در جنبش صدروزه اخیر نشانههای روشنی دیده شد از اینکه جامعه ایرانی یا دست کم بخش معترض آن کاملا از روحانیت بریده است. برای اولین بار هیچ شعاری با مبنای دینی داده نشد و هیچ فرد روحانی در رهبری جنبش حضور نداشت. همزمان، موج عظیم تبلیغات علیه روحانیون دامن گرفت و گسترده شد و ظاهرا ایده راستهای افراطی قبول عامه یافت که آینده ایران میتواند و باید بدون روحانیت و حتی دین بنا گذاشته شود. این یادداشت تذکری است به این نکته که این تصور باطل است و فراگیر شدن آن خطر بزرگی برای آینده ایران خواهد بود و، از آن گذشته، از ظرفیت روحانیون متنفذ و منتقد ولایت هم محروم میمانیم و جامعه بر فرض توفیق در براندازی حاکمیتِ ولایت و روحانیت، مجددا درگیر سیاست خشن حذف خواهد شد. برای پرهیز از این «دور باطل حذف» باید فکر کرد و گرنه بر سر همه ما آوار میشود و خشک و تر را با هم خواهد سوزاند. آنچه در ذیل میآورم مقدماتی برای مقابله با سیاست حذف است که فعلا بر «حذف روحانیت» متمرکز شده و خود را زیر لوای مبارزه با حکومت دینی توجیه میکند ولی اگر موفق شود قطعا به آن محدود نخواهد ماند و به نابودی تنوع گروههای اجتماعی کشیده میشود؛ فاجعهای که در دوران معاصر چندین بار شاهد آن بوده ایم. در پایان اشاراتی هم به طرح خروج (exit plan) برای روحانیت غیردرباری خواهم آورد که به نظر من تاثیر مهمی در مهار ایدههای راست افراطی خواهد داشت.
۱. تا پیش از انقلاب، سنتی در نوشتههای روشنفکران و انقلابیون ایجاد شده بود در ستایش از روحانیت که عمدتا مبتنی بر توان آن برای مقابله با استعمار خارجی بود. از چهرههای شاخص آن جلال آل احمد بود که دار زدن شیخ فضل الله نوری را نشانه غربزدگی میدید و دکتر شریعتی که برانگیختن روحانیت انقلابی را وجهه همت خود کرده بود. شریعتی البته در نقد روحانیت هم بی پروا بود تا آنجا که از اسلام بدون روحانیت سخن گفت اما به هستههایی از روحانیت انقلابی قائل بود. نقدی که امروز هم باید آن را دنبال کرد تا نهاد روحانیت از کژراههای که به آن گرفتار است جدا شود. حتی خود آیت الله خمینی هم تمایز روشنی بین آخوند مبارز و آخوند درباری میگذاشت. در آغاز انقلاب نیز این سوال مطرح بود که چگونه روحانیت مبارز و انقلابی را از روحانیت سنتی و غیرسیاسی جدا کنیم. در آن زمان همه انقلابیون دنبال روحانیت سیاسی و انقلابی بودند. و نهایتا پیدا کردند. با کمک این روحانیت انقلابی و با رهبری شاخصترین آنها یعنی آیت الله خمینی بود که نظام شاهی برافتاد. امروز، درست برعکس، نیازمند روحانیتی غیرانقلابی و غیرسیاسی اما دموکرات هستیم. روحانیتی که طرفدار ولایت و دین دولتی و حکومت شرع به جای قانون نباشد. روحانیتی که برای طبقه روحانی امتیاز سیاسی خاصی نخواهد و خود را شهروند ممتاز و صاحب حق برتر نشمارد تا بتوانیم جامعه بدون توازن کنونی را به تعادل مطلوب بازگردانیم.
۲. روحانیت شیعه در ایران، برخلاف تصور عمومی، نهادی شبیه کلیسا نیست و نمیتوان جنبش مدنی را بدون روحانیت به پیروزی پایدار رساند. شبیهسازی موقعیت روحانیون حاکم با صدر اسلام همانقدر خطا و باطل است که شبیهسازی نهاد روحانیت با کلیسای مسیحی قرون وسطی. بنابرین، نگرههای سیاسی «ولایی» و «برانداز» هر دو باید کنار گذاشته شود. روحانیت باید از توهم شباهت با صدر اسلام بیرون آید و مخالفان و دشمنان روحانیت نیز باید از فرنگیسازی تاریخ و جامعه ایران دست بشویند. هر دو سوی این نگرهها کژراهه است و مشکلات جامعه ما را بیشتر خواهد کرد تا کمتر. تنها واقعیت نجات دهنده است. و واقعیت همیشه با تنوع همراه است. امروز خوشبختانه نقد توهمات از همیشه آسانتر است. شبکههای مجازی امکان نمیدهد کسی در خواب و خیال بماند و از جامعه تصوری یکدست داشته باشد یا گروهی را بر گروه دیگر فضیلت دهد و برای آن حق انحصاری بطلبد.
روحانیت یک کارویژه معین در دوران معاصر داشته است و آن مقاومت در برابر فرنگیمآبی -یا پذیرش مقلدانه و بی چون و چرای تجدد- بوده است. مخالفت روحانیت با استعمار و تسلط بیگانه و فرهنگ غربی ریشه در این مقاومت دارد. مقاومتی که نهایتا با پشتیبانی اجتماعی و با تکیه به ایدههای انقلابی مارکسیستی و ضدآمریکایی و حمایت روشنفکران چپ توانست رژیم شاهی را براندازد. روحانیت اگر همچنان در برابر فرنگیمآبی مقاومت کند و خود را نوسازی یا بازسازی کند از ذخایر فکری و فرهنگی ما خواهد بود. اما برای این کار لازم است از شیوه منبری و خطاب یکسویه دست بشوید و به روز شود و زبان دوسویه نسل نو را بیاموزد و تن به تحقیق دهد و توان مخاطبه و ارتباط با نسل نو را پیدا کند. ظهور روحانیتی امروزین و منعطف و مردمی اهمیت دارد زیرا خطر آن هست که جامعه ایرانی برای گریز از ولایت جور، سرتاپا فرنگی شود و به چاه ازخودبیگانگی و خشونت تازهای درافتد که بیرون آمدن از آن با کرام الکاتبین است. اگر یک بار برای ضدیت با غرب به چاه استالینیسم افتادیم ضرورت ندارد حتما برای مبارزه با اسلامیسم ولایی یکسره تسلیم غرب شویم. حبل المتین ما ایران است. نه شرقی نه غربی ایرانی!
۳. تاریخ مقاومت در برابر تسلط بیگانه در میان ما ایرانیان با روحانیت گره خورده است. امروز در سرتاسر اردوی مخالفان و منتقدان ولایتِ جور کمتر گروه منسجمی مانند روحانیت میتوان یافت که همچنان با تسلط بیگانه مخالف باشد. این ارزشی بی همتا ست. در مقابل، گروههای متعدد و پرنفوذی در میان مخالفان و اردوی اپوزیسیون وجود دارند که برای برانداختن حکومت روحانیون حاضرند تن به مداخله خارجی بدهند و برای حذف روحانیت، کشور را به بیگانه بسپارند. این خطری بزرگ است نه تنها برای روحانیت و اهل دین و نیز افراد ملی و مستقل که برای آینده ایران.
با این تقریر، مخالفت با تسلط بیگانه بنیاد استواری است که بین ملیون و روحانیون پیوند برقرار میکند. مشترک است میان آنان. تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ. ما برای دفاع از ایران در مقابل تسلط بیگانه هیچ خط کشی میان گروههای مختلف نباید داشته باشیم. بحث وطن و عزت و استقلال آن در میان است. و این وطن از آن همه ما ست. هر کس توانست در این مسیر یاری کند مقدم اش گرامی است. خاصه روحانیت که سابقه روشنی در دفاع از کیان ملت (به هر دو معنا) دارد. اگر روحانیت این سابقه را فراموش کند به اضمحلال خود کمک کرده است. ایستادن در کنار ولایت یا خاموشی و گوشه نشینی دردی دوا نخواهد کرد. مشکل امروز مشکلی نیست که گروههای پرتکاپوی جامعه بتوانند از آن کناره بگیرند. تقدیرگرایی اینک پرآسیبترین روش حل مساله است.
۴. تصور فساد فراگیر روحانیت تصوری خام و ابتدایی است که مبتنی بر پروپاگاند گروههای دست راستی است. چنین فساد فراگیری وجود ندارد. تا همین دهه پیش، روحانیون در جنبش سبز نقش مهمی بازی کرده اند از مهدی کروبی تا آیت الله منتظری. ۲۵ سال پیش یک روحانی با حمایت جمعیت عظیمی از مردم ما به ریاست جمهوری رسیده است. هنوز مهمترین و موثرترین نقدها بر حکمرانی ولایی از طرف کسانی است که معتقد به دین و قرآن و اسلام اند. در همین ۱۰۰ روزه، نافذترین نقدها و اعتراض ها از سوی کسانی بوده که در فقه و حقوق و قضاوت صاحبنظرند. از محقق داماد تا مولانا عبدالحمید.
روحانیت سرمایه مردمی و اجتماعی فراوانی دارد که در دوره منتهی به انقلاب و پس از آن با چهره هایی مثل امام موسی صدر و آیت الله طالقانی و محمد خاتمی و آیت الله منتظری شناخته می شود؛ کسانی که بیشترین حمایت از متنوعترین گروههای اجتماعی را داشته اند و پیوندهای عمیقی با طبقه متوسط و دانشگاهیان و روشنفکران و فرق مختلف مذهبی و غیرمذهبی برقرار کرده اند. این سرمایه را باید به کار انداخت. روحانیت مردمی نباید اجازه دهد او را در کنار آخوندهای درباری قرار دهند. امروز بیش از همیشه ضروری است که این تمایز برجسته شود. هیچ صنف و قشری یکدست نیست. اما نیازمند آن است که از خود مراقبت و محافظت کند و از اصول و ارزشهای مردمی خود دفاع کند. قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ.
۵. جامعه ایرانی مسلمان و اهل دینداری است. چه شیعه باشد یا سنی. چه زرتشتی و ارمنی و مسیحی باشد یا یهودی و اهل حق و درویش و بهایی. تصور جامعهای دینزدایی شده تصوری باطل است. حتی تصور عدم دخالت دین در سیاست هم بی معنی است. در سکولارترین نظامهای دموکراسی نیز دین همچنان در سیاست به نحو ایجابی یا سلبی دخالت دارد. سکولاریسم و از آن بدتر لائیسیته برای ایران توهم محض است. خوابی است که تعبیر نخواهد شد ولی میتواند به کابوس تبدیل شود. چنین فکر و خیالهایی نه در میان ما سنتی دارد نه بنابرین امکانی. ممکن است به درد مبارزه با حاکمان جور و بسیج خلق و بحثهای قهوهخانهای در کلابهاوس و شبکههای اجتماعی بخورد و حریف را آچمز کند، اما روشی مطلوب برای حکمرانی در آینده وطن ما نیست. ما دنباله غرب نیستیم و نخواهیم شد.
در غرب هم خبری نیست. نتیجه تلاش برای سکولارسازی و لائیک کردن جامعه صرفا به بزرگ شدن نقش دولت در فرهنگ و دخالت آن در عقاید مردم انجامیده است. بیشتر کسانی که از سکولار کردن جامعه ایران حرف میزنند، در واقع، میخواهند ولایت تازهای را بر مردم تحمیل کنند. حال آنکه دولت را باید سر جای خود نشاند و کرسی صدساله را از او گرفت که در هر کاری دخالت میکرده است. وانگهی نتیجه آنچه در غرب دیده ایم به تعادل روانی و نیازهای معنوی افراد صدمه زده و آنها را تنها و بی پناه کرده است. به این تجربه تلخ نباید بازگشت. این دورهای درگذشته از مدرنیته است که دیگر کسی نمیخواهد از آن حرف بزند. دورهای که دولت در شرق و غرب مرشد خلق شده بود. اگر قرار است مدرن باشیم لازم است از تحولات آن بیاموزیم و قرائت خود را به روز کنیم. تجربه خود ما هم میگوید با تلاش برای تحمیل ایدئولوژی دولتی به جایی نمیرسیم. چه کشف حجاب اجباری باشد یا حجاب اجباری. در خود غرب هم این دست تحمیلها به جایی نرسید مگر طغیان. دولت و حکمرانی باید از تلاش برای مهندسی اجتماعی و فرهنگی دست بردارد و کنار بایستد و به کارگزاری نیازهای اساسی مردم مشغول شود. باقی بر عهده خود مردم است و تکاپوی طبیعی آنان در نهادهای مستقل از دولت.
هیچ دولتی هر قدر دموکراتیک نه توان مهندسی فرهنگ دارد و نه در آن توفیق داشته دقیقا به خاطر همین که به خطا تصور کرده است میتوان جامعه را به رنگ دلخواه حکومت و نخبگان اش درآورد. آنچه در عمل اتفاق افتاده تسلط فرهنگ و تبلیغات شرکتی است. برده سازی مصرف است برای ثروتمندتر کردن صاحبان شرکتها. غولهایی که در شرکتهای غربی و شرقی پیدا شده اند امروز هیچ مرزی نمی شناسند مگر افزودن بر ثروت و سود خود. اگر مدرنیته تسلیم به شرکتها ست این همان چیزی نیست که ما در قرن بیست و یکم خواهان آن ایم. و اگر خواهان آن باشیم هم نمیارزد که برای آن از خود بیگانه افتیم و تن به ایدئولوژیهای شکست خورده قرن بیستم بدهیم؛ از خود تخلیه شویم تا کالاپرستی و دولتخدایی جای آن را پر کند.
۶. روحانیت در این چهل سال اخیر خطاها و خیانتهای بسیار کرده یا در برابر خطاها و خیانتها سکوت اختیار کرده است؛ خاصه هر جا که در خدمت دربار ولایی قرار گرفته است. اما این تمام تصویر روحانیت نیست. روحانیت خدمتهای بسیار هم کرده است. یکی به دلیل کارویژه همیشگی آن است. یعنی مقاومت طبیعی اش در برابر دستاندازی بیگانه به کشور. یکی هم به دلیل حضور گروهها و هستههای مدافع حقوق شهروندی در میان روحانیان است. دادگاه ویژه روحانیت -که خود نهادی تبعیض آمیز است- شاهدی است بر اینکه جریانی در داخل روحانیت مداوما سرکوب شده است. در ۱۰۰ روز گذشته هم شاهد بوده ایم که چگونه بخشی از مدرسین حوزه علمیه قم در مقابل بخش درباری آن قد علم کرده اند. این سرمایه سیاسی مهمی است که نباید به آن بی اعتنا ماند.
وانگهی باید این نکته را هم برای مخالفان ولایت روشن کرد که مبارزه سیاسی همیشه باید محدود و متمرکز بر شریرترین نیروها و ضدمردمیترین آنها باشد. خطای بزرگی است اگر مبارزه را به صنف و رنگ و لباس و نژاد و عقیده و امثال آن تعمیم دهیم. خطا همیشه فردی است و فرد خطاکار را باید انگشتنما کرد. تعمیم خطای کسی به نزدیکان او، دوستان او، همفکران او، هملباسیهای او و امثال آن موجب افزایش شکافهای اجتماعی و مانع دستیابی به هر کامیابی سیاسی است. مثل این است که همه پزشکان همه بازاریان همه سرمایهداران همه روشنفکران و دیگر و دیگر گروهها را یکجا محکوم کنیم. این راهی نیست که جامعه را به سلامت به مقصد آینده خود برساند. احتیاط اجتماعی و پایبندی به خرد صلحطلبی شرط کامیابی هر مبارزه سیاسی است.
۷. اکنون تمامیت روحانیت خواه ناخواه در معرض اعتراض و بیزاری قرار گرفته است. کمتر کسی به این استدلال گوش خواهد کرد که: «روحانیت یکدست نیست.» روحانیت صحنه را دست کم به صورت موقت واگذار کرده و بازی را در این مرحله باخته است. راه خروجی هست؟ آیا روحانیت به آینده خود در غیاب حکومت ولایی فکر میکند؟ آیا روحانیت به اهل دین و مردم ایران و جایگاه از دست رفته اش حتی بر فرض تداوم حکومت ولایی فکر میکند؟
گفتیم که جنبش ۱۰۰ روزه از حضور روحانیت نشانی ندارد. در ظاهر چنین است. اما روحانیتی معترض داریم که در این ۱۰۰ روزه کم یا بیش خود را نشان داده است. حتی مراجع سکوت خود را شکسته اند و دست کم با دولت فشل رئیسی فاصلهگذاری میکنند. روحانیت قطعا نگران است. اما نخواسته و نتوانسته در جنبش مشارکت فعال داشته باشد. یک دلیل آن این است که روحانیت اکنون صنف و قشری از جامعه است که درست یا نادرست با تهاجم همه جانبه روبرو ست. ترس روحانیت از جنبشی ضدروحانی موجب کنارهگیری آن از این جنبش شده است. این ترس دوام نخواهد داشت. راه خروج با غلبه بر ترس پدید می آید.
گفتم و مکرر کنم زیرا این اصل داستان است: پیش از انقلاب دنبال روحانی مبارز با شاه می گشتیم. روحانی انقلابی و سیاسی. آن نوع روحانی که اگر لازم شد دست به ترور هم بزند. روحانیتی که وقتی پیروز شد بتواند اعدام کند. نماد روحانیت مبارز خلخالی بود. خلخالی باطن خمینی بود. باطن همه روحانیونی بود که تشنه به خون شاه و شرکای او بودند. باطن همه روحانیون تشنه قدرت بود که خود و شرکای غیرمعمم شان امثال لاجوردی بودند. رقیبی را بر نمیتافتند. به هر قیمت از شر او خلاص می شدند. «روحانیت مبارز» نماد اسلام قساوت و بیرحمی بود. هر قدر هم از اسلام رحمانی سخن گفته شد به گوشش نرفت. هدف حذف هر رقیبی بود در داخل یا خارج روحانیت. از گروههای سیاسی رقیب تا بازرگان و بنی صدر تا آیت الله شریعتمداری. این تصویری است که باید تغییر کند تا آینده ایران و آینده روحانیت قدمی به پیش باشد.
خنثی کردن سیاستِ حذف ممکن است
راه خروج امروز روحانیت از مخمصه ای که در آن افتاده تشخیص مسیر «مقابله با حذف» است. باید با حذف گروهها و عقاید سیاسی -بی هیچ استثنا- مخالفت کرد. باید تنوع را به رسمیت شناخت و یکدستسازی را کنار زد. گرایش به سیاستِ حذف در اپوزیسیون به اندازه سیاستِ حذف در ولایت امری ضدعقل، ضددموکراتیک، ضدانسانی و ضدملی است. اما گروههایی که در معرض خطر حذف قرار گرفته اند باید خطر را جدی بگیرند و بجنبند. آنها که خطر را بیش از همه احساس میکنند باید بیش از همه به تامل بپردازند و عاملیت نشان دهند تا راه خروج پیدا کنند. سیاستِ حذف متوقف نمیشود مگر آن را خنثی کنیم. این کار صرفا با تذکر و نصیحت و استدلال انجام نمیشود. با عمل اجتماعی ممکن میشود. روحانیت غیردرباری باید قیام کند. مثنی و فرادی. باید هستههایی برای دعوت به خیر ایجاد کند. باید نشان دهد که میتواند مبتنی بر اصول دینی پایدار از حق انسان دفاع کند. باید تنوع را به رسمیت بشناسد. سکوت مرگ است. سکوت میدان دادن به اپوزیسیونی است که هنوز به جایی نرسیده شمشیر کشیده است و نفسکش میطلبد. روحانیت برای حفظ و بقای خود و برای حفظ و بقای ایران باید از ولایت جور آشکارا فاصله بگیرد و سوی مردم بایستد. جایی که همیشه آنجا ایستاده بوده است. هنوز از دوران پیوند مردم و روحانیت قبل از انقلاب چندان دور نشده ایم. این پیوندها را باید دوباره برقرار کرد.
روحانیت نیازمند بازتعریف نقش خود در میان مردم است. نیازمند کنارگذاشتن حق حکومت بر مردم است. آینده ایران دیگر با هیچ نوع سلطنتی سر سازگاری نخواهد داشت. ایران را باید ایرانیان از هر گوشه و کنار و خاستگاه و گرایشی بنا به رای و رضایت عمومی رهبری و مدیریت کنند. روحانیت اگر همین یک نکته را دریابد از ولایت فقهی دست خواهد شست و به ولایت مردم تن خواهد داد. روحانیت یکی از مردم است نه ولی و قیم مردم. روحانیت همانقدر حق حکومت دارد که باقی مردم. روحانیت وقتی باقی میماند که نهادی شفاف و قانونمند باشد و به اندازه توش و توان خود سهمی از اعتبار اجتماعی پیدا کند. روحانیت نهادی مافوق نهادها نیست. نمیتواند مانع رشد نهادهای دیگر اجتماعی شود و همچنان معتبر بماند. روحانیت در سیاستٍ حذف ولایی دخیل بوده یا در مقابل آن سکوت کرده است. باید برای رهایی از حذف، از سیاستِ حذف اعراض کند.
روحانیت همیشه «پناه مردم» بوده است در برابر «حکومت جور». با آمیخته شدن روحانیت با ولایت جور، این پناه از دست رفته است. باید دوباره به پناه مردم تبدیل شود. باید از مولانا عبدالحمید بیاموزد. اگر مردم پناهی در داخل کشور نیابند بخواهیم یا نخواهیم به بیگانه پناه خواهند برد. و دوباره در چاهی میافتیم که چهل سال دیگر باید برای بیرون آمدن از آن تلاش کنیم. پیش از آن که این چاه دهان باز کند و ما و روحانیت را ببلعد و هزینههای سنگین بر کشور و فرهنگ سیاسی ما تحمیل کند باید فکری کرد. راه خروجی یافت. هوشمندی این است. دریافتن مردم. حفظ دین مردم. ایجاد پناهگاهی برای مردم. و ایستادن کنار مردم. اگر چیزی باید حذف شود نظام جور است. سکوت روحانیت و تاخیر آن در یافتن راه خروج، نظام جور تازهای بر کشور حاکم خواهد کرد و سیاست حذف ادامه خواهد یافت و روحانیت اولین قربانی آن خواهد بود گرچه آخرین نخواهد بود. روحانیت باید و میتواند خود را و ایران را از این چرخه باطل حذف نجات دهد.
اگر زمانی بحث از «احیای اسلام» بود امروز بحث باید به «احیای روحانیت» مردمی و متعهد به حقوق انسانی تغییر یابد. روحانیت با احیای خود در همسویی با مردم و آیین شهروندی، اسلام را هم نجات خواهد داد. اسلامی که به مارکسیسم استالینی و فرصتطلبی ماکیاولی آلوده شده و به اسلامیسم سنگدلی تبدیل شده که همه ارزشهای اخلاقی و دینی و قانونی را در پای حفظ نظام جور قربانی میکند. اگر روحانیت میخواهد آینده داشته باشد باید بخشی از ساختن آیندهای نو باشد و در آن مشارکت کند. روحانیت امروز بخشی از مشکل است. باید «بخشی از راه حل» باشد زیرا تنها همین بخش امکان بقا خواهد یافت. اگر روحانیت به بقای خود و دینی که مدافع آن است علاقه دارد باید خود و دین را نجات دهد. اگر روحانیت از چنین وظیفهای سر باز زند، چه کس دیگری میتواند حافظ دین و مدافع روحانیت باشد؟
8 پاسخ
این دیدگاه منافع جامعه را فراتر از تهییجات سیاسی کوتاه مدت می بیند و به شناختی از تاریخ و جامعه ایران استناد می کند که متاسفانه نورسیدگان به معرکه در داخل ، و پرت افتادگان بی اطلاع در خارج ، از آن بی بهره اند.
گذار سرنوشت ساز و تاریخی ما از دیکتاتوری و رسیدن به نظام و ذهن آزاد ،تنها با چند شعار تند و ملغمه ای از نفرت و تعصب ، نه فقط حاصل نمی شود ، که به چاه دیگری نیز خواهد انجامید.
با این همه قراین نشان می دهد که بزودی جامعه هوشیار ما پرده دیگری از حضور آگاهی و مدنیت خود را با موج جدیدی از جنبش آزادیخواهی به رخ متعصبان نورس بکشاند! و مبهوتشان کند!
اقای جامی، با ذکر نقل قولی کوتاه از حسن یوسفی اشکوری که اگاه به تاریخ و عملکرد روحانیت شیعه است بسنده می کنم که بگویم شما برخطایی. این امامزاده اگر شفا می داد سرطان تمام وجودش را نگرفته بود و خود دخیل به سپاه و بسیج نمی بست.
اشکوری نوشت: « این که گفته می شود علمای دینی همواره مردمی و در کنار مردم بی پناه بوده اند، افسانه ای بیش نیست. استثناها البته قاعده نمی شود».
( حسن یوسفی اشکوری: آیا انتظار حمایت مراجع دینی از جنبش اعتراضی مردم واقعبینانه است؟زیتون، ۵ مهر ۱۴۰۱. )
واقعیت این است که ادعای واقعی بودن یادداشت شما واقعیت ندارد. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
“تاریخ مقاومت در برابر تسلط بیگانه در میان ما ایرانیان با روحانیت گره خورده است. امروز در سرتاسر اردوی مخالفان و منتقدان ولایتِ جور کمتر گروه منسجمی مانند روحانیت میتوان یافت که همچنان با تسلط بیگانه مخالف باشد.”
این جملات یعنی چی؟ این تسلط و نفوذ روزافزون روسیه و چین اگر مخالفی در میان روحانیت حاکم داشت که تا بدینجا پیش نمی آمد. خوب شد که شفاف موضع خود را بیان کردید تا خوانندگان فکر نکنند فقط روحانیت به آن هایی گفته می شود که عبا و عمامه دارند. بدتر از آن ها کسانی اند که بر ذهن و فکرشان عبا و عمامه پوشانده اند.
درود بر نویسنده متن.
همه فکر می کنند که متعصبان ، موافقان متعصب می سازند ؛ در حالیکه فقط این نیست و مخالفان متعصب را هم ناخواسته می سازند ، و همان مخالفان ، این گروه را برانداخته و خود برجایش می نشینند و می شوند دسته متعصب تازه ای که همین چرخه را ادامه می دهند.
بشر باید در نهایت « تسلیم حقیقت » ( اسلام یعنی همین ) ، شود چون بشر از حقیقت بزرگتر نیست.
.
آیتالله سیدعلی خامنهای گفت: اگر وضع اقتصاد و زندگی مردم بهتر شود شادابی و خشنودی آنها تا حدودی تأمین میشود.
رهبر معظم انقلاب،
مطمئن باشید مادامیکه دیکتاتوری ولایت مطلقهی فقیه برقرار است و مخالفان جمهوری اسلامی از حق قانونیی تأسیس حزب محرومند نه تنها وضع اقتصاد بهتر نمیشود بلکه روز به روز وخیم تر میگردد.
بهر آزادی هر آن کس استقامت میکند، چارهی این ارتجاع پر وخامت میکند.
در قفس افتد چو شیر شرزه از قانونکشی، روبه افسرده ابراز شهامت میکند.
سرور گرامی،
تنها راه نجات میهن اتحاد ماست که همصدا جمهوری اسلامی را تشویق به انجام دو فوریت نماییم:
۱- قطع دشمنی با آمریکا برای دفع تهدیدات خارجی.
۲- به رسمیت شناختن حق آزادی بیان مصوب قانون اساسی جهت حل مشکلات داخلی.
با تشکر از توجه شما.
نوشته خواندنی بود،
آخوند نه از تخت قدرت و جنایت پایین میآید و نه خود را اصلاح خواهد کرد. آخوند یک موجود سفاک و دزد و دورو خائن است که بنظرم ایرانیان باید تمام تلاش خود را بکار ببرند تا این موجود جنایتکار و دزد و جانی را نه تنها از قدرت بلکه از ایران برای همیشه بیرون کند. این اشتباه بزرگی بود که ایرانیان فکر میکردند که آخوند ضد غربی است. آخوند حامی فرهنگ عرب در ایران است. اگر غرب و فرهنگ غربی برای ایرانیان بیگانه و زیانبار است، فرهنگ قرآن و نهجالبلاغه هم برای ایرانیان ضرر و زیانی بیش نیست.
آخوند هیچ ایده جدیدی برای ایرانیان نیاوردند در عوض یک فساد و اختناق و زور برای ایرانیان به ارمغان آوردند.
خامنهای رهبر این شده. کسی میتواند توضیح دهد که چند درصد مردم ایران این جرسومه فساد و این آخوند خرافه پرست و مداح پرست انتخاب کردهاند؟
درود فراوان به هر ایرانی که برای از بین بردن قشر آخوند تلاش میکند.
روحانیت کنونی زور دارد و زر دارد و هنوز کلی هوا دار و مزدور. مگر دیوانه است که اینهمه مزایا را ول کند و برود دنبال روضه خوانی
دیدگاهها بستهاند.