زیتون-ابوالفضل مظلومزاده: جرقهی گستردهترین خیزش سراسری در چند دههی گذشته با یک «قتل حکومتی» زده شد. سه روز پس از بازداشت خشونتآمیز مهسا (ژینا) امینی به دلیل رعایتنکردن قوانین مربوط به حجاب، او به دلیل «مرگ مغزی» ناشی از صدمات در بیمارستان کسری درگذشت. با اعلام این خبر، تعدادی از شهروندان با تجمع مقابل بیمارستان شعار دادند: «خامنهای قاتله، حکومتش باطله».
پس از خاکسپاری نمادین مهسا در آرمستان «آیچی» در سقز، فراخوانهای متعددی در اعتراض به حکومت منتشر شد و به فاصلهی کوتاهی شهرهای سراسر کشور به اعتراضها پیوستند. در ادامهی گسترش سراسری اعتراضها، تعداد زیادی از معترضان به دست نیروهای امنیتی کشته شدند. خبرگزاری هرانا، تاکنون هویت ۵۲۵ نفر از کشتهشدگان را تأیید کرده و انتظار میرود آمار واقعی بسیار بیشتر باشد.
این جنبش انقلابی که با کشتهشدن «ژینا» آغاز شد، با کشتهشدن صدها نفر دیگر به دست حکومت ادامه یافته است. با این حال، روایت هر کدام از این جانباختگان، حامل لحظههای تراژیکی از چگونگی کشتهشدن و سوگ و سوگواریِ پس از آن است. این روایتهای دردناک و تکاندهنده، عناصر قدرتمندی را در خود جای دادهاند که روح این انقلاب را دگرگون کردهاند: مرگ، زندگی، حماسه، جنون، درد، شکنجه، رقص، خنده، آواز، گریه، هیاهو، رفاقت، شهادت، انتظار، تنهایی، انتقامجویی، رؤیا، اعتراض و … .
هماکنون، نام هر یک از جانباختگان با «جنبش انقلابی ژینا» مترادف شده است. همیشه «شهدای جنبش» در جایگاهی قرار میگیرند که فراتر از نام «خودشان»، به روایتها و پرسشهایی هم اشاره میکنند و گاه بخشی از هویت جنبش میشوند و عکس و نام آنها نمادی برای همبستگی،تقویت، تکثیر و حتی خیزش و بازیابی یک جنبش شود. آنها با سپردهشدن در حافظهی سیاسی و خاطرهی فردی ـ جمعی، این پرسشها را پیش میکِشند: «توسط چه کسی کشته شدند؟ چگونه کشته شدند؟ برای چه کشته شدند؟»
آنها که بارزترین نماد مبارزهی جمعی در «جنبش» هستند، چارچوبهای غالب بازنمایی را بر «رنجِ منجر به مرگ»، تراژدی و قربانیشدن به دست یک سیستم بدکردار بنا میکنند. این فرآیند، مکانیزمهای خلق معنا و کنش را برای بسیج و جنگ علیه بیعدالتی تشویق میکنند. به همین دلیل است که آنها منبع توانمندسازی جنبش و عاملیت محسوب میشوند. حضور هزاران نفر در مراسم خاکسپاری ژینا و چهلم او، مهرشاد شهیدی، حدیث نجفی، شادمان احمدی، حامد سلحشور، نیکا شاکرمی، دنیا فرهادی، عرفان کاکایی، بهاءالدین ویسی و دهها نفر دیگر نشان میدهد که چگونه بخش مهّمی از مبارزهی سیاسی مردم علیه حکومت ناشی از این نوع بازنمایی است. به همین خاطر است که باید ادعا کرد که «روایت شهادت» که در طی دههها به عنوان یک ابزار سیاسی از طرف جمهوری اسلامی استفاده میشد، هماکنون با یک دگردیسی معنایی در اختیار معترضان قرار گرفته است.به همین دلیل، سوّمین مطلب از پروندهی ویژهی زیتون دربارهی «خیزش انقلابی ژینا»، به بازخوانی لحظههای کشتهشدن و «شهادت»های متفاوت برخی از معترضان در ایران میپردازد. علاوه بر آنچه گفته شد، همچنین این بازخوانی به دلیل تجربههای متفاوت از نوع «جان سپردن» معترضان با موجهای اعتراض قبلی، پیش روی شما قرار گرفته است.
در این پرونده بیشتر بخوانید:
زیباییشناسی اعتراض در جنبش «ژینا»
تبارشناسی جنبش انقلابی «ژینا»
هرگز از ترس نمردهاند
«ژینا»؛ او دیگر «غریب» نیست
مهسا (ژینا) امینی، دختر ۲۲ سالهی اهل سقز، که برای دید و بازدید اقوام و آشنایان به همراه خانواده به تهران سفر کرده بود، به محض خروج از ایستگاه مترو شهید حقانی، توسط گشت ارشاد بازداشت میشود. بنابر گزارشهای تأییدشده، او و برادرش مورد ضرب و شتم شدید نیروهای پلیس قرار میگیرند و در این بین «ژینا» به شکل خشونتآمیزی به پلیس امنیت اخلاقی منتقل میشود.
چیزی نگذشت که در تاریخ ۲۵ شهریورماه خبری با این عنوان در شبکههای اجتماعی و رسانهها منتشر شد: «دختری که توسط گشت ارشاد بازداشت شده بود، در بیمارستان درگذشت». به محض انتشار این خبر، عکسها و جزییات بیشتری از او دست به دست شدند و تعدادی از فعالان احتماعی و روزنامهنگاران در واکنش به این اتفاق دردناک مقابل بیمارستان کسری تجمع کردند.
«ژینا» که به دلیل ضرب و شتم مأموران امنیت اخلاقی و ارست قلبی ناشی از شکستگی جمجمه و مرگ مغزی کشته شد، زمینهی وسیعترین «خیزش سراسری» در چند دههی گذشته علیه حکومت جمهوری اسلامی را فراهم کرد. روز خاکسپاری مهسا (ژینا) امینی در آرامستان آیچی در شهر سقز با حضور جمعیتی چشمگیر، روسریها در هوا چرخید و شعار «ژن، ژیان، ئازادی» سر داده شد و ترجمان این شعار «زن، زندگی، آزادی» و تکرار این الگو برای چرخاندن و سوزاندن روسریها، گسترهی جغرافیایی اعتراض، شهرها و استانهای سراسر کشور را در بر گرفت. به دنبال آن ایرانیان خارج از کشور نیز در سراسر جهان به آن پیوستند.
با گستردهتر شدن ابعاد «جنبش ژینا»، تلاش برای تغییر نظام سیاسی، به شکل واضحتری به کانون انگیزههای کنش جمعی معترضان تبدیل شد و سرعت روند وقایع را تندتر کرد. هماکنون، همه نام مهسا (ژینا) امینی را که مدتی است جهان را به لرزه در آورده، میشناسند و مهسا در هیچکجای جهان غریب نیست؛ همانکسی که روز دستگیری خطاب به ماموران گفته بود: «ما در این شهر غریب هستیم.»
نیکا؛ «دختر دلیر و زیبای ایران»[۱]
مثل برگهای بیجان و خشک پاییزی در اطرافش، بر روی زمین افتاده. صورتش به یک سمت خم شده و رود خون در مسیر خطوط کاشیها خشک شده است. یک شره خون که احتمالاً ناشی از کشیدن او بر روی کاشیهای حیاط ساختمان باشد، در سمت راستش دیده میشود و نشانههایی از کبودی نیز بر روی دست و پاهای این دختر سیاهپوش مشهود است. این مشخصاتِ اولین تصویر از «نیکا شاکرمی» است که بعد از کشتهشدن او توسط نیروهای امنیتی، بهطور گستردهای در رسانههای اجتماعی بازنشر شد. هر چند رسانهها و شخصیتهای وابسته به حکومت ادعا کردند که او به خاطر «خودکشی» از ارتفاع سقوط کرده، امّا بلافاصله این سناریوی ساختگی از طرف خانوادهی او رد شد. مطابق گزارشهای منتشر شده، بینی «نیکا» منهدم و پیشانی، فک و جمجمهاش بر اثر ضربات متعدد باتوم شکسته و متلاشی شده بودند. در نهایت، نیروهای امنیتی با ربودن پیکر «نیکا شاکرمی» او را در آرامستان روستایی به نام حیاتالغیب در ۴۰ کیلومتری خرمآباد، بدون حضور خانواده و بهصورت مخفیانه به خاک سپردند.
در گزارش مفصلی که سی.ان.ان منتشر کرد تصاویر تازهای از او به دست آمد که نشان میداد مأموران به دلیل «نقش فعّال» او «در خط مقدم اعتراضها» به دنبال دستگیریاش هستند. در این گزارش، فرد مستعاری به نام «لادن» اشاره میکند که نیکا توسط چندین مأمور لباسشخصی درشت اندام دستگیر و داخل ماشین انداخته شد.
روایت تلخ و تکاندهنده از «نیکا»ی شجاع، از او چهرهای ماندگاری در «جنبش انقلابی ژینا» ساخت و به «دختر دلیر و زیبای ایران»[۱] مشهور شد. در ویدئوهای مختلفی که پس از کشتهشدن او منتشر شدند، «نیکا» کسی بود که در سراسر زندگی کوتاهش، چیزی جز هنر، رقص، آواز و مهربانی به چشم نمیخورد. دوستش میگوید: نیکا «برونگرا، مستقل و صریح بود و به دنبال برقراریِ آشتی».
آتش شاکرمی، خالهی نیکا، در طی یک پست اینستاگرامی و در سوگ کشتهشدنش نوشت: «به خاک بازگشتهای! … میدانم حالا روح آزاد و یاغیات با گرگهای زاگرس در باد میدود؛ با عقابهایش اوج میگیرد و با شاه ماهیها به قعر آبهای سبزِ زاگرسِ زیبا میرود.»
«کیان»؛ شلیک به «رنگینکمان»
«به نام خدای رنگینکمان. این قایق رو من درست کردم برای جشنوارهی جابر ابن حیان و میخوام الان برای اولین بار امتحانش کنم، ببینم کار میکنه یا نه! بسمالله الرحمن الرحیم. و ما نتیجه میگیریم که این [قایق] کار میکنه».
در حالیکه کیان پیرفلک، همراه برادر کوچکتر و پدر و مادرش از خیابان عبور میکردند، با هشدار نیروهای امنیتی برای تغییر مسیر باز میگردند. امّا با نزدیک شدن خودرویشان به نیروهای مستقر در هلال احمر شهر ایذه، از چهار طرف گلولهباران میشوند. زینب مولاییراد، مادر «کیان» در مراسم خاکسپاری فرزندش دربارهی روز واقعه میگوید که «کیان» به پدرش گفت «این دفعه رو به پلیسها اعتماد کن و برگرد؛ اونها خوبی ما رو میخوان.»
اعتماد به پلیس همان و به رگبار بستن ماشین توسط نیروهای امنیتی و لباسشخصیها همان؛ «کیان پیرفلک» از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و کشته میشود. خانوادهی او برای جلوگیری از ربودن پیکرش و دفن شبانه، او را به روستای پدریاش میبرند و درون کیسهی پلاستیکی با تکههای یخ قرار میدهند. این تصویر از «کیان» بهطور گستردهای در رسانههای اجتماعی همرسان شد و خشم کاربران را برانگیخت.
این سرنوشت غمبار از آنِ کودکی ۹ ساله شد که آرزو داشت مخترع و مهندس رباتیک شود. با این حال، میثم پیرفلک، پدر «کیان» که همزمان مورد اصابت گلولهی مأموران قرار گرفته بود، تا چهل روز از کشتهشدن فرزندش اطلاعی نداشت.
مادر کیان پیرفلک در روز خاکسپاری فرزندش این شعر را با زبانی کودکانه خواند: «اَتَل متل توتوله، آسِدعلی چهجوره؟ یه ریش داره تا سینه، سینهی پُر زِ کینه؛ قلبش مثالِ سنگه، حرفهاش همه جفنگه».
در مراسم خاکسپاری «کیان»، رنگینکمانی او را بدرقه کرد.
خدانور؛ او دیگر «تشنه» نیست
به دلیل «بگومگو» با یک بسیجی بازداشت میشود. دستان او را برای ساعتها به میلهای وسط حیات کلانتری میبندند و لیوان آبی هم روبهرویش میگذارند. برای تحقیر بیشترش، تصویر این صحنه را منتشر میکنند. حدود دو یا سه ماه بعد از آزادی در «جمعهی خونین زاهدان» تیر میخورد و چند روز بعد جان میسپارد. سپس خواهر بیست و یکسالهاش نیز در سوگ کشتهشدن برادرش، دق میکند و میمیرد. مادر «خدانور لجهای» در غم از دست دادن فرزندانش گفت: «تا زندهام، میسوزم».
این روایتی کوتاه از داستان «خدانور» در ماههای منتهی به «شهادت» و سرنوشت خانوادهاش پس از آن است. بنا بر گفتههای خواهرش، «خدانور» نامزد داشت و گچکار بود و تنها نانآور خانواده. بههمین خاطر بود که «خدانور» بعد از اصابت گلوله از اطرافیانش میخواهد که او را هر چه سریعتر به بیمارستان برسانند؛ «مادر و خواهرم کسی را جز من ندارند».
بعد از کشتهشدن «خدانور لجهای» بهدست نیروهای جمهوری اسلامی، عکس دستان بستهی او در کلانتری بهطور گستردهای بازنشر و به سرعت به یک کنش نمادین تبدیل شد. معترضان، هنرمندان و حامیانِ «جنبش انقلابی ژینا» از زاهدان تا تهران و از تهران تا آمریکا آن را اجرا کردند. در کنار کنش نمادین دستههای بسته، رقصهای پر احساس «خدانور» نیز به شکلهای مختلفی بازاجرا شدند.
هماکنون جهانیان «خدانور لجهای» را میشناسند؛ در واقع او به اسطوره و نامی آشنا تبدیل شد که حتی «شناسنامه» هم نداشت! دیر نیست که آن تصویر نمادینِ خدانور با دستان بسته نمادها و مجسمههایی در گوشهکنار ایران و جهان ساخته شود.
محمّد حسینی؛ او دیگر «تنها» نیست
در یکی از تصاویری که از «سیّد محمّد حسینی» منتشر شد، او بر روی یکی از صندلیهای مخصوص «متهمان» نشسته است. گردنش را خم کرده و هر دو دستانش را به صورتش چسبانده و به جلویش خیره شده است. «محمّد» در این لحظه به چه چیزی فکر میکرد؟ به سرنوشت غیرقابل باوری که برایش رقم خورده است؟ به تنهاییاش؟ به مسیر غمناک زندگیاش که مثل برق از جلوی چشمانش میگذرد؟ به لحظهای که قرار است طناب دار را دور گردنش بیندازند؟
امّا هر چه بود، چند روز بعد، در اولین ساعتهای روز شنبه، ۱۷ دیماه ۱۴۰۱، این خبر منتشر میشود: «محمّد مهدی کرمی و سیّد محمّد حسینی اعدام شدند.» بر اساس ادعای پر تناقض و بدون مدرک حکومت جمهوری اسلامی، او یکی از عوامل قتل پروندهی یک بسیجی به نام روحالله عجمیان بود؛ چیزی که با واقعیتها همخوانی نداشت.
محمّد که متولد دوّم اسفند سال ۱۳۶۲ بود، سالها پیش پدر و مادرش را از دست داده بود. او رزمیکاری بود که برای گذراندن زندگیاش در یک شرکت جوجهکشی کار میکرد. بنابر گزارشها، هر چند که او یک برادر، خواهر و یک برادر ناتنی داشت، امّا برای مدت زیادی ارتباطی با آنها نداشت و در کمالشهر کرج به تنهایی زندگی میکرد.
علی شریفزاده، وکیل انتخابی محّمد در یک توئیتی که نتیجهی اولین ملاقاتی او بود، چنین نوشت: «با سیّدمحمّد حسینی در زندان کرج ملاقات کردم. روایتش همه اشک بود از شکنجه، ضرب و شتم با چشم و دست و پای بسته؛ تا لگد به سر و بیهوشی، از میله آهنی به کف پا و شوکر در قسمتهای مختلف بدن، مردی که اقرارهایش تحت شکنجه بوده و هیچ وجاهت قانونی ندارد.»
پس از اعدام «سیّد محمّد حسینی»، چون «هیچکس را در زندگیاش نداشت» پیکرش با تأخیر به خاک سپرده میشود. بنا بر گزارش «رادیو فردا» «پیکر محمّد حسینی به شرطی به برادر او تحویل داده شد که به هیچ کسی، هیچ چیزی نگوید و در سکوت به خاک بسپارد.»
پس از آن حتی حکومت جمهوری اسلامی اجازهی نصب سنگ قبر را ندادند و یک سنگتراش و شاگردانش را به دلیل اندازهگیری آرامگاه بینام و نشان «محمّد» بازداشت کردند. اما مخالفان هم بیکار نشستند، خانوادهاش شدند و بسیاری او را «برادر» و فرزند خود خواندند و در سوگش نوشتند. حالا او بیشتر از هر کس دیگری خانواده دارد؛ اما کمی دیر!
محمّد؛ مرگی فراتر از مرزها؛ «حیف از جان عزیز تو»
محمّد مرادی، دانشجوی ایرانی دانشگاه «لیون» فرانسه، در اعتراض به سرکوب گستردهی مردم توسط حکومت جمهوری اسلامی و با هدف جلب توجه جهانی خود را در رود «رون» انداخت و خودکشی کرد.
مرادی از کُردهای کرمانشاه بود، در ویدئویی که قبل از «خودکشی» در اینستاگرامش منتشر کرد، گفت: «من حاضر نیستم که این زندگی با خفت رو چه در خارج و چه در ایران ادامه بدم … هیچ چیزی باعث نمیشود که من چشمم را بر مسائل جاری در ایران ببندم. بنا بر این، من مرگ رو به این زندگی با خفت برای کشورم ترجیح میدم و امیدوارم مرگ من توجه دستکم بخشی از رسانهها را در خارج از کشور به خودش جلب کنه و همینطور امیدوارم این پیامی باشه برای مردم ایران که فکر نکنند ایرانیان خارج از کشور در غم اونها شریک نیستن و اگر پیش بیاد نخوان جانشون رو برای اونها فدا کنند. جان من هزار بار قربان ایران و مردم ایران بشود.»
علیرغم آنکه انتشار اخبار مربوط به خودکشی با پروتکلهای سختگیرانه و محدودیتهای حرفهای در رسانهها روبروست اما کنش نمادین «محمّد»، نسبتا بازتاب گستردهای در رسانهها داشت و در طی روزهای بعد، ایرانیان با تصویر و یاد «محمّد مرادی» در اعتراض به سرکوب گستردهی حکومت حاکم بر ایران و با هدف «جلب توجه جهانی» که از اهداف خودکشی او بود، در شهرهای مختلف جهان تظاهرات کردند.
بسیاری کنش متفاوت محمد مرادی، را از جنس خودسوزی محمد بوعزیزی، جوان تونسی، قلمداد کردند که سلسله انقلابهایی را با عنوان «بهار عربی» بهراه انداخت. برخی نیز این اقدام را یادآور خودکشی اعتراضی مؤبدان در جنگ ویتنام دانستند. امابهخاطر امکان سرایت و آثار سوءبعدی، تمجید از هر گونه اقدام به «خودکشی» در رسانههای رسمی ممنوع شده و این محدودیت بر مرگ متفاوت محمد مرادی سایه انداخت، اگرچه «تفاوت»اش برای همگان آشکار بود.(ما در این نوشته نیز با همین محدودیتها روبرو هستیم اگرچه نمیتوان از این اقدام جسورانه یاد نکرد؛ اقدامی که آبرویی برای ایرانیان خارج از کشور شد )
حامد اسماعیلیون که در اعتراضات و تجمعهای خارج کشور نقش مؤثر و چشمگیری ایفا کرده، پس از مرگ محمد مرادی برای او نوشت « مرگ میتواند یک راه مبارزه باشد، اما ما امروز بیش از همیشه امیدواریم. سخت و طولانیست اما شدنیست. کاش پیش از این تصمیم میتوانستم با تو حرف بزنم و به تو بگویم ما شکستشان میدهیم. حیف از جان عزیز»
توزارا جم، همسر محمد، در طی گفتوگویی با فهمیه خضرحیدری که در آسو منتشر شد، میگوید: «شنا میآموزم؛ برای اینکه اگر یک روز دیدم کسی دارد خودش را غرق میکند، نجاتش بدهم.»
فرشته؛ مادرِ باوان
تصویر «باوان»، دختر فرشته احمدی، که با چشمهایی گریان، دستانش را از خاک محل دفن مادرش پر کرده است، یکی دیگر از دردناکترین سوگواریها در «جنبش انقلابی ژینا» بود و دستهای پر خاک و چشمان گریان باوان نمادی دیگر برای جنبش ژینا آفرید. «باوان» در فیلمی که نشان از برگزاری مراسم شبانه در محل دفن مادرش را دارد، فریاد میزند: «مادر کجایی مادر؟»
مدتی بعد در ویدئویی که به نظر میرسد به قصد ارسال به معلماش ضبط شده، این چنین برای مادرش میخواند: «با این دو دست کوچکم، دست میبرم پیش خدا، «مادر پاک و روشنم»، دعا کنم دعا دعا، باز ای خدای مهربان، بشنو دعاهای مرا، دعا برای «مادرم» … ».
فرشته احمدی که در روز پنجشنبه، ۵ آبان، هدف گلولهی نیروهای امنیتی قرار گرفت، دو فرزند به نامهای «باوان» و «میران» دارد.
ناصر عتباتی، رئیس کل دادگستری آذربایجان غربی، ادعا کرد که «شلیک گلوله از داخل منزل وی» صورت گرفته و «در زمان وقوع حادثه، هیچگونه تجمع، اغتشاش و حضور پلیس نیز وجود نداشته است». امّا برادر «فرشته احمدی» در رد ادعای مقامهای دولتی توضیح داد که خواهرش نه در منزل، بلکه با گلولهی مأموران جمهوری اسلامی در جریان اعتراضها در مهاباد کشته شده است. او اضافه کرد که «خواهرم» در حالی که بر روی پشت بام منزلش بوده، مورد اصابت گلوله قرار گرفته است.
یحیی؛ «بوق نزنید وگرنه کشته میشوید»
«یحیی رحیمی» رانندهی پرایدی که بهخاطر «بوق اعتراضی» به طرز فجیعی کشته شد، اهل سنندج، ۳۱ ساله و کارگر کاشیکار بود. او در روز ۱۶ مهر و در خیابان ششم بهمن به نشانهی همبستگی با «جنبش انقلابی ژینا» بوق اعتراضی میزند. سپس نیروهای امنیتی و لباس شخصیها با حمله به او، شیشههایی ماشینش را با زنجیر و چوب میشکنند.
او برای رهاشدن از این مخمصه از نقطهی درگیری فاصله میگیرد، امّا مأموران امنیتی که تعدادشان بیش از ۳۰ نفر است با تعقیب ماشین «یحیی رحیمی» او را در نقطهی دیگری متوقف میکنند و با شلیک چند گلوله از فاصلهی نزدیک، او را میکشند. بنا بر آنچه که در گزارشها آمده، «یحیی» از فاصلهی نیممتری هدف اصابت گلولهی مأموران امنیتی قرار میگیرد. در اثر این تیراندازی، صورت «یحیی» متلاشی و استخوان و جمجمهی او به شدت دچار شکستگی میشود و بافت مغز او نیز آسیب جدی میبیند. بر اساس تصویری که به صورت گسترده در رسانههای اجتماعی منتشر شد، صورت، ماشین و لباسهای او غرق خون است. تصویر دردناکِ کشتهشدنِ یحیی رحیمی، با رگههایی از خون، خط قرمزهای معمول رسانهها را درنوردید و بارها بر تیتر رسانهها نشست و به نمادی از کشتهشدن مظلومانهی معترضان جنبش ژینا بدل شد.
پدر یحیی رحیمی در گفتوگو با رادیو فردا میگوید: «پسر من چه گناهی داشت در آن خیابان؟ مأمور آگاهی گفت ناراحت نباش گفتم چطور ناراحت نباشم؟ بیگناه بود. چرا زدید کشتید؟»
شهریارِ رفاقت؛ سهگانهی مرگ و سوگ و بیداری
«شهریار»، در سوگ کشتهشدن رفیق صمیمیاش «محمد» تا صبح بر سر پیکر پتو پیچ شدهاش بیدار میماند و اشک میریزد. پس از خاکسپاریِ «محمد»، او هم با شلیک مستقیم گلوله کشته میشود. امّا «هیمن» در همان مراسم مجروح میشود و نیروهای امنیتی او را میربایند. در نهایت «هیمن» هم حدود یک هفتهی بعد و بر اثر شکنجهی شدید جان میسپارد.
سازمان حقوق بشری ههنگاو گزارشی را منتشر کرد که بر اساس آن بیش از ۵۰ نفر از نیروهای سپاه پاسداران با حمله به بیمارستان «قلیپور» بوکان، پیکر «شهریار محمدی» را ربوده و شبانه دفن کردهاند. در اثر این حمله و تیراندازی آنان در محوطهی بیمارستان به سوی خانوادهی «محمدی»، ۵ نفر مجروح شدند. پس از آن «میلاد محمدی»، برادر «شهریار» در طی ویدئویی گفت: «هیچ نترسید، با افتخار میگوییم که شهید شدهایم … از گلوله و تانک نترسید … چه خوب است که مرگمان با شهادت باشد … برادر من برای زن زندگی آزادی شهید شد».
پیکر «هیمن ئامان» هم در تاریخ ۲ آذرماه، چهارشنبه، با تدابیر شدید امنیتی و شبانه به خاک سپرده میشود.
داستان محمد حسنزاده، شهریار محمدی و هیمن ئامان که یکی پس از دیگری کشته شدند، آنچنان تراژیک و غمانگیز است که کمتر واقعی به نظر میرسد. کاربران در شبکههای اجتماعی نوشتند که چنین سرنوشت و روایتی «حتی در کتابهای داستان و قصهها هم پیدا نمیشود».
آیدا؛ پهلوانان هرگز نمیمیرند»
آیدا رستمی، پزشک ۳۶ ساله، از جمله کسانی بود که در جریان «جنبش انقلابی ژینا» به صورت مخفیانه به مداوای معترضان آسیبدیده میپرداخت. بنابر آخرین اطلاعات از زندگیاش، او در تاریخ دوشنبه، ۲۱ آذرماه، برای خرید مجدد برخی اقلام پزشکی از خانهی یکی از مجروحان در اکباتان خارج میشود و دیگر باز نمیگردد.
فردای آن روز، کلانتری ۱۳۵ اکباتان با خانوادهی «آیدا» تماس میگیرد تا پیکر او را در «بهشت زهرا» تحویل بگیرند. بنا بر گزارش «ایران وایر» در ۲۵ آذر، زمانی که خانوادهی رستمی برای دیدن جنازهاش اصرار میکنند، متوجه میشوند که جسد، هیچ شباهتی با مورد تصادفی ندارد؛ دستها به طرز فجیعی شکسته شدهاند، سمت راست صورت و بینیاش له شده، چشم چپش تخلیه شده و کبودیها و آثار شکنجه نیز در نیمتنهی پایین بدن و بقیه اعضا به چشم میخورد.
رسانههای حکومتی در روایتهای مختلفی جانباختن او را «تصادف»، «خودکشی از ارتفاع و سقوط از بلندی» و در نهایت «مشاجره با مردی که دوست پسرش» بوده، عنوان کردند. روایتهایی که کمتر کسی آن را باور کرد. در نامهی پزشک قانونی، علت مرگ «آیدا رستمی» را «برخورد جسم سخت» ذکر کردهاند. در عین حال، برخی منابع به خانوادهی «آیدا» گفته بودند که او را کشتهاند.
اطلاعات کمی از چگونگی کشتهشدن «آیدا رستمی»، پزشک بیمارستان چمران در دسترس است. امّا روشن است که حکومت جمهوری اسلامی به تلافی مداوای مجروحان و عدم همکاری او در ارائهی لیست معترضان آسیبدیده به نیروهای حکومتی، او را به طرز فجیعی به قتل رسانده است.
هدیه تهرانی، بازیگر سرشناس سینما، با مشارکت در یکی از فراخوانهای جنبش، مزار «آیدا» را «گلباران» کرد؛ مزاری که یکی از مرگهای دیگرگونِ جنبش ژینا را شهادت میدهد.
در آخرین فیلمی که از او منتشر شده، «آیدا» بر روی برگهای خشکیده، زیر یک درخت، با موهایی برهنه و دستانی که به سوی آسمان بلند شدهاند، میرقصد. چند لحظه سرش را لمس میکند، به گوشهی حیاط میرود، میوهای را بر میدارد و دوباره میرقصد. دستانش هنوز به سوی آسمان است!
پینوشت:
*تیتر گزارش، برگرفته از قطعه شعری کوتاه از شیرکو بیکهس، شاعر نامدار کُرد، است. شیرکو این شعر را برای کُردها سروده اما اکنون میتوان آن را برای تمام ایران سرود:
کُردها تمام مرگ ها را تجربه کرده اند…
مردن با گلوله…
مردن با اعدام…
مردن دست جمعی…
مردن با سربریده شدن…
مردن با سرما…
مردن با گرسنگی…
اما هرگز از ترس نمردند…!
۱.جملهی «دختر دلیر و زیبای ایران» برگرفته از متن یکی از پستهای اینستاگرامی آتش شاکرمی، خالهی نیکا شاکرمی است.