طنین صدای “زن، زندگی، آزادی” و ماندگاری اعتراضات گسترده بی سابقه در ایران که وارد هفته نهم خود شده، همگان را در ایران و جهان غافلگیر کرده است. مایه شگفتی بزرگتر، اینکه برخلاف همه احتمالات، این جنبش آزادیخواهانه که نخست به رهبری زنان به ستوه آمده از تبعیض و ستم حکومت اسلامی آغاز، و سپس با پیوستن مردم، از دیگر قشرهای جامعه، بویژه با مشارکت بی نظیر دانشجویان و دانش آموزان همهگیر شد، علیرغم اقدامات خشونتبار رژیم برای سرکوب معترضان (که تاکنون به مرگ صدها نفر و زخمی شدن و بازداشت هزاران ایرانی بیگناه انجامیده است) هنوز هم پس از ۹ هفته، با همان شور، شدت و پویایی اولیه ادامه دارد.
پرسشهای قابل تأمل
شرایط کنونی، پرسشهایی را برانگیخته است که پرداختن به آنها با در نظر گرفتن روندی که در آینده شاید با آن روبرو شویم، در این مرحله بسیار حساس، نیاز به بررسی و ارزیابی واقع بینانه دارد:
۱. با توجه به اینکه این اعتراضات، که خواهان کنار زدن کل حکومت اسلامی است، فارغ از شور و احساسات، واقعبینانه، در چه فاصله زمانی امکان دسترسی به خواستههایش می تواند میسر شود؟
۲. گرچه نبودن یک رهبری منسجم و سازمان یافته، تاکنون نکته مثبتی برای تداوم اعتراضات عمومی، و مقبولیت آن در داخل و خارج کشور بوده است، اما در غیاب یک رهبری معتبر و مورد تائید عموم مردم، این اعتراضات در روند پیروزی چه سمت و سویی خواهد یافت و دستاورد نهایی آن چه خواهد بود تا خواستههای واقعی آن را تحقق بخشد؟
۳. برای کمک و پشتیبانی و ادامه این خیزش مردمی و جنبش آزادیخواهانه ملی، چگونه میتوان بجز تکیه بر تبلیغات، از نیروهای مبارز و متنوع آن پشتیبانی کرد و کمک خواست؟
۴. در صورتی که اعتراضات کنونی به وضعیتی فرسایشی برسد، دولت پنهان در چه شرایط و چه مقطعی میتواند یک بار دیگر ابتکار عمل را به دست گیرد؟
واقعیت بینالمللی و واقعیتهای میدانی
در عرصه بین المللی باید در نظر داشت که اگرچه شاهد اعتراضات سمبلیک از سوی برخی رهبران غربی و بهویژه رئیس جمهور فرانسه هستیم، اما نمیتوان این واقعیت را از یاد برد که بسیاری از این رهبران، اطلاعات و آگاهی سطحی و محدودی درباره مسائل اجتماعی ایران دارند چنانکه حداقل تا قبل از اعتراضات اخیر، برای این باور و تصور غلط بودهاند که اکثریت مردم ایران علیرغم تمام فشارها و نارسائیهای سیاسی و اقتصادی، همچنان مردمی سازگار با رهنمودهای ایدئولوژیک نظام حاکم بودهاند و هر نوع تغییراتی را صرفا در قالب اصلاحات و در چارچوب همین نظام میخواستند؛ برداشت غالبی که عموماً تا سرکوب ۹۸ توسط بیشتر حامیان اصلاحات در داخل ایران همواره به آن اشاره میشد.
این نظریه که دیگر امیدی به اصلاحات در چارچوب این نظام وجود ندارد، تنها در چند سال اخیر در میان تحولخواهان مطرح گردید و اینک در پی اعتراضات اخیر به محور اصلی گفتگوها تبدیل شد که همه نیروهای متنوع سیاسی بر آن توافق دارند.
توافق حاصله بر این امر در این زمان، این تصویر را برای رهبران کشورهای غربی روشن میسازد که برخلاف تمام محاسبات قبلی، اکثریت مردم ایران نه تعصب مذهبی دارند و نه کورکورانه به خواستههای دولت پنهان به رهبری خامنهای تن میدهند.
اگرچه پیشتر، در پی ظهور پدیده حکومت اسلامی و رهبری آیتالله خمینی، از ایران به عنوان زادگاه بنیادگرایی اسلامی مدرن نام برده میشد، ولی این یک واقعیت غیرقابل انکار است که در فاصلهای کوتاه پس از انقلاب، هر نوع جذابیت یا گرایش به اسلام رادیکال و ایدئولوژی و افکار مرتبط با خمینی علیرغم تمام تبلیغات و مخارجی که از کیسه ملت ایران صرف ترویج آن افکار بهکار گرفته شد، به تدریج رنگ باخت و دیری نگذشت که اکثریت جامعه و به ویژه نسل جوان، در تقابل با آن تفکر و ایدئولوژی برآمدند چنانکه به اعتراف دستگاههای رسمی حکومت، اعتقاد مردم به ویژه کسانی که در دوره ۴۳ ساله گذشته زیر آوار تبلیغات اسلامی پرورده شدهاند بسیار کاهش یافته است و امیدی به بالا گرفتن آن نمیرود. این البته بدان معنا نیست که الزاماً در زندگی خصوصیشان، تودههای مردم یکباره از معتقدات مذهبی و سنتی رویگردان شوند، بلکه به گواهی شعارها و مطالبات مطرح شده در اعتراضات، خواهان جدایی کامل دین از سیاست، آزادیهای اجتماعی، پایان تبعیضها و تحمیلها در سبک زندگی و رعایت اصول انسانی در جامعه هستند.
واقعیتهای میدانی نیز نشان میدهد که اکنون دیگر اندک کسانی (به جز بهرهمندان از منافع همراهی با دولت پنهان) هستند که شعارهایی مانند “مرگ بر آمریکا” و “مرگ بر اسراییل” را فریاد بزنند و خواهان ادامه زندگی تحمیلی و انواع فشارهای اجتماعی مانند حجاب اجباری و امثال آن باشند.
دولت پنهان در کمین یک فرصت
اعتراضات ۹ هفته گذشته همراه با حملات و توهینهائی که متوجه شخص خامنه ای بوده است، به صورت برگشتناپذیری نه تنها به مقام و منزلت و مقدسات رهبر جمهوری اسلامی، صدمات جدی و جبران ناپذیری وارد آورده، بلکه مهمتر از آن، مشروعیت شخص خامنه ای و کلیت نظام ولایی را از اعتبار انداخته است.
برخلاف آنچه که شاید در بیشتر کشورهای غربی رایج باشد و خمی بر ابروی کسی نیاورد، در کشورهای سنتی مانند ایران، بی احترامی آشکار به هر «رهبری»، مانند شاه فقید در جریان انقلاب ۵۷، و به شخص خامنهای در حال حاضر، به دلایل نه فقط سیاسی بلکه فرهنگی آسیب عظیمی در ذهن مردم عادی وارد کرده است که به هیچ وسیلهای، حتی با سرکوب یا تشدید خشونت هم نمیتوان آن را بازسازی کرد.
از این روی، در پی آنچه در هفته های اخیر گذشته است، ما شاهد پدید آمدن «شکافی جدی هم در مشروعیت و هم در پایه و اساس موجودیت حکومت اسلامی» بودهایم که همچون محبوبیت از دست رفتهاش، به هیچ عنوان قابل ترمیم نیست.
جمهوری اسلامی امروز به مانند ساختمان یا پلی میماند که پایههای آن ترک برداشته است و امکان دارد هر لحظه و ناگهانی، سست و آسیب دیده فرو بریزد.
در شرایطی چنین لرزان، هرگز نمی توان با اعمال خشونت و سرکوب و کشتار مردم، ساختمانی را که أساس و پایه های آن تا این اندازه آسیب دیده است را حتی در میان مدت سرپا نگه داشت و بازسازی کرد.
یکی دیگر از پیامدهای حملات به شخص خامنهای – با توجه به اثرگذاری منفی فرهنگی آن در جامعه ایران – احتمال هرچه بیشتر منتفی شدن امکان جانشینی مجتبی خامنه ای است. انزجار و نفرتی که به صورت عریان علیه شخص خامنهای نشان داده شده است، دامان فرزندان و نزدیکانش را نیز گرفته است، به ویژه اینکه به تصور طیف وسیعی از جامعه، مجتبی خامنهای، خود نیز مبری از جمیع اتهاماتی که به پدرش وارد است نیست.
به این ترتیب، علیرغم تلاشهای حساب شده برخی از عناصر قدرتمند پشت پرده در دولت پنهان که با انگیزه حفاظت از تداوم منافع و قدرت خود، در سالهای اخیر زمینهسازی رهبری مجتبی را تدارک دیده بودند، شاید امروز سرنوشت مجتبی هم با سناریویی مشابه به سرنوشت نافرجام «جمال مبارک» که توسط برخی از نیروهای قوی و پشت پرده مصر برای جانشینی پدرش، حسنی مبارک، قبل از فروپاشی رژیم وی در سال ۲۰۱۱ در نظر گرفته شده بود، روبرو شود.
در چنین وضعیتی، بهویژه در صورت فرسایشی شدن اعتراضات، هیچ بعید نیست که قدرتهای پشت سر دولت پنهان (به ویژه در میان عناصر کلیدی سپاه)، به یک نامزد غیرجنجالی برای جانشینی به منظور تضمین منافع خود و انتقال روانتر قدرت در دوران بعد از خامنهای، روی آورند تا یک بار دیگر ابتکار عمل را به منظور خریدن وقت بیشتری برای ادامه حکومت منفور خود بخرند.
راه پرفایده و کمهزینه
یکی از مهمترین ویژگیهای اعتراضات اخیر در سراسر کشور و حتی در تظاهرات وسیع و با شکوه خارج از کشور مانند تظاهرات بی نظیر برلین، تمرکز معترضان بر «یک هدف و یک مطالبه» بوده است. زیرا خشم معترضان از یکسو علی خامنهای و دولت پنهان را هدف قرار داده بود و از سوی دیگر، تنها مطالبه آنها کنار زدن کل نظام ولائی به منظور استقرار یک حکومت آزاد، مردمی و ملی بوده است (که فرآیند آن در آینده با تحریر یک قانون اساسی جدید تامین خواهد شد).
علیرغم اوج احساسات به حق و ارزشمندی که فعلا صحنه مبارزات ملی را احاطه کرده است، نهایتا با ادامه و تشدید بحران در ماههای آینده، موضوع مهم دیگری که در سرنوشت و تداوم این حرکت ملی تا مرحله نهائی نقش تعیینکنندهای را ایفا خواهد ساخت، نقشهی راه منطقی، مسئولانه و واقعبینانه این مسیر به سوی مقصد و تأمین اهداف آن است.
یکی دیگر از ملزومات ضروری برای به ثمر رساندن این اهداف، جلب اطمینان تودههای متنوع مردم در درون کشور از یکسو و جامعه بین المللی از سوی دیگر به این باور است که این مسیر، با کمترین هزینه – چه مالی و جه جانی – به نتیجه نهائی خود خواهد رسید.
اینجاست که طرح «آشتی ملی» برای به حداقل رساندن هزینه انتقال قدرت از اهمیت خاصی در شرایط موجود برخوردار است. این مقوله همراه با نوید «بازسازی اقتصادی» به منظور ایجاد رفاه و سازندگی (برخلاف تبلیغات وسیع کنونی حاکمیت که مردم را از پیامدهای بیثباتی و جنگ داخلی در صورت تداوم اعتراضات می ترساند)، نه تنها در روابط میان نیروهای مبارز مؤثر و تعیینکننده است، بلکه در نهایت، این ظرفیت را دارد که نیروهای حاکم را به این نتیجه برساند که به منفعت درازمدت خودشان است که تسلیم اراده ملی شوند.
راههای باقیمانده برای دولت پنهان
خشم جامعه و گسترش و دامنه تظاهرات، توجه به این واقعیت را ضروری میسازد که نمیتوان به أوضاع و أحوال گذشته بازگشت. این واقعیت، ابتکار عمل را برای پایان دادن به این بحران بیسابقه، تا حدود زیادی در دست خود دولت پنهان گذاشته است، به این معنا که یا خود دولت پنهان با درک واقعیات، راه و روش مسالمتآمیزی را در قبال مطالبات مردم در پیش گیرد، یا کماکان به دنبال این تصور واهی باقی بماند که هم اراده و هم توانایی سرکوب ملت را برای ادامه سلطه این نظام منفور در دست دارد.
قتل عام هفتههای اخیر مردم بیگناه بلوچ و عملکرد بی نتیجه نظام در اعزام هیات به استان سیستان و بلوچستان که بهجای دلجوئی و رفع کدورتها، راه تهدید و ارعاب را در پیش گرفت و واکنش شخصیتهائی چون مولوی عبدالحمید را در پی داشت، نمونه بارزی از عدم درک واقعیاتی است که نه تنها در بلوجستان و کردستان جریان دارد بلکه بطور چشمگیر در «کف خیابانها و در میان تودههای مردم» در سراسر کشور مشاهده میشود.
در نهایت، اگر بناست بحران کنونی به کشتار و خونریزی و از همه بدتر جنگ داخلی منجر نگردد، راه خروج برای دولت پنهان، جز با یک سری اقدامات اساسی گشوده نمیشود؛ اقداماتی مانند انحلال شورای نگهبان، لغو نظارت استصوابی و انحلال مجلس برآمده از نظارت استصوابی، آزادی زندانیان سیاسی و مجازات آنهائیکه مسئول قتل مردم بودهاند، و در نهایت، تحریر قانون اساسی جدیدی مبتنی بر اصل حاکمیت ملی.
تردیدی نیست که این مسیر دیر یا زود طی خواهد شد؛ زیرا که هیچ نیرویی قادر به ایستادگی در مقابل اراده راسخ مردمی که کوچکترین امیدی به آینده خود و فرزندانشان در شرایط فعلی نمیبینند، نیست. دولت پنهان با عبرت از تاریخ یا به سیر صلحجویانه چنین عاقبتی تن خواهد داد و یا مانند نمونههای بسیار در تاریخ معاصر جهان، اجبارا همراه با عواقبی نامعلوم، وادار به تسلیم خواهد شد.
توجه به این نکته ضروری است که تاکید و اصرار بر دنبال کردن آشتی ملی هرگز به این معنا نیست که متوجه دیوارها، پیچیدگیها و سختیهایش نیستیم؛ به ویژه وقتی با حکومتی مواجهیم که همه تجربههای گفتگو و مصالحه را به شکست کشانده و فرصتهای همفکری برای منافع ملی را سوزانده است. اما مگر تجربههای موفق آشتی ملی در جهان به آسانی به دست آمده است؟ اهمیت تاکید بر آشتی ملی نشاندهنده ظرفیت حکومت نیست، بلکه نشان دهنده ظرفیت ماست و درکی که از تامین منافع ملی با هزینه کمتر وجود دارد
4 پاسخ
برخی از دوستان سئوالات جالبی مطرح کرده اند که به لحاظ احترام به نظرات آنها، نیازمند به پاسخی کوتاه از سوی من می باشد:
1. واژه آشتی ملی نه معنی سازش و نه معنی تسلیم دارد. هدف از آشتی ملی نهایتا به حد اقل رساندن هزینه انتقال قدرت در مراحل نهائی است. بظور مثال، در نمونه موفق آشتی ملی در آفریقای جنوبی ما شاهد این نبودیم که نیروهای مخالف حکومت آپارتاید در مذاکراتی که به انتقال حکومت در آن کشور منتج شدد، نظام آپارتاید را همچنان پابرجا نگاهدارند. ما هم در ایران به چیزی کمتر از کنار زدن کامل سیستم ولایت فقیه و قانون اساسی آن بسنده نخواهیم نمود. ولی با عبرت از تجربه برخی از کشورهای منطقه می توانیم با درایت تلاش کنیم تا هزینه انتقال به هرج و مرج و خونریزی و یا جنگ داخلی نکشد.
2. اقای خسروی درست می گویند که حاکمیت امروز یکدست شده است. اشاره و تاکید به دولت پنهان یا واژه Deep State به منظور تاکید در انزوای نیروی کوچک حکومتگری است،که حتی دیگر از پشتیبانی طرفداران طیف و نزدیکان همراه آیت الله خمینی (چه برسد به توده های مردم) دیگر برخوردار نیست.
3. در ارتباط به اینکه ما نیازمند به رهبری برای پیشبرد مقاصد آشتی ملی ( مثلا از نوع گورباچف) داریم باید تاکید کنم که شرایط هرچه جلوتر برویم رهبران خودش را به وجود خواهد آورد و احساس من این است که ما علیرغم مباحث زیاد پیرامون این کمبود،نهایتا از کنار این موضوغ بصورت قابل قبولی عبور خواهیم کرد.
کار از این چیزها گذشته است. دینمداران ۴ دهه چنان تاختهاند و عرصه را بر ملت تنگ کردهاند که دیگر راهی برای آشتی آنان با ملت نمانده است. آشتی با کسی ممکن است که اولا هنوز قدرت داشته باشد و دوما حسننیتش اثبات شده باشد. دینمداران اولا سونیت و عدم پایبندی و حتی دشمنی خود نسبت به مصالح و فرهنگ و تاریخ ایران و دلبستگی به فرهنگ و قومیت بیگانه عرب را اثبات کردهاند، و دوما دیگر قدرتی برای سرکوب سیستماتیک ندارند. اینان برعکس طالبان(پشتونها) و داعش(اعراب)پایگاه قومیتی هم ندارند و همه را از خود متنفر کردهاند.در خارج نیز با گرایش به ایدئولوژیهای منفوری مانند کمونیسم و ضدیت با قوم یهود آبرویی برای خود،و بدبختانه برای ایران،باقی نگذاشتهاند. گویی مانند مغولان اساسا مشتی راهزن بودهاند که از لحظه اول به نیت غارت و ایلغار آمدهاند و تا وقتی توانستهاند چاپیدهاند و حالا هم که ملت برخاسته،باید از ایران بروند. اینان عشق ایران در سر ندارند و از ایران و مردم و فرهنگ و تاریخش متنفرند و برای ملت ایران آشتی با آنان همان اندازه ممکن است که برای ایلخانان مغول بود. اینان بزودی به سرنوشت پیشینیان اموی و عباسی خود دچار خواهند شد.
با درود! جای پرسش دارد که نویسنده مطلب چرا در این مقاله و حتا مقاله های پیشین خود از عبارت “دولت پنهان” استفاده می کند. از این عبارت عمدتاً در دوران به اصطلاح “حاکمیت دوگانه” در زمان دولت خاتمی و این اواخر در دولت روحانی استفاده می شد که کمابیش واقعیت داشت. اما اکنون که کل حاکمیت یکدست شده، و همه عناصر پیدا و پنهان آن به رو آمده اند، استفاده از آن بی مورد و حتا گمراه کننده است.
با عرض سلام.شما به خوبی میدانید که برای آغاز گفتگو برای آشتی ملی، ما نیاز به یک گارباچبوف نوعی داریم. کسی که روحانیت را از حکومت جدا کند و دین را یک مٔسله شخصی بداند. ما در ایران چنین شخص شجأعی نداریم
دیدگاهها بستهاند.