پیشآوردها
یکم. مردمان ایران همانند مردمان دیگر کشورها همانندیها و ناهمانندیها ی بسیاری دارند؛ مدنیت در پهنه ی سیاسی فرآیندی است که میتواند از دل این مجموعهها ی گوناگون و رنگارنگ راهی به همسازی، همکاری و رهایی بگشاید؛ مدنیت این فرآیند دشوار “ما” شدن است. در این چشمانداز اوپوزسیون را باید همه ی مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی دانست؛ و مدنیت را چسبی که از یکطرف مخالفان ومنتقدان جمهوری اسلامی ایران را باوجود اختلافها ی بسیار به هم نزدیک میکند؛ و از طرف دیگر با وجود شکافها ی ناهنجار فراوان مخالفان و منتقدان و هوادران حکومت را کنار هم میگذارد و خطر جنگ داخلی را کم میکند. مدنیت در این معنا بسیار بیشتر از رفتن و آمدن حکومتها است؛ نوعی همایستایی و خودپایی ملی است که هم به تاریخ ملی و هم مناسبات تازه پیوند میخورد؛ پیوندی که در آمدوشد حکومتها نمیگسلد و همه ی دشواریها را دوباره نمیکند. پیوندی که همانند همه ی پیوندها ی مدرن ذات و هسته ی سختی ندارد، اما بر همپوشانیها و همانندیها ی خانوادهگی بسیار استوار است و سر آن دارد که ایرانیان را همانند یک مجموعه ی کلان، رنگارنگ، خودپا و پویا (به نام ایران) بپاید و تیمار دهد.
دوم. باید آشکار کنم که پرسش بالا برای من یک پرسش اخلاقی نیست! در داوری من میان امر اخلاقی و امر سیاسی در بنیادها نوعی ناسازگاری وجود دارد. چه، امر اخلاقی در پایان دانش و بینشی پیشینی و شخصی است، در حالی که امر سیاسی موضوعی پسینی و همهگانی؛ امر سیاسی از جنس حقوق است و برآمد سازش. در نتیجه صورتبندی و آسیبشناسی من از اختلافها در میان اپوزسیون تکاپویی است سیاسی و نه اخلاقی برای پیشگذاشتن پاسخی مناسب به پرسش بالا؛ تکاپویی که در گرو تفکیک دقیق امر سیاسی از امر اخلاقی است. امر اخلاقی و اخلاقها ی گوناگون و رنگارنگ البته در چنین مسیری هم اهمیت دارند و هم بر برآمد تحولات اثر میگذارند، اما نباید سیاستورزی و سازگاری سیاسی در جامعه به آن پیوند بخورد. نباید تحولات سیاسی در گرو تحولات فرهنگی، از جمله تغییرات اخلاقی بماند.
سوم. با آن که گوناگونی و اختلاف در میان آدمیان امری عادی و حتا ستایشانگیز است، اما ضرورتها ی خودپایی جمعی در دل سنت به آداب ویژهای از هماهنگی، همدلی، همسویی، همکاری و حتا پرهیز از اختلاف میانجامد که در گروهها ی انسانی جدید در گذار از اجتماع به جامعه(سوسایتی) اختلال ایجاد میکند. این آسیب را مدنیت ناتمام هم نامیده اند. برای گذار از اجتماع(که همگن، ساده، آشنا و حتا آرامش بخش است) به جامعه(که ناهمگن، پیچیده، ناآشنا، و حتا اضطرابآفرین است) نیازمند تغییراتی در سطح، فرد، خانواده، گروهها انسانی کوچک و بزرگ هستیم که غالبن و قالبن چندان ساده نیست؛ ایستادهگی در برابر این تغییرات هم بهجهت نادانی و بددانی(از جمله پیوند سیاست به دین، اخلاق یا علم) و هم به جهت منافع ساختاری که نسیب گروهها ی ویژه(شیخ و شاه) میکند، ممکن است به اختلافها ی عمیقتری برسد.
با این همه، اختلافها در میان اپوزسیون تا حد بسیاری طبیعی و برآمد جهانها ی جدید و تاریخ ایران است. اپوزسیون تا حد بسیار مدرن و پرگونه شده است(بسیار پیشروتر از جمهوری اسلامی ایران)؛ جهانها ی جدید و مناسبات آن را هم میشناسد.(۲) با این همه باید انتظارات خود از اپوزسیون را معقول، منطقی و محدود به قدرمقدور کنیم. مردمان ایران در ۱۰۰ سال گذشته به طور چیره از طرف دولتها سرکوب شده اند و از امکانات لازم برای اندامزایی و گسترش خود بیبهره ماندهاند.یعنی ما با یک ملت/دولت نیمهتمام و نامتعادل روبهرو هستیم؛ مدنیت ناتمام نام بزرگ این دشواری و بیتعادلی است. نباید بگذاریم این بیتعادلی ما را به بخشی از گذشته و بازتولید شکلی از سنت و تکرار تاریخ بکشاند؛ برای رهایی از شر این بیتعادلی باید از سنت گذشت و از گذشته به تمامی دل کند.(۳)
اما تنها این بیتعادلی و پیآمدها ی ویرانگر آن نیست که گریبان اپوزسیون را رها نمیکند. حکومتها ی برآمده در این دوران بیتعادلی به جا ی آن که درتکاپو ی راهی برای چاره باشند، از این بیتعادلی بهره برده و دست به سرکوب گسترده ی مخالفان و منتقدان زدهاند. به زبان دیگر ما تنها با یک حکومت نادان، ناتوان و گرفتار روبهرو نیستیم؛ ما با یک ساختار سیاسی سرکوبگر و آزارنده روبهرو هستیم. یک سیاست زهرآگین که مخالفان و منتقدان خود را اگر بتواند کاردآجین و اگر نتواند آواره میکند. دولت کموبیش اندامیده است و ملت بیدستوپا و بینهاد. سیاست در ایران تنها غیردمکراتیک نیست، زهرآگین هم است. سیاست در ایران هنوز به گوناگونی به عنوان یک دشواره نگاه میکند.(۴) سیاست در ایران به هیچ کس خانه و کاشانه نمیدهد؛ سیاست در ایران داستان بیخانهمانی سیاسی یک ملت و حاشیه نشینی طولانی “دیگری” است؛ و این خوشنشینی و حاشیهنشینی است که ما را به ساکنان حلبیآبادها ی فرهنگی در جهانها ی جدید فروکاهیده است.(۵)
گیرهای سیاسی
اکنون میتوان و باید پرسید: در پهنه ی سیاسی برای روبهرو شدن خردمندانه با اختلافها ی سیاسی چه باید کرد؟ پاسخ من بسیار ساده است. باید گفتوگو را جایگزین بگومگو کنیم. شوربختانه این پاسخ هرچند ساده، چندان آسان نیست؛ و به گیرها ی سیاسی بسیار میرسد. این گیرها هرچند در ریشهها سنتی، تاریخی، فرهنگی و اجتماعیاند، اما در میوهها ی خود به سیاست میرسند و گفتوگو را در جایگاه سازوکار بنیادین سیاستورزی بسیار دور از دست و دشوار میکنند. برای گذار از سیاست همانند جنگ به سیاست همانند سازش باید این رواننژندی ملی را شناخت و درمان کرد. پرداختن به این گیرها ی سیاسی و حلوفصل آنها است که میتواند گفتوگو را جایگزین بگومگو کند.
الف) امر سیاسی را باید شناخت؛ و بر آن تمرکز کرد.
ب) پهنه ی سیاست را باید خود بسنده دانست و خواست.
ج) منابع جدید و قدیم قدرت را باید درک کرد؛ و به آن مسلح شد.
د) سیاست زهرآگین و آسیبها ی آن را باید دید و اصلاح کرد.
ه) باید از ارادهگرایی و آسیبها ی آن در پهنه ی سیاست پرهیخت.
و) باید از وسواسها ی بدخیم و مزمن درست و نادرست(و انگارهها ی رنگارنگ لطف و برادران بزرگ) گذشت.
به زبانی دیگر برای چیرهگی بر گیرها ی سیاسی و گذار از آنها باید درها ی گفتوگو را از هر طرف باز گذارد؛ و برای درآمدن به جامعه ی باز و سازشها ی بیشمار(محدود به حقوق بشر و دمکراسی) آماده شد.
امر سیاسی چیست؟ و به چهکاری میآید؟
امر سیاسی امر کسب، حفظ و توزیع قدرت است. امر سیاسی را باید شناخت و بر آن تمرکز کرد. اگر از دقت، بازبینی و سازش بر سر امر سیاسی و میدان کار خود طفره رویم، هر روز پراکندهگیها بیشتر و شکافها عمیقتر خواهد شد. در نبود یک دال سیاسی مشترک، هم مدولولها ی سیاسی ما پهناورتر و پراکندهتر خواهند شد و هم بازیگران نابلد و غیرحرفهای فراوانتر. در چنین شرایطی گفتوگو، همنظری و سازش سیبی است که دست ما هیچگاه به آن نخواهد رسید.
امر قدرت در جهانها ی قدیم از مسیر تنازع قدرت حلوفصل میشد، اما در جهانها ی جدید از طریق سازش و بدهبستان.
امر قدرت در پیشاسیاست به جنگ همانند است و پس از دمکراسی به تجارت و کاسبی.
امر سیاسی در جهانها قدیم ناشناخته، پلشت و حتا نکوهیده بود، در جهانها ی جدید پدیدهای شناختهشده، انسانی و حتا ستودنی است.(انسان حیوان سیاسی است؛ به زبان دیگر اگر سیاست را از انسان جدا کنیم، حیوانی ناانسان به جا گذاشتهایم.)
امر سیاسی در قدیم قرار بود ما را سیاست کند، اما در جهانها ی جدید این ما هستیم که باید امر قدرت را سیاست و مدیریت کنیم.
چنین پنداری از مدنیت جدید اهمیت بسیار دارد؛ و در گرو انگاره و امکانی برای “چرخش تمدنی” است. باید در پیشآورد انباشتی و خطی و یکسویه بودن مدنیت تردید کرد. مدنیت گاهی بازبینی گذشته و بایگانی درگذشتهگان و چرخش ۱۸۰ درجهای هم هست. این نکته به ویژه کار را برای تمدنها ی باستانیتر همانند تمدن ایرانی بسیار دشوارتر میکند. تمدنها ی باستانی برآمد نوعی از خودپایی جمعی، خطی و اجباری هستند که مدنیت را با حذف ناهماهندیها و اختلافها پیش بردهاند؛(در این الگو همانندیدن یک وظیفه و یک ضرورت است و با سازوکارها ی گوناگون به افراد تحمیل میشود.) در حالی که تمدن جدید مدنیتی است که از همسازی ناهمانندیها بالا میآید و کار میکند.(در این الگو همانندیدن یک حق، یک انتخاب و برآمد آزادی است.)
برای رسیدن از آنجا به اینجا باید “توسعه” و گسترش یافت؛ و توسعه در پایان سازش پایدار بر سر گوناگونیها، نهادها، مکانیزمها و سازوکارهای حل اختلاف است. هیچ جامعهای بدون گوناگونی و اختلاف نیست، اما در جوامع توسعهیافته شهروندان بر سر بنیادهایی برای رعایت گوناگونی و ادامه ی بیپایان گفتوگو(برای تصمیمسازی) و حل اختلافها(به گاه تصمیمگیری) سازش کردهاند. هر نهاد و مکانیزم حل اختلافی در نهایت به رژیمی از “حق داوری” میرسد. دمکراسیها در بنیادها با توزیع این حق داوری است که به توزیع قدرت و تخت کردن هرم اجتماعی و قدرت میرسند. در بنیادها دمکراسی پاسخ به این پرسش است که “چه کسی حق دارد و باید داوری کند؟” صورتبندی چنین حقی است که میتواند بنیادها ی توزیع قدرت را در هر جامعهای توضیح دهد و شفاف کند. در اینجا ما با نوعی بازبینی، بازشناسی و بازپخش شان و مقام داوری روبهرو هستیم.(۶)
امر سیاسی و خودبسندهگی آن
پهنه ی سیاست نباید و نمیتواند به سیادت و سرکردهگی هیچ پهنه ی دیگری تن بدهد. بازیگران هر پهنه ی دیگری هرچند عزیر و محترم، نمیتوانند در پهنه ی سیاست نقش برادر بزرگتر را بازی کنند. باید رژیمها ی داوری سنتی را به کلی بیرون ریخت تا جا برای داوری مردم و مقام شهروندی و سیاستورزی باز شود. سیاستورزی در جهانها ی جدید همین توزیع سهم داوری کردن به مردم است. اصلن مردم وقتی در پهنه ی سیاسی داورمیشوند، ننگ و نظام شهربندی تمام میشود؛ و شکوه و نظم شهروندی آغاز میشود. جامعه ی باز پایان نظام شهربندی است.
دشواری ایران امروز آنجاست که ما در میانهایم؛ نه آنجا هستیم و نه اینجا! اگر از هابز یاری بگیرم، راه را به سه دوره میتوان بخش کرد؛ جامعه ی طبیعی، جامعه ی سیاسی و جامعه ی مدنی. در اجتماعات انسانی همیشه آدمها جورواجور هستند؛ یعنی همیشه در هر جامعهای هستند کسانی که زمانپریش و ناهمزمان با جامعه ی خود باشند؛ اما میانگین آدمها، نهادها و ساختارها هستند که در نهایت تعیینکننده اند و صورتبندی نهای جامعه را رقم خواهند زد. جوامع توسعهیافته بهطور چیره ملت/دولتهایی هستند که هم ملت و هم دولت اندامیده شده و از سازهها و سازوکارها ی مناسب برای خودپایی بهرهمند هستند. توسعه رسیدن به آن جاست؛ و توسعه ی سیاسی به ملت و دولت امکان میدهد(با داشتن مکانیزمهایی مشخص برای توزیع حق داوری) با هم و با یکدیگر در اختلافها سازش کنند.
همه چیز از درک خودبسندهگی امر سیاسی آغاز میشود. بخشی از آسیبشناسی آنچه در پهنه ی سیاست در ایران میگذرد، نادانی و ناتوانی برای رعایت این خودبسندهگی است. سیاستمدارها از یک طرف نمیتوانند از منابع سنتی قدرت از جمله سنتها، ادیان، اقوام و … چشم بپوشند و برای کسب و حفظ قدرت به آنها آویزان میشوند و پا ی رژیمها ی داوری پیشامدرن را به پهنه ی سیاست باز میکنند؛ و از طرف دیگر برای سرکوب مخالفان و منتقدان هیچ پهنهای را آزاد، مستقل و خودبسنده نمیگذارند. چنین سیاستی هم بیتعادل و ناپایدار است، و هم بیتعادلی و ناپایداری را به همه ی پهنهها میکشاند. در نتیجه عجیب نیست که همه ی پهنهها و نهادها ی اجتماعی دیگر هم یکی یکی از پا ی در میآیند؛ و به زایده ی حکومت و سیاست زهرآگین تبدیل میشوند.
هم خودبسندهگی سیاسی و هم خودبسندهگی در پهنه ی سیاست از جهت دیگری هم مهم است؛ و به کار درک گوناگونیها ی سیاسی و اختلافها ی برآمده از آن میخورد. دشواریها ی سیاسی راهحلها ی سیاسی میطلباند! ممکن است تحولات پهنه ی سنت، دین، اجتماع، دانشگاه و فرهنگ سرانجام به پهنه ی سیاست هم سرریز شود و به تحولاتی در آنجا بیانجامد؛ اما هم به جهت عدم قطعیتی که بر آینده و رخدادها ی آن حاکم است و هم از آنجا که تحولات این پهنهها بسیار کند، آرام و زمانبر است، نمیتوان منتظر آنها شد. دشواریها ی سیاسی چارهها ی سیاسی و بههنگام میخواهند. در مورد اختلافها در میان اپوزسیون هرچند ما نمیتوانیم منتظر توسعه و رشد مدنیت در فرهنگ، سنت و جامعه شویم، اما میتوانیم به توسعه ی فردی و گروهی اهتمام نشان داده و رشد گفتگو و مناسبات آن را در دستور کار خود قرار دهیم. مدنیت پاسخ داشتن برای هر پرسش و دشوارهای نیست؛ مدنیت نهاد و نظام داروی و پاسخیابی و سازش بر سر حدسها (توضیحها و راهحلها) است.
سیاست زهرآگین و فرهنگ زهرآگین
با انگارهسازی در مورد اختلافها و گوناگونیها، باید اختلافها را با فرزانهگی به منبع جدید قدرت تبدیل کرد. این که “گوناگونی” چندان در فرهنگ ایرانی مورد توجه و پسند نیست و بر “اختلاف” بیشتر تمرکز میشود، ریشهها ی زبانی و سنتی هم دارد. در سنت ایرانی گوناگونی اصالت ندارد؛ نوعی خطا است که ریشه ی اختلافها فهمیده میشود و در نتیجه آسانترین راه برای پرهیز از آن پاک کردن آن و همسانسازی و یکپارچه کردن همهگان است. چنین دریافتی چندان تازه هم نیست، ریشهها ی پیشااسلامی عمیقی دارد و در دوران اسلامی هم تکرار شده است. در باور ایرانیان راه «در جهان یکی است و آن هم راه راستی است.» و عجیب نیست اگر در چنین زبان و سنتی گوناگونی چندان درک و انگارهپردازی نمیشود.
سنت همیشه برآمد نوعی خودپایی جمعی و اجباری است؛ نوعی ویژه از خودپایی که از انکار دیگری و دیگربودگی و گوناگونی برمیخیزد. نوعی از خودپایی که با پیوندها ی زهرآگین و سیاست زهرآگین درهمآمیخته است. سنت همانند چرخگوشتی است که همهگان را چرخ و همانند میکند. سنت انگارهای است برای یکپارچهگی و وحدت؛ و در عالیترین شکل خود همانند قالی ایرانی همه چیز را در یک نظم و در یک نقطه ی واحد جمع و هماهنگ میکند. رنگ و شکل و طرح تاجایی قابل تحمل است که از این منطق و کانون یگانهساز نگذرد. بیرون ماندن از جمع، جماعت و یگانهگی به بیرون راندن از جامعه میرسد.
دانستن دمکراسی همچون راه و هدف، میتواند به فرایند گذار از همه ی این دشواریها کمک کند و گذار را به گذاری دمکراتیک بکشاند. دمکراسی تکاپو ی رهایی از سیاست زهرآگین هم است. دمکراسی و تعادلات آن اختلافها را به منبع قدرت تبدیل میکند. با این همه تا زمانیکه ما گرفتار “است”ها ی خود و شواهد دلخواه باشیم، اختلافها پابرجا خواهد ماند. گریز از اختلاف ممکن نیست؛ هیچ کسی نمیتواند به اختلافها پایان دهد؛ راه رهایی پایدار از این اختلافها تن دادن به مکانیزمها ی داوری مدرن است. ما نیازمند نهادها ی شاهدیاب مدرن و مستقل و نهادها ی داوری خودبسنده و محترم هستیم. دمکراسی پاسخ پایدار به این نیازها است. پرسشها و پاسخهایی که توضیح میدهند مکانیزمها ی داوری و تمام کننده از کجا میآیند؟ و چرا؟
ما نه یک جامعه پیشاسیاسی و طبیعی هستیم و نه یک جامعه مدنی و پسادمکراسی! ما یک جامعه ی سیاسی و پیشادمکراسی هستیم. یعنی به هر حال همانند افغانستان، عراق، لبنان و بسیاری از کشورها ی دیگر شرقمیانه نیستیم، اما همانند ترکیه، هند، مالزی و کشورها ی غربی هم نیستیم. همه ی ایرانیان میخواهند ما پیش برویم؛ پیشرفت کنیم و همانند کشورها ی دمکرات یا کموبیش دمکرات شویم؛ اما در عمل کار چندان ساده و آسان نیست، و همیشه بر سر هر رخداد و انتخابی اختلاف پیش میآید و کار بالا میگیرد.
چرا اینگونه است؟ زیرا ما توسعهنایافتهایم و از درک دقیق امر قدرت و مناسبات سروسامان دادن به آن بیبهرهایم. زیرا ما در درک حق (در معنا ی حق داشتن) و سازوکارها ی توزیع آن ناکام و ناتوان هستیم. ما پس از مشروطه کموبیش دولت را سامان و سازمان دادهایم اما هنوز نتوانستهایم ملت را سازماندهی و اندامیده کنیم.(حتا نهادها ی مدنی سنتی را هم از دست دادهایم.) در نتیجه همیشه بر سر توزیع قدرت بگومگوها و جدال وجود دارد. چنین وضعیتی را مدنیت ناتمام مینامند. مدنیتی که هنوز گرفتار عصبیت قومی است و به پهنه ی قدرت همانند پهنه ی جنگ مینگرد؛ و جنگ را به همه ی پهنهها ی دیگر هم میبرد.
چرا اینگونه است؟ زیرا ما گرفتار مجموعهای از پیوندها و سیاستها ی زهرآگین بودهایم؛ پیوندها و سیاستهایی که سنت شبانرمهگی و مناسبات آن را برای ما بسیار عادی کرده است.
آن بدخیمی خودآزارانهای که خودباوری، خودبسندهگی و خودبنیادی ما را میجود وهمه ی خطاها و نادانیها و ناتوانیها را به حساب ما میگذارد؛ و تاریخ، سنت، فرهنگ، دین، آموزش، آموزهها و درگذشتهگان را از کمند نقد میرهاند، از نشانهگان فرهنگ زهرآگین است. آن بدخیمی خودآزارانهای که گفتوگو را در خانه و خانواده و جامعه تعطیل کرده است؛ و سرکوب و سرب را به جا ی آن نشانده است. آن بدخیمی خودآزارانهای که با آزادی، برابری و ارجشناسی جدید و زادهشدن انسان ایرانی جدید و انسانشناسی جدید در ایران مساله دارد، نمیگذارد ما “ما” شویم. و توسعه ی سیاسی است که میتواند از ما “ما” بسازد. ما هرچند بسیار از “ما” صحبت میکنیم، اما هنوز به واقع “ما” نشدهایم. و چون ما نشدهایم بیماری ی “خودماپنداری” بسیار رایج و مسری است. و توسعه ی سیاسی در هر معنایی آزادی و مناسبات آن برای گفتوگو بر سر توزیع حق داروی است.
منابع جدید قدرت
تا زمانی که چشم و ذهن و زبان ما درگیر منابع قدرت قدیم است، رهایی از شر رژیمها ی داوری قدیم هم آسان نخواهد بود. منابع قدرت قدیمی هم محدود هستند و هم تجدیدناپذیر؛ در نتیجه عجیب نیست اگر به تنازع قدرت دامن بزنند و به جا ی سازش و سیاست، جنگ و عصبیت قومی را میاندار و میداندار زندهگی اجتماعی کنند؛ و در گذار از اجتماع به جامعه از یکطرف و از سنت به مدرنیته از طرف دیگر اختلال ایجاد کنند.
جامعه و مدنیتی که هنوز گرفتار منابع قدرت قدیم است، در عمل گرفتار کسانی است که بر این منابع حاکم هستند. یعنی حتا اگر مناسبات تازه بتواند دستکم روی کاغذ به تغییراتی در رژیم داوری برسد، در عمل رها شدن از شر کسانی که بر منابع قدیمی چنبره زدهاند، چندان آسان نیست و همیشه به آنان امکان میدهد که در نقش برادر بزرگتر بازی کنند. رژیمها ی داوری جدید بازیگران انبوه جدید هم میطلبد.
گذار از درک سنتی قدرت (که به نهادهایی دین، زبان، قوم، جمعیت، منطقه و… پیوند خورده است) به درک مدرن از قدرت (که به احزاب، نهادها، سازهها، انگارهها و رویاها ی ملی و مردمنهاد و … گره خورده است.) در گذار از اجتماع به جامعه بسیار اهمیت دارد. بسیاری از دعواها ی ما در پهنه ی سیاست از جنس دعواها ی روزمره ی کشاورزان بر سر آب و زمین است! و دلیل آن هم بسیار ساده است. هم آب و زمین بسیار محدود هستند و به تنازع فراون دامن میزنند؛ و هم سنت مناسبات فیصلهبخش و تمامکننده ی مناسب ندارد. نهاد، نقشه، قانون وسازوکارهایی از این دست هستند که میتوانند در دل سنت بر بسیاری از این بگومگوها پایان دهند، اما از همه مهمتر بیرون آمدن از خود سنت است. بیرون آمدن از سنت است که در نهایت میتواند امکانات تولید و توزیع منابع جدید، تجدیدشونده و نامحدود قدرت را فراهم آورد و به چرخش تمدنی برسد.
وسواسها ی درست و نادرست
گذار از وسواسها ی درست و نادرست (دین، اخلاق و علم) به حق و حقوق اهمیت بسیار دارد و میتواند امکانات چرخش تمدنی را برای ما فراهم آورد. سنت و مدنیت ایرانیاسلامی “استبنیاد” و در بهترین حالت از جنس دانش است، در حالی که مدرنیت و مدنیت جدید “بایدبنیاد” و از جنس حقوق است. یکی از نمادها و نشانهها ی چرخش تمدنی چرخش از “استبنیادی” به “بایدبنیادی” است. مدنیت استبنیاد در نهایت به شکلی از دیگریبزرگ و برهان لطف میرسد، و فرآیند مدنیت را ناتمام میگذارد. وقتی پای دیگری بزرگ به جامعه باز شود، فرایند گذار از اجتماع به جامعه تمام نمیشود.
نه اینکه در اجتماعات سنتی “باید” نیست؛ هست و شوربختانه بسیار هم هست. اما “بایدها” در سنت برآمد “استها” هستند. به زبان دیگر آنچه در جهان اسطورهای و باستانی (سنتی) اصالت دارد و سنگ زیرین جامعه است، “استها” هستند. بایدها برآمد و برآورد “استها” هستند. هرم و هیراکی رژیم داوری سنتی از همین نقطه و نکته برمیخیزد؛ بزرگ میشود و همانند هیدارایی به جان همهگان میافتد. در این ساختارقدرت و صورتبندی از دانش، هر که دانشمندتر است، قدرتمندتر است و باید باشد. (هرچند در عمل هرکس قدرتمندتر است دانشمندتر حساب میشود.)
این ساختار و نظام دانایی در درازنای تاریخ چنان بر اهمیت “استها” و دانش برآمده از آن تاکید وتکیه کرده است، و امتیازها و ممتازیتها ی بسیاری را بر آن استوار، که درست و نادرست همانند وسواسی به جان همه ی ما افتاده است و ما را نژند کرده است. در این چشمانداز سنتی بودن حکایت نوعی رواننژندی است، که بیرون آمدن از آن چندان ساده نیست. برای پایانیدن به آن امتیازها و ممتازیت ها باید نظام دانایی واژگون شود. برای درمان آن رواننژندی ملی، باید درک ما از راستی و درستی و بنیادها ی آن تغییر کند. برای بیرون آمدن از آن پیوندها ی زهرآگین باید رابطه ی “استها” و “بایدها” دگرگون شود.
پهنه ی سیاست را با تغییر “استها” و کسانی که خود را “استشناس” نامیدهاند و از امتیازها و ممتازیت آنها بهره میبرند، نمیتوان اصلاح کرد. گذار از اسطوره به دین یا از دین به علم هم به جایی نمیرسد، و چاره ساز نیست. باید از نظام داوری سنتی و پیشامدرن به نظام داوری جدید رسید. باید از سنت بیرون آمد و رژیم داروی آن را ویران کرد. در جهانها ی جدید همه چیز حتا “درست و نادرست” به پسند ما مربوط است. هر “باید” ی در گرو داوری ماست. و همه ی استها در جایی به ما و خواست ما میرسند. در جهانها ی جدید با نوعی چرخش تمدنی روبهرو هستیم که قدرت و بنیادها ی آن را زیرورو میکند؛ و کرده است. در اینجهان ها هر تعریفی برآمد حق داوری (حقوق) و توزیع آن است. دمکراسیها و نظامها ی دمکراتیک و جدید پگاه چنین چرخشی هستند. در این جهانها “حق داشتن” که روی دیگر “حق خطا کردن” است قدر میبیند و بر صدر مینشیند و دمکراسی زاده میشود. و چنین است که دمکراسی حتا مقدم بر فلسفه است.
ارادهگرایی و آسیبها ی آن در پهنه ی سیاست
ارادهگرایی در پهنه ی سیاست (و البته هر پهنه ی دیگری) آسیبشناسی ناکامیها سیاسی را ناممکن و بسیار دشوار میکند. هر آسیبشناسی وقتی دقیق و عمیق است که در جایی به نادانیها و ناتوانیها ی ما برسد و با تاکید بر علتها (بنارها) و دلایل (شوندها) آن آسیبها و ناکامیها را پوستگیری کند و نشان دهد چهگونه میتوان شرایط را تغییر داد و ناکامیها را به کامیابی هدایت کرد. اما فرهنگ و فرد ارادهگرا در دام خیربینی خود و شربینی دیگری گرفتار است و از دیدن نادانیها و ناتوانیها خود و دیگری درمانده. سیاست در این پندار به جنگ خیر و شر میماند و میرسد.
ارادهگرایی ما را به نوعی از فرایند نقد ناتمام و مخدوش میکشاند، که بیشتر از آن که مفاهمهانگیز باشد و به گفتوگو دامن بزند، مناقشهانگیز است و به بگومگو میرسد. شما حق دارید با شیوه ی سیاستورزی جریانها ی رقیب مخالف باشید و آرمانها و سیاستها ی شان را نقد کنید. اساسن چنین رفتاری هم لازم است و هم مفید؛ زیرا میتواند به دیگران و کسانی که نقد شدهاند کمک کند! اما اگر شما به جا ی نقد، نیتخوانی کنید و هیجانات خودتان را بیرون بریزید، تنها به خودتان (احتمالن) کمک کردهاید (و در کوتاهمدت از اضطراب، افسردهگی و خشم رها شدهاید!) اما به فرایند گفتوگو کمک نمیکنید. نیتخوانی گفتوگو را پایان میدهد؛ و “وقتی گفتوگو تمام میشود، همه ی چیزها ی خوب هم تمام میشود.” نقد مناسب درگیر نیات افراد نمیشود، بلکه به استدلالها و خطاها ی آنها میپردازد. چه، نیتها در نهایت همانند و شکلی از خودپایی است؛ شوندها و بنارها هستند که ما را و آرمانها و انتخابها ی ما را گوناگون میکنند.
در داوری فرد ارادهگرا انگار آدمها هستند که انتخاب میکنند که در پهنه ی سیاست کجا بایستند! در حالی که جایگاه سیاسی(و در نتیجه رفتار) ما در پیوستار سیاسی برآمد برآیند شوندها(دلایل) و بنارها(علل) است. نقد باید این شوندها و بنارها را بچالد که جایگاه بازیگران سیاسی را رقم میزنند. نقد سیاسی با کالبدشکافی رخدادها و انتخابها ی سیاسی از یک طرف باید پیوند بنارها و علل اجتماعی و سیاسی را با انتخابها ی ما نشان دهد؛ و از طرف دیگر باید بتواند توضیح دهد در فرآیند پردازش دلایل و استدلالها چه گذشته است؟ و چرا ما چنان انتخابهایی داشتهایم؟
مدنیت ناتمام و گذار از اجتماع به جامعه
برای گریز از این دشواریها نه تنها باید میان اجتماع(و فرهنگ) و جامعه(و سیاست) فاصله گذاشت؛ و ضرورتها ی چنین گذاری را درک، محاسبه و آسان کرد؛ که باید پذیرفت گذار و سازوکارها و مناسبات آن معطوف به اراده و خواست ما نیست، برآمد امکانات و شرایطی است که پهنه ی سیاست را در خود تنیده است. توسعه، مدنیت، فرهنگ، ادیان، آموزش و اجتماعی شدن مسیری است که قرار بوده است این راه را آشکار، کوتاه و آسان کند. لابد در مدنیت، سنت، فرهنگ، ادیان، آموزش و فرآیند اجتماعی شدن گیری بوده است که ما به خوشنشینی در تاریخ رفتهایم؛ یا به حلبیآبادها ی فرهنگی پرتاب شدهایم. نباید گرفتار آن بدخیمی خودآزارانهای باشیم که همه خطاها و نادانیها و ناتوانیها را به ما نسبت میدهد تا تاریخ، سنت، فرهنگ، دین، آموزش، آموزهها و درگذشتهگان را از کمند نقد برهاند. نقد اپوزسیون در بیتوجهی به این بنیادها ی نابهکاری و بدکاری شکلی از آن بدخیمی است؛ و همانند روشنفکرستیزی ادامه ی سیاست زهرآگین خواهد بود.
برای آن که فرایند گذار از اجتماع به جامعه پیش رود باید از بازگشت به پیشاسیاست و عصبیت قومی پرهیخت؛ چنین پرهیزی آشکارا و تنها برآمد فرهیختهگی نیست، از ضرورتها ی زیستی و خودپایی جمعی و سیاسی هم حکایت میکند. در عمل هر چه قدر مناسبات دمکراتیک و حقوقبشری گستردهتر و فراگیرتر شود، بردارها ی گریز از مرکز و بازگشت به حاشیه و پیشاسیاست هم کندتر خواهد شد. با این همه، همهگان به ویژه سیاستمدارها باید از درهمآمیزی سیاست با پهنهها دیگر بپرهیزند؛ و از منافع زودآیند چنین رفتاری به جهت آسیبها ی دیرآیند و انبوه آن در گذرند. مدنیت ناتمام نام دیگر این بیمرزیها و درهمآمیزیها هم هست.
وقتی سیاستمدارها رعایت پهنهها ی دیگر و خودبسندهگی آنها را نکنند، دیر یا زود این بدفرهنگی به جان سیاست هم خواهد افتاد و سیاست را چنان رقیق و سطحی خواهد کرد که به آسانی از مفهوم خود خالی خواهد شد. به زبان دیگر سیاست زهرآگین در جایی به شکلی از سیاستزدایی از اجتماع میانجامد.
سیاست همانند سازش
با وجود همه ی آنچه در بالا آمد، ته داستان آسیبشناسی اختلافها در میان اپوزسیون به درک اپوزسیون از سیاست و امکانات آنها برای گفتوگو مربوط میگردد. گذار از تنازع به سازش جان کلام است؛ گذار از بگومگوها ی معطوف به سرکوب به گفتوگوها ی معطوف به سازش جان جهانها ی جدید و مدرن است. گذار از “استها” که جهانی را که ما میشناسیم توصیف میکند، به “بایدها” که جهان را که میخواهیم طراحی میکند و نشان میدهد. ما همانند هم نیستیم؛ و همانند هم نخواهیم شد. باید به قلمرو جهانها ی یکدیگر احترام بگذاریم و هنری اگر داریم بگذاریم برای همکاری برای منافع مشترک.
ما نه جهان را همانند ادراک میکنیم؛ و نه در طرح جهانها ی آینده ی دلخواه همیشه و در همهجا همپوشان هستیم. در اساس ادراک همانند جهان ممکن نیست؛ و حتا عمیقتر؛ ما در اساس با جهانها ی بیشمار روبهرو هستیم. زیرا واحد و وحدت یک برساخته ی ذهنی و انتزاعی و توهم جمعی است. زیرا جهان من و ما با جهان تو و شما گوناگون است.(۷) و همه ی داستان همین است. سنت همه ی همت و اهتمام خود را بر برساختن تصویر و دریافتی هماهنگ و همسان از “جهان” گذاشته است؛ و سیاست را هم برآمد آن و هم راه رسیدن به آنجا میداند. اما مدرنیته سازش بر سر طرح و مدیریت “جهانها” ی جدید و گوناگون است. تن دادن به گوناگونی، تن دادن به خوبسندهگی و خودبنیادی آدمی و جهان او هم هست که تا تفکیک کامل سیاست از دیگر پهنهها و خودبسندهگی آنها ادامه خواهد یافت. در این چشمانداز سیاست سازش بر سر همپوشانیها ی جهانها ی ما در پهنه ی همهگانی است. باید جهانشناسیها و انسانشناسیها ی خودمان را بیرون از پهنه ی همهگانی بگذاریم تا سیاست و سازش در دستور کار قرار بگیرد.(۸) اگر نتوانیم از سنت بیرون بیاییم، بگومگوها ادامه خواهد داشت؛ و جنگ و غلبه و توازن قوا میدان منازعه و قوانین حاکم بر آن را مدیریت خواهد کرد.
برای پایانیدن به جنگ باید دیگری و حضوراش و حقوقاش را پذیرفت و پایید. باید به گفتگو با دیگری و مناسبات آن تن داد. باید به قلمرو دیگری و مرزها ی جهان او احترام گذاشت. اگر فربودانه و واقعی به وضعیت نگاه کنیم در این آستانه هر کس خدا و پادشاه جهان خویش است، مگر هنگامیکه به جهان دیگری و همهگانی پا میگذارد. وقتی پا ی دیگری در میان است، هیچ منطقی بیرون از سازش پذیرفتنی نیست. همه ی ادعاها ی دیگر حتا اگر قابل طرح و شنیدن باشد، تنها از طریق سازش و برای پایداریدن آن است.
مدنیت جدید مدنیت صلح است. مدنیت جدید زمانمند، نهادمند، انسانمند و تاریخمند شدن چنین رابطهای است که میتواند از سیاست همانند جنگ فاصله بگیرد و به سیاست همانند سازش و مصالحه برسد. در مدنیت جدید هیچ چیز در پهنه ی همهگانی فرابود، فرازمان، فراانسان، فرانهاد و فراتاریخی نیست و نمیشود. هر تغییری با تغییر در رژیم داوری دلخواه ما ممکن میشود. باید به داوری دمکراتیک و مناسبات و تعادلات آن تن داد تا جهانها جدید آغاز شود؛ و دانایی دررسد؛ و صلح ما را در آغوش کشد.
گفتوگو، مناسبات و آداب آن
جامعه (به ویژه پهنه ی همهگانی آن) واحدی خودپا و همایستار است؛ و گفتوگو بنیاد این خودپایی و همایستایی است. اصل بنیادین هر جامعهای همین خودپایی و همایستایی است. هسته ی سخت فرآیند خودپایی سیاست است و توسعه ی سیاسی گسترش سازوکارها ی همایستایی در جهانهایی است که همه چیز در همه سو در حال تغییر است. از هر زاویهای که به این تغییرات (جامعه، سیاست) و فرآیندها ی همایستایی نگاه کنیم، در جایی به گفتوگو و مناسبات و آداب آن میرسیم. زیرا در سیاست (همانند سازش)، گفتوگو هم راه، هم وسیله و هم هدفی است که میتواند چنین تغییرات گسترده و همهجانبهای را درک، رصد، صورتبندی، توضیح و مدیریت کند. اصلن توسعه، گسترش و بهینه و کارآمد شدن گفتوگو، مناسبات و آداب آن است. با این همه باید میان مناسبات گفتوگو و آداب آن فاصله گذاشت. مناسبات گفتوگو مناسباتی است که پهنه ی عمومی و گفتوگو در آن را نهادمند، روشمند، تاریخمند، و انسانمند میکند.
الف) مناسبات گفتوگو. در پهنه ی عمومی و در جهانها ی جدید(به دلیل تخت شدن هرمها ی اجتماعی و توزیع برابر حق داروی) اصل بنیادین آن است که هر گفتوگویی آزاد و باز است؛ و باید باشد. یعنی ما در پهنه ی عمومی با گفتوگوها ی بیپایان روبهرو هستیم. گفتوگوهایی که در مقام تصمیمسازی به جامعه امکان میدهد هر حدسی را در نظر بگیرد و هیچ سنگی را جابهجا نشده نگذارد. با این همه گفتوگو در پهنه ی عمومی سازوکاری است برای سازش و تصمیمگیری بهگاه ضرورت. چه، همه چیز در حال تغییر است و آنتروپی هیچ نهاد، گروه و جامعهای را به حال خود رها نخواهد کرد. خودپایی و همایستایی حساس و هوشیار بودن به این تغییرات و واکنش مناسب و بههنگام به آنها است. تاریخمند، نهادمند و روشمند شدن گفتوگوها ی آزاد و باز(در مقام تصمیمسازی) از یکطرف و داوری بر آنها به هنگام اختلافها و بحرانها(در مقام تصمیمگیری) از طرف دیگر مناسباتی است که خودپایی و خودایستایی را تضمین و پایدار میکند. در این مسیر باید
یکم. پهنه ی عمومی و خصوصی از هم تفکیک شود.
دوم. در پهنه ی عمومی گفتوگو آزاد و باز است؛ و مشارکت در فرآیندها ی تصمیمسازی حقی همهگانی است.
سوم. مشارکت در تصمیمسازیها امتیازی است که به طور موقت از طرف شهروندان به برخی از شهروندان داده میشود.
چهارم. دمکراسی و پیشنیازها ی آن (همانند انسجام اجتماعی، حکومت قانون) و سازوکارها ی آن(محدود به حقوق بشر و سازشها ی دیگر) تعادلاتی است که این مناسبات را هم پویا و هم پایدار میکند. این مناسبات از جنس قانون هستند و باید در متون اساسی آمده باشند.
ب) آداب گفتوگو. آداب گفتوگو را باید از جنس ادیان، اتیکها، اخلاقها، هنرها و علوم دید که به شهروندان امکان میدهد گفتوگو و مناسبات آن را به طور موثرتر و کارآمدتری پیش ببرند و در فرآیندها ی تصمیمسازی و تصمیمگیری کمتر دچار مشکل و بحران بشوند.(۹)
در این آستانه باید شجاعانه ایستاد و با رعایت حقوق همهگانی (حقوق بشر) هم گفتوگوها، هم اختلافها و هم سازوکارها ی دمکراتیک داوری بر سر شرایط موجود، شرایط دلخواه و راهها ی رسیدن از شرایط موجود به شرایط دلخواه را صورتبندی و قابل مذاکره کرد. باید به گفتوگو و سازش تن داد؛ زیرا راه مناسب دیگری را هنوز نمیشناسیم. باید هنر گفتوگو و سازش را آموخت، زیرا مدنیت و مدرنیت هنر گفتوگوها ی بیپایان و سازشها ی زمانمند و نهادمند است. باید درها ی گفتوگو را از هر طرف باز بگذاریم؛ زیرا جامعه ی باز در گرو گروهها ی باز(۱۰) و گفتوگو ی باز و بیپایان است.
و توسعه چیست؟ مگر نهادمندیدن، روشمندیدن، تاریخمندیدن و انسانمندیدن گفتوگو و تاریخ آن.
پانویسها
۱- شنبه ۱۲ آذر، در ساعت ۲۲ به وقت تهران در اطاق” برای ایران فردا” در تالار کلابهاس به پرسش «با اختلافها در میان اپوزسیون چه باید کرد؟» جواب دادهام. این نوشته صورت کامل بازبینیشده و نوشتاری آن سخنرانی است.
۲- جریانها ی شناسنامهدار اپوزسیون به طور چیره حاضر به همکاری با دولتها ی خارجی و رقبای منطقهای ایران نیست؛ و به همین دلیل از وضع مالی چندان مناسبی هم برخوردار نمیباشد. اگر به این نکته عدم تمایل ایرانیان به سرمایهگذاری جدی در پهنه ی سیاسی افزوده شود، آن بضاعت ملی ما آشکار خواهد شد. اپوزسیون ملی حاضر نیست فریب سویه ی راست پیوستار سیاسی ایران را بخورد و به جهت نفرت از جمهوری اسلامی ایران در همدستی با جریانها ی راست وحشی به ایران خیانت کند. از این منظر یکی از شکافها ی بنیادین میان اپوزسیون، عمیقتر از آن است که قابل حلوفصل باشد.
۳- بخشی از اختلافها در اشکال گوناگون به گذشتهگرایی و ممتازیتخواهی و امتیازطلبی میرسد. گذار به آینده و مدنیت تازه هیچگاه با اقبال و استقبال گروههایی که آن امتیازها و ممتازیتها ی بادآورده را از دست میدهند، همراه نبوده است. بخشی از اختلافها اگر پوستگیری شود، چیزی بیش از تکاپویی برای بازگشت به آن امتیازها و ممتازیتها نیست.
۴- این که گوناگونی چندان در فرهنگ ایرانی مورد تاکید نیست و بر اختلاف بیشتر تمرکز میشود، ریشهها ی زبانی و سنتی هم دارد. در سنت ایرانی گوناگونی اصالت ندارد؛ نوعی خطا است که ریشه ی اختلافها فهمیده میشود و در نتیجه آسانترین راه برای پرهیز از آن همسان سازی و یکپارچه کردن همه چیز است. چنین دریافتی چندان تازه هم نیست، ریشهها ی پیشا اسلامی دارد و در دوران اسلامی هم تکرار شده است. در باور ایران راه در جهان یکی است و آن هم راه راستی. و عجیب نیست اگر در چنین زبان و سنتی گوناگونی چندان درک و انگارهپردازی نمیشود.
۵- کرمی، اکبر، ما در حلبیآبادها ی فرهنگی ایستادهایم، تارنما ی اخبار روز، ۵ خرداد ۱۳۹۹.
۶- در این الگو ما با نوعی “ارجشناسی جدید” (اکسل هونت، ۲۰۱۲) روبهرو هستیم که یک گام بزرگ فراتر از فرآیند آزادیخواهی برمیدارد. ارجشناسی جدید نوعی فرآیند رسمیتطلبی است. فرایندی که تنها به “آزادی از” و “آزادی در” خشنود و محدود نمیشود. ارجشناسی جدید به نوعی از توزیع برابر شان و ارج چشم دارد و همهگان را برابر و همارج میخواهد. ارجشناسی جدید یکی از بنیادها ی توزیع حق داوری است. ارجشناسی جدید است که سرانجام آدمی را از شر وسواس درست و نادرست و نظامها ی هرمی برآمده از آنها میرهاند و پا ی میز تخت سازش بر سر حقوق مینشاند.
کرمی، اکبر، ارجشناسی جدید، تارنما ی سکولاریسم نو، مهرماه ۱۳۹۱.
۷- کرمی، اکبر، هرمنوتیک صلح، اسطوره ی وحدت، تارنما ی میشان، ۱۳۹۶.
۸- به عنوان یک نمونه به اختلافهایی که بر سر کاربرد خشونت و کم وکیف آن در هر رخداد سیاسی بالا میگیرد، توجه کنید. اگر سازش بر سر این اختلافها به پایان اختلاف در جهانشناسیها و انسانشناسیها ی سیاستمدارها و کنشگران سنجاق شود، هم هیچ پایانی برای آنان تصورپذیر نیست؛ و هم هر پایانی در عمل بسیار شکننده خواهد بود؛ و با تغییر انسانشناسیها و جهانشناسیها تغییر خواهد کرد. در جهانها ی جدید اما هر پایانی موقتی و برآمد تعادلات دمکراتیک است. نکته ی مهمی که بهطور چیره درک نمیشود آن است در پهنه ی سیاست همیشه توازن قوا است که تعیینکنند است. آنچه میان سنت و مدرنیته در پهنه ی سیاست جدایی میفکند، تغییر توازن قوا است و نه منطق توازن قوا. در سنت در نظر هرم بسته ی دانش/داوری توازن قوا را تعیین میکنند، و در عمل جنگ؛ اما در مدرنیته صلح و مناسبات آن حاکم میشود؛ و همه چیز از جمله هرم دانش/داوری تخت و باز میشود. دمکراسی نام بزرگ این فرآیند است. در نتیجه خشونت پس از دمکراسی محدود به قانون است و پیش از دمکراسی محدود به جهانشناسیها و انسانشناسیها ی اطراف هر نزاعی. پیش از دمکراسی برای پایان دادن پایدار به خشونت باید عدالت و انصاف را رعایت کرد و پس از دمکراسی (که خود برآمد و ادامه ی عدالت و انصاف است) قانون و تعادلات دمکراتیک را.
۹- در این نوشته در تکاپوی آن بودم که توضیح دهم مدنیت، و مناسبات آن (گفتوگو) در جهانها ی جدید در باور من چیست؟ و چرا از مدنیت سنتی و تعادلات آن متفاوت است؟ و چهگونه به اینجا رسیدهایم؟ آنچه آمد هرچند انتزاعی و کلافهکننده، اما همانند یک قطبنما برای دریانوردی در اقیانوس گفتمانها و گفتوگوهایی که ما را در خود گرفته لازم است؛ و حاشیهای است بر انحططاط و توسعهنایافتهگی و جباریت در ایران.
در این بخش از پانویس مطابق با آنچه در کلابهاس گذشت نمونههایی از مجادلات جاری در ایران را میآورم تا نشان دهم چهگون برخی از خطاها میتواند به اختلافها دامن بزند و با پیش کشیدن برخی از اختلافها ی ساختهگی انرژی بسیاری از ما بگیرد. آنچه در بالا آمد تکاپویی است برای درک گفتوگو و مناسبات آن در جهانها ی جدید؛ اما آنچه در اینجا میآید از جنس آداب است و نشان میدهد که توسعه ی فردی تا چه پایه در مدیریت گفتوگو و سازش اهمیت دارد. نمونههایی که نادانی به امر گفتوگو و آداب آن را در میان ایرانیان پوستگیری میکند.
الف- مشاوره و همنظری برای استفاده مناسبتر از ابرازهای زبانی، بهویژه برای کسانی که سکو و بلندگویی دارند بسیار اهمیت دارد و نیازمند دقت و توجه بیشتری است.
(نمونه ۱) حامد اسماعیلیون کتاب جدید خود را “نبرد زندهگی من” نامیده است. چنین نامی آشکارا یک کجسلیقهگی است. (و کتاب نبرد من هیتلر را یادآوری میکند) کسانی که در سکوها ی ملی هستند باید با دقت، مشاوره و کار جمعی از این دست خطاها بکاهند.
ب- تحقیر مخالفان و منتقدان در اشکار گوناگون بخشی از فرآیند بدخیم سرکوب است و به کار گفتوگو نخواهد آمد.
(نمونه ی ۲) علی خامنهای در سخنرانیها ی خود گشادهدستانه بنزین روی خروش و خشم مردم مخالف و منتقد خود میپاشد. این حتا در استانداردها ی حفظ نظام در ایران که از اوجب واجبات است نادرست و برآمد نادانی است.
ج- از مغلطلهها ی گوناگون و رنگارنگ در گفتوگو باید پرهیخت. توسعه ی فردی تا حد بسیاری میتواند کمککننده باشد و به فرآیند گفتوگو کمک کند.
(نمونه ۳) مغلطه ی پهلوان پنبهای که بسیار مورد کاربرد است. ادعایی هست که میپرسد: «اگر اینها بروند، چه کسی جا ی اینها خواهد آمد؟» کسی که گرفتار مغلطه ی پهلوان پنبهای است این ادعا را با همانند کردن شخصیتها ی اپوزیسیون با شخصیتها ی جمهوری اسلامی جواب خواهد داد! مثلن خواهد گفت: «یعنی ما در اپوزسیون کسی را نداریم که جای این احمقها و بیابانگردها بنشیند؟» در حالی که پرسش بالا به نبود چشمانداز یا خطر خلا قدرت اشاره دارد. به زبان دیگر آشکار است که اگر ماشین قدرت و حکومت در ایران از هم نپاشد، حتا تنها تغییر علی خامنهای احتمالن ماشین حکومت را بسیار روانتر و ملیتر خواهد کرد؛ اما اگر ماشین از هم بپاشد، دیگر اساسن حکومت کردن ناممکن خواهد شد.
د- پرهیز از افتادن در دام نقطهنظراتی که منطق آن آشکار نیست. (تاکینگ پوینت)
(نمونه ۴) این ادعا که میگوید: «جمهوری اسلامی اصلاحناپذیر است.» یک ادعا ی بیبته و بیمنطق است که به یک نقطه نظر رایج دگردیسیده است. چنین ادعایی در عالیترین شکل یک توصیف پدیدارشناسانه است؛ و به آسانی قابلنقد. نباید این دست ادعاها را (استها) را بهآسانی پذیرفت و از آنها “باید” ساخت. چه، همچنان که دیوید هیوم به ما آموخته است میان “استها” و “بایدها” هیچ رابطه ی الزامی و سختی وجود ندارد.
ه- پرهیز از افتادن در دام خرگوش یا یا دامها ی دیگر همانند پرچم دروغین زدن.
و- پرهیز از هیجان (به جای اغنا).
ز- پرهیز از نیتخوانی (به جا ی نقد).
ح- پرهیز از نقد بر پایه نتیجه و نه استدلال.
ط- پرهیز از تیشه و اره دادن (به جا ی خلعسلاح).
ی- پرهیز از روضهخوانی (به جا ی پرسشگری).
ک- پرهیز از خودملتپنداری و خودحقپنداری
ل- پرهیز از سادهسازی
تکنیکهایی و آدابی از این دست هستند که میتوانند به تفاهم و امکان سازش کمک برسانند؛ و گفتوگو را پیش ببرند. نکته ی مهم آن است که حتا این آداب بخشی از زبان و توسعه هستند؛ و البته آموختن آنها برای کسی که این آداب را در زبان مادری نیاموخته است، همانند آموختن یک زبان تازه بسیار دشوار خواهد.
۱۰- در جایی ادعا کردهام که حق شهروندی نباید به خاک یا خون وابسته و بسته شود؛ در داوری من زیستن در هر منطقهای از جهان باید برای همه ی شهروندان زمین (زمینوندان) آزاد باشد و بشود. به زبان دیگر من چنین حقی را از جمله ی حقوق بشر میدانم. البته در اعلامیه ی حقوق بشر و ملحقات آن هنوز چنین حقی سازش نشده است. تعبیر گروهها ی باز به همین استدلال و حقی اشاره دارد.