یک
برای بدنهی مذهبی جامعه (آندسته که زیست اجتماعی معمولی دارند، نه ساکنین گلخانهها و دژهای محصور)، این روزها، روزهای سخت و ناگواری است. روزهایی که دین و دینداری، از یکسو سوژهی خشونت است و بدترین سرکوبها و خشونتورزیها به نام دین و با شعار دفاع از آن و حفظ حکومتی که بدان منتسب است و توسط کسانی که شکل و شمایل مذهبی دارند و پاتوقشان محافل مذهبی بوده، اِعمال میشود. و از سوی دیگر، قربانی خشونت اند و زندگی روزمرهشان بعضاً با بیم و هول و هراس از آزار دیگران همراه شده است. این میان بهطور خاص دو گروه که حاملان نمادهای رسمی و مرئی دینداریاند، بیش از دیگران قربانی شدهاند: یکی دختران و زنان محجبه (چادری) و دوم روحانیون.
دو
قربانیان مذهبی، گلایه میکنند که چرا باید سوژهی این خشونت باشند. آنها که لااقل بخشیشان نهتنها نسبتی با حاکمیت ندارند بلکه چه بسا با معترضان همدلی دارند. گلایه میکنند که معترضان خشمگین نمیدانند همهی مذهبیها، همهی چادریها، همهی آخوندها از یک جنس نیستند و بین آنها چندین و چند دسته و گرایش است، با تفاوتها و تعارضهای چشمگیر. نمیدانند که نباید همه را با یک چوب راند. حق با آنهاست. معترضان خشمگین شناخت درستی از «دیگری» خود ندارند.
سه
بهعنوان مثال در افکار عمومیِ لااقل بخشی از جامعه، مراجع تقلید بهعنوان متحدانِ حاکمیت، روحانیت بهعنوان پیادهنظامِ مواجببگیرِ قدرت، و حوزههای علمیه بهعنوان مراکز حکومتیِ تولید نیروهای وفادار سیستم شناخته میشوند. این تلقیها هم مطابق واقعیت هست و هم نیست.
بله؛ این واقعیت است که:
• بسیاری از حوزهها و مراکز و مؤسسات حوزوی و پژوهشی دینی از بودجهی دولتی تغذیه میشوند؛
• بسیاری از روحانیون در مناصب حکومتی و دولتی قرار دارند؛ بدون آنکه واجد صلاحیتهای لازم باشند؛
• شماری از مراجع تقلید بهصورت مستقیم یا باواسطه مناسبات گستردهای با حاکمیت دارند و صاحب منافع مشترکاند؛
• بخش مهمی از بدنهی طلاب علوم دینی به حاکمیت اعتقاد راسخ دارند و برای دفاع از نظام آمادهی هر اقدامی هستند؛
• و…
اما این هم واقعیت است که:
• کم نیستند روحانیون و حتی مراجع تقلیدی که با جمهوری اسلامی میانهی خوشی ندارند؛
• کم نیستند مذهبیهایی که مخالف سرسخت حکومت دینیاند؛
• در بین نویسندگان و محققان دینی و فضلای حوزوی، صاحبان آرای نواندیشانه و مغایر با قرائت رسمی (ازجمله در موضوع حجاب اجباری و قوانین و احکام ظالمانه علیه زنان) کم نیست؛
• همهی حوزهها و مؤسسات حوزوی و مذهبی، از منابع عمومی و بیتالمال تغذیه نمیکنند و هنوز بخش قابل توجهی از منابع مالی حوزه از وجوهات دینی مردم تأمین میشود؛
• دگراندیشبودن در حوزه و در کسوت روحانیت بهمراتب دشوارتر و پرهزینهتر از دیگر اصناف جامعه است و مخالفت با حاکمیت، مجازاتهای سنگینتری دارد (از خلع لباس تا تبعید و زندان و…)؛
• بسیاری از طلاب و روحانیون از نظر معیشتی در مضیقهی شدید قرار دارند و با سختی گذران زندگی میکنند؛
• و… .
واقعیت حوزه و روحانیت را ترکیب این هر دو دسته گزاره است که میسازد. اما در افکار عمومی نوعاً تنها دستهی اول انعکاس یافته و روایت مرسوم از روحانیت را بهویژه در نظر بخشِ کمترمذهبی جامعه شکل داده است.
و این اصلاً عجیب نیست؛ چراکه شناخت جامعه از روحانیت و دیگر نهادهای دینی بهواسطهی رسانهها بوده است و رسانهها هم چه رسانههای رسمی و وابسته یا وفادار به حاکمیت و چه رسانههای مخالف و اپوزیسیون، گرچه با اهداف و انگیزههای متفاوت، اما هردو مروج همین روایت کلیشهای و ناقص مبتنی بر گزارههای دستهی اول بودهاند. و این میان، صدای نحیف بخش مستقل و دگراندیش روحانیت در هیاهوی رسانههای بزرگ گم شده و به گوش جامعه نرسیده است. بهعبارت دیگر، روحانیت قربانی برساخت رسانهای از روحانیت شده است.
چهار
مشابه همین روایت مغشوش و ناقص از دیگر گروههای مذهبی نیز وجود دارد. پس میتوان پذیرفت که بخشی از این خشونتهایی که این روزها گریبان مذهبیها را گرفته، غیرطبیعی است و ریشه در شناخت غلطِ معترضان از آنها دارد.
اما این تبیین تنها برای بخشی از خشونتهای مذکور کفایت میکند. این ماجرا یک سویهی دیگر هم دارد: سویهای که به خصلت بومرنگی رفتارها و انتخابهای ما برمیگردد. از این منظر، بدنهی مذهبی حالا در آستانهی فصل زمستان خود است. فصلی که وقتی جیکجیک مستانش بود، اساساً به آن فکر هم نمیکرد.
پنج
خشونت علیه دینداران، گرچه غیرقابل قبول است و مردود، اما بخشی از آن ریشه در رفتارهای پیشین خود دینداران دارد. در همهی این سالها مذهبیها، آگاهانه و غیرآگاهانه، صاحب فرصتها و امکاناتی بوده و هستند که از دیگران سلب شده است. در مقابل، دیگران بهنام دین و شریعت و قانون و حکومت دینی و مناسک مذهبی در معرض تبعیضها و خشونتورزهایی بوده و هستند که یک فرد مذهبی هیچگاه تجربه نکرده و نمیتواند هم تصور کند. آزادیای که یک فرد مذهبی در انتخاب سبک زندگی خود، در انتخاب پوشش خود، در انتخاب الگوی گذران فراغت خود، در شکلدهی محیط پیرامونی خود و نظایر اینها داشته و دارد، قابل مقایسه با فرصتها و امکانات یک فرد غیرمذهبی نیست. سهمی که یک فرد مذهبی از خیابان، از رسانههای رسمی، از فضاهای عمومی داشته و دارد، قابل مقایسه با سهم یک فرد غیرمذهبی نیست. یک نمونهاش همین مناسک مذهبی (که دایم در حال تورم است). مذهبیها میتوانند برای اجرای مناسک آزادانه و بینیاز از مجوز نهادهای قانونی هر رفتاری انجام دهند؛ گروه تشکیل دهند، معابر عمومی را تصرف کنند، صدا تولید کنند، در خیابانها مانور جمعیت بدهند، تبلیغات محیطی کنند و سازمانها و نهادهای رسمی هم نهتنها مانعشان نشده، بلکه حامی و مشوق آنها هم هستند. و این میان چندان تفاوتی بین مذهبیهای حامی نظام و مخالف آن نیست.
در حافظهی جامعه چقدر ثبت شده که مذهبیها مثلاً در دلِ برگزاری یک آیین مذهبی، دغدغهی پاسداشت حقوق دیگران را داشته باشند؟ چقدر ثبت شده که مذهبیها، روحانیون، علما، منبریان، مداحان و… در برابر تبعیضهایی که به نام دین علیه دیگر شهروندان روا داشته میشود، زبان به اعتراض بگشایند؟ مثلاً شده است یک بار حتی گروهی از طلاب در اعتراض ظلمهایی که به حقوق دیگر شهروندان میشود تجمع هم نه، یک بیانیه صادر کرده باشند؟ آیا غیر از این است که بخش زیادی از بدنهی مذهبی، حتی بدنهی سنتی و غیرهمسو با نظام، در دل از این تبعیضها و امتیازات رضایت داشته و دارد؟ غیر از این است که بسیاری از متدینین سنتی از حجاب اجباری رضایت داشته و دارند؟ غیر از این است که قاطبهی مراجع و روحانیت از تورم مناسک (که بسیاری اوقات متأثر از منافع سیاسی است) از مانورهای خیابانی به نام دین، از توسعهی تقویم مناسکی و افزایش مناسبتهای مذهبی خشنودند و آن را درمجموع به نفع تشیع میپندارند؟ و… چند اقدام ولو نمایشی نظیر پویش ارزشمند اخیر «محجبهام و مخالف حجاب اجباری» در این سالها سراغ داریم؟ غیر از اینست که بخش مهمی از بدنهی شیعی، بهجهت همین انتساب به دین، همین صفت «مذهبی» که بدان موصوف است خود را مُحق و برتر از دیگران (از اهل سنت تا غیرمذهبیها) میداند؟ و تازه اینهمه منهای فرصتطلبیها و سودجوییهای ریاکاران و متظاهران به نام دین و دینداری است که بهطور کلی در حکومت دینی رواج مضاعفی دارد.
خشونتی که این روزها علیه دین و مظاهر دینی روا داشته میشود، همین عمامهپرانیها، چادرکشیدنها و آزارهای زبانی (که البته هنوز محدودند و فراگیر نشدهاند، اما اگر شرایط به همین منوال ادامه یابد، رفتارهایی مستعد تکثیرند)، ثمرهی سالها کاشت نفرت و انباشت خشم است. تیری است که کمانه کرده. و این، اگر منصف و واقعبین باشیم، نه پدیدهی عجیبی است و نه دور از انتظار و نه غیرطبیعی.
شش
با همهی این اوصاف من معتقدم وضعیت فعلی، هرچند تلخ و ناگوار و تهدیدآمیز است، اما درعینحال برای نهاد دین و بدنهی دینداران میتواند یک فرصت طلایی باشد. فرصتی برای بازنگری و بازسازی. برای تنبه، برای تغییر رویههای غلطی که به سنتهای دینی تبدیل شدهاند.
نظام تربیت دینی ما، نظام تبلیغ دینی ما، نیازمند یک نوسازی بنیادین است. و به گمان من مسیر این نوسازی، نه از نهاد رسمی دین بلکه از دل جامعهی دینی میگذرد. نوسازی را نه از دین که از دینداری، و نه از اندیشهی دینی که از زیست دیندارانه باید آغاز کرد. و پرچمدار آن نه روحانیت که خود بدنهی دینداران باید باشد. تصور میکنم بهطور خاص جوانان مذهبی (طبقهی متوسط شهری) و بالاخص دختران جوان استعداد بیشتری برای این پرچمداری دارند. در اینصورت میتوان پس از زمستانی که در آنیم، امید به آمدنِ بهار دینداری داشت. فراموش نکنیم که درست در بحرانهای بزرگ، زایشهای بزرگ هم رخ میدهد.
*منبع: کانال تلگرامی نویسنده
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…