آیا مردم آیت‌الله خمینی را می‌شناختند؟

ابراهیم نبوی

نقدی بر «نقد معمای خمینی»

دوست نازنین و خوش فکر خودم جناب یوسفی اشکوری
همانطور که پیش از این نیز بطور خصوصی گفتم از نقد خوب و نکته سنج شما بر مقاله من با عنوان «معمای خمینی» سپاسگزارم. خوشحالم که این نوشته بابی را می گشاید که هم به موضوع آیت الله خمینی بپردازیم و هم به موضوع انقلاب ایران که اگرچه اولی از نظر من برای عامه مردم یا حداقل آن عامه تحصیل کرده‌ای که در فضای سیاسی اینترنت پیگیر نظرات سیاسی هستند، چندان موضوعیت تعیین کننده‌ای ندارد، اما دومی یعنی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ همچنین موضوعی حیاتی است که به طور جدی چه نسلی که با آن انقلاب پیر شد و سی ساله‌های آن روزگار بودند، چه متولدین دهه پنجاه و شصت و چه بیست ساله‌های امروز چه از نظر فکری و چه به لحاظ زندگی روزمره با آن درگیرند و کمتر روزی است که موضوع انقلاب همچون داغی بر دل و جان ملت تازه نشود. من در این نوشته یا نوشته‌ها علاوه بر این که با شما گفتگو می‌کنم و به ایراداتی که شما فرمودید می‌پردازم، بلکه سعی می‌کنم آن نکاتی را که در نوشتن این مطلب به آن نپرداختم به دلیل اینکه گمان می‌کردم موجب تطویل کلام می‌شود، بازگو کنم.
من در این نوشته، نخست به موضوع «آیت الله خمینی» می‌پردازم، آن‌گاه به موضوع انقلاب و علل وقوع آن می‌پردازم و آنگاه به موضوع حجاب و شریعتی و خمینی و مطهری اشاره می‌کنم. برای ممانعت از خلط مبحث، کوشش می‌کنم این موارد را از هم تفکیک کنم تا بتوان برای خوانندگان نتایج روشنی را عنوان کرد.
آیا نوشته من در دفاع از آیت‌الله خمینی بود؟
لازم می‌دانم قبل از ورود به مبحث ابهامی را روشن کنم که ناشی از تفاوت در برخی ارزش های سیاسی نزد من و شماست. در جایی نوشته‌اید که « آقای نبوی ظاهراً برای دفاع از آیت‌الله خمینی در برابر مدعیانی که تمام خطاها را به او نسبت می‌دهند، به حمایت تمام قد از خمینی برخاسته است، اما درنهایت، هم به‌ صورت مدافع بد ظاهر شده….»
نه امروز بلکه هیچ وقت در هیچ نوشته‌ای از آیت‌الله خمینی دفاع نکردم و نمی‌کنم، حتی یک کلمه از من نوشته‌ای پیدا نمی‌شود کرد که در آن از ایشان دفاع کرده باشم. کاری که من در این نوشته انجام دادم، این بود که تلاش کردم مسئولیت تاریخی افرادی را که همه خطاهای مردم و سیاستمداران و افرادی که غیرمسئولانه سعی می‌کنند با هدف گذاری آیت الله خمینی او را مقصر همه خطاهای تاریخی انقلاب نشان بدهند، به آنان یادآوری کنم که این عمل رفتاری غیرمسئولانه است. در واقع من تلاش کردم به همه آنها که تقصیر خودشان یا مردم یا رهبران سیاسی را گردن خمینی می‌اندازند، یادآوری کنم که این کار غیراخلاقی و غیرمسئولانه است. ضمن این‌که من بطور کلی در نوشته خودم هیچ کاری به اتفاقاتی که پس از انقلاب افتاد ندارم. این که آیت الله خمینی پس از انقلاب چه کرد، موضوع من نبود. شکی ندارم که آیت الله خمینی در سالهای پس از انقلاب رفتارهای ناشایست بسیاری کرد که برخی از آنها تنها با واژه‌هایی مانند «جنایت » قابل بیان است. اما موضوع من عاملیت آیت الله در انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ است. در حقیقت نوشته من در این باب گفتگو می‌کند که «آیا عامل سقوط حکومت پهلوی و وقوع انقلاب بهمن ۵۷ آیت الله خمینی بود؟» چنان‌که نوشتم از نظر من آیت الله خمینی عامل این دو اتفاق ( سقوط حکومت پهلوی و وقوع انقلاب) نبود. یا حتی اگر هم بود، عاملی در کنار سایر عوامل بود.
به درستی گفته‌اید: « تحلیل و فهم پدیده‌ای عظیم چون انقلاب ایران، تک عاملی نیست و نمی‌توان با یک عامل آن را توضیح داد.» این جمله شما جان مقاله من است. تمام آن نوشته را منتشر کردم تا بگویم یافتن عاملی مانند « آیت الله خمینی» و او را عامل همه مشکلات انقلاب ایران، عملی نادرست است. این‌که می‌بینیم همه کسانی که خودشان در همه اتفاقات پیش و تا سالها پس از انقلاب نقش داشتند، اما امروز خمینی را عامل همه مشکلات قلمداد می‌کنند، این یک دروغ غیراخلاقی و زشت است. خمینی چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب عامل بسیاری از اشتباهات انقلاب و حکومت است. اما عامل اشتباهات مرحوم بازرگان، مرحوم قطب زاده، مرحوم فروهر، آقایان بنی صدر و قطب زاده، حاج سید جوادی و مجاهدین خلق و هاشمی و خامنه‌ای و میرحسین موسوی و بقیه و بقیه که آیت الله خمینی نیست. آیت الله خمینی هزار اشتباه کرد که باید حتما به آن اشتباهات اشاره کنیم، ولی اشتباهات حکومت پهلوی، نظامیان حکومت، ساواک، بختیار و بسیاری دیگر را که خمینی نباید جواب بدهد. این‌که در یک جنگ سیاسی کسی غالب شود و کسی مغلوب، مغلوبه شدن که ایجاد حق نمی‌کند. من تعداد کمی از آدمهای درگیر انقلاب را می شناسم که با اعدام‌های نظامیان پس از انقلاب مخالفت کرده باشند و حتی از تعداد کم اعدامی‌ها گلایه نکرده باشند، این‌که شخصی به‌خاطر این که فقط چهار نفر در نخستین روز پس از انقلاب اعدام شده باشد، خلخالی را سازش‌کار بداند و امروز در پاریس خمینی را عامل همه جنایات بنامد، به نظرم دروغ و فریبی زشت است. فلان استاد دانشگاه که در مدت ریاست‌اش صد و چند ساواکی را از دانشگاه اخراج کرده و حالا پرچمدار آزادی بیان و مخالفت با ظلم است، از نظر من بی معناست. چنین اشخاصی برای تبرئه خودشان فقط به دلیل اینکه در بزن بزن سیاسی شکست خوردند، انتظار دارند همه اشتباهات شان نادیده و ناشنیده بماند و همه به حساب خمینی نوشته شود.
اما و هزار اما که اصلا مسئله من خمینی پس از ۲۲ بهمن نیست، اگرچه درباره پس از آن هم می توان و باید گفتگو کرد. در حال حاضر من معتقدم که عامل وقوع انقلاب شخصآیت‌الله خمینی نبود و این‌که ما فکر کنیم خمینی یا حتی مخالفان مذهبی شاه تنها عامل سقوط حکومت پهلوی بودند، دروغی تاریخی است.
چرا شما گمان می‌کنید من از خمینی دفاع می‌کنم؟
جناب اشکوری عزیزم!
هم شما و هم برخی دیگر از دوستان خوب من گمان کردند که من در نوشته « معمای خمینی» از وی دفاع کردم، در حالی که خودم و بسیاری از آدم‌های دیگر می‌دانستند که من از وی دفاع نکردم و در واقع آنچه به عنوان اخلاقیات او گفته‌ام یعنی «صداقت»، «اعتقاد قلبی به خدا و آخرت» و « قاطعیت» از نظر من نه تنها جزو ارزش های آیت الله خمینی محسوب نمی‌شود، بلکه از نظر من مهم ترین نقاط خطرناک شخصیت اوست.
من بارها نوشته‌ام که یک مزدور، یک قاتل حرفه ای و یک تک تیرانداز نظامی که در خیابان آدم می کشد، اگر چه مستوجب مجازات است، اما هرگز چنین موجودی نه قتل عام می‌کند و نه موجب کشتارهای انقلابی و جنگ شهری می شود. اغلب کسانی که قتلهای بزرگ کرده‌اند و فرمان جنایات بزرگ را صادر کرده‌اند، هم پاکدست بودند و دزد نبودند، هم صداقت داشتند، هم به آرمان‌های شان اعتقاد داشتند و اگر چنین اعتقادی نداشتند، وقتی می‌خواستند فرمان رفتن مردم را به جنگ یا خیابان بدهند، حتما لحظه‌ای تردید می‌کردند. شما فکر می‌کنید یک انسان باصداقت و اخلاقگرایی که به آخرت اعتقاد دارد، الزاما آدم خوبی است. در حالی که پشت اغلب جنایات قرون معاصر مومنین به ایدئولوژی‌ها و دین‌های مختلف قرار دارند. فداکاری و از جان گذشتگی یکی از عوامل مهم قتل عام‌های بشری است. داشتن کاریزما یک خطر برای جامعه است. من موجودی دائم الخمر و فاسد مثل چرچیل را به موجوداتی پاکدست و فداکار و مومن مانند هیتلر و استالین و مائو هزار بار ترجیح می‌دهم. ای کاش آیت الله خمینی هم مانند رضاشاه و محمدرضا پهلوی و مصدق آدم بی جربزه‌ای بود تا انقلاب ایران به ثمر نمی‌رسید و چنین ادامه پیدا نمی‌کرد.
من بارها نوشته‌هایی در مورد مفاسد هیتلر خوانده ام، اما تقریبا همه آنها دروغ است. در مورد استالین هیچ پژوهش دقیقی معتقد نیست که او آدمی خودخواه، ناصادق و غیرکمونیست و خائن به آرمان های خودش باشد. اصلا دقت کنید که چرا موجودی بی سواد، سطحی، بدون سابقه مبارزات سیاسی مثل استالین باید غولهایی مانند لنین، تروتسکی، بوخارین، کامنوف، زینوویف، گاگانوویچ را که همه سابقه مبارزاتی داشتند حذف کند و همه اعضای حزب را از این ببرد. استالین لجباز و آرمانگرایی قدرت طلب بود و آنقدر به آرمانهایش اعتقاد داشت که بتواند برای پیروز شدن، هم مردم را به کشتن دهد و هم اعضای حزبش را بکشد و هم رقبایش را حذف کند.
خمینی آرمانگرایی معتقد به آرمانهای الهی بود. او فرصت یافت تا پیروانی پیدا کند که وفادارتر از حواریون هر پیامبری بودند. او به آخرت اعتقاد داشت، همانطور که طالبان هم به آخرت اعتقاد داشتند و آدم می‌کشتند. اینها را به هم تشبیه نمی‌کنم، فقط به عنوان مثال می‌گویم. شاید اگر مردم ایران مثل مردم بسیاری از کشورهای منطقه اهل تسامح و تساهل نبودند، قطعا آیت الله خمینی بسیار از این سخت‌تر و شدید‌تر جنایت می‌کرد. به شوخی بارها نوشته ام که ای کاش روحانیونی مانند آیت الله خامنه‌ای، کمی فاسد بودند و حداقل به‌خاطر جیفه دنیا و قدرت با مردم سازش می کردند. هیچ ارتشی خطرناک‌تر از ارتش مومنین به یک ایدئولوژی نسیت، و هیچ سلاحی خطرناک‌تر از یک انسان انتحاری نیست. چرا که می‌تواند با چشم پوشی از جانش بزرگترین اهداف دشمن را از میان ببرد.
من خمینی را موجودی می دانم که تنها و تنها از خداوند می‌ترسید. به همین خاطر هم با هیچ کس قدرت را تقسیم نمی‌کرد؛ «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد.» شاید خاطرات آیت الله از ملاقات های نجف از آقایان بنی صدر و یزدی و قطب زاده بود که موجب شده بود، به آنها اعتماد کند و آنان را بپذیرد. وگرنه مطمئنا اگر ایشان دو کلمه فرانسه و انگلیسی می‌دانست، همان چهره دموکراتیک را هم از او کسی نمی‌دید. چهره‌ای که من معتقدم که توسط شاگردانش قلب شد، حداقل همان یک « هیچ » که جلوی دوربین اتفاق افتاد. قطب زاده در پاسخ گفت: « ایشان می گویند هیچ نظری ندارند.»
خمینی نوفل لوشاتو، خمینی قم، خمینی تهران

آقای اشکوری گفته است: « بی‌تردید ایشان در نوفل لوشاتو چهره‌ای درمجموع دموکرات ارائه داده و حتی به اعتراف خودش مدافع جمهوری فرانسه بوده و امروز تمام گفته‌ها و نظریاتش در دسترس است. برخلاف دعوی نبوی، کسانی چون یزدی و قطب زاده و بنی صدر، نقشی در تصویرسازی خمینی نداشتند؛ هرچند که بی‌تأثیر هم نبودند.» آقای اشکوری عزیز در اینجا پذیرفته که آقایان «یزدی و بنی صدر و قطب زاده» چندان هم در دموکرات‌نمایی آقای خمینی بی تاثیر نبودند. من معتقدم که این میزان تاثیر خیلی بزرگ‌تر از آن چیزی است که آقای اشکوری گمان می‌کند. من نیز تا مدت ها مانند آقای اشکوری عزیز گمان می‌کردم که تاثیر مترجمان و اداره کننده جلسات آیت الله خمینی در پاریس بسیار کم و ناچیز بوده است. اما وقتی خاطرات آقای « بنی صدر» را که در گفتگو با جناب « حمید احمدی» منتشر شده به دقت خواندم، متوجه شدم که این میزان بسیار بیشتر است. خودم هم یک بار گفتگوی طولانی با آقای بنی صدر کردم و این گفتگو هم اکنون در یوتیوب به شکل تصویری موجود است. در آن گفتگو نیز ابهامات من افزوده شد.

بعدها در نوشتن سلسله مطالبی که حدود ۳۰۰ روز پی در پی در رادیو زمانه منتشر می‌شد، به منابع موجود توجه بیشتری کردم. منابع ما برای دسترسی به وضعیت پاریس، محدود است. آیت الله خمینی حدود ۱۱۶ روز یعنی از نیمه مهر ۱۳۵۷ تا ۱۱ بهمن همین سال در نوفل لوشاتو بود. در ۶۳ روز از این مدت روزنامه‌های ایران در اعتصاب بود و از تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۵۷ تا ۱۶ دیماه روزنامه و نشریه‌ای منتشر نمی‌شد. رادیو و تلویزیون هم تحت اختیار نظامیان بود و خبرهای پاریس را منتشر نمی کرد. تنها نشریه منعکس کننده خبرهای سیاسی ایران در این فاصله هفته نامه « ایرانشهر» بود که به سردبیری احمد شاملو در پاریس منتشر می‌شد و در تمام ماه‌هایی که آیت الله در پاریس بود این نشریه تنها نشریه‌ای بود که خبری منتشر می‌کرد. در واقع حتی خبرهای پاریس هم از اول تا آخر توسط آقای بنی صدر و یزدی و قطب زاده منتشر می شد. من برای بررسی این موضوع فقط به یک گفتگوی آقای ابوالحسن بنی صدر که در تاریخ چهارم ژانویه ۲۰۱۱ با آقای رضا ولی زاده صورت گرفته است، و در شماره دوم نشریه دیدگاه با عنوان « باور نمی کردیم خمینی دروغ بگوید» اشاره می‌کنم.

آقای بنی صدر بطور کلی آیت الله خمینی را به دو خمینی نوفل لوشاتو و خمینی دیگر تقسیم می کند و معتقد است که اصلاح طلبان «بعضی‌هایشان به صراحت می‌گویند که ما خمینی نوفل لوشاتو را می‌خواهیم.» وی در مورد اینکه چه کسانی این فکر را می‌کنند، توضیح داده که «در دل همه شان. بعضی‌هایشان مثل آقای تاج زاده و برخی از ملی-مذهبی‌ها این را اظهار می‌کنند. همه‌شان دلشان می‌خواهد به خمینی پیش از انقلاب برگردند اما بعضی‌هایشان این جرات را به خودشان داده‌اند که این را اظهار هم بکنند.» خمینی نوفل لوشاتو با تعریف آقای بنی صدر چه کسی بود؟ « آقای خمینی در نوفل لوشاتو چنان بیان آزادیی را عرضه کرد که مطبوعات غرب به او عنوان «آیت الله لیبرتر» لقب دادند. نه لیبرال! لیبرتر! یعنی آزادی خواه کامل.» چه اتفاقی افتاد که آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو چنان مصاحبه هایی را کرد که مطبوعات غرب به او لقب « آزادیخواه کامل» را دادند؟

خبرنگار از آقای بنی صدر می پرسد: آیا در نوفل لوشاتو صحبت‌های آقای خمینی را باور می کردید؟ آقای بنی صدر پاسخ می‌دهد: « باور داشتم، قطعا.» چرا آقای بنی صدر به حرف‌های ایشان باور داشت؟ آیا به خاطر این نبود که همه آن حرف ها را خودش نوشته بود؟ آقای بنی صدر می گوید: « کمیسیونی بود که خبرنگاران سوال‌ها را اول می‌دادند به آقای دکتر یزدی و آقای دکتر یزدی سوال‌ها را می‌آورد به کمیسیون. آن کمیسیون جواب‌ها را تهیه می‌کرد و می‌داد به آقای خمینی. خبر‌نگاران می‎رفتند پیش آقای خمینی، آقای خمینی هم آن جواب‌ها را به خبرنگاران می‌داد و خب سوال‌ها را ما تهیه می‌کردیم و خب بیان آزادی بود.» یعنی بیان آزادی از دیدگاه آقای بنی صدر این بود که ایشان سئوالاتی را برای نشریات تهیه می کردند، بعد خودشان با آقایان دیگر نظر آیت الله خمینی را می‌نوشتند، و به او می‌دادند، و او آن نظرات را می‌گفت. اما هدف آقای بنی صدر و دوستانش از این موضوع چه بود؟

آقای بنی صدر گفته است: « بی خود که نگفته‌اند «آیت‌الله لیبرتر». ما ایشان را یک برد بزرگ برای ایران می‌دانستیم که برای اولین بار از زبان یک مرجع تقلید دینی اسلام به مثابه بیان آزادی ارائه می‌شد. هنوز هم به نظر من یکی از مهم‌ترین دستاوردهای انقلاب ایران است. چون تا آن بیان دینی از بیان قدرت به بیان آزادی برنگردد مشکل ایران و هیچ جامعه‌ی مسلمانی حل نمی‌شود. خب ما باور داشتیم به حرف‌هایش. برای این که ما باور نمی‌کردیم یک مرجع تقلید دروغ بگوید. برای این که اگر باور نداشت که نمی‌گفت. می‌گفتیم این‌ها را خوانده، قبول کرده و گفته. او باید می‌دانست که دین یعنی تعهد. کی فکر می کرد دروغ می گوید؟ هیچ کس.» معنای روشن این عبارت این است که چون مرجع تقلید دروغ نمی‌گوید، به همین دلیل گروه مطبوعاتی زیر نظر آقای بنی صدر نظرات خودشان یا چیزهایی را که مصلحت می‌دانستند، به آیت الله خمینی می‌دادند و او آنها را به عنوان پاسخ به خبرنگاران می‌گفت. هدف هم این بود که آیت الله خمینی برای آقای بنی صدر و دوستانش یک برگ برنده بود که از آن طریق می‌شد چهره ای آزادیخواه از اسلام ارائه شود.

یک سال بعد وقتی آیت الله خمینی در ایران بود، آقای بنی صدر تصمیم گرفت کتاب « ولایت فقیه» آیت الله خمینی را ترجمه کند و به زبان فرانسه منتشر کند. او کتاب را به همسرش پیشنهاد کرد و همسر بنی صدر به او گفت که این کتاب حاوی اندیشه‌های ارتجاعی است، اما آقای بنی صدر اصرار کرد که ترجمه کتاب انجام شود، خبرنگار از آقای بنی صدر پرسیده است: « علت اصرار شما برای انتشار کتاب ولایت فقیه توسط همسرتان چه بود؟» آقای بنی صدر گفته است: « اگر می‌خواستم افکار عمومی غرب بداند که ما با چه مشکلی روبه رو هستیم، چه کار باید می کردم؟ همان کار را باید می کردم. حالا اگر من می‌گفتم با چه نیتی این کار را کردم خب گردن من می‌رفت. درست است؟ نمی‌گذاشتند من راحت آب خوش از گلو فروببرم. خب غرب که می دانست ولایت مطلقه‌ی فقیه یعنی چه. کلیسای قرون وسطا را ندیده بود؟ دیده بود دیگر… این کار بلافاصله هم نتیجه داد. بعد از انتشار کتاب تازه دوزاری غرب افتاد که او را آیت‌الله لیبرتر می‌دانست. و خب دیدند این تزش ولایت فقیه است. یعنی همان ولایت پاپ… من از خود انتقاد کردم چرا که به لحاظ اخلاقی درست نبود و اخلاقا به من نچسبید. برای این که اگر صریح و شفاف این کار را می‌کردم خب معلوم بود که من می‌خواهم دنیا بفهمد ما با چنین مشکلی داریم روبه‌رو می‌شویم. حواس دنیا جمع شود. البته خود آقای خمینی اصلا موافق نبود. حتی وقتی هم آوردند امضا کند گفت امضا نمی‌کنم. ما گفتیم باید امضا کنید تا بتوانند نشر بدهند. امضا نکرد و گفت آقای بنی‌صدر به جای من امضا کند.» در واقع به گفته آقای بنی صدر یک بار ایشان و دوستانش تلاش می‌کنند تا با مصاحبه‌هایی در نوفل لوشاتو چهره‌ای آزادیخواه از آیت الله خمینی بسازد، و بعد از چند ماه، در حالی که هنوز خود ایشان طرفدار آیت الله خمینی بود، سفارش چاپ کتاب ولایت فقیه را می‌دهد تا چهره‌ای که خودش در نوفل لوشاتو ساخته تخریب کند و غربی‌ها را روشن کند.

در واقع، گروه مترجمان و روابط عمومی نوفل لوشاتو به گفته آقای بنی صدر می‌خواستند چهره زیبایی از آیت الله خمینی نشان دهند. قرار بود خبرنگارانی که برای مصاحبه با خمینی می‌روند، با مردی آزادیخواه مواجه شوند. وقتی من از آقای بنی صدر پرسیدم چه هدفی از این کار داشتید، گفت: « من به آیت الله خمینی گفتم اگر می خواهید از اینجا به تهران بروید و پیروز بشوید، با گفتن ولایت فقیه نمی شود، باید حرف هایی که ما می گوئیم بگوئید.» در واقع آقای بنی صدر می‌دانست که دارد تصویری دیگر از آیت الله خمینی نشان می‌دهد و می‌دانست که تصویر واقعی آیت الله چیست. حالا فرض کنید وسط این همه خبرنگار خارجی یکی پیدا می‌شد و می‌فهمید که تمام حرفهایی که از قول آیت الله خمینی ترجمه می شود و به آنها گفته می‌شود « طبل توخالی» است و از این خبرها نیست. چه اتفاقی می افتاد؟

آقای بنی صدر این موضوع را به خوبی توضیح داده است. « فرض کنید حالا او به فرانسه آمده. این آدمی که در نجف به او می‌گفتید با یک خبرنگار مصاحبه کن زیر بار نمی‌رفت. خب در این جا صبح تا شب مصاحبه می‌کرد. خب این با آن طرز فکری که بعدها از خودش نشان می‌داد خب اگر یک مورد خطا می‌کرد کلکش کنده بود. اگر یکی از این عبارت‌های «ولایت فقیه» و مشابه آن بر زبانش می‌آمد، داد همه در می‌آمد که این می‌خواهد برگردد به دوران انکیزیسیون و تفتیش عقاید و دمار از روزگارش در می‌آوردند. یک بار سردبیر روزنامه‌ی لوموند آمد به دیدار ایشان. در اتاق آقای خمینی، دکتر یزدی، قطب‌زاده، احمد خمینی بوده و آقای اشراقی و من نشسته بودیم. سردبیر لوموند از آقای خمینی سوال می ‍‎پرسید. آقای قطب‌زاده سوال‎ها را ترجمه می‌کرد. آقای خمینی به من نگاه می‌کرد. من به فارسی به او یک چیزهایی می‌گفتم. او هم به آقای قطب‌زاده جواب می‌داد و قطب‌زاده آن جواب را به فرانسه برای سردبیر لوموند ترجمه‌ می‌کرد. بعدها آقای اریک رولو در تهران به من گفت که وقتی سردبیر لوموند به هیات تحریریه برمی‌گردد، می‌گوید: «رفتم یک طبل میان تهی دیدم.» و قرار می شود که این را بکند سرمقاله: طبل میان تهی. از داخل لوموند به آقای قطب‌زاده می‌گویند که سردبیر قرار است فردا چنین سرمقاله‌ای بنویسد. قطب‌زاده می دود و می‌رود به لوموند و آنقدر می‌نشیند آن‌جا و با آن‌ها چانه می‌زند تا این که او را از نوشتن این سرمقاله منصرف می کند. می‌خواهم بگویم مطبوعات این جوری بودند. نمی‌آمدند از ایشان ستایش کنند. دنبال این بودند که از آقای خمینی گزک گیر بیاورند و در شیپورشان بدمند و این‌ها در داخل کشور بازتاب پیدا کند و آن روحیه از بین برود و زمینه برای دکتر بختیار فراهم شود.» یعنی تمام تلاش آقای بنی صدر و دوستانش براین بود که آقای خمینی حرف‌های خودش را نزند و گزک به دست کسی ندهد. براساس آنچه گفته شده است آقای بنی صدر که می دانست آیت الله خمینی نظرش چیست و به عنوان کسی که سالها پیروش بود می‌دانست که او چه چارچوب فکری دارد. تمام تلاش او این بود که در پاریس چهره خوب و آزادیخواهی از آیت الله نشان بدهد که مردم در ایران انقلاب را ادامه بدهند و بختیار هم شکست بخورد.

حالا این آقای بنی صدر از چه زمانی دریافت که آیت الله خمینی دیگر آن خمینی نوفل لوشاتو نیست؟ وی پاسخ می‌دهد: « از همان روز ورود به ایران که ایشان در بهشت زهرا سخنرانی کرد (البته من حضور نداشتم و بعدها شنیدم) او دیگر آن آدم نوفل لوشاتو نبود. «مردم حرکت می‌کنند» و «من دنبال مردم هستم» و «مردم نیازی به خمینی ندارد»، این حرف‌ها نبود. «می‌زنم» و «می‌بندم» و «این دولت را برکنار می‌کنم» و «دولت معین می‌کنم» و «من توی دهن این دولت می زنم» شده بود.» یعنی درست از زمانی که خمینی به زبان فارسی حرف زد و دیگر مترجمی در کار نبود، آیت الله تبدیل شد به همان آدم قبلی. و توضیح می‌دهد: « ما در نوفل لوشاتو فکر می‌کردیم او این‌ها را می‌گوید چون باور کرده است.» یعنی آقای بنی صدر که می‌دانست اعتقادات آقای بنی صدر چیست، گمان کرده بود، با همان ۱۰۰ روز اقامت آیت الله در نوفل لوشاتو همه افکارش تغییر کرده است؟

آیا مردم آیت‌الله خمینی را می‌شناختند؟

آقای اشکوری عزیز!

در ملاحظه دوم فرمودید که : « جناب نبوی روی بی‌اطلاعی مردم از مسائل ازجمله از شخصیت و تفکر آیت‌الله خمینی تأکید کرده که صدالبته فی الجمله درست است اما بیان ایشان حاوی برخی اشتباهات و به‌ویژه مبالغه و غلو نیز هست. از جمله ایشان به‌طور تناقض‌آمیز در یک جا می‌گوید «درباره شخص خمینی پنج شش جمله وجود داشت که تمام دانش عمومی نیروهای انقلابی ناشی از همان جمله‌ها بود… مردمی که درباره آیت‌الله خمینی ۷۶ ساله هیچ کدامشان نمی‌توانستند بیش از پنج دقیقه حرف بزنند، او را به رهبری خودشان پذیرفتند و شعارشان «درود بر خمینی» شد». اندکی بعد ایشان مدعی می‌شود که «تقریباً همه مردم می‌دانستند که خمینی لجباز است». باید پرسید مردمی که چند جمله درباره خمینی بیش نمی‌دانستند، چگونه و از کجا فهمیدند که او «لجباز» است؟ نکند که لجبازی او را هم در ماه دیده بودند؟»

یک نقل قول را از من اشتباه گفته‌اید و آن این‌که « تقریبا همه مردم می‌دانستند خمینی لجباز است.» جمله من این است که « تقریبا همه می دانستند که خمینی لجباز است، جز شاه.» من به قرینه افرادی که در همان بخش نام بردم یعنی شاه، صدام حسین، مقامات فرانسه و رهبران احزاب سیاسی مانند جبهه ملی، منظورم از همه آن افراد است، و علت جدا کردن آنها در جمله مذکور مقاماتی است که از ایشان اطلاع داشتند. وگرنه مردم از ایشان اطلاعی نداشتند. افزودن کلمه مردم از سوی شما به جمله تناقض را ایجاد می‌کند، منظور من این نبود و به همین دلیل خودم این کار را نکردم. اما اجازه بدهید درباره آن چند جمله توضیح بدهم.

بطور کلی اطلاعاتی که از آیت الله خمینی نزد عامه مردم که هواخواهش شده بودند، وجود داشت، ناشی از چند گفته بود، یکی آن جمله منقول از شریعتی بود که نقل می‌شد و چند جایی نوشته شده بود که شریعتی گفته است: « به من اتهام می زنند که مقلد آیت الله خمینی هستم، این افراد خواسته‌اند بدترین اتهام مرا بگویند ولی بهترین تعریف مرا کردند.» یا از جلال آل احمد نقل می‌شد که « با وجود آقا روح الله می توان به روحانیت امید داشت.» چندین و چند جمله و در همین حد نقل شده بود و در میان مردم رایج بود. البته جز عامه مردم که تنها اطلاع شان از شخص خمینی به سوابق او در سال ۴۲ برمی گشت و معمولا همه این اطلاعات در همان حد درست بود که تعداد ۱۰۰ نفر کشته وقایع پانزده خرداد ۱۳۴۲ را پانزده هزار نفر بدانند، اطلاع بیشتری وجود نداشت. البته طبیعی است که این بی اطلاعی نزد عامه مردمی بود که میلیون میلیون به خیابان می آمدند و به اتکای لجاجت و سخت سری آیت الله درود بر خمینی می گفتند.

آقای یوسفی اشکوری برای اینکه اثبات کند که آقای خمینی چندان هم ناشناخته نبود، نوشته است: « این دعوی که نیروهای سیاسی از خمینی فقط پنج شش کلمه می‌دانستند آشکارا غلوآمیز است.» البته که غلو آمیز است ولی این که جمله من نیست، من گفته‌ام نیروهای انقلابی، یعنی آن صد هزار نفری که در خیابان حضور داشتند، وگرنه معلوم است که نیروهای سیاسی درباره خمینی بسیاری چیزها را می دانستند، یا در جای دیگری ایشان فرمودند: « چگونه می‌توان قبول کرد که شخصی چون بیژن جزنی بدون هیچ شناختی از خمینی در نقد او کتاب می‌نوشت؟ » دوست عزیز! جناب اشکوری! من کجا گفتم که سران گروههای سیاسی اطلاعی از خمینی نداشتند. من می گویم از آن میلیونها نفری که پس از شهریور ۵۷ درود برخمینی گفتند، ده نفرشان هم اطلاعی از خمینی نداشتند. این چه ربطی به بیژن جزنی دارد؟ بیژن جزنی که سال ۱۳۵۴ کشته شده بود و اصلا موضوع گفتار ما نیست.

اما این‌ که فرمودید که « البته اینکه همه ماها از تمام جوانب اندیشه‌های ایشان اطلاع نداشتیم، حرف درستی است و یا اینکه در آن زمان نمی‌توانستیم از افکار بعدی ایشان در مقام رهبر انقلاب و یا ولی‌فقیه جمهوری اسلامی باخبر شویم، داستان دیگری است و شاید علم لدنی ماها کفایت نمی‌کرد.» حکایت علم لدنی نیست، حکایت این است که آیت الله خمینی در کتاب ولایت فقیه خودش چیزی شبیه همین ولایت فقیه را در سال ۱۳۵۰ گفته بود. براساس گفته آقای بنی صدر، وقتی خمینی به فرانسه رفت، آقای بنی صدر هم می دانست ایشان به ولایت فقیه معتقد است و هم قصد تغییر اعتقاد ایشان را نداشت، فقط به او گفته بود که اگر می خواهی موفق شوی، این اعتقاداتت را نگو. حرفهای خوبی بزن تا برویم به ایران، بعدا خدا کریم است.

بگذارید به عنوان نمونه به گزارشی که نشریه تایم همزمان با دی ماه سال ۱۳۵۷ منتشر کرد بپردازم تا کمی هم به وجه تراژدی کمیک انقلاب و آیت الله خمینی نگاه کنیم.
براساس این گزارش « محمد امینی ۳۳ ساله پسر یک لحاف دوز تهرانی، که از راه حمل و نقل کالا به ترکیه و آلمان زندگی می کند و با آن زندگی دختر و همسرش را تامین می‌کند، در مسیر طولانی سفرهای خود، معمولا به نوار دلخواه خود که همیشه گفتارهای آیت الله خمینی است، گوش می‌کند. امینی به عنوان یک شیعه معتقد، می‌گوید تنها چیزی که از نوارهای خمینی می‌شنود این است که « شاه باید برود و حکومتی وفادار به قرآن باید قدرت را در دست بگیرد.» امینی که خواندن را پیش ملاها یاد گرفته است، می‌گوید:« بیشتر پول ما به آمریکا سرازیر می شود. بیشتر نفت ما به اسرائیل می رود و از آن علیه برادران مسلمان مان استفاده می شود.» در همین گزارش « صدیقه شایگان، ۲۳ ساله، بیشتر به یک محصل دبیرستان می‌ماند تا به یک آموزگار مدارس تهران. مانند دیگر زنان ایرانی اکنون خود را زیر چادر پنهان کرده است و می‌گوید از چادر تا زمانی که شاه سقوط نکرده است به عنوان یک سمبل مبارزه استفاده خواهد کرد. او معتقد است اگر شاه برود، فضائی آزاد و دمکراتیک بوجود می‌آید.»

من در قسمتی دیگر به موضوع انقلاب خواهم پرداخت و به ایراداتی که در این باب در مورد مقاله من نوشتید پاسخ خواهم داد.

 

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

5 پاسخ

  1. آقای نبوی!
    با شما موافق نیستم
    داوری شما بر پایه سخنان آقای بنی‌صدر است که ایشان هم چندان ثبات رأی و دیدگاه نداشته و یک توجیه‌گر تما عیار شده‌اند.
    این که گفته‌اند ما تلاش می‌کردیم ایشان حرف خودش را نزند بلکه آنچه ما می‌گوییم تکرار کند کاملاً بی‌اساس است. اگر این مطلب درباره کسی بود که شناخته شده نبود، شاید می‌شد سکوت یا قبول کرد ولی ابداً درباره آیت‌الله قابل قبول نیست.
    نکته اصلی این است که آیت‌الله بنا به «شرایط» و «میزان پذیرش مردم» تصمیم‌گیری می‌کرد. با گامهایی سنجیده و قدم به قدم.
    آمادگی و حساسیت‌های جامعه و جامعه بین‌الملل را می‌سنجید و سپس موضع‌گیری و اقدام می‌کرد.
    خوب است واقع بین باشیم و با این همه واقعیتی که دیدیم و دیدید به این زودی‌ها به خیالبافی روی نیاوریم

  2. انقلاب ایران از انجا به رهبری خمینی شکل گرفت که اکثریت مردم خمینی و اخوند را نمی شناختند ، چون رابطه آنان با اخوند قطع شده بود .مشروعه شیخ فضل الله از آن جهت به پیروزی نرسید که رابطه مردم ایران در آن زمان با آخوند قطع نشده بود و در تحصن شیخ در میدان توپخانه جز تعدادی لمپن با بساط شادخواری خود دور شیخ جمع نشدند . اعتقاد خمینی به معاد نیز با عملکرد او همخوانی ندارد ، زیرا اعتقاد به معاد مومن را در تصمیم گیری های خود محتاط میکند و نه بی پروا . خمینی اگر اعتقادی به معاد داشت برای حفظ چند صباح ریاست خود بر مسلمین ایران را به دامن اخوندیسم نمی انداخت ، با توجه به شناختی که خمینی از آخوند داشت .

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »