و اورمزد نور بود و روشنی و اهریمن تاریکی بود و پلیدی. و اهریمن از جهان زیرین به جهان زبرین هجوم برد و زمان کرانمند شد…
تو که در نامت و رقصت تکرار خانه کرده است، خدا، نور است و نور خدا! تو که با دو تصویر رویدادی یکه را رقم زدی که زمان را از حرکت ایستاند و تجربه زندگی کوتاهت را از زیستن آنات گذرای محاسبهپذیر و گذرای زمان خطی، به طرحافکنی آزادانه و تیماردارانهات مبدل نمود و خویشتنت را بنیاد نهاد.
در تصویر نخست تو میرقصی و میرقصی. دستها در کارند و میچرخند، سرخوش و رها از این سو به آنسو، در فضای اطرافت راه میگشایند و میسازند.
اسطورهشناسان رقص را بازنمایی و تکرار آفرینش و بهروزآوری و محاکات روزگار آغازین میدانند و در عینحال در اندیشه اسطورهای به ویژه در شرق، پایان جهان گیتوی نیز با رقص خواهد بود.
چرخش تن و دستهای تو خدا نور! آمیختن زندگی است با دنیا، بنا نهادن جهان است، تکرار آفرینش در لحظه سرخوشی و بازی است. در هر زاویه، بازتابش نور است، بازتاب نامت و شکاف است. شکافی که در فضا راه میگشاید تا از خلال آن زندگی به دیده آید.
اگر رقصهای دیگری که از عاشقان رفته این سال دیدم رو به سوی دیگری داشت، رقص تو رو به سوی خودت دارد، تو در خود میرقصی و میچرخی خدا نور! تو میآفرینی در این چرخش سرخوشانه دیونیزوسوارت.
تو میچرخی و میچرخی و چرخش طریقه نور است و لحظه بنیان نهادن زمان. و چرخش ترسیم ماندالا است. لحظهای که نور و تاریکی به هم میآمیزند و اصل یگانه وحدت را بنا مینهند. و مگر نه اینکه ترسیم ماندالا لحظه مکاشفه خویشتن است.
و تو در سرزمین نیمروز میرقصی. همان که نام لحنی از الحان سیگانه باربد است. در سرزمین نور و آفتاب. در تاریخ سیستان آمده است که:
خسروان را در سالی یک روز بودی که داوری یک ساله را مظالم کردندی. آن همه جهان به نیم روز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی.
حالا میبینی خدا نور که مظالم نیمروز در نیمروز را به داوری نشستهایم از خلال چرخش سرمستانهات که ما را با خود به آخرین سرحدات وجود میکشاند!
رقص علاوه بر کارکرد آیینی کارکرد بازی دارد. در مناطق غربی ایران به رقص بازی و به رقصنده بازیواز و به رقصیدن باختن میگویند.
و این رقص سرخوش بازیگوشانه تو همچون بازی در خود و برای خود است. از قید زمان میرهاندت و به نقطه آغازین بازمیگرداندت. به شروع زمان که هراکلیتوس تاسبازی کودکی نام نهادش و حکیم هندی خدا را کودکی ابدی که در باغی ابدی به بازی ابدی سرگرم است.
و تو خدانور! تو که نامت تکرار دوباره نام اورمزد در سرزمین زایش دوباره سوشیانت از رقص دخترکان در کناره هامون است، با رقصت رشتههای پیوند خطی گذشته و آینده و حال را در رویدادی یکه از هم گسستی.
تصویر دوم اما، لحظهای است که رقص از تو رخت بربسته است و تاریکی هجوم آورده و سرخوشی را به زنجیر کشیده است. دستهای رقصانت بستهاند و تو د در خود، در فردیت لبریز از حرکت و خیالت منجمد شدهای…
بیشتر که نگاه میکنم تصویر دوم نیز رویدادی است از جنس بنیاد نهادن. اگر رقص تو زمان را ملغی میکند و به نقطه آغازین باز میگرداند و ترسیم ماندالا به مدد حرکت در فضا است، این توی در خود فرو رفتهی بسته به زنجیر مکان را ملغی کرده است. یا نه! مثل میخی است که مکان را نگاه داشته است. در واقع این تو نیستی که به آن میله بسته شده، آن میله، میخ جهان است که خود را به تو بسته است. در زمینهای مربعی با میلهای راست ایستاده که خدایی را در آغوش کشیده و تو در کار بندهشن به جهانی. اگر دستهای نور خدا گشوده شود، ذرههای مکان منتشر خواهند شد.
چنان که مرگ تو این دو تصویر را همچون دو رویداد یکه بنیان نهاد و این روزها را از درغلتیدن به گاهشماری تقویم و غرقه شدن به زوال زمان خطی باز داشت. تو از بند زمان رستی و تاریخ اکنون را برای همیشه در خانه اصلیاش سکنا نهادی؛ در خیال و خاطره!
*نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است
2 پاسخ
خدانور الله بهشت برین جایگاه ابدیت قرار بده این کاری که باتو کردن تو کربلا هم نکرده بودن نماد مظلومیت بلوچستانی خدانور مظلوم بلوچستان مظلوم چه گناهیم ما که با بی رحمی تمام با ما برخورد میشه???
مطلب بسیار زیبا و جالبی درباره خدانور بلوچ بود. نماد مظلومیت مردم بلوچستان که هم بار ستم حکومت ضد مردمی و هم طبیعت بیرحم آن منطقه را به دوش می کشند و باز هم از تلاش و مبارزه دست نمی شویند. دست نویسنده درد نکند که به این شیوائی ازو نوشت.
دیدگاهها بستهاند.