امروز خبر آمد که رهبر نظام جمهوری اسلامی، فرمان عفو داده است و مجازات تعدادی از زندانیان برابر این عفو ملوکانه بخشیده خواهد شد. رسانههای وابسته به حکومت هم با آب و تاب این فرمان را منتشر کردهاند و لابد کسانی هم در این باره به ستایش رهبری خواهند پرداخت و آقای خامنهای را خواهند ستود. بعید نیست حتی برخی هم آن را حمل بر کوتاه آمدن حکومت در برابر معترضان و «آشتی ملی» کنند چنانچه دیدم که علی مطهری هم در اینباره آرزویی محال! کرده بود.
به این مناسبت خاطره*ای از دوران زندان در اینجا نقل میکنم که ذکر آن تا حدود زیادی هدف یا اهداف چندگانه «عفو»های رهبری و «عفو»خواهی زندانیان سیاسی در جمهوری اسلامی را عیان میکند.
در فاصله جلسه دو دادگاه (فکر میکنم سهشنبهای بود) مرا از زندان به دادسرا آوردند. به اتاق آقای ستودهکلام راهنمایی شدم. پس از سلام و علیک و احوالپرسی معمول، ایشان البته با ذکر مقدماتی گفت: نمیدانیم که آقای سلیمی[قاضی پرونده] چه حکمی میدهد اما اگر اعدام بدهد ما اجرا میکنیم. خواستیم به شما پیشنهاد بکنیم که شما نامهای به مقام معظم رهبری بنویسید و از ایشان بخواهید در این مورد مداخله کند چرا که تنها کسی که میتواند مانع اعدام شود ایشان است.
کاملا متوجه منظورشان شدم. لحظهای اندیشیدم که پاسخ من چه باشد تا هم معقول باشد و هم قاطع! به گونهای که ناامید شوند و دیگر پی نگیرند. گفتم: جناب ستودهکلام! ممنون از راهنمایی شما. اما در این مورد چند نکته به نظرم میرسد. اولا، بعید میدانم که آقای سلیمی چنین حکمی بدهد چرا که چنین حکمی خلاف قواعد حقوقی و به ویژه قواعد مسلم فقهی و به تعبیری خلاف شرع بیّن است. و ثانیا، اگر هم ایشان چنین حکمی انشا کند، یقین دارم که این حکم بدون تأیید نظر رهبری اجرا نخواهد شد و ایشان هم قطعا مخالفت خواهد کرد.
ستودهکلام گفت: از کجا چنین اطمینان دارید؟
گفتم: به دو دلیل این حرف را میزنم. اول این که آقای خامنهای مرا بیشتر و بهتر از شما میشناسد، شما اگر مرا از دور و از طریق گزارشهای مأموران شناختهاید، ایشان مرا از سالیان پیش از انقلاب میشناسد. در مجلس اول مدتی با هم بودیم و بعدها نیز این شناخت ادامه یافته است. قطعا او با بسیاری از افکار و مواضع من موافق نیست، اما او قطعا مرا مرتد و خارج از دین نمیداند.
دلیل دوم من این است که مگر آقای خامنهای ولی فقیه نیست؟ کسی که با فقه و فقاهت آشناست، هرگز نمیتواند به استناد حرفهای من حکم تکفیر و ارتداد مرا صادر کند. با این همه، آقای ستودهکلام! هیچ نیازی به این نامه نوشتن نیست، اگر هم آقای خامنهای هم تأیید کرد، باکی نیست، شما حکم را اجرا کنید، من مشکلی ندارم و آمادهام؛ من کارم را کردهام، بچههایم هم تقریبا از آب و گل درآمدهاند، میگویند یک آدم دیابتی اگر بیش از پنجاه سال عمر کند، بازیافتی است، من الان ۵۱ سال دارم، شما نگران من نباشید! اما آقای ستودهکلام! فراموش نکنید هیچ کسی در حال و آینده این حکم را باور نخواهد کرد و همه آن را سیاسی خواهند دانست.
ستوده کلام نگاهی به من کرد و سادهلوحانه گفت: یعنی چه که سیاسی است؟
گفتم: یعنی اینکه شما مرا به خاطر مخالفتهای سیاسیام با حکومت اعدام کردهاید نه به دلیل واقعا افکار و عقاید دینیام.
قاطعانه این دعوی مرا انکار کرد و من افزودم: در هرحال افزون بر خدایی و قیامتی که من و شما انشاءالله بدانها اعتقاد داریم، مردمانی هم هستند و خواهند بود که مستقل از فکر من و شما داوری خواهند کرد.
لحظهای به سکوت گذشت. ظاهرا حرفها زده شده بود. ستودهکلام با لبخند گفت: در هرحال خواستیم کمکی به شما کرده باشیم!
بلند شدم و با لبخند گفتم: از راهنمایی و خیرخواهیتان ممنونم. از اتاق ایشان خارج شدم.
پس از خروج از آنجا طبق معمول به نمازخانه رفتم تا ببینم چه میشود. فکرم سخت مشغول شد. میاندیشیدم که این پیشنهاد برای چه بود؟ هدفشان چیست؟ به طور قاطع به این نتیجه رسیدم که هدفشان یک چیز بیش نیست و آن این که مرا وادار کنند تا توبهنامهای به رهبری بنویسم و طبعا تقاضای (تلویحا یا تصریحا) عفو کنم و بعد هم ایشان از سر رأفت اسلامی عفو بفرمایند و حکم اعدامِ اعلامشده منتفی شود و پس از چند سال زندان با عفو ایشان آزاد شوم؛ در اینصورت، هرچند جسمم اعدام نشده ولی شخصیتم اعدام و نابود شده و بر گذشته و حال و آیندهام مهر باطلهای زده خواهد شد. یعنی بازی برد-برد برای آقایان! هم سختترین حکم را داده و حکم ارتداد تثبیت شده و هم هزینه اجرای آن را نداده که هیچ با عفو رهبری برگ زرین دیگری نیز بر دفتر رأفت اسلامی مقام معظم رهبری افزوده شده است! از این رو هیچ تردیدی نداشتم که باید مقاومت کنم «ولو بلغ ما بلغ» حتی اگر پای اعدام در میان باشد. اما چیزی که ذهنم را بیشتر مشغول کرد این بود که اندیشیدم ممکن است اینان این بازی را ادامه دهند. مثلا فردا ممکن است نکونام همین پروژه را به شکل دیگر پی بگیرد و پس فردا محسنیاژهای و… در هرحال هرچه اعمال فشار بیشتر بشود امکان شکستن نیز بیشتر میشود. اما خوشبختانه دیگر پیگیری نشد.
البته همین داستان در زندان ۵۹ (زندان دادگاه انقلاب؛ زندان سپاه و مستقر در عشرت آباد که بعدتر به اوین منتقل شد و ذیل عنوان دو. الف شهرت یافت) نیز به گونهای دیگر رخ داد. در آن ماجرا، که ذکرش طولانی است و در کتاب «از برلین تا اوین» آمده است، نیز البته عفو خواهی همراه با حضور در تلویزیون هرچند به طور غیر مستقیم پیشنهاد شد که خوشبختانه عملی نشد.
امیدوارم بچههای زندانی کنونی هوشیار باشند و خود را ارزان نفروشند. اینان باید بدانند که هدفْ اعدام شخصیت و هویت آنان است. زیرا اعدام جسم برای سرکوبگران هزینههای گزافی خواهد داشت اما اعدام هویت بیهزینه بلکه کاملا پر منفعت و در واقع برد یک سویه است. دلیریهای آنان به ویژه زنان و مردان جوان خیزش مدرن «زن، زندگی، آزادی» مایه غرور است و برای همه ما الهام بخش است و خواهد بود.
واضح است که این سخن بهمعنای توصیه به ترک جان و یا تقدم احتمالی عقیده بر جان نیست و تن و جان این جوانان شجاع باید برای آنها و خانواده و آیندهی ایران باقی بماند. برای زندانیان سیاسی، با هر گرایشی و اندیشهای، آرزوی بهروزی و البته همراه با آزادی پیروزمندانه دارم. ان شاءالله چندان دیر نخواهد بود!
* این خاطره در جلد نخست کتاب «از برلین تا اوین» صفحه ۱۵۷-۱۵۸ آمده است.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…