمند یا او سخن منتقدان را درک نخواهد کرد، لذا باید بی‌خیال این تناقض و تغییر رفتار و گفتار شد. نادرستی این مغالطه را می‌توان به سادگی و به شکل عملی به زیدآبادی گوش‌زد کرد و مثلا پرسید مگر فقط جوانان پر شور که با آن‌ها گسست نسلی دارید این انتقاد را مطرح کرده‌اند؟

زید آبادی در این نوشته کوتاه، مرتکب مغالطات دیگری هم شده است که نمی‌شود به تفصیل آن‌ها پرداخت اما چون در بسیاری از سخنان و نوشته‌هایش تکرار می‌شود، اشارتی می‌رود.

مغالطاتِ «توسل به احساسات» و «مسموم کردن چاه» نیز در این نوشته زیدآبادی مشهود اند، چون وقتی زیدآبادی منتقدان رفتارش را «جوانانِ پرشور» می‌خواند، سرچشمه را برای نقدِ رفتارش مسموم کرده و از منتقدانش با صفتی یاد کرده که پیشاپیش آن‌ها را تخفیف می‌دهد؛ گویی هر کس این رفتار و گفتارِ متناقض را به زیدآبادی یادآوری کند، جوان است و البته پرشور! مغالطه توسل به احساسات هم که نیاز به توضیح ندارد و در سه خط نوشته ۷ بار از «پرداخت هزینه» و «فداکاری» و «گلایه» گفته شده است. این در حالی است که زیدآبادی اگر نمی‌خواست به هیچکدام از این مغالطات متوسل شود می‌توانست در یک جمله ساده و روشن مسئله را طرح و مثلا بگوید «منتقدان می‌گویند چرا مواضع و رفتار من در تناقض با گذشته‌ام است؟» و سپس برای حلِ احتمالی این تناقض دلیل بیاورد.

این دو مغالطه  در نوشته‌های زیدآبادی بسیار رایج‌اند و به‌نظرم او برای استحکام و درستی تحلیل‌هایش باید فکری به حال آن‌ها بکند. مثلا ببینید در این نمونه دیگر  چنان سرچشمه را مسموم می‌کند که هر کس با او مخالفت کرد خیلی راحت متهم می‌شود که لابد دلش برای وطن نمی‌تپد و بی‌رحم است: «اگر کسانی دل‌شان برای این سرزمین می‌تپد یا حتی اندک ترحمی به آن دارند، نباید اجازه دهند که عقل حسابگرشان قربانی نفرت بی‌حساب و کتاب‌شان شود. چهره‌ها و افرادی که خود را اپوزیسیون معرفی می‌کنند…»(زیدآبادی، همان)

سخن را به پایان ببرم اما برای آن‌که بی‌انجام نباشد و متهم به بی‌پایانی نشود، زیدآبادی‌ها را باید سفارش کرد به خواندن چندباره‌ و تامل در آثار ملی-مذهبی دیگر، هزینه‌داده و کارشناس، سعید مدنی؛ مخصوصا کتابی که در خصوص جنبش‌های اجتماعی ترجمه کرده و کتابی که درباره مجازات اعدام نوشته است. البته می‌شود حدس زد که زیدآبادی این کتاب‌ها را خوانده است اما سخن از خوانش چندباره و محصّلانه است. این دو اثر فارغ از محتوا، سطح تحلیل موضوعاتِ روز را عمیقا بالا برده و از جمله می‌شود دریافت چرا و چگونه باید همیشه به اعدام «نه» گفت و مرز خشونت‌پرهیزی با دفاع مشروع کجاست و کدام‌یک اصالت دارد و کدام راهکار سیاسی کجا اولویت است. زیدآبادی خودش راست می‌گوید «آیندگان هرگز نباید مسببان و آتش‌بیاران این فاجعۀ احتمالی را فراموش کنند. هرگز نباید فراموش کنند. هرگز فراموش نخواهند کرد. لعنت ابدی سزاوار آنهاست!»

پانوشت نه چندان ضروری: این یادداشت سیاسی نیست، «منطقی» است و برای کمک به ارتقاء «تفکر انتقادی» خواننده. هر کسی می‌تواند این یادداشت را چنان بخواند که می‌خواهد و چنان دریابد که شایسته است؛ من مرگ مولف را باور دارم. اما در مقام مؤلفِ این یادداشت، هدفی را جز آسیب‌شناسی منطقی و علت‌یابی ناسزاهایی که نثار «احمد زیدآبادی»‌ها می‌شود دنبال نمی‌کنم. در حقیقت زیدآبادی این‌جا یک نمونه و نشانه است و این توضیح تنها کمکی برای روشن شدن هدف مؤلف است.

Recent Posts

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳

ملاحظاتی فرامحتوایی بر یک مناظره؛ عبدالکریم سروش و فقه

۱. بدیهی است که می‌توان بر روی مفاد و مواد گفتگوی مناظره عبدالکریم سروش با…

۲۳ آبان ۱۴۰۳

ترامپِ جنگ‌افروز

دونالد ترامپ، چهره جنجالی این سال‌های آمریکا و جهان، پس از سال‌ها تلاش و پایداری…

۱۸ آبان ۱۴۰۳

معنای بازگشت ترامپ برای اقتصاد ایران چیست؟

بازگشت ترامپ به کاخ سفید، بن‌بست راهبرد "نه جنگ، نه مذاکره" رهبر حاکمیت ولایی را…

۱۸ آبان ۱۴۰۳