کسانی که “رابطه ی سمی” یا “پیوند زهرآگین” و مناسبات و نشانههای آن را میشناسند، میدانند که همهی اطرفیان چنین پیوندی قربانی هستند؛ کسانی که پیشتر در جایی خشونت، آزار، تحقیر، تحدید و تهدید را به شکلی تجربه کردهاند! هرچند قربانیها و آزاردیدهگان همیشه همانند آزارگران خود نیستند، و گاهی حتا به نظر میرسد در نقطه ی روبهرو ایستادهاند، اما غالبن و قالبن آنقدر خام، زخمی و دژخو هستند که به بازسازی یک پیوند زهرآگین دیگر کشیده شوند.
از این چشمانداز زیستن در اجتماعات توسعهنایافته را باید قد کشیدن و گسترش آدمها در پیوندها ی زهرآگین هم دید؛ و هماهنگیدن با اشکال گوناگون آزار! هیچ کس به آسانی از گزند و آسیب توسعهنایافتهگی و اشکال گوناگون آزار در امان نیست و از مجموعهای بیشمار از پیوندها ی زهرآگین زخم میخورد؛ همه به نوعی و در جایی زخمی هستند و این زخمها و جا ی آن(اسکار)ها را شاید برای تمام عمر با خود بکشند.
اگر توسعهنایافتهگی را امری فراگیر بدانیم، آنگاه دشواری درک روان و شخصیت ما ایرانیها بسیار بیشتر خواهد شد. ما نه تنها گرفتار پدر، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ، بردار، خواهر، خانواده، مدرسه و معلم آزارگر که گرفتار سیاست و سیاستمدارها ی آزارگر هم بودهایم؛ و عجیب نیست اگر گاهی آزارگر و آزارگری را ستودهایم! و فرهنگی پرداخته و ساختهایم که سازوکار دگردیسی آزار و آزارگری را به شکلی از دین، عرف و اخلاق فراآورده است. خوانش یکسر مثبت از فرهنگ را که برآمد همین سنت و زرادخانهها ی پادآزادی و پادبرابری است، فراموش کنید؛ فرهنگ گاهی فرآیند غضنفرسازی است. پیوندها ی زهرآگین و سیاستها ی زهرآگین ادامه ی یکدیگر هستند.
غضنفرها و غضنفرگری
در فرهنگ کوچه به کسی غضنفر گفته میشود که به خودش یا خودیها گل میزند. غضنفر همانند “دشمن” نوعی “بدمن” یا “پادمن” است، اما هنوز دشمن نشده است. اصلن اگر پویایی امر دشمنی را بشناسیم، خواهیم دید که دشمن همان دشمن و بدمن بوده است که آرام آرام به دشمن دگردیسیده و آن طرف ایستاده است. به زبان دیگر غضنفر بخشی است از آنچه دشمن خوانده میشود، هرچند هنوز در فرایندی که همه ی ما از دشمنی میشناسیم قرار نگرفته است؛ او دست بالا دوست نادان است. یعنی رفتار او از سر دوستی است، هرچند در عمل به ضرر خوداش و دوستاناش تمام میشود.(۱)
غضنفرها همیشه بیرون از ما و در میان گروه ما نیستند. گاهی غضنفرها ما هستیم؛ یا بخشی از ما نقش غضنفر را بازی میکند و به خودمان گل میزند. نمونه ی برجسته ی این ادعا را در همه سو در انقلاب ۵۷ میتوان دید. از رهبران بالادستی، تا مردمانی که به کف هرم اجتماعی چسبیده بودند؛ همه و همه، سودازده، سورآل (فرابودی)، خوشخیال و متوهم بودند؛ و عجیب نبود که کسانی عکس خمینی را در ماه میدیدند. این ویژهگی برجسته ی هر انقلابی است. در نبود آن شورها ی بیخاطره و بیحساب و شعارها ی بیتاریخ و بیکتاب موتور هیچ انقلابی نمیچرخد. اما دشواره تنها در کله ی پوک هرم یا کف از خشم کفآلود آن نبود، تمام بدنه ناکارآمد، نادان و ناتوان بود. به قانون اساسی جمهوری اسلامی نگاه کنید؛ این ساختار از پایه بیمار در یک بهار آزادی به گل نشسته است! همه ی کسانی که در تهیه، تدوین و تصویب آن همکاری و همسویی داشتهاند سندی در صغارت ملی از خود بهجا ی گذاشتهاند! یک انقلاب و این همه غضنفر نوبر است! به کسانی که طراح ولایت فقیه بودند، و بندها ی گوناگون قانون اساسی را قطار کردند، جز غضنفر چه میتوان گفت.(۲) اما غضنفرها تنها در میان انقلابیها نبودند. ضدانقلابها غضنفرها ی اصلی بودند! آنها بودند که در سراب تمدن بزرگ همه چیز را به گروهی صحرانشین و بیتاریخ واگذاردند و گریختند! آنها همه چیز داشتند که بتوانند در برابر این توهمها، نادانیها و امیدفروشیها بایستند، مگر دانایی.
غضنفرها چه شکلی هستند؟
با چنین پیشآوردی است که یکی از سران اطلاعاتی جمهوری اسلامی از برخی از خودیها ی جمهوری اسلامی ایران گلایه کرده است. به باور او این گروهها با آنکه در جمهوری اسلامی با هر متری خودی هستند، به جهت نادانی و بدانی به جمهوری اسلامی گل میزنند. خبر بد آنکه غضنفرها فقط در میان هواداران و سربازان جمهوری اسلامی نیستند، در میان مخالفان آن هم غضنفر بسیار است. از اتفاق از آنجا که فرایند انتخاب طبیعی برای بالا آمدن و امتحان پسدادن در میان مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی چندان ممکن نیست، خطر رشد غضنفرها در اپوزسیون بیشتر است؛ تنها کافی است زرنگ باشی و همانند دموگاگها حرف بزنی، آنگاه امکان آن که گروهی شما را روی دست ببرند بسیار است. به همین دلیل ریختشناسی غضنفرها برای پرهیز از آنها و بیرون ماندن از دامشان بسیار اهمیت دارد.
پذیرفتن این نکته که هیچکس برای باختن و ضررکردن به بازار یا حتا قمارخانه نمیرود، چندان دشوار نیست! با این همه میدانیم که در بازار بسیاری بازندهاند و در قمارخانه غالبن آدمها میبازند! اما هیچکس از بازار نمیگریزد، و تعطیل کردن قمار برای همیشه و همهجا ممکن نیست. راه حل استوار و بلند مدت مهندسی بازار برای رعایت حقوق مشتری و بالابردن سطح دانش شهروندان و استانداردها ی آزادی است. اما تا رسیدن به آنجا باید غضنفرشناس بود؛ یعنی غضنفرشناسی “از اوجب واجبات است”. تفاوت معناداری میان انتخابها ی ما در بازار، زندهگی روزمره و بازار سیاست وجود ندارد؛ آن که میبازد، هیچگاه باخت را انتخاب نمیکند؛ و برای باخت نیامده اند؛ باخت همیشه به او و ما تحمیل میشود. باخت همیشه برآمد برآیند نیروها، تکاپوها، بردارها، داناییها و تواناییها است. باخت در پایان برآمد بخت و گذشته است. یعنی در هر لحظه برآیند اطلاعات گذشته است که تعیین کننده است؛ و آینده را رقم میزند.(۳)
با این همه وقتی پا ی سیاست و فرهنگ و ادیان در میان است، غضنفرشناسی چندان آسان نیست! و به آسودهگی پیش نمیرود. در سنت و نظام خانواده این دشواریها بسیار بیشتر است. به زبان دیگر وقتی از دور نگاه میکنیم، چندان دشوار نیست که بسیاری از ادیان، رهبران، پدران و مادران را برای دیگران غضنفر و نمونه ی برجسته از غضنفرگری ارزیابی کنیم، اما وقتی پا ی سنت، دین، پدر و مادر خودمان و رهبرانی که ما آنها را ستایش میکنیم، در میان است، غضنفرها به آسانی از کمند تیزبینی ما میگریزند! و ما با آسودهگی گلها ی آنها را میپذیریم. زیرا ما برای این پیوندها ی زهرآگین (و در آنها) سالها و حتا سدهها آموزش دیدهایم یا بدآموزی کردهایم. به آداب غذایی در سنتها ی گوناگون نگاه کنید. چندان پیچیده، نظری و انتزاعی هم نیست که گیچ شویم! ما به غذاهایی که آشنا هستیم، وابسته میشویم. بیرون آمدن از این عادتها کار چندان آسانی نیست.
غضنفرشناسی و دشواریها ی آن
در اساس غضنفرشناسی کار آسانی نیست؛ در سطح گفتمان سیاسی تکاپوهایی که در پی توضیح حکمرانی خوب هستند، میخواهند خطر به قدرت رسیدن غضنفرها را محدود کنند؛ اساسن توسعه، دمکراسی، قانون اساسی، حقوق بشر و … ابزارها و سازوکارهایی هستند که امکان شناسایی غضنفرها، نقد آنها و پسزدن آنها را از پهنه ی سیاست فراهم میآورند.(۴)
غضنفرها در میان مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی در یک نگاه کلی کسانی هستند که به دلایل گوناگون شکست جمهوری اسلامی ایران را به شکست، اسلام، جمهوریت و ایران هم میکشانند. چه، در همه ی این رفتارها مردمان ایران دستکم دوپاره میشوند و در برابر هم قرار داده میشوند. آنها نادانسته شکافها ی نالازمی را به جبهه ی ایستادهگان در برابر جمهوری اسلامی ایران وارد میکند و ناخواسته به جمهوری اسلامی ایران یاری میرسانند. آنها به طور چیره افراد زخمی و آزردهای هستند، که ایستادهگی مناسب در برابر آزارگر و آزارگری را نیاموختهاند. آنها درک متفاوتی از پیوند زهرآگین دارند و نمیتوانند میان آزارگر و فرایندهایی که به آنجا رسیده است، فاصله بگذارند. ایستادهگی پیوسته و استوار در برابر بیداد جمهوری اسلامی بسیار مهم است، اما اگر شکست جمهوری اسلامی ایران به رویارویی با اسلام، جمهوریت و ایران برسد، ما پیروز میدان نشدهایم؛ گذار دمکراتیک رقم نخورده است؛ و چندان عجیب نیست اگر ما از یک پیوند زهرآگین به پیوند زهرآگین دیگر پرتاب شویم. تنها پیشنیاز ضروری “دمکراسی” انسجام اجتماعی است؛(۵) کسانی که گذار از جمهوری اسلامی را به گذار از ایران، جمهوریت یا اسلام پیوند میدهند، اهمیت ندارد از چه زخمی رنج میبرند، آنها بخشی از دشواری گذار هستند و برای زخمها ی آینده و آزارگران تازه بیتابی میکنند.
غضنفرها ی درون ما
رابطه ی ایرانیان با خمینی از فراز تا فرود، نمونه ی برجسته ی یک پیوند زهرآگین و شکننده بود. بدون درک دقیق آن رابطه، تحلیل و نکتهسنجی در آن نشانهها و آسیبشناسی عمیق آنها، همیشه احتمال افتادن دوباره در آن نوع رابطه و آغاز یک پیوند زهرآگین تازه در پهنه ی سیاست هست.
هرچند چنین همسویی و همپویی در اجتماعات پیشامدرن و پیشادمکراسی آسانتر از جوامع مدرن و دمکرات است، اما اگر بددانی و بدفهمی دمکراسی مجال دهد و این غضنفرها به قدرت برسند، برآمد کار چندان متفاوت نخواهد بود. نشان به آن نشان که آنها همیشه میخواهند ما را به گذشتهای باشکوه ببرند؛ آرمان و آرمانشهری که همیشه به کابوس و شهرسوخته میرسد.(۶)
عجیب نیست اگر این دموگاگها به آسانی میتوانند در قلب لایههایی از مردم جا باز کنند؛ چه، پیوند زهرآگین برآمد استدلال و مدنیت نیست، نتیجه ی هیجانها، ترسها، خشمها و امیدها ی فروخورده است. هیجانها، ترسها، خشمها و امیدهایی که به آسانی میتواند ابزار کار یک آزارگر تازه باشد. آزارگری که در هیبت یک ناجی و هیات یک قهرمان آزادی ظهور میکند. در ادعاها و ادها ی این قهرمانانها ی پوشالی هزار و یک دلیل وجود دارد که نشان میدهد آنها اینکاره نیستند، اما قربانیها برای دیدن آن نشانهها چشمی و برای تحلیل آنها مغزی ندارند! آنها همانی را میشنوند که میخواهند و همانی را تحلیل میکنند که به جان زخمی یشان مینشیند. تنها وقتی زمان میگذرد، هیجانها فروکش میکنند و زخمها ی تازه میرسند، قربانی ممکن است به خود بیاید و اسارت تازه را بازیابد.
داستان یک غضنفر و بنیادها ی غضنفرشناسی
روحالله خمینی در مورد حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران جمله ی درخشانی دارد که غالبا و قالبا به جهت بدفهمی مورد نقد و حتا لعن و نفرین قرار گرفته است. او میگوید: «حفظ نظام از اوجب واجبات است.» این ادعا اگر از زبان فقهی آن پوستگیری شود، در پهنه ی سیاست جمله ی بسیار درخشانی است و یکی از بنیادها ی سیاسی مدرن در جهان امروز.(۷) هیچ سازه، نظام و نهادی در نبود امکانات و سازوکارها ی مناسب حفظ و ادامه ی حیات خود، نمیتواند ماندگار شود. به زبان دیگر سازهها ی اجتماعی هم همانند سازهها ی زیستی نیازمند بازخوردها ی مناسبی هستند که بتوانند دگرگونیها، خطاها و دشوارهها ی خود را کشف و برطرف کنند؛ در غیبت این سازوکارها ی بازخوردی و اصلاحی هر سازه و نظامی فروپاشیدنی و افتادنی است. آنچه سازهها ی زیستی را از گزند آنتروپی، دگرگونیها، بینظمیها و فروپاشی در امان نگاه میدارد، همایستایی (هموستازی) است؛ و همایستایی همان چرخهها و فرآیندها ی بازخوردی و اصلاحی است.
جمله ی بالا از خمینی که به زبان فقهی بیان شده است، بازتاب این درک حیاتی از حیات سازهها، نهادها و نظامها است؛ اصلا نظام در معنا ی دقیق خود مسلح شدن به همین سازوکارها و نظمها است؛ این بازخوردها هستند که در حلقهای از سازهها ی حسی، پردازشی و اجرایی دگرگونیها، اختلالات و انحرافات را کشف، پردازش و اصلاح میکنند. بدون سازوکارها ی بازخوردی و اصلاحی هیچ برساختهای نظام نخواهد شد؛ و هیچ نظامی پایدار و همایستار نمیشود. اگر چنین است، چرا جمهوری اسلامی در چاه ویل بینظامی، بینظمی و ایستادهگی در برابر اصلاحات افتاده است؟
پاسخ ساده آن است که پیوندها ی زهرآگین جمهوری اسلامی ایران را به اینجا کشانده است. وقتی در یک ساختار غضنفرها حاکم میشوند، سازه به جا ی حفظ نظام به حفظ نظامیان حاکم و غضنفر اعظم آن کشیده میشوند. به زبان دیگر نظام وقتی نظام میشود که از ساختاری شخصی و فردمحور به ساختاری سازهمحور و فراشخصی دگردیسد. اصلا توسعه ملی تاحدی توضیح همین فرایند نظامشدن یک ملت است. توسعه، نظام شدن، ملت/دولت شدن و بازنشسته کردن غضنفرها و غضنفرگری در یک ساختار است. اما پاسخ پیچیدهتر آن است که غضنفری که در درون خمینی بود در همدستی با غضنفرها ی ما نگذاشت خمینی امکانات فربودی و واقعی حفظ خود و نظام را به درستی و تا پایان درک کند. او در جایی از حفظ نظام به حفظ خود و نظامیان حاکم کشیده شد. در چنین گیروداری بود که جمله ی درخشان “حفظ نظام از اوجب واجبات است.” به حفظ خود، نادانیها ی خود و غضنفرها ی خود و خودی دگردیسید؛ و نظام را هر روز ناپایدارتر از دیروز کرد. به زبان دیگر آن غضنفرهایی که خمینی را در ماه دیدند، سرانجام خمینی را در پنجرهای تنگ و تاریک نشاندند که غضنفرها ی بسیار دیگری برای بوسیدن دست او صف کشیدند! و وقتی خمینی آن صفها و شعارها و توهم را شنید و دید، چندان عجیب نبود که او هم متوهم شود و گرفتار درکی سنتی نظام؛ و نظام را خود و خود را نظام ببیند! غضنفرگری مسری است.
غضنفرها در شکل کلاسیک و سنتی خود توانا به تفکیک خود از ساختارها نیستند؛ آنها منافع و مصالح خود را منافع و مصالح ساختاری و سازه ی سیاسی میبینند؛ و میدانند. غضنفرها همیشه ادا ی یک دیگری بزرگ و همهچیز دان را در میآورند و به همین دلیل خود را صالحتر به تشخیص مصالح دیگران از جمله نظام، مردم و ملت میداند. غضنفرها همیشه گرفتار درک پیشینی ازراست و ناراست هستند و درکی پسینی از حق و حقوق ندارد. غضنفرها هم جهان و هم سیاست و هم آینده را بسیار ساده میبینند و ساده میکنند؛ به همین دلیل هم به آسانی و آسودهگی هواداران میلیونی پیدا میکنند. شاهنشان غضنفرها در جهانها ی جدید آن است که آنها هیچگاه به کار حزبی و سیاسی حسابوکتابدار تن نمیدهند! آنها ممکن است، اگر لازم باشد به یک حزب، گروه یا نهاد سیاسی مشخص نزدیک شوند، اما هیچگاه به کار حزبی و دمکراتیک در احزاب تن نمیدهند. آنها همکار نمیخواهند و نمیجویند؛ پیرو و نوچه میخواهند. به همین دلیل غضنفرها حتا اگر در زمانه ی خود پیشتاز و پیشرو باشند، به زودی از درک دگرگونیها در میمانند و پسرو و وامانده میشوند.
غضنفر اعظم
در فایل صوتی لورفته از جلسه ی امنیتیها ی جمهوری اسلامی ایران در یزد(۸) نکته ی مهمی است که در خور درنگ بسیار است؛ یکی از امنیتیها در جایی در آسیبشناسی تحولات ملی اخیر و ارزیابی واکنشها ی گسترده و ناباورانه به مرگ ژینا امینی از «غصنفرها» ی نظام یاد میکند که با اظهارات نامناسب و تحریککننده بر روی آتش خشم مردم بنزین پاشیده و به نقدها و ایستادهگی افزودهاند! این مقام امنیتی بلندپایه میگوید: «آنها که باید سکوت کنند، نمیکنند و آنها که باید حرف بزنند، ساکت میمانند … و در مواقع آشوب، غضنفرهای ما بیش از امآی۶ تاثیر منفی دارند و مردم را عصبانیتر میکنند.»
با هر متری که از این ادبیات بیرون بیاید علی خامنهای را باید غضنفر اعظم نظام جمهوری اسلامی ایران نامید؛ او بیش از هر کسی در جمهوری اسلامی هم در رسیدن به اینجا موثر بوده است، و هم بیش از هر کسی با اظهارات بیخردانه و واکنشها ی توهینآمیز و تحقیرکننده، شرایط را پیچیدهتر و مردم را عصبانیتر کرده است. او بیتردید رهبر اصلی این رستاخیز ملی و خیزش زنستایانه است؛ بدون نادانیها و ناتوانیها ی انبوه او تصور یک انقلاب دیگر در ایران امروز چندان آسان نبود.
علی خامنهای تنها گرفتار توهم نیست؛ فشارها و نقدها هر روز بیشتر از دیروز میشود و خطاها ی او هم. سخنرانی تازه ی او که در آن منتقدان و مخالفان خود و نظام را حقیر میخواند(۹) با همان متری که امنیتیها پیشگذاشتهاند، چیزی بیش از یک غضنفر اعظم در نظام از او باقی نمیگذارد. این غضنفر اعظم چهگونه ساخته شد؟
در به قدرت رسیدن علی خامنهای از حسینعلی منتظری تا اکبر هاشمی رفسنجانی که هر دو از قربانیها ی پسین او بودند، نقش داشتند. هاشمی بیش از هر کس دیگری در جمهوری اسلامی توهم اینهمانی با نظام را داشت! من در جایی او را “یک سیاستندار بزرگ” نامیدهام؛ کسی که سه دهه همهکاره ی یک نظام باشد، اما نظام سرانجام هم او، هم خانواده ی او و هم همه ی رویاها ی او را ببلعد، چیزی بیش از یک سیاستندار بزرگ نیست. نظام جمهوری اسلامی به اکبر هاشمی رفسنجانی و هاشمی رفسنجانی به یک غضنفر دیگر که در درون او لانه داشت سنجاق شدهاند. اگر آن غضنفر نبود، امروز خامنهای هم غضنفر اعظم جمهوری اسلامی ایران نبود. او بود که همه چیز را برای به قدرت رسیدن علی خامنهای و تبدیل نظام به یک نظام یکنفره تدراک دید.
برای گذار دمکراتیک در هر دو طرف دعوا، نیازمند نوعی “غضنفرشناسی” عمیق هستیم. غضنفرها همان دوستان نادان ایران هستند که کار را برای توسعه، سازش، کاهش هزینهها و گذار دشوارتر میکنند. غضنفرها در یک طرف، گاهی چنان فرایند ایستادهگی در برابر بیداد جمهوری اسلامی ایران و غضنفر اعظم را آبکی و بیمعنا میکنند، که هیچ ایستاده و معنایی از ایستادهگی نمیماند و در طرف دیگر گاهی چنان ایستادهگی را به بیراه میکشند، که ایستادهگی به خودکشی و خودزنی همانند میشود. آشکار است که هیچ معیار پیشینی و سفت و سختی برای ایستادهگی و کموکیف آن وجود ندارد. اما همه ی نکته همین است؛ گذار دمکراتیک هم راه و هم هدف ماست. یعنی باید راهها ی ایستادهگی مناسب و کارآمد را در هر لحظه و هر رخدادی بافرزانهگی دمکراتیک خود بیافرینم و بازبینی کنیم. باید به یک گفتوگو ی ملی و پیآمدها ی آن در جریان گذار تن دهیم. قدرت ملی و قانون ملی برآمد چنان گفتوگویی است. قدرت ملی و قانون ملی همان نهادینه شدن تعادلات دمکراتیک است.
یک انقلاب و این همه غضنفر
یک انقلاب و این همه غضنفر! آدم گاهی خوشخیالی میکند که پس از چهل و سه سال و این همه هزینه، بلا، کربلا و “گلبهخودی” دیگر هیچ غضنفری از اقبال مردم و همراهی و همسویی لایههایی از ملت بهره نخواهد برد؛ و همه چیز آماده است که گذاری دمکراتیک رقم بخورد؛ چرخه ی ناکارآمد پیوندها ی زهرآگین شکسته شود و قربانیها ی زندان بزرگ ایران در بالابردن دیوارها ی زندان آینده همراهی نداشته باشند! اما زهی خیال باطل. هر نسل غضنفرها و غضنفرگریها ی خوداش را دارد؛ و بردن بازی ی توسعه چندان آسان نیست.
در قابی که یکی از مخالفان جمهوری اسلامی ایران را در خود جا داده است، در کنار نقل قولی از او که خواهان حمله ی ناتو به ایران است، کسی پرسیده است: واقعن در توصیف این آدم چه باید نوشت؟ پاسخ من بسیار ساده است. او یک غضنفر است؛ وی هرچند مدعی است ایران و مردمان آن را دوست دارد؛ اما در عمل میگوید: منافع مردم را بهتر از خود مردم درک میکند! و این یک نشانه ی هشدار است. او هر کس را همانند خود نیست، دشمن و همکار جمهوری اسلامی میخواند (یک نشانه ی دیگر)، و از آنجا که درک مناسبی از منافع ملی ندارد، به آسانی و با هیچ حسابوکتابی با برخی از دشمنان یا رقبا ی ایران نشست و برخاست میکند(یک نشانه ی دیگر). او یک غضنفر است و همه ی نشانهگان آن را دارد؛ و به ایران و مردمان آن گل و آسیب میزند؛ و خواهد زد. گیریم شما با او و داوری او همراه و همسو هستید، و شما هم خواهان حمله ی ناتو به ایران هستید؛ اصلا گیریم این داوری درست است و حمله ی ناتو به ایران میتواند به گذار دمکراتیک کمک کند، چه کسی به شما یا آن غضنفر حق داده است که از طرف مردم حرف بزند و خود را به جا ی مردم بگذارد. هسته ی سخت غضنفرها همین خودحقپنداری و خودملتبینی است. این “خودمحوری” ادامه کودکی و همان غضنفرگری است.
در این قاب هرکس دیگری هم ممکن است بنشیند؛ هر چه باشد همه ما گاهی تجربه ی غضنفر بودن داشتهایم. یعنی هیچ کس از ظن و گمان ایمن نیست! اصلا دانش برآمد همین گمانها و حدسها است؛ و اصلا عجیب نیست اگر ما هم گاهی به خودمان گل زده باشیم. تفاوتی اگر هست در نبود ساختار و تاریخی است که بتواند بر این حدسها و گمانها ی تکراری و پرهزینه افسار بزند! اما غضنفر ملی شدن کار آسانی نیست و هر کس به آسانی به آن مرحله و موقعیت نمیرسد. غضنفر ملی شدن از همدستی و همپوشانی گسترده ی مردم و غضنفرها حکایت میکند. مردمی که تاریخ ندارند و نمیخوانند، و غضنفرهایی که تاریخ را نمیفهمند! وقتی غضنفریت اندمیک و بومی است، آنگاه خطر برخاستن غضنفرها ی ملی بسیار است.
غضنفرها شوربختانه در هر دو طرف پیوستار اپوزیسیون و حتا در میان مردم عادی هم دیده میشوند. غضنفرها ی آن سر طیف هم بیکار نیستند؛ آنها با استدلالها ی آبکی میخواهند خیابانها را خالی و خلوت کنند. غضنفرها ی رادیکال و محافطهکار ادامه ی یکدیگر هستند و به هم نان غرض میدهند. آن کس از حمله ی ناتو(۱۰) یا موشک نقطه زن(۱۱) برای در هم کوبیدن بیت علی خامنه ای، پادگان ها و تاسیسات سپاه و همه ی تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی ایران حمایت میکند، به غضنفرها ی سر دیگر طیف کمک میکند تا آنها بتوانند مواد خام لازم برای استدلالها ی آبکی خود و خالی کردن میدان سیاست از ایستادهگی در برابر بیداد جمهوری اسلامی را فراهم بیاورند. هر گروه هم غضنفر، حامی و هوادار خود را دارد و میتواند چنان همهمه و توهم ایجاد کند، که برای کسانی که در حباب خوابیدهاند تولید دشواره و دایلما کند!
غضنفرها ی ملی
از رسانهها ی غربی گذشته (که گرفتار نزدیکبینی و ماشینها ی جستوجوگر لوگاریتمی و دیجیتالی هستند و هرزگاهی حتا خودشان را گرفتار دیوانههایی همانند ترامپ میکنند)،هیچ کس در برآمدن این غضنفرها ی ملی بیشتر از غضنفر اعظم ایران و نادانیها ی انبوه او دخالت ندارد. او است که این غضنفرها را همانند احمدینژاد به مردم (حتا در میان اپوزیسیون) تحمیل میکند. علی خامنهای و دم و دستگاه او گاهی با برکشیدن این غضنفرها و گاهی با سرکوب آنها میخواهد از خود محافظت کند، اما غالبن کار خراب میشود و غضنفرها هم به او، هم به خودشان و هم به ملت گل میزنند.
محمود احمدی نژاد بیهیچ تردیددی یک غضنفر ملی بود. او همه ی نشانهگان غضنفریت را یکجا دارد. او برآمد، کارگزار و از برکشیدهگان رانتی جمهوری اسلامی بود، اما به آسانی هم به مردم و هم به خود و هم حتا به جمهوری اسلامی گل زد؛ و هنوز میزند! اما در میان اپوزسیون هم احمدی نژاد کم نیست. اصلا غضنفرها هر جا که باشند همانند محمود احمدینژاد هستند! و با همکاری مردم و غضنفر اعظم ایران آفریده میشوند. نادانیها و سیستم گزینش علی خامنهای است که به بالا آمدن و بزرگ شدن این احمدینژادها ی کمک میکند. احمد نژادها اهمیت ندارد در کدام طرف دعواها ی ملی باشند، همیشه کسانی پیدا میشوند که گرفتار قلاب او میشوند و به جمع سیاهیلشگر و عنوان “همیشه در صحنه” آراسته میگردند.
نقد غضنفرها هرچند برای بسیاری خوشآیند به نظر نمیرسد، اما برای خوشآیند ایران آینده بسیار ضروری است. در شرایط موجود نقد غضنفرهایی که در میان منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی قرار دارند، حتا گاهی ممکن است به سود علی خامنهای تمام شود؛ با این همه، چه باک، نقد غصنفرها چه در داخل و چه در خارج اهمیت دارد؛ و میتواند امید به گذار دمکراتیک را پرزورتر و در نتیجه حضور طبقه ی متوسط را در خیابانها و در کنار جنبش زن، زندهگی، آزادی گستردهتر کند.
نشانهگان غضنفرگری
در جهانها ی جدید غضنفرها ی ملی غالبا و قالبا از میان سلبریتیها ی رسانهای (و رانتی رسانهای) برمیخیزند. غضنفر شدن کار چندان شاقی نیست، اما تبدیل شدن به کسی همانند شعبان جعفری به مقدار متنابهی شانس و رخدادها ی بسیار دیگر هم بستهگی دارد. همین احمدینژاد یا احمدینژادها ی اپوزیسیون، بدون رانت و چهره شدن در رسانهها گوناگون هیچ کدام به طور شخصی در جایگاه این همه توجه و در نتیجه امکان و آسیب نبودند. روحالله خمینی هم به نوعی احمدینژاد بود و همه ی بلاها و کربلاها در ایران امروز در جایی به او و نادانیها ی انبوه او میرسد. ممکن است در همانند ی با علی خامنهای کم بیاورد، و برخی به همین دلیل بخواهند او را روی چشم بگذارند؛ اما او هرچه بود یک غضنفر ملی بود. کاری که با سرمایهها ی گزاف ملی و دینی ایرانیان کرد بیمانند بود.
روح الله خمینی به آسانی به این مقام شامخ نرسید. تاریخ گسست در ایران، محمدرضا شاه و مردم ایران در ادامه ی آن گسست، انحطاط، توسعهنایافتهگی، استبداد و جباریت در غضنفر شدن خمینی نقش داشتند. به زبان دیگر غضنفرها کوتولههایی هستند همانند احمدینژاد. آنها تنها در رویاها، امیدها و توهمها ی ما بزرگ به نظر میرسند؛ و روی شانهها ی ما بزرگ میشوند.
غصنفرها ی برجسته ی در میان اپوزسیون هم کم نیستند. آنها غالبا و قالبا سیاستمدار نیستند و نبوده اند و به همین دلیل هم ممکن است مورد اقبال اجتماعی قرار بگیرند. این هم صورتی از توسعهنایافتهگی است که باید در جایی به آن پرداخت؛ چه، سیاست (هرچند در باور ما پلشت) تنها به وسیله ی سیاستمدارها و ابزارها و سازوکارها ی سیاسی قابل اصلاح است. هر انگارهای که بخواهد سیاست را با وارد کردن سازوکارها ی دیگر (از جمله سازوکارها ی دینی، اخلاقی، علمی و …) و نیز بازیگران دیگر پهنهها (ازجمله دین، دانشگاه، نیروها ی نظامی، خبرنگاران، سلبریتیها و …) اصلاح کند و پیش ببرد، عمیقن غیرسیاسی، پادسیاسی و حتا غضنفرگری است و در پایان به آفرینش یک غضنفر تازه میانجامد.
غضنفرها همینگونه خلق میشوند. آنها مانسترهایی هستند که ما آفریدهایم. آنها از پهنه ی دین، دانشگاه، ورزش، زورخانه، روزنامه و رسانه و غالبا با همکاری نادانسته و ناخواسته ی غضنفرها ی پیشین در پهنه ی سیاست (حتا گاهی به طور مشکوک) بالا میآیند و به مردم و پسند آنها تحمیل میشوند. طبیعی است در جایی که نهادها ی مدنی سنتی به ضرب نادانی غضنفرها فروافتادهاند، و نهادها ی مدنی جدید هم به لطف غضنفرها در نطفه خفه میشوند، جایی برای پسندها ی بالاتر و والاتر ملی در پهنه ی سیاسی نمیماند! در این نکبتکده است که پیوستهگی اجتماعی همواره پاره میشود و با آمدن و رفتن غضنفرها ی گوناگون مردم خطاها ی خود را تکرار میکنند! و چرخه ی خشونت و تسلیم دوباره میشود. ملتی که قهرمانان خود را از و در رسانهها انتخاب میکنند، جز انتخاب غضنفر چه میتوانند بکنند؟
اگر غضنفرها ی دیروز و هواداران آنها را با غضنفرها ی امروز و هواداران آنها دستهبندی کنیم با نمادها و نشانهها ی همانند بسیاری روبه رو خواهیم بود؛ از اتفاق از آنجا که هنوز بسیاری غضنفرها ی امروز را نمیشناسند و از امکانان کشف آنها بیبهره هستند، باید به غضنفرها ی دیروز نگاه کنیم، تا امکانی برای کشف غضنفرها امروز پیدا شود. به زبان دیگر برای آن که غضنفرها ی امروز و آینده را بشناسیم و از آسیب آنها تا حدی در امان بمانیم، باید پسند مردم را بررسی کنیم. مردم در انحطاط، توسعهنایافتهگی، استبداد و ناپیوستهگی تاریخی که هنوز امکان سبز شدن نهادها ی مدنی میانه و میانجی را ندارند، چه کسانی را میپسندند؟
غضنفرها ی پیشین غالبا و قالبت تندخو، جنگجو، همهفن حریف، سازشناپذیر، در پهنه ی سیاسی بیشناسنامه، رویاباف، متوهم، داییجان ناپلیون، هیستریک، بیسواد، خودحقپندار، خودملتپندار، پوپلیست و دموگاگ بودهاند. آنها گوناگونی ملت و پرگونهگی اجتماعات و خواستها ی ملی را نمیشناسند و از انگارهها ی انسجام آفرین ملی بیبهرهاند. آنها مخالف هر کس هستند که همانند آنها نیست؛ و همانند آنها فکر نمیکند. آنها هیچگاه با مخالفان و منتقدان خود وارد گفتوگوها ی نوشتاری دقیق یا سازشها ی ملی مشخص نمیشوند؛ زیرا نه پهلوان این پهنهها هستند و نه مشتریها ی آنها در آن جا حضور دارند! آنها روضهخوان و در بهترین حالت سخنران هستند! و در میدانها ی بیحریف همآورد میطلبند! و ترجیح میدهند با پهلوانها ی پنبهای دستوپنجه نرم کنند. هیچ حرف تازهای هم برای گفتن ندارند، اما بسیار پرادعا، پرادا و پر سروصدا هستند.
با این همه غضنفرشناسی دشوارتر از این حرفها است. هرچند در اجتماعات توسعهنایافته که لبریز از پیوندهای زهرآگین است، خشم و خشونت فراوان تر است؛ اما خشم، خشونت و ستیزهجویی که تصویر چیره ی این چهرهها میباشد، امری زیستمانی است و همه جا دیده میشود. تنها مدنیت است که میتواند بر آن چیره شود؛ و مدنیت امری فرادینی و حتا فراعلمی است. مدنیت برآمد صلح و دوستی و درک ضرورت آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز است. مدنیت تاریخ سازش، صلح و اصلاحات است؛ مدنیت تاریخ سیاسی است؛ و به همین دلیل غضنفرها با سازش، صلح و اصلاح و سیاست و تاریخ آن بیگانهاند. اصلن غضنفرگری نوعی بیگانهگی با تاریخ و بیتاریخی است. همین بیگانهگی با تاریخ و بیتاریخی است که به آنها جسارت تکرار تاریخ و امکان فرهمندی سیاسی میدهد! غضنفرها در معنای دقیق کلمه سربازان تاریکی سنت هستند؛ آنها با همه ی اداها و ادعاهایی که دارند بسیار سنتیاند و در پایان، کاری و باری بیش از باززایی سنت و پلشتیها ی آن در شکلی تازه نخواهند داشت.
غضنفرها در هر جمع و جامعهای یافت میشوند، با این تفاوت که غضنفرها ی دیروز را جمعیتی بزرگ میشناسد و غضنفرها ی امروز و فردا را جمعیتها ی بزرگی نمیشناسند. به قول احمد شاملو تنها روشنفکران هستند که میتوانند و باید با شاخکها ی حسی بلند خود از جامعه و زیرپوست شهر خبر بگیرند و از آینده خبر بدهند. این همه البته کار آسانی نیست؛ خرمگس بودن به تعبیری که در مورد سقراط به کار رفته است، کاری نیست که حتا از عهده ی هر روشنفکری برآید.
اگر اینبار هم که به لطف جنبش زن، زندهگی، آزادی در آستانه ی یک بهار آزادی دیگر ایستادهایم، به آوردن نیروها ی غیرسیاسی به پهنه ی سیاسی خطر کنیم، هیچ اتفاق تازهای رقم نخواهد خورد؛ و تنها یک غضنفر ملی میرود و یک غضنفر ملی دیگر به جا ی او خواهد نشست. اگر نهادها سیاسی و سیاستمدارها ی موجود را نمیپسندید باید نهادها و بازیگران سیاسی تازه بیافرینید و به میدان بیاورید؛ بازیکنان دیگر پهنهها حتا اگر در میدان کار خود خبره باشند، در پهنه سیاست چیزی بیش از یک غضنفر نخواهند بود. اصلا چرا باید گمان کرد که با سازوکارها کهنه و انگارهها ی تکراری نتیجه و برآمد کار غیرتکراری و تازه خواهد شد. کسانی که برخی از این غضنفرها را دوست دارند و سبک رفتار و گفتار آنها را در مبارزه با جمهوری اسلامی ایران میپسندند، برای آن که جمهوری وحشت اسلامی در شکلی تازه دوباره و تکرار نشود، باید ترمز آنها را بکشند.
غضنفرها هسته ی سخت “سیاست زهرآگین” هستند
در پهنه ی سیاست هر کجا که ایستاده باشیم غضنفرشناسی بخشی از مبارزه است؛ و از اتفاق بخش دشوار آن است. اگر در شناخت غضنفرها ی درون خودمان و در میان خودمان ناکام باشیم، مجبوریم برای همیشه این دوالپاها را روی شانهها ی خود بکشیم؛ و چرخه ی ناکارآمدی تسلیم و خشم را تکرار کنیم. چرخهای که داستان راستان یک سیاست زهرآگین کلاسیک است؛ و با آزارگر و آزاردیده خودنمایی میکند. در این داستان تکراری و حالا خندهدار تنها بارها و شانهها تغییر میکنند.
به کسانی که هوادار حمله ی نظامی به جمهوری اسلامی ایران هستند، نگاه کنید. تحلیلها ی آبکی کسانی را که از حمله ی ناتو یا حمله با موشکها ی نقطه زن به تهران دفاع میکنند بخوانید؛ به ادعاهایی که در پسوپشت تحریمها خوابیده است دقیق شوید؛ به درخواستها ی حذف تیمها ی ورزشی ایرانی از پهنهها ی جهانی و بینالمللی توجه کنید؛ به برخوردها ی اخیر با تیم ملی فوتبال خیره شوید؛ همه چیز حکایت از میدان داری غضنفرها ی تازه است. شناخت این غضنفرها برای کسانی که قربانی پیوندها ی زهرآگین در اجتماعات ایرانی و سیاستها ی زهرآگین در جمهوری اسلامی ایران هستند و دلشان برای رفتن این نکبت لک زده است، چندان ساده نیست. آنها کلاهبردارانی هستند که کلاه این قربانیها ی زخمی را برمیدارند. از ترس این شارلاتانها است که لایههایی از قربانیان به ماندن بدخیمی جمهوری اسلامی ایران یا محافظهکاران نو(اصلاحطلبانی که به محافظهکاری کشیده شده اند.) تن میدهند و خیابانها را خالی میخواهند و میکنند.
این غضنفرها ی جدید چنان به امر سیاسی و سیاست و سیاستورزی نادان هستند، که اگر میدان پیدا کنند ایران و مردمان آن را به توپ خواهند بست. نادیده گرفتن آنها و این خطاها ممکن است همانند نادیده گرفتن برخی از کنشگران سیاسی نادان دوران انقلاب بهمن ۵۷ غیرقابل جبران باشد. این جماعت چترباز هستند؛ چتربازانی که هم بسیار آسان به اینجا رسیدهاند و هم به آسانی میتوانند الگویی برای غضنفرشدن ملی در ایران باشند.(۱۲) این آدمها ممکن است هوادار ملت ایران باشند، اما درکی از منافع ملی و ایرانیان و پرگونهگی انان ندارد. آنها با شقهشقه کردن مردمان ایران کار خود را پیش میبرند. باید این جماعت چترباز، احمدینژاد، و غضنفر را به انصاف نقد و با هوشیاری از ماشینها ی لوگاریتم و دیجیتال پیاده کرد. این غضنفرها که امروز دشمن هستند، فردا دشمن خواهند شد.
پانویسها
۱- غضنفر را در فرهنگ کوچه گاهی خالهخرسه هم گفتهاند؛ اما خالهخرسه همان غضنفر نیست؛ زیرا خالهخرسه هرچند رفتاراش از سر دوستی است؛ اما دوستی او از سر نادانی نیست! خالهخرسه منافع خوداش و کسی را که دوست دارد به درستی درک میکند؛ او در عمل و در دفاع از منافع زیادهروی میکند و گاهی آسیب نالازم هم بهبار میآورد. در نتیجه تفکیکی که میان این دو برساخته ی زبانی هست، از ضرورتی حکایت میکند که برساختن غضنفر را توجیه میکند. در واقع خالهخرسه نوعی غضنفر است (هرچند پوشیده در بدپندارها ی جنسی) اما هر غضنفری خاله خرسه نیست.
۲- در سال ۱۳۸۲ در نوشتهای با سرنام “به کاهن دست نزنید!” نگاهی همانندیاب (تطبیقی) داشتهام به قانون اساسی مشروطه و قانون اساسی جمهوری اسلامی و این ادعا را در آن جا به زبانی دیگر آورده و داوریدهام.
کرمی، اکبر، به کاهن دست نزنید!، تارنما ی اخبار روز، ۲۲ آذر ۱۳۸۲.
۳- یعنی حتا اگر خلاقیت و جهشی در مجموعه ی اطلاعات ما رقم بخورد، همه چیز برآمد برآیند گذشته ما است. و حتما دلیل (شوند) یا علتی (بناری) برای آن هست. آنچه آمده است، آشکارا برآمد نوعی جبرانگاری است. هرچند جبر در اجتماعاتی همانند ایران به جهت بدانیها ی بسیار چندان هوادار ندارد، اما هم پذیرفتنی است و هم پیشگذاشتنی. ادامه ی این نگاه را میتوانید در سرنام “فراسو ی اختیار” پیبگیرید.
کرمی، اکبر، فراسو ی اختیار، تارنما ی اخبار روز، ۱۲ خرداد ۱۳۸۳.
۴- نادانی و بددانی دمکراسی و مفاهیم همبسته ی آن خود از بنارها و شوندهایی است که غضنفرها ی جدید را آفریده است و در نتیجه به قدرت رسیدن غضنفرها در دموکراسیها هم یکی از خطرها ی بر سر راه است.
۵- کوهن، کارل، دمکراسی، ت. فریبرز مجیدی، ا. خوارزمی، ۱۳۷۳.
۶- باید هوشیار بود که پیوندها ی سیاسی زهرآگین هم محدود به پیوندها ی شخصی نیست و هم محدود به اجتماعات توسعهنایافته. در کشورها ی توسعهیافته هم خطر برخاستن راست افراطی و برآمدن کسانی همانند خمینی بسیار است. هرچند مجموعه ی مختصات آنها، چنان با ما متفاوت است، که این پیوندها ی زهرآگین گاهی بهکلی متفاوت به نظر میرسد. با این همه اگر کسانی همانند دانالد ترامپ را بتوانیم از تاثیر متغییرها ی آمریکا، ایران و زمانه جدا کنیم، برآمد کار شگفتانگیز و همانند خواهد بود. دموگاگهایی که تنها صدای نخراشیده و نتراشیده ی بلندتری دارند و به همین دلیل با صدا ی لایههایی از مردم همسویی و همپویی داشته و بلندتر و پربازتابتر میشوند. اگر برد موتورها ی جستوجوگر دیجیتالی و لوگاریتمها ی حاکم بر آنها را هم به معادله بیفزایم، دشواری کامل میشود. کافی است غضنفری بر سر زبانها و روی موتورها ی جستوجوگر سوار شود، دیگر پیاده کردن آن چندان آسان نیست!
۷- کرمی، اکبر، نظام، حفظ نظام و اهمیت آن در تاریخ معاصر ما، تارنما ی اخبار روز، ۲۲ دیماه ۱۳۹۰.
۸- فایل صوتی منسوب به مقام اطلاعاتی: «غضنفرهای ما بیش از امآی۶ تاثیر منفی دارند»، تارنما ی بیبیسی ۲۳ آبان ۱۴۰۱.
۹- علی خامنهای درباره معترضان: بسیار حقیرتر از آن هستند که به نظام آسیب بزنند»، تارنما ی بیبیسی، ۲۸ آبان ۱۴۹۱.
۱۰- مسیح علینژاد در حواشی کنفرانس هالیفیکس آشکارا از حمله ناتو به ایران دفاع و کسانی را که مخالف حمله ی ناتو هستند نقد و مسخره میکند. ادعاها و ادها ی او در کنفرانس و حواشی آن بسیار خام و نسنجیده بود.وی پهنه ی سیاست را نمیشناسد و همین او را برای گذار دمکراتیک در ایران بسیار خطرناک میکند. به نمونهها ی زیر نگاه کنید.
الف- خبرنگاری از افغانستان با اشاره به رخدادها ی آنجا از علینژاد میپرسد: با توجه به سرنوشت غمبار سیاسی در افغانستان در عمل چه برنامهای دارید که ایران به آنجا نرسد؟ ب- خبرنگار دیگری میپرسد، گروهی از مردم ایران نگران اعتبار کسانی هستند که از سوی غرب کمک و پشتیبانی میشوند، شما نگران این مساله نیستید؟ پاسخها ی او همانند احمدینژاد است و یکی از دیگری ویرانگرتر و عوامانهتر! او میگوید: «غربیها باید به ارتشیها ی ایران و کارکنان صنعت نفت حقوق بدهند.» و در پاسخ به چه خواهد شد؟ میگوید: «اگر زندانیان سیاسی از اوین آزاد شوند، میتوانند حکومت را اداره کنند.» همچنان که خبرنگاری به اشتباه او را احمدینژاد خوانده است! باید پذیرفت که او احمدینژاد اپوزیسیون است؛ و پاسخها ی او چیزی بیش از نشانهها ی یک پوپلیست و دموگاگ را ندارد.
۱۱- محمدی، مجید، چرا مدافع حمله ی موشکی نقطه زن به بیت خامنهای، پادگانها و تاسیسات سپاه و همه ی تاسیسات اتمی هستم؟، تارنمای گویانیوز، ۲۵ نوامبر ۲۰۲۲.
۱۲- هزینه ی سلبریتی شدن در ایران گاهی تنها یک تصمیم ساده برای همکاری با یک دولت یا رسانه ی خارجی است! به همین آسانی و با آسودهگی میتوان یک غضنفر ملی شد. وقتی مردم غضنفرپسند هستند، چه انتخابی پرسودتر از این؛ هم نان دارد و هم نام.
یک پاسخ
نویسنده محترم انگار برای اسلام و جمهوریت شانیتی در حد موجودیت کشور ایران قائل و گذار از آنان را کفر و غضنفر شدن میداند! دوست عزیز ایران قطعهای از کره زمین است که خانه ما ایرانیان است و برای زندگی به آن نیاز داریم وگرنه مانند کولیها و اسکیموها و فلسطینیها باید خانه به دوش شویم. انتخاب دیگری هم نداریم.اما اسلام و جمهوری هر دو رقیبان بسیار دارند که بعضا از هر دو هم موفقترند.پیروان دین اسلام در میان ادیان بزرگ جهان مانند مسیحیت و یهودیت و بودیسم و هندوئیسم از همه فقیرتر و متعصبترند و دستورات خشن و تاریخ مصرف گذشته در آن از بقیه در مجموع رقیبانش بسیار بیشتر است،و اکثریت قاطع کشورهای بسیار فقیر جهان مسلمانند.در مقایسه جمهوریت با دیگر سیستم عمده سیاسی جهان،یعنی مشروطه پادشاهی،نیز هر بیننده منصف و بیطرفی میتواند ببیند که بیشتر کشورهای مرفه و پیشرفته جهان سیستم مشروطه پادشاهی دارند در صورتی که اکثریت قاطع دیکتاتوریهای امروزین،از جمله همین جمهوری اسلامی،نام جمهوری را یدک میکشند! این جدل که این آن نیست و آن این نیست و این اسلام واقعی نیست و آنها جمهوری واقعی نیستند و اسلام واقعی(موسوم به ناب محمدی)و جمهوری واقعی جایی در جیب نویسنده هستند هم کمکی نمیکند جز ایجاد شک به خود او. این که نویسنده هر مخالف اسلام و جمهوری را،با این همه شواهد تاریخی و عینی ناکارامدی آنان، “غضنفر” دانسته،خود گویاست که غضنفر واقعی کسی جز خود او نیست.
دیدگاهها بستهاند.