منظرهٔ روبهروی آپارتمانت محو شده، کوهی نیست، آن قلههای سپید برفگرفته، آن سپیدی مایهٔ دلخوشی مازوتپوش است، خاکستری، زشت، نشانهٔ دیگری از وقاحت حاکمیت جلوی چشمت. اگر اسم این آلودگی تدارک مرگ جمعی نیست پس چیست؟!
لپتاپ را میبندی، قهوه را میگذاری روی گاز و برمیگردی سری بزنی به گوشیات، چشمهات گِرد میشود، قلبت میکوبد «پشت در خونهموناند، دارن درو از جا میکنند» تند تند شمارهٔ اقوام دوستت را از او میگیری، میگویی ارتباطاتت را قطع نکن. یک ساعت و نیم یخکرده خشکت میزند پای تلفن. «درو باز نکن، هستی؟ رفتن؟ سر و صدا نکن که نفهمن خونهای؟ من اینجام، حواسم هست بهت» اما واقعیت اینکه تو کجایی بیچاره؟ حواست به کی هست؟ در را که بشکنند و بریزند تو چه میتوانی بکنی جز اینکه زنگ بزنی به عزیزانش و بگویی بردند و من هیچ غلطی نتوانستم بکنم؟ تُف بر این ناتوانی. کمی که آسوده میشوی فروپاشیدهای، سلسلهای از شوکهای دو سه ماه اخیر روانت را ویران کرده. یادت میافتد تمام مدت دوست عزیز دیگری هم حواسش به تو بوده، دستکم یک ساعتونیم، بیدریغ، صبور. زنگ زدی پرسیدی چه کنم؟ او هم آماده مانده و ارتباطش را با تو قطع نکرده. بعد دوستان دیگرت از هر کجای دنیا که توانستهاند حرف زدهاند، شنیدهاند. از دوردست دستت را فشردهاند.
من هیچگاه در زندگی فردی هم به روانشناسان و رواندرمانگران امید نبستهام و این روزها که سوگ و فروپاشی جمعی مواقعی از پا دَرمان میآورد روانشناسی را ناکارآمدتر از پیش میبینم. روانشناسان در این مدت حتی نتوانستند گروههای حمایتی (support group) ایجاد کنند برای تحمل این رنج بیامان. با استثناها کاری ندارم، اما اگر روانشناسی فردی و هزینههای هنگفت رواندرمانی با چاشنی اولویت زندگی فردی را از روانشناسان بگیریم چه باقی میماند از آنها؟ حالا کجا ایستادهاند که از دانش و خلاقیتشان استفاده نمیکنند؟ مگر نمیبینند خون گریه کردن مردم را؟
آنچه نجاتم داده تا این لحظه و امید به پیروزی را در من زنده نگه داشته حلقهٔ دوستانم بوده که در این مدت اندکی گستردهتر هم شده. خواست بیچونوچرای حاکمیت دادن احساس ناتوانی به ماست، مازوت میسوزاند تا به ما بفهماند جز خفهشدن راهی نداریم، دهنکجی میکند به مردم، میکشد، اعدام میکند. دوستیها اما التیاماند، نیروی زیستاند در سیاهی. آگاهانهتر از پیش مراقب هم باشیم، محکمتر و گرمتر از پیش دست یکدیگر را بفشاریم، باور کنید ما کسی را جز خودمان برای رسیدن به پیروزی نداریم.
نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.