در حالیکه اعتراضات وارد سومین ماه خود شده، به بیش از ۱۳۰ شهر ایران و ۱۵۰ دانشگاه گسترش یافته، بیش از ۴۰۰ نفر کشته شده و بیش از ۱۵ هزار نفر بازداشت شدهاند، این فرازی از سخنان امروز علی خامنهای است«حالا که نتوانستند مردم را به میدان بیاورند در حال شرارتند تا بلکه بتوانند مسئولان را خسته کنند البته اشتباه میکنند چرا که این شرارتها موجب میشود مردم، خسته، و از آنها بیزارتر و متنفرتر شوند. این حوادث و جنایتها و تخریبها مشکلاتی برای مردم و کسبه درست میکند اما افراد در صحنه و پشت صحنه این شرارتها، بسیار حقیرتر از آن هستند که بتوانند به نظام آسیب بزنند. بساط شرارت بدون شک جمع خواهد شد و ملت ایران با نیروی بیشتر و روحیه تازهتر حرکت در میدان پیشرفت کشور را ادامه خواهد داد».
مخاطب این سخنان حق دارد که از خود بپرسد: در قلب و ذهن رهبر جمهوری اسلامی چه میگذرد که او را وادار به ادای این کلمات و چیدن این جملات میکند؟
یکم.در حکومت ایران حرف اول و آخر را رهبری میزند. بنابر این ساختار قدرت در ایران چون هرمی است که در بالای آن رهبری نشسته و دیگر نیروها ذیل آن هستند، با این تاکید که رهبری به گونهای خودکامه، فرامیناش را به زیر دستانش “القاء” میکند و آنها همان را عین حقیقت دانسته به تبلیغش میپردازند. بنابر این باید توجه داشت که رهبری در بیشتر موارد آشکارا نظرش را ابراز نمیکند، او فقط نشانههایی را بروز میدهد تا زیر دستان بدانند و به فراست بفهمند که نظر رهبری کدام است تا به صورتی پیشدستانه همان را اجرا کنند. و راه “درست” را در پیش بگیرند. از این رو “مشاورین “رهبری کسانی نیستند که به او رهنمود بدهند آنهایی هستند که میکوشند تا بدانند او چه میخواهد و همان را در حضور و حذر او تکرار کنند و واقعیت بنمایند.
دانستن نقش و جایگاه رهبری در ساختار قدرت از آنجا مهم است که در نظر نگرفتن آن جامعهشناسی سیاسی ایران را دچار خطا میکند. این که این روزها از همراهی ارتش با مردم نام برده میشود و این توقع بالا گرفته است، نشان از همین خطای شناختی دارد. ساختار نیروهای مسلح بهگونهای نیست که آنها بتوانند به راحتی از مردم پشتیبانی کنند. هر چند بدنه ارتش ناراضی است و دلش با مردم است ولی دستانش در بند اختاپوسی است که نمیتواند از آن رها شود. ورود ارتشیها به خیابان به مثابه یک شهروند ممکن است، هر چند برایشان تبعات سنگینی دارد. ولی حضور آنها به مثابه یک نیروی “مسلح نظامی” به عنوان طغیان در برابر حکومت و چه بسا کنشی کودتایی فهم میشود و ارتشیهایی که به این شکل به خیابان بیایند دیگر نمیتوانند به خانه بر گردند، چرا که طبق قوانین نظام به اعدام محکوم خواهند شد. از سوی دیگر فرماندهان ارشد ارتش ذوب در سیستم ولایی هستند و بایست از آن پاسداری کنند. آنها از خود اراده و تصمیمی ندارند و تنها فرمانبردار اند. فرمانبردارهایی که بایست نشان بدهند که بدون این که دستوری از رهبری گرفته باشند در حال نگهداری از قاموس نظام هستند، یعنی بایست در حالی که ذهن و دستشان در زنجیر بیت است وانمود کنند که آزادانه انتخاب میکنند و با شوق خواستههای قلبی خود را پیگیری میکنند. البته این بدان معنا نیست که همه آنها به این نظام ایمان دارند ،چه بسا منافع است که آنها را به جانبداری از نظام میکشاند و از سوی دیگر فساد و دستان خونآلودی که در صورت سرنگونی سیستم آنها را رها نخواهد کرد. نیروهای نظامی توسط نهادهایی داخلی خود سازمان شدیدا کنترل میشوند و چون مشروعیت خود را از شخص اول میگیرند، نمیتوانند به طور مستقل وارد منازعهای شده و نقش بازی کنند. وقتی همه سر نخ ها در دست رهبری است به راحتی میتواند یک فرمانده ارتش را از جایش برکنار کند و او را به زیر بکشد، چرا که ساختار نظامی و ایدئولوژیک دست او را کاملا باز گذاشته و این کنترل را وظیفه او دانسته.
دوم.رهبری خود را پیشرو راه رهایی ملتهای تحت ستم ( با ابزار و مجاهدت نیروهای رهاییبخشی که در مرکز ثقل آنها نیز شیعیان هستند) میداند و میخواهد تا با به زمین زدن غرب، امپراطوری شیعهای بنا کند که حقایق شیعی را به خلقهای ستمگر و ستمدیده تزریق کرده آنها را به دین راست هدایت کند. او باور دارد که غرب در حال افول است و بالاخره متلاشی خواهد شد و از سوی دیگر جبهه حق نیز در حال در نوردیدن موانع است. بنا بر این در نبرد خیر و شر، “شر” نیز همه تلاشاش را میکند تا پیشرفت جبهه حق را متوقف کند. نکته اینکه رهبری برای این دست تحلیلها همواره شواهدی نیز به دست میآورد. این که کنگره آمریکا مورد هجوم قرار میگیرد، یا آمریکا از عراق بیرون میرود و افغانستان را وا میگذارد، همه را نشانههایی میبیند بر این که پیروزی نزدیک است. بنابراین خیزشهای داخل را نیز کوشش جبهه شر میداند؛ حال یا «شر» خودش نیرو وارد کرده و خیزش را رهبری میکند و یا هجوم فرهنگی آورده است. یعنی اگر بچههای مدرسهای او را دشنام میدهند به این دلیل است که دشمن از خلائی استفاده کرده و توانسته رخنه کند و ذهن این بچه ها را آلوده کند. در این شرایط جبهه خیر تکلیفش مشخص است. او بایست نیرویهای خودآگاه شر را در هم بکوبد و بقیه را ارشاد کند. بنا بر این اگر این موج خیزش آرام شود بایست منتظر اراده حاکمیت برای کنترل همه مفرهایی بود که فکر میکند از آنجا ضربه خورده بود. در اینجاست که میتوان دید چرا روح الله زم یا ایراناینترنشنال و فضای مجازی تا این اندازه برای آنها مهم است. آنها حاضرند تلویزیون ایراناینترنشنال را منفجر کنند، چون فکر میکنند یکی از بانیان این موج است. از نظر آنها فضای مجازی و تلوزیونهای بیرونی بستر و بازتابدهنده اعتراضها نیستند، آنها بانی و دشمناند. در ایدئولوژی رهبری حتی اگر همه مردم نیز بر او بشورند باز او بر حق است. اگر به زیرش بکشند نیز از حقانیت او کم نخواهد شد، چرا در این حالت حق و حقیقتخواهی است که شکست خورده و گرنه او در جبهه شر نیست و هیچگاه نیز نبوده ، حتی زمانی که با دستور مستقیم و غیر مستقیم او کودکان بیگناه را در خیابان کشتهاند، از نظر او این کشتارها ناگزیر است و تاوانی است که برای پیروزی بایست پرداخت.
رهبری اگر حقانیت شورش مردم را بپذیرد تمام ایدئولوژیش فرو خواهد ریخت. این عقبنشینی دو نتیجه خواهد داشت. از یکسو باعث فروپاشی نظام وی خواهد شد، چرا که او به فراست دریافته که در این شرایط هیچ اصلاحی ممکن نیست و اگر یک قدم عقب برود تا آخر بایست عقب بنشیند و به همین خاطر هم هست که نمیخواهد هیچ امتیازی بدهد. از سوی دیگر، او اگر بخواهد خواستههای معترضین را بر حق بداند دستگاه ارزشیاش را نمیتواند دیگر نگهداری کند. بایست توجه داشت که جنبشی که با مرگ مهسا امینی آغازیدن گرفت، جنبشی جنسیتی و زنانه نیست، هر چند این بار زنان پیشرو شدند. عمق نارضایتیها و وسعت آنها از نظام سیاسی آن قدر بزرگتر است که هر مسئله دیگری نیز میتوانست یک سر آغاز باشد. این بار زنی بیگناه کشته شد به خاطر حجاب، پس حجاب مساله شد. ولی همین اعتراضات میتوانست به بهانهای دیگر ایجاد شود. همانطوری که پس از آن میتوان دید که هر موردی از آتشسوزی اوین تا تیراندازیهای بی پروا و … هر یک به سر آغازی تبدیل شدهاند. در همین مورد نیز میتوان دید که رهبری مهسا را یک “رمز” برای خیزش نمیداند چرا که از نظر او نارضایتیای وجود ندارد. لذا مهسا نیز چون دیگران طعمه دشمن است و به همین خاطر به آن نیز از بعد امنیتی نگاه میشود نه جامعهشناختی، و از همین رو است که کردستانِ عراق را موشکباران میکنند.(هر چند بایست دانست که در ایران سالهاست که سیاست عقب نشسته و همه چیز رنگ امنیتی به خود گرفته، یعنی مسایل نه از دید سیاسی که از چشمانداز امنیتی تحلیل میشوند و از همین تحلیلهای امنیتی است که راهکار در میآید)
بنا بر این رهبری میداند که اگر عقب بنشیند دیگر نمیتواند گفتمان و ساختار قدرتش را نگهداری کند چون مجبور و محکوم به سرنگونی است. اگر چه آنها از لحاظ درون گفتمانی اصلاح را معنادار میدانند ولی این به معنای معیوب بودن سیستم نیست. از نظر آنها هر نظامی احتیاج به اصلاح دارد، حتی برترین نظام که جمهوری اسلامی است. ولی این به معنی مشروعیت بخشیدن به خواست معترضین نیست آنها نهایتا با پولپاشی و با محاکمه چند تن از مفسدین اقتصادی و احتمالا آقا زاده ها و اصلاح سیستم آموزشی و فضای مجازی به اصلاحات خود معنا میدهند.(این اراده آنهاست ولی بدان معنا نیست که میتوانند آن را محقق کنند.)
رهبری تصور میکند که هر اعتراضی در برابر مقاومت نظام در هم خواهد شکست و سرنگونی ناگزیر نیست، از سوی دیگر چون آنها تجربههایی چون انقلاب و جنگ و سوریه و لبنان را از سر گذرانده اند، پایان کار خود را به این راحتی نمیبینند. آنها از به کار گرفتن نیروهای حشد الشعبی و حزبالله تا استفاده از نیروهای سنگین نظامی را در صورت لزوم و برای بردن یک جنگ داخلی مشروع میبینند، پس آنها سرنگونی خود را تنها با جنگ داخلی میدانند و اعتراض ها را براندازانه نمیدانند هر چند آزارشان بدهد.
با این همه بهزعم خامنهای بایستی منتظر دورانی پر خاک و خون بود؛ چرا که ضحاک اگر چه خواب آشفته دیده و نگران لرزیدن تختش است، اما نمیپذیرد که با ستم بر مردم حاکم شده، و میخواهد به زور مردم را وادار کند تا گواهی بدهند که او بر حق است و در بارگاهش بایستی او را به حقیقت و به عدالت بستایند.( مواردی چون سلام فرمانده را میتوان اینگونه فهمید). ولی این بار این کاوه است که در قامت زنان و مردان و حتی کودکان ایرانی مانند «کیان» ها تکثیر شده است، هر “سر پوش و روسری” درفش کاویانی شده است که ضحاک را به خاک فرا میخواند. ضحاک فرو خواهد افتاد و این را میتوان از نوری که از دور دست تابیدن گرفته است و آسمان میهن ما را سرخ کرده، دریافت. و افسوس که بسیاری کسانی که با عشق و با شور برای به زیر کشیدن ضحاک میکوشند، زمانی که او بر زمین میافتد در خون خود خفته اند. و این تراژدی تلخ آزادیخواهی است.
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان،
تا کبوتران سپید
به آشیانهی خونین دوباره برگردند».(شفیعی کدکنی)
*نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.
4 پاسخ
این مردک دیوانه روانی عقده ای کینه ای خود بزرگ بین مغرور باید سالیان سال پیش در تیمارستان بستری می شد ولی دریغا که مستبدپرستان و دین پرستان باعث شدند که ۸ سال رییس جمهور و تا این تاریخ ۳۳ سال رهبر این کشور بدبخت فلک زده باشد، خاک بر سر ما که این الدنگ بیسواد که نه سواد دبیرستانی دارد و نه حتی سواد حوزوی (البته خودشان می گونید سواد که عین خرافه پرستی و بی سوادی است) این همه سال جنایت را بر ما تحمیل کرد و سرکوب پس از سرکوب و سرخوردگی پس از سرخوردگی و مهاجرت چند صد هزار نفره بعد از هر سرکوب و باقیماندن یک مشت عقب مانده تفاله در ایران بعنوان مصادر امور و مسئولین دولتی و حکومتی، مرگ قطعا از این زندگی سرتاسر شکنجه هزاران بار بهتر است.
این اتفاقات که برای این بدبخت افتاده و تصورات مالیخولیایی که دامنگیر او شده تا یک روز قبل از رهبر شدنش در آن رای گیری کذایی در آن مجلس توطئه به ریاست هاشمی بسیار کم رنگ بود و حتی تا لحظه ای که گفت باید به حال ملتی که رهبرش من باشم خون گریه کرد هنوز سالم بود ، اما فاجعه کم کم پس از رهبر شدنش شکل گرفت ! و اکنون پس از گذشت ۳۵ سال از آن فاجعه می بینم که سرنوشت این کشور و مردم در چگونه راهی رو به اضمحلال گذاشته و رهایی از دست این آدم دیوانه چقدر مشکل می نماید ! باورش شده که حتی با وجود مخالفت همه دنیا و مردم کشورش می تواند تاریخ ساز شود و مسیر دنیا را با موشکهای بالستیک ابتدایی و پهباد تغییر بدهد ! به کوچکترین دست اندازی که آمریکا برخورد کند آنرا نشانه فرو پاشی می داند و نزدیک تر شدن خودش به هدفی که عده قلیلی در دنیا خواهان آن هدف هستند ، من می گویم هدفی که تو در سر داری بسیار حال بهم زن و پست و حقیر است که دایم به جنگ و کشتن و خون و انتقام فکر می کنی و جانشین شدن تو به جای آمریکا برای من یک خبر دلهره آور است ، برعکس آنچه که تصور می کنی نهایت پیروزی و خوشبختی ست ، حکومت جهانگیر اسلامی به معنی اشاعه جنایت و دست و پا قطع کردن و چشم در آوردن و سنگسار و روز و شب عزا داری کردن و دایم پای مزخرفات گوش کردن ملاهای واعظ است در سرتاسر جهان ! من از این وضعیت فرار کردم چون داشتم مریض می شدم ، یک مریض روانی ، از اتاق دود و گازهای سمی تهران فرار کردم ، از چیزهایی که شخص تو لذت می بری و شده پایه و اساس رهبر ماندن تو چون میکروب به محیط آلوده نیاز دارد نه پاک و استرلیزه شده ، خدا می داند که چقدر از تو بدم می آید!
چه چیزی باعث تولید این همه نفرت و شقاوت در ایشان شده؟ این همان دین و آیدئولوژی مخرب است که طی تاریخ دیده ایم
خامنه ای نه مغز درست و حسابی دارد و مسلما نه قلبی تپنده!!
دیدگاهها بستهاند.