*به شادباش آزادی کیوان صمیمی
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها، میدانید؟ (فروغ فرخزاد)
دیشب، یعنی شبی که به صبحِ آزادیِ کیوان انجامید، یک فیلم سینمایی دیدم؛ فیلمی به نام «لارس و دختر واقعی»، از سال ۲۰۰۷. شاید آنهایی که این فیلم را پیش از من دیدهاند، آن را اینگونه تعبیر نکرده باشند، اما ذهنی که دو هفتهی تمام در رؤیای اتوپیایی سیر کرده که علیرضا رجایی در نامهاش با یادکردی از تبار خونین کیوان صمیمی، آن را پرورانده بود، نمیتواند وقتی اتوپیا را جلوی چشمهایش میگیرند که: بفرما، این هم اتوپیا، آن را نبیند، ننیوشد و در آغوش نفشارد.
فیلم، آرمانشهری کوچک را به تصویر میکشد که نه از توهمِ مردی که شخصیت اصلی داستان است، بلکه دست بر قضا، برای برطرف کردنِ آن توهم شکل میگیرد؛ آرمانشهری که در آن ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادهاند تا شهروندی را از شرایط عجیب، پیچیده و دردمندانهای که با آن دست و پنجه نرم میکند، نجات دهند. اما لازمهی نجات او از اوهامِ گاه شیرین و گاه عذابآورش، این است که دیگر شهروندان نیز با او غرقِ آن توهم شوند. این است که همه، از کشیش گرفته تا مویسپیدان شهر و حتی اپراتورهای تلفن اورژانس شهر، به توهم او احترام میگذارند، با او توهم را زندگی میکنند، با او اوج و حضیضهای این توهم را درمینوردند تا رفته رفته توهمِ «دختری دروغین» با واقعیت جایگزین شود: با «دختری واقعی».
اتوپیا در این فیلم، نه با «دختر واقعیِ» لحظهی پایانی، که با شهری مملو از مردمانی تجسّد میپذیرد که سطح رواداری، کمکحالی، عشقورزی به همنوع و مهمتر از همه، پایمردیشان در عبور از وضعیتی صعبالعبور، باورنکردنی و آرمانی مینماید.
حال، پرسش این است که آیا غرق شدن در آن توهم ارزشش را داشته است؟ و فیلم به شما پاسخ میدهد که، آری، ارزشش را داشته است.
پس سلام بر کیوان، سلام بر علیرضا و سلام بر اتوپیا!
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…