نوشتۀ حاضر این هدف را دنبال میکند که به طور مختصر توضیح دهد «چرا جنبش کنونی زنان، یک جنبش اتیکال است» و همچنین به این بپردازد که «چرا دیگر نمیتوان به گذشته باز گشت و زین پس هیچ چیزی به قبل ازاین جنبش بر نمیگردد».
بحث را با نقل قولی از کانت میآغازیم: «اگر بناسبت، نه تنها به لحاظ قانونی، بلکه به لحاظ اخلاقی، به انسانی نیک تبدیل شویم… این امر تا قتی که پایۀ ماکسیمها ناخالص باقی بماند نمیتواند از طریق اصلاح تدریجی رخ دهد، بلکه باید از طریق انقلاب در سرشت آن انسان به انجام رسد…. او تنها با تولید دوبارۀ زندگی و از طریق آفرینشی نو، میتواند به انسانی جدید تبدیل شود (immanuel kant, religion within the limits of reason alon, new York: harper torchbooks 1960,p.43)
همانطور که ژیژک میگوید، سوژه بعد از عمل (act) نیست و نابود میشود و پس از آن دگر باره متولد میشود، عمل همواره نوعی «جرم و تخطی» است – تخطی از حد و مرزهای اجتماع و نمادینی که فرد به آن تعلق دارد (enjoy your symptom. 1992,p.44). از همین رو لاکان بیان میکند که خودکشی پارادایم هر عمل «موفقیت آمیزی» است اما باید توجه کنیم که دو نوع خودکشی را متمایز کنیم:
۱- خودکشی که از منطق ایثار پیروی میکند، یعنی آنگاه که وظیفه فرا میخواند، زندگی این یا آن انسان، اگر ضروری باشد زندگی خودمم را قربانی میکنم. در این صورت زندگیام فقط ابژهای در میان ابژههای متعددی است که باید قربانی شود. در این شرایط قربانی کردن زندگی ضرورت تجربی است، نه استعلایی.
۲- این خودکشی در هدف هیچ آرمانی نیست، بلکه موضوع این است که خود را از طریق دیگری ، در دیگری، میکشم. یعنی آن چیزی را نیست و نابود میکنیم که در دیگری، در نظم نمادین، به هستیمان هویت، شأن و مقام و معنا بخشیده است.
حال با توجه به مقدمۀ بالا به تبیین «جنبش آزادی زنان» میپردازیم. در ابتدا تأکید میکنم که این جنبش همان چیزی است که ژیژک آن را عمل و لکان آن را خودکشی مینامد. اما خودکشی در مدل دوم آن یعنی این جنبش آن زنانگی گذشته را کشت که شاید بتوان گفت اینگونه تعریف میشد: «زنی خانهدار، مقدس و منفعل و…» و هر آنچه به زنانگی هویت میبخشید را شرحهشرحه کرد.
در تعریف زنانگی پیشین، تن زن یک عامل انکار شده بود که باید از معرض دید پنهان میشد در یک کلام بدن زن در پشت حجاب انکار میشد. اما همانطور که فروید معتقد است آن چه پسرانده میشود از بین نمیرود بلکه در آنجا زایش میکند و تولید میشود و مجدد خود را آشکار میکند. در واقع انچه اتفاق افتاد زنان در چنین جامعهای تبدیل به مردگانی زنده شده بودند، بدن آنها که انکار شده بود زیرا بدن است که زندگی میکند و این یک امر طبیعی است اما ایدئولوژی حاکم این را تحمیل میکرد که نه تنها زنها بلکه مردان در چنبرۀ زندگی دروغین زیست کنند و شاید بتوان گفت این همه ترس از بدن یا موی زن بیشتر به این دلیل باشد که چنان چیز ساده و روزمرهای ممکن است نوعی حقیقت را به مردم جامعه یاد آور شود که این حقیقت با سادهترین بخش زندگی پیوند خورده اما میتواند برای افراد روشنگر باشد.
در حوادث اخیر، رخداد این بود: بدنی که انکار شده بود ناگهان با مرگش زنده شد، در واقع قتل ژینا، آن چیز مردهای که تا به امروز مرده بود را با مردنش زنده شد. آن چیزی که پشت حجاب و توسط حجاب خفه شده بود با قتل ژینا ناگهان در معرض دید قرار گرفت و با نیروی نگاه زنده شد. آنچه توسط حجاب پسرانده شد بود با مرگ خودش را به عنوان حقیقت انکار شده (بدن زن) به نمایش گذاشت. در واقع بدن ژینا همچون همان چیزی که فروید das ding مینامد فعال باقی مانده است. مانند آن شوالیهای که برای دستکشهای بانویش میجنگد بدون اینکه این آن بانو در آن مکان باشد اما ارزش آن دستکش از آن بانو نشأت میگیرد با اینکه خود آن بانو بیرون ایستاده است. حال بدن ژینا بیرون ایستاد و حتی بدن ژینا در خاک رفته است اما این به مثابۀ این حقیقت بیرون رانده شده فشار میآورد و کنشگری افراد را بر میانگیزد. دیگر نمیتوان هیچ چیزی را به عقب بازگرداند، همانطور که بدیو میگوید:
«حقیقت… کدهای ارتباطی را دگرگون میکند، قاعدۀ عقاید را زیرورو میکند. قضیه این نیست که این عقاید «حقیقی» (یادروغین) میشوند. چنین کاری از دست آنها ساخته نیست… بلکه عقاید دیگری میشوند. این بدان معناست که حکمهایی که سابقاً برای عقیده بدیهی بودند دیگر قابل دفاع نیستند، بلکه حکمهای دیگری ضروریاند، که عادات ارتباطی متفاوت گشتهاند، و جز اینها {آلن بدیو، به نقل از زوپانچیچ، ص.۲۶۲}.
در حال حاضر محق هستیم که معتقد باشیم که «جنبش آزادی زنان» چنین نقشی را ایفا کرده است.عمل زنانه پیآمدهای هنگفتی در پی خواهد داشت. این پیآمد هنگفت چیست؟ این پیامد هنگفت بیرون آمدن از پوستۀ دروغین زندگی و مواجهه با حقیقت زندگی است یا میتوان گفت چیزی است که ظهور اخلاقیات را امکان پذیر میسازد. در واقع قتل ژینا یک عملگری «پیشا-اخلاقی» بود، چیزی را که پنهان بود آشکار کرد و زین پس امکان عمل اخلاقی وجود دارد. اما عمل اخلاقی به چه معنا؟ در واقع عمل اخلاقی همانطور که بدیو میگوید به معنای وفاداری به رخداد است. یعنی ما زین پس میتوانیم با فیگور آنتیگونه مواجه باشیم.
آنتیگونه به این رخداد وفادار خواهد ماند. در واقع آنتیگونۀ امروز جرم و اعتبار جرم را میپذیرد. اما چه جرمی؟ جرم شکستن نظم نمادین که به معنای انکار تن زنانه بود، زین پس آنتیگونه به این تن وفادار میماند. ما زین پس با مفهوم قهرمان مواجه هستیم، در واقع ژینا امکانپذیری قهرمان بودن را برای زن امروزی خلق کرد. حال زنان وظیفۀ سنگینی دارند اینکه با اخلاقی خود به رخداد وفادار باشند با تمام خطرهایی که در پیش است. یا آنکه تبدیل به مردگان زنده شوند و تن خود را انکار کنند.
قهرمان بودن و جنبۀ اتیک این رفتار این است که زن میتواند بادانشی عمل کند که خود را میداند. در واقع قهرمان زن امروز بر اساس دانشی که خودش را میداند»، دانشی که خودش را نمیداند را به حرکت در میآورد: اهمیت عمل این است که آنچه بیحرکت بود به حرکت در آورده شد است {بدن زنانه}، و اینکه آن در امکانپذیری صرف به بند کشیده شده بود {بدن زنانه} به آشکارگی آورده شده است؛ تا از روی ناآگاهی و آگاهی، نا-هستی با هستی، را به هم پیوند دهد. استخوان را مبنا قرار دهد و روح را به آن پیوند زند.
در واقع اگر دقیقتر بخواهیم مطرح کنیم، ژینا دختری کرد بود که در برابر هیچ کس طغیان نکرد، آنچه او انجام میدهد پیمودن مسافت خاصی است تحت سلطۀ دانشی که خودش را نمیداند، و کارش را انجام می¬دهد و از کردستان به تهران میآید و هنگامی که کشته میشود، باقیماندۀ آن همچون ابژۀ آ کوچک بر جای میماند. و آن فقط به عنوان یک دال عمل نمیکند بلکه تأکید ما روی ابژۀ آ کوچک است، به همان معنای das ding بیرون مانده و ما فقط با فشار آن مواجه هستیم. و همان «هستۀ برونمرکز» اخلاق را بر میسازد و چشمان کور آدمی را بینا کرد، در واقع این بدن ما را مجدد با آنچه طرد شده بود آشنا کرد.
حال زین پس یک هستۀ «برونمرکز»برای وفاداری وجود دارد که زن میتواند به آن وفادار باشد و «دانسته» دست به عمل زند، در واقع او از پیش میداند که در مقابل کدام قانون و قدرتی به مخالفت بر میخیزد. گفتههای ژینا از این قرار بود: که چرا او را گرفتند؟ اطلاعی از وضعیت حجاب به گفتۀ خودش نداشت و او غریب بود و نادانسته در چنگال اهریمن فتاده بود. به همین دلیل او امکانپذیری عمل اخلاقی را فراهم آورد اما خودش عمل اخلاقی انجام نداد. در عوض تن مردۀ ژینا دائم به زندگی در چنبرۀ دروغین فشار میآورد و انسانهای برده شده در این ساحت را مواجه با حقیقت زندگی میکند. این تن مرده به عنوان ابژۀ کوچک انسان (به ویژه زن) را با یک سؤال مواجه میکند که چرا این تن مرد؟ و این تن بیزبان از ما چه میخواهد؟ آیا خواستار حقش برای زندگی است؟ زیباست که این تن مرده نام ژینا (زندگی) را دارد. ناگهان افراد با اخلاق بردگی و با مردگی خودشان مواجه میشوند، میتوان گفت زن ایرانی (یا بهطور کلی تن ایرانی) توسط ژینا با میل خودش آشنا شد. و حال نوبت آن است که برپای میلش پافشاری کند و این عمل اتیکال اوست که آیا به این رخداد وفادار بماند یا نه؟ زن وفادار به این رخداد دگر بار متولد میشود آن هم با نوعی خودکشی در مفاهیم نمادین گذشته در مورد زنانگی.
زنان امروز برای وطن-وتن دست به عمل میزنند و برای تنشان میجنگند. زن امروز میداند با عملگری و وفاداریاش به رخداد چه چیزی انتظارش را میکشد و در واقع دانشی دارد که خودش را میداند و با توجه به دانشاش دست به عمل می¬زند و جرم و اعتبار جرم هر دو را به عهده میگیرد. زن امروز انتخاب میکند که تنها پاسدار هستی این تن مجرم (بدن زنانه که گویی به مثابۀ یک مجرم همیشه در حجاب خفته) به معنای دقیق کلمه است. در واقع زن امروز تبدیل به سوژهای شده است که به شدت خواهان das ding (تن) است و آن را هدف میگیرد، حرکت میکند تا آن را در آغوش بگیرد.
*نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.