ظاهرا فعالیتهای پهلویطلبان حول آقای رضا پهلوی وارد مرحله تازهای شده است. هرچند باور ندارم که چنین تلاشهای توهمآلودی در کشوری با مختصات ایران آن هم در پی جنبش به اصطلاح نسل (z) به جایی خواهد رسید اما به هرحال هر ایرانخواهی که برای تغییر وضع موجود و تحول آن به وضع مطلوب تلاش می کند و از تکرار سرنوشت انقلابهای تاریخی و از جمله انقلاب ایران بیم دارد، نمیتواند بیتفاوت باشد و حداقل آن است که دیدگاه خود را به هنگام با مخاطبانش در میان بگذارد. این یادداشت کوتاه گامی عمدتا با این دغدغه تحریر شده است؛ دغدغههای یک فعال سیاسی در دهه چهل و پنجاه و حاضر در انقلاب بزرگ ۵۷.
آنچه در این یادداشت خواهد آمد ذیل دو عنوان خواهد بود:
الف. چرخ زمان به عقب بر نمی گردد
به یاد میآورم در سال ۴۱-۴۲، زمانی که انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح بود و بخش غالب جامعه مذهبی ایران و عراق بر ضد آن به جنبش در آمده بودند، شعاری پیوسته تکرار می شد: چرخ زمان به عقب بر نمیگردد! در آن زمان، از آنجا که اسدالله علم شاغل مقام نخستوزیری (که خود را با افتخار «غلام خانهزاد» می دانست) و در تعطیلی مجلس مصوبهای طولانی تحت عنوان انجمنهای ایالتی و ولایتی ارائه داده بود، این سخن به صورت شعار محوری علیه نخستوزیر و دولت و در واقع محمدرضا شاه (که کارگردان پشت صحنه بود و هنوز اعلام ظهور نکرده بود) تلقی میشد.
در هرحال هرچند نظریه حرکت طولی و جبری تاریخ و تحولات آن، حداقل به گونهای که بسیاری بر آن اصرار میورزند، چندان قابل دفاع نیست، اما این که تحولات اجتماعی و انسانی دورهای هستند و تابع قانونمندی خاص و در تخته بند مقتضیات زمان و حتی مکان، نمیتوان تردید کرد. به گمانم تغییرات و تحولات تاریخی، حلقوی است و نه طولی و خطی، ولی در نهایت برخی از افکار و آداب و دورانها، در گذر ایام و در کورههای با ثبات علم و اخلاق و تجربه، پختهتر شده و از آزمونهای پیاپی سرفراز و کامیاب و یا کامیابتر میشود و برخی نیز برای همیشه بیاعتبار و در نتیجه از گردونه فایدهمندی و عقلانیت خارج میشوند.
این مقدمه را به این دلیل گفتم تا بگویم دوران سلطنت با مؤلفههای گریزناپذیری چون: موروثی بودن حق فرمانروایی در یک خانواده و یا خاندان و تبار، پدرسالاری، اشرافیت خاندانی و موروثی، تأمین هزینههای گزاف شاه و دربار از اموال عمومی (بیت المال) به یک فرد و خاندان و…، به لحاظ تاریخی به روزگاران سپری شده اختصاص دارد. گرچه هنوز در پی یک سلسله تحولات مثبت و دموکراتیک و البته پر هزینه در اروپا و برخی نواحی تحت تأثیر رخدادهای ویژه اروپایی، هنوز در برخی کشورهای غربی نظام سلطنت موروثی به صورت رسمی و نمادین وجود دارد، اما تکرار چنین تجربهای در سنت و تاریخی با مختصات ایران، به کلی بیوجه است و مصداق ضربالمثل مشهور «من جرّب المجرّب حلّت به الندامه» است. آزموده را آزمودن خطاست!
در این صورت چه شده است که عده ای در ایرانِ عصر جمهوری بار دیگر به یاد احیای سلطنت و آن هم سلطنت منقرض شده در پی یک انقلاب بزرگ مردمی افتاده و فیلشان یاد هندوستان کرده است؟ آیا عملکردهای منفی و غیر قابل دفاع در دوران جمهوری اسلامی، دلیل معقول و موجهی است برای بازگشت به روزگار سپری شده و دادن سررشته امور آینده به دست خاندانی که خود در زمانی نه چندان دور نمادی از ستم و تجاوز و ستمگری بوده و در زبان و در عمل با هر نوع آزادی و دموکراسی مخالف بوده و پادشاه وقت درست مانند دو رهبر جمهوری اسلامی، دموکراسی را البته با عنوان اتهامی «دموکراسی غربی»! به سخره میگرفت و حداقل آن را با مقتضیات جامعه ایرانی مناسب و سازگار نمیدانست؟ اگر ایرانیان چهل-پنجاه ساله امروز آن زمان را به یاد نمیآورند، کسانی که آن روزگار تباه را زیستهاند و به ویژه قربانی انواع سانسورها و تبعیضها و خشونتهای حکومتی بودهاند، نمیتوانند آن روزگار را فراموش کنند. چگونه میتوان تصور کرد نسل انقلاب که از یک طرف تجربه تلخ استبداد سلطنتی گذشته را به یاد دارند و هنوز شماری از آن نسل قربانی زندهاند و نیز نسل جوانی که امروز آگاهتر از نسل گذشه است و شعارش زن، زندگی، آزادی است زیست جهانش با مختصات قرن بیست و یکم، کم و بیش منطبق است، بار دیگر مرتجعانه به گذشتههای نه چندان دور و آزموده شده برگردد. به راستی دفع فاسد به افسد، خلاف عقل و مصلحت است. بیفزایم در اینجا محل بحث عمدتا نوع حکومت و سیستم حکمرانی است و به ویژه مقایسه بین دو نوع نظام سیاسی به مثابه سیستم حقوقی (پادشاهی موروثی و جمهوری) مورد نظر است. چنین می نماید که بازگشت از جمهوری به پادشاهی تحت هر عنوانی نوعی ارتجاع است و می توان گفت بیشتر کمدی است و مضحک تا اقدامی جدی و معقول و مفید.
ب. آیا می توان پسر را به گناه پدر مجازات کرد؟
در اینجا بی تردید کسانی بهدرستی میپرسند که رضا پهلوی که مسئول حکومت پدرش و پدر بزرگش نبوده و نیست؛ وانگهی، ایشان که وفق گفتار دموکرات است و جز به ایران و پیشرفت و آزادی فکر نمی کند؛ چرا باید نادیده گرفته شود و محکوم به حکم کلی میراثی بشود؟
در پاسخ به اجمال می توان به چند نکته اشاره کرد:
یکم. در مرحله نخست باید روشن شود که جناب رضا پهلوی دارای چه موقعیت و منزلتی است؟ این که ایشان در حال حاضر در خیل انبوه مخالفان برانداز جمهوری اسلامی طرفدارانی به ویژه در خارج از کشور دارد، ظاهرا تردیدی نیست و حداقل از موضوع بحث خارج است؛ اما راستی ایشان از چه جایگاهی بدین مقام برکشیده شده است؟ گویا در این هم تردیدی نیست که اگر عقبه خاندانی و در واقع «شاهزادگی» از رضا پهلوی سلب شود، دیگر هیچ امتیازی ندارد که هیچ؛ حتی از عموم مبارزانی که در طول این چهل سال علیه ظلم و ستم و فساد حاکم مبارزه کرده و می کنند و رنج فراوان بردهاند و میبرند و بسیارانی حتی در این لحظه در زندانهای نظام مستبد حاکم اند، بسیار نازلتر است و موقعیتش در حد صفر است.
دوم. از آن مهمتر، آیا آقای رضا پهلوی امروز یک فرد عادی است و یک فعال سیاسی و یا مدعی سلطنت و به تعبیر خودشان و پیروانِ پهلوی خواه پادشاه قانونی کشور؟ میدانیم که ایشان در ۴۲ سال قبل پس از درگذشت پدر تاجدارش طی مراسمی رسمی در قاهره به عنوان پادشاه قانونی بر اساس قانون اساسی مشروطه به کتاب قرآن سوگند خورده است. فیلم آن موجود است و قابل دسترسی. در آن مراسم ایشان پس از سوگند قرآن را میبوسد. حال پرسیدنی است که آیا آن سوگند هنوز معتبر است؟ اگر چنین باشد، طبعا ایشان باید همچنان خود را پادشاه احتمالا با عنوان «رضا شاه دوم» بداند ولی می دانیم که چنین نبوده و نیست. دیری است که نه تنها چنین ادعایی مطرح نیست، بلکه ایشان همواره تعیین نوع نظام حاکم را به آینده موهوم و نامشخص ارجاع داده و میدهد. حتی ایشان در یک سخنرانی انتشار یافته ادعا میکند که شخصا جمهوری را بر سلطنت ترجیح می دهد.
در هرحال روشن نیست که رضا پهلوی در کجا ایستاده است. در واقع نه ایشان در این باب موضعی شفاف دارد و نه حامیان غالبا متعصب و جزماندیش و فردپرست و خاندانمحور سخنی گفته و میگویند. اینگونه امور مهم و حیاتی را به آیندهای موهوم ارجاع دادن فقط بر ابهام و بدگمانی میافزاید. گرچه برخی از این طرفداران، دعوی مضحکی درانداختهاند که اگر مراد از جمهوریت دموکراسی است، خب! سلطنت مشروطه هم میتواند دموکرات باشد! از آنجا که این افراد همواره از نمونه پادشاهی انگلستان یاد میکنند، می توان پرسید که آیا پادشاهی انگلستان دارای جمهوری است؟! اگر چنین است چرا هنوز جمهوریخواهان در این کشور فعالیت می کنند و دنبال حاکمیت جمهوری هستند؟ راستی روشنفکران و حقوقدانان ایرانی پس از مشروطه تا انقلاب ایران چقدر بیسواد و عقبمانده بودند که چنین دقیقهای را در نیافته بودند! در هرحال گفتن ندارد که جمهوری و سلطنت به لحاظ ساختار حقوقی و سیاسی دو نظام کاملا متفاوت و در نهایت متناقضاند و در واقع بدیل و رقیب هم شمرده میشوند و هرگز در گلیمی نگنجند!
سوم. دیری است که پهلویستها به پیروی از رهبر خود مدعیاند دنبال احیای مشروطیتاند و رضا پهلوی را نیز به عنوان پادشاه مشروطه میشناسند. از این رو خود را با افتخار مشروطهخواه میشمارند و حزب مشروطه تأسیس کردهاند. پرسیدنی است که آیا مراد همان مشروطه ۱۲۸۵ خورشیدی و به طور مشخص قانون اساسی مشروطه است؟ اگر پاسخ مثبت است، که ظاهرا جز این نیست، چگونه است رضا پهلوی بارها اعلام کرده است که اولا نظام آینده را به رأی مردم میگذارد؟ ثانیا مدعی است که نهاد دین از دولت جداست (سکولاریسم) و از این رو پادشاه و دولت نسبت به دینها بی نظر است؟ این در حالی است که در اصل اول قانون اساسی مشروطه تصریح شده است: «مذهب رسمی ایران اسلام است و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه است باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد». در اصل دوم آمده است: «باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین حضرت خیرالانام صلی الله علیه و سلّم نداشته و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادامه برکات وجودهم بوده و هست». اگر رضا پهلوی به این قانون اساسی سوگند خورده است، چگونه میتواند در آخرین مصاحبهاش در تلویزیون «منوتو» دین و مذهب را خصوصی بداند و نسبت به دینها و عقاید مذهبی مردم متکثر ایران امروز و فردا بیتفاوت و بینظر باشد؟ مشروطهخواهان امروز در این باب چه میگویند و در آینده چه خواهند کرد؟ اگر رضا پهلوی و حامیان به قانون اساسی مشروطه باور ندارند و حتی برآنند تا در آینده آن را تغییر دهند، در این صورت، دعوی مشروطهخواهیشان در حال و آینده از بنیاد ویران میشود و در نتیجه تنها عامل مشروعیتبخش سیاسی خود را از دست خواهند داد. در هر صورت اگر دعاوی آزادیخواهی و دموکراسیطلبی و حقوق بشری شان را باور کنیم، مشروطهخواهیشان بی تردید مهمل و بلاموضوع خواهد بود.
چهارم. درست است که رضا پهلوی مسئول اعمال و رفتار پهلویها نیست و از این نظر در خور هیچ انتقادی نیست، اما پرسیدنی است که اولا، چگونه است که ایشان و صد البته حامیان شعارهای خیابانی گروهی به سود رضا شاه و یا پسرش را به سود خود مصادره میکنند ولی از روی دیگر سکه یعنی بسیاری از اعمال و رفتارهای ضد آزادی پهلویها احتراز میکنند و خود را مبرّا میشمارند؟ برای رفع هر نوع بدفهمی بگویم، همین ایراد به غالب اصلاحطلبان خط امامی نیز وارد است. حداقل آن است که لازم است مدعی کنونی وراثت خاندانی پهلوی (و نیز وارثان ایدئولوژیک خمینی) به طور شفاف اعلام نظر بکنند تا تکلیف مردم و به طور خاص پیروان روشن شود. این موضعگیری شفاف بدان جهت ضرورت دارد که مردم بار دیگر شاهد چکمهپوشی دیگر (هرچند از فرنگ آمده) نباشند و عملا از چاله به چاه نیفتند. کسی که مدعی است میخواهد برای مردم آزادی و دموکراسی بیاورد، طبعا نمیتواند از سیاستهای آزادیستیزانه رژیم پیشین دفاع کند و حتی در این مورد بی تفاوت و ساکت بماند. فقط از کارنامه مثبت پهلوی ها گفتن و ابعاد آشکارا منفی را انکار کردن و حتی به سکوت برگزار کردن، نه اخلاقی است و نه امیدآفرین. بیفزایم حرفهای چند پهلو و مبهم در این مورد مهم نیز نه تنها کارساز و قانع کننده نیست، بلکه به شدت شبههآفرین است. به هر تقدیر محال عقلی نیست که یک پهلوی مدرن حتی در قالب شاهزاده مدافع صادق دموکراسی و حقوق بشر باشد، اما این باید در حدی اطمینان آور و قانع کننده باشد.
پنجم. با این حال شواهد و قراین حالیه و مقاله فراوانی وجود دارد که حداقل صداقت و خلوص جناب شاهزاده را به جد به چالش میکشد. در این باب لازم است که تمام مواضع نامعقول و ضد آزادی و حتی ضدملی پهلوی در این چهل سال به طور مستند مرور شود اما در این مختصر صرفا به یک مورد اخیر اشاره میشود و آن هم حرکتها و رفتارهای شمار قابل توجهی از حامیان جدی و جزماندیش و به تعبیر پرمعنی «شاهاللهی» ایشان است.
صحنههای پرشماری از حامیان پهلویگرا در خارج از کشور (که فیلمهای آن نیز در شبکه های اجتماعی قابل مشاهده است) در دست است که حامیان رفتارهایی مانند حمله به تجمعات اعتراضی در خیابانها و یا محلها و یا طرح شعارهایی که جز انحصارطلبی و استبداد و سانسور چیزی دیگری نیست و جز نوعی جزماندیشی و حرکات فاشسیتی نامی ندارد. از جمله این نوع شعارها این است: مرگ به سر فاسد/ ملّا، چپی، مجاهد. یا: رهبر ما پهلویه / هرکه نگه اجنبی. شگفتا که طراحان این شعارها (که ظاهرا از نسل بعد از انقلاباند و از حوادث عصر انقلاب و به طریق اولی عصر پهلویها اطلاعی ندارند) عینا شعارهای حزب اللهیهای آن دوران را ناشیانه کپی کردهاند. در آن زمان گفته می شد: مرگ بر سه مفسدین / کارتر و سادات و بگین. یا گفته می شد: حزب فقط حزبالله / رهبر فقط روحالله. البته منصفانه باید گفت آن شعار زمانی داده میشد که خمینی پیروز بازگشته و خود در اوج اقتدار و محبوبیت بود. واقعا با خودم میگویم وقتی که هنوز نه به دار است و نه بار (و حتی احتمالا در عمر شازده پهلوی پیروزی نصیبشان نخواهد شد)، مخالف رضا پهلوی «اجنبی» (بخوانید غیر ایرانی) تلقی میشود، چگونه میتوان اطمینان داشت که به فاشسیم بدخیمتر مبتلا نشویم؟ من که این دوران تلخ را زیستهام، چقدر باید نادان و بیملاحظه باشم به چنین تازهبهدورانرسیدههایی اعتماد بکنم؟! مگر حزب فقط حزب رستاخیز را از یاد بردهایم؟ مگر پدر تاجدار صریحا اعلام نکردند که اگر کسی رستاخیزی نیست، از ایران برود؟ مگر شعار «خدا، شاه، میهن» فراموش شده است؟
البته خوشبینانه میتوان حدس زد که رضا پهلوی با چنین حرکاتی موافق نیست، بسیار خوب! اما لازم و حتی به سود خودش است که قاطعانه مانع این دست حرکات شود و حداقل این نوع حرکات زشت و آزادیستیز را با شفافیت تمام محکوم کند. اما وقتی یاسمین پهلوی به عنوان همسر ایشان یکی از همان شعارهای فاشسیتی را عینا بازنشر میکند، دیگر نمیتوان گفت «ان شاءالله گربه است»! یا وقتی یکی از جوانان باورمند به رضا پهلوی و اهل نظر و قلم (که گفته میشود مقام مشاورت هم دارد) با شفافیت تمام می نویسد: «بعد از جمهوری اسلامی اولویت دولتی که بر سر کار می آید بازسازی اقتصادی کشور، ترمیم و اصلاح نهادهای پایه، و پاسداشت حقوق اساسی افراد باید باشد. در دوره ای حداقل دهساله «انتخابات بازی» به سبک افغانستان و عراق نتیجهای جز فاجعه نخواهد داشت. نباید اجازه دهیم این چپ ها و لیبرال ها یک بار دیگر کشور را با انتزاعیات شان به فنا دهند». شوربختانه این نوع اندیشهها در قلمرو پهلویسم کم نیست. دقیقا تکرار همان توهمات دیکتاتورمنشانه پهلویها. رضا شاه زمانی و به مناسبتی گفته بود: زمانی درِ این طویله [مجلس] را میبندم! واقعیت تلخ آن است که حدود یک قرن پس از اظهارنظر پهلوی اول و آن هم زمانی که هنوز چشم انداز چندان امیدوار کننده نیست، همان سخن ضد مردمی ذیل عنوان تحقیرآمیز «انتخاباتبازی» شنیده می شود. در واقع سنت منحوس «حذف» در تاریخ ایران به عیان تکرار و بازتولید می شود.
ششم. اخیرا طرفداران رضا پهلوی کارزاری راه انداخته مبنی بر این که مردم ایران به حضرت ایشان وکالت دهند تا در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی فعالیت کند و از جمله به پشتوانه کسب مشروعیت مردمی بتواند در خارج از کشور با دولتها گفتگو کند.
در این باب یک سینه حرف و سخن است ولی در اینجا به تناسب مقال فقط به یک نکته اشاره میشود. و آن اینکه در تمامی انقلابهای ملی و مردمی (با هر فرجامی که پیدا میکنند)، رهبر یا رهبران از متن و بطن خیزش عمومی مردم و آن هم به تدریج و طی یک روند طبیعی برکشیده میشوند و مقبولیت پیدا میکنند. این رهبران یا رهبر در زمانی مشخص از چنان مقبولیت و مشروعیتی برخوردار میشود که تودهها را نمایندگی میکنند و برآیند و معدل مطالبات عمومی را بازتاب میدهند. ویکتورهوگو گفته بود وقتی انقلابهای مردمی آغاز شود، پابرهنگان سردار میشوند، ریگهای بیابان گلوله و چوبهای درختان تفنگ میشوند. از انقلاب فرانسه تا مشروطیت ایران و تا انقلاب ۵۷ همواره این قاعده جاری بوده است. مطلقا هیچ رهبر انقلابی برآمده از جنبشهای اعتراضی مردم از طریق صندوق رأی و آن هم نه از صندوق مورد اعتماد بلکه از طریق ابزارهای غیر قابل کنترل و نظارت مجازی مشروعیت و مقبولیت پیدا نکرده و نمیکند. این از عجایب روزگار است که فردی آن هم نماد دیکتاتوری سلطنت زوالیافته، مدعی رهبری انقلاب میشود و آن هم میخواهد با ترفندی ردای مشروعیت بر تن کند.
سخن ناتمام را ناگزیر در این جا به پایان میبرم.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…